2021-09-09 17:47:23
کسی را مثل تو اکنون ، کسی را مثل تو بعدا
کسی را مثل تو هرگز ، کسی را مثل تو اصلا
نمیخواهم ، به غیر از تو،نباشد اشتیاق من
بگویم اسم تو هر دم ، سُرایم بر سر ماذن
که مه زادم کجا رفته ؟ بپرسم آشنایم کو؟
بگردم من ، بجویم من ، رِسم تا مرزِ یک بودن
ببینم روی چون ماهش ، بگیرم تنگ ، آغوشش
خودم را وصلهها آرم به مویش هم گره بستن
خرابم کرده دنیایم، ز دست اهل و نا اهلان
ندارم سر پناهی من به جز آغوش او مسکن
امانت داده ام دل را ، زدندش تیغی از احساس
همه درظاهرم خوبان ولیکن باطناً..رهزن
فقط آرید و دستش را به دستانم رسانید و
به آغوشش بدهکارم،مثال گل به هر گلشن
شبی میخانه ها رفتم زدم ساغر پیِ ساغر
ببخشاید خداوندم نبوسیدم رخش سهواً
اگر گویی سیه چشمش مداوا میکند هردم
پذیرم این سخن را و بماند نام او احسن
کنارش هستی ات مطلق ، بخندد عمرِ جاویدان
نباشد ؟ زندگی داری ولی هردم بُوَد مردن
نه از مردن شدن هایی که جسمت میرد و رفتن
درون آرزوهایت بمیری در جوانی گوئیا مدفن
میان خیل اعداءَت اگر بینی رخ ماهش همه یارند و
گر در بین یارانت نباشد گوئیا یارانهمه دشمن
همه نام آوران در خطبه ها روی مهش گویند
وگرنه جملگی شان گنگ و لال ویکسره اَلکن
#حسان از تجربت گفتت مرو در راه عشق او
زمینت میزند ناگه، حریفت هست مردافکن
هزاران امتحان گیرد سپس رویت بخندد او ، به راهِ
عشق ِآن والا ،ز خودگشتن بباید خون رگ حتما
از این عشقی که من گویم به ندرت دیده ای جانا
فقط شاید که مولانا و غیر از او دگر اصلا
هزاران عاشق و معشوق ،به دوران آمد و رفته
ولیکن لیلی مارا تمسک برده وهم دست و هم دامن
درون حلقهء عشقش اگر افتی رها گردی زِ من بودن
توانی روبه راه آیی رسانی خود به یک برزن
میان کوره راهی در شبِ تاری ، پر از وسواس شیطانی
بگیرد دست او دستت رساند نور و هم روزن
تو گو تاریکی مطلق، نجاست باشدت دنیا
هم او طاهر کند یک دم ، نظر بر تیرگی روشن
مبادت شککنی یک دم میان این همه تشویش
نباشد دورِ از رحمان ، نباشد یک سر سوزن
بیا و چشم خود بربند بر این دنیا وما فیها
طلسم غیر او واکن برایش در خودت بشکن
شکستی من و ما را رضایت میدهی، او هم
چنان حبل المتین گردی توگویی گشته ای اهن
اگر خواهم بَرَم پایان همین شعر و همین رازم
بگویم روبه سویش کن ، که او دین را بود مخزن
#حسان
99/8/2
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری گوش کنید
@Razedelema
@monajat124
1.9K views14:47