2021-11-05 18:32:13
یار ما را دید و بگذشت و به سامانی نکرد
گفتمش با خندهای!! ما را که مهمانی نکرد
شاعری گفتش که مهرش میرود از دل ولی
مهر رفت و ماه آبان نیز ، درمانی نکرد
گفتمش دست #حسان گیر و به آغوشت ببر
لرزش جان مرا دیدش ، وَ احسانی نکرد
ما زمستانی تر از سرما ، بدون او شدیم
چشم او خورشید وگرما شد وَ تابانی نکرد
گفتمش کودکْ یتیمی بی سرانجامم ،مرو
دست ما ، در ره رها کرد و به دامانی نکرد
پیش چشمم صدتَنعّم داد و بر مسکین گذشت
ای دریغا !! بوسه ای بر ما که ارزانی نکرد
گفتمش حکمی شده حبسی به آغوشت مها
بازیِ آغوش ما ، دیدش وَ زندانی نکرد
ما برایش مرده و کشتیم و صدباره فدا
او برای حال ما نفسش به قربانی نکرد
ما غرور و حالمان همچون کویری تشنه است
باد و باران را رقیبان داد و بارانی نکرد
یک شبی گفتم وِرا ، شوری بزن بر حال ما
گوشه ای با چشم خود با ما ، به پنهانی نکرد
بعد عمری آمدش گفتا به عشقت آمدم!!
بی وفا رفت و دل ما را به پیمانی نکرد
تا دلم آمد جوان گردد بخندد ... اخم او
دیدم، نگاهی بر نگاه و حال عصیانی نکرد
گفتمش فرمان بده خندد به من لبهای تو
صورت بی خنده ام دید و به فرمانی نکرد
طفل ِگریان دلم دستش گرفت و ناله زد
بی صفت او وقعه ای بر حال گریانی نکرد
«ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشی ترند»
ما رها کرده ، نظر بر حال طوفانی نکرد
این دل ما هر چه آمد بند قلابش شود
بند خود بر ما گره او هم به آسانی نکرد
قایق عشقی که دریا زد دلم ، طوفان او
میشکست و دید و دفعِ هیچ طغیانی نکرد
این صدای شعر من بودش که در حلقم شکست
چون نخواند و زمزمه بر صوت و الحانی نکرد
نام شعرم میگذارم نام یک مخروبه ای
چون برایش خواندم و فکری به ویرانی نکرد
گفتمش ویرانه ام کردی خدا بخشد تو را
گوئیا فرقی نبود و فرق چندانی نکرد
ما رگ احساس خود را پای چشمانش زده
او فقط خندید و هیچم نال و افغانی نکرد
گریهء سجاده ام را در سحر دید و یواشی
رفت و فکری، چاره ای ، برحال جانانی نکرد
در مَثَل احساس ما لخت و شبی سرمازده
باورت گردد به حال فکر عریانی نکرد ؟؟
گریه ها دید و بپرسید و بگفتم از فراق
وااَسف حرفی نزد فکری به خندانی نکرد
ناله و شعرم به پایان رفت و آن مه روصنم
از برای ختم غم فکری به پایانی نکرد
#حسان
اول آبان/ پایان مهر /1400
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری گوش کنید
@Razedelema
@monajat124
526 views15:32