Get Mystery Box with random crypto!

ادبیات دیگر

لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر ا
لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر
آدرس کانال: @adabyate_digar
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.53K
توضیحات از کانال

اینستاگرام:
instagram.com/adabyatedigar
فیسبوک:
www.facebook.com/adabyatedigar
کانال خواهر:
@Our_Archive
...
@kholvaareh
کانال پیشنهادی:
https://t.me/naghd_com
ادبیات دیگر هیچ ادمین مشخصی که با اعضاء در تماس باشد ندارد!

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 10

2021-12-01 19:16:40 چلوسومینا و زامپونا از دستِ جادویی فلینی روییدند، در لا استرادا (جاده: شاهکار فدریکو فلینی) فارغانه به دلقک‌بازی مشغول شدند و در همان حال فانجیو به پیش تاخت تا برای دومین‌بار قهرمان مسابقات جهانی اتومبیل‌رانی شود. جونس سالک در حال ساختن واکنسی بر ضد فلج اطفال بود. در اقیانوس آرام نخستین بمب ئیدروژنی منفجر می‌شد. در ویتنام، ژنرال جیاپ داشت در نبرد قطعی«دیِن بیِن فو» کار ارتش فرانسه را می‌ساخت. در الجزایر، دیگر مستعمره‌ی فرانسه، جنگ استقلال تازه آغاز شده بود.

ژنرال آلفردو استروانسر در رقابت فشرده‌ای که با شخص خودش داشت به عنوان رئیس جمهور پاراپوئه برگزیده می‌شد. در برزیل حلقه‌ی طنابی به دست بازرگانان و برنز، پول و اسحله به گرد رئیس‌جمهور، ژتولو وارگاس، تنگ‌تر می‌شد و چیزی نمی‌گذشت که قلبش به ضرب گلوله‌ای از تپش بازمی‌ایستاد. هواپیماهای ایالات متحد داشتند با دعای خیر OAS گواتمالا را بمباران می‌کردند و ارتشی که ساخته و پرداخهته‌ی این قدرت شمالی بود داشت می‌تاخت و می‌کشت و می‌برد؛ و این‌همه، در حالی که در سوئیس سرود ملی شانزده کشور خوانده می‌شد تا پنجمین جام جهانی افتتاح شود. در گواتمالا فاتحان، سرود ایالات متحد را می‌خواندند و سقوط رئیس‌جمهور آربنز (سرهنگ ارتشی ترقی‌خواهی که با انتخابات دموکراتیک به ریاست جمهوری گوتمالا برگزیده شد و با کودتای آمریکایی از قدرت ساقط گردید) را جشن می‌گرفتند که درست وقتی دست روی زمین‌های کمپانی آمریکایی «یونایتد فروت» گذاشته بود، ناگهان ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی‌اش آفتابی شده بود.

شرکت‌کنندگان در جام جهانی ۱۹۵۴، یازده تیم از اروپا و سه تیم از قاره‌ی آمریکا، به علاوه‌ی ترکیه و کره‌ی جنوبی بودند. برزیل گرم‌کن زرد یقه‌سبزش را به نمایش گذاشت تان آن را به جای لباس تک‌سان سفیدی بشناند که در مارکانا برایش بد آروده بود. اما آن رنگ زرد روشن در آغاز کار مددی نرساند: برزیل در مسباقه‌ای خشن به مجارستان باخت و حتی به مرحله‌ی نیمه‌نهایی هم نرسید. نماینده‌ی برزیل از داور انگلیسی به فیفا شکایت برد ـ داوری که «در خدمت کمونیسم بین‌المللی علیه تمدن مسیحی غرب» عمل کرده بود.
مجارستان امید مسابقات برای بردن جام بود. ترکیب غلتک‌وار پوشکاش، گوجیش و هیدوکوتی چهار سال بی‌شکست پیش رفته بودند و اندک‌زمانی پیش از جام جهانی این سال انگلستان را ۱-۷ شکست داده بودند؛ اما کار به هیچ‌وجه ساده نبود. مجارها پس از رویاروی سخت با برزیل همه‌ی نیروی خود را بر ضد اوروگوئه به کار انداختند. مجارستان و اوروگوئه تا دم مرگ با هم بازی کردند، هیچ‌کدام هیچ گذشتی نکردند، همدیگر را از فرط خستگی از پا درآوردند تا آن‌که سرانجام دو گل از طرف گوجیش بازی را فیصله داد.

در بازی نهایی، مجارستان به مصاف آلمان رفت که، پیش‌تر نیز در آغاز این دوره مسابقات هنگامی که کاپیتان پوشکاش بر اثر آسیبی از مسابقه خارج شده بود ۸-۳ مغلوب مجارستان شده بود. در بازی فینال، پوشکاش از نو پدیدار شد تا با آن‌که آثار زخم آشکارا بر یکی پاهایش پیدا بود، تیمی درخشان اما خسته را رهبری کند. مجارستان ۰-۲ جلو بود اما بازی با نتیجه‌ی ۲-۲ به پایان رسید و آلمان به نخستین عنوان قهرمانی خود دست یافت. اتریش سوم و اوروگوئه چهارم شد. گوجیش مجار با یازده گل آقای گل رقابت‌ها شد و پس از او مورلوک آلمانی با هشت گل و پروبست اتریشی با شش گل. از یازده گل گوجیش، باورنکردنی‌ترین آن‌ها گلی بود که در برابر برزیل زد. گوجیش مثل هواپیما از زمین کند، در هوا به پرواز درآمد و توپ را با سر به گوشه‌ی دروازه کوبید.



فوتبال در آفتاب و سایه|ادواردو گالئانو|ترجمه:اکبر معصوم‌بیگی

@adabyate_digar
|#BookR|#Galeano|#A_Masoumbaigi
159 views16:16
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 18:15:11 در میان روشنفکران مخالف شاه چند نفری هستند که به‌طور ویژه مورد کینه‌ی کرّه‌ساواکی‌های حامی سلطنت قرار می‌گیرند. غلامحسین ساعدی یکی از این افراد است و چند سالی است اوباش سلطنت‌خواه، که شخصیت‌های ملی و «تاج‌بخش»شان شعبان بی‌مخ و حسین رمضان‌یخی بوده‎‌اند، تلاش می‌کنند اعتبار و جایگاه او را مورد تهاجم قرار دهند.

یکی از این اوباش، زردنویس بی‌مقداری است به نام مهدی رستم‌پور که رفته توی اسناد ساواک آریامهری گشته و نامه‌ی ساعدی به پرویز ثابتی را یافته و با فریاد یافتم یافتم بیرون جهیده که جماعت چه نشسته‌اید، سرشکنجه‌گر ساواک، جناب پرویز ثابتی در خاطرات درخشانش راست گفته است و نامه‌ی ساعدی به او موید این راست‌گویی است.

مهدی رستم‌پور پیش از خروج از ایران و «پناهندگی» البته آنقدر مورد اعتماد مسئولان صداوسیمای حکومتی بوده است که به مدت ده سال مجری شبکه‌ی خبر باشد، پنج سال مجری برنامه‌های زنده‌ی شبکه‌ی جهانی جام جم، گوینده و گزارشگر رادیو ورزش و شبکه‌ی دو و شبکه‌ی سه‌ی سیما و در ضمن ورزشی‌نویس یک‌دوجین روزنامه و نشریه از جمله کیهان ورزشی. او بعد از پناهندگی به دانمارک هم‌زمان با جنبش سبز، در یکی از اولین گفتگوهایش با دویچه‌وله‌ی آلمان، مطلقن از این صحبت نمی‌کند که به چه ترتیب آنقدر مورد اعتماد بوده که پنج سال روی آنتن زنده‌ی تلویزیون بماند اما با تاکید بر این‌که در ایران سیاسی نبوده می‌گوید که در خارج هم همان کاری را دنبال خواهد کرد که در ایران می‌کرده و در مورد ورزش «با آزادی و فراغ بال بیشتری» خواهد نوشت. این مصاحبه اما در نوع خود جالب است چون نشان می‌دهد برای مهدی رستم‌پوری که حالا تبدیل به یکی از نیمه‌ی پنهان‌نویس‌های اوباش سلطنت‌طلب شده تاریخ درست از انتخابات ۱۳۸۸ آغاز می‌شود، از همان‌جایی که تصمیم گرفت فرصت را غنیمت بشمارد و «پناهنده» شود. او در این گفت‌وگو می‌گوید: «فضای تلویزیون هم بعد از انتخابات کاملا تغییر کرد و تبدیل شد به رسانه‏‌ای که به طور کلی می‌‏خواهد آن‏چه را که واقعیت ندارد به جامعه بقبولاند و به پخش اخبار غیرواقعی، اعترافات و مسایلی می‌‏پرداخت، که جامعه‏ هم پذیرای آن نبوده و نیست. گرچه ما سیاسی نبودیم، اما از ۲۲ خرداد به بعد، سیاست آمد جامعه‏‌ی ما را یک‏باره دربرگرفت و همه ناگزیر و ناخواسته به آن تن دادند.» توجه می‌کنید؟ تنها از ۲۲ خرداد [۱۳۸۸] به بعد بود که فضای تلویزیون تغییر کرد و تصمیم گرفت آنچه واقعیت ندارد را به جامعه بقبولاند، اخبار غیرواقعی پخش کند و به اعترافات بپردازد. و یا للعجب!

وجود جمهوری اسلامی برای کسانی چون مهدی رستم‌پور فرصتی مغتنم بوده که در «وطن» تا آنجا که می‌توانستند و می‌شده در خدمت دستگاه حکومتی قرار داشته باشند و بعد با یک دنده به دنده شدن در خارج از کشور ناگهان «سیاسی» و به لطف بودجه‌های امپریالیستی «پروار» شوند و در قامت «خبرنگار آزاد» و «کارشناس» اظهارفضل هم بکنند. اینها البته به خودی خود اهمیتی ندارد. رسانه‌های جریان اصلی خارج از کشور پر است از امثال مهدی رستم‌پور و حتا نمونه‌های وخیم‌تر از او. همین چندی پیش بود که گفته شد یکی از خبرنگاران شاغل در ایران‌اینترنشنال سابقه‌ی همکاری با پروژه‌های اعتراف‌گیری اجباری را داشته است و نه تلویزیون ایران‌اینترنشنال در این مورد توضیحی ارائه کرد و نه از میان خیل فعالان حقوق بشر و دادخواهان مجازی و جنایت‌کاریابان بودجه‌بگیری که یکی در میان «مهمان برنامه»ی این تلویزیون می‌شوند کسی حساسیتی در این مورد نشان داد.

آنچه که اما در مورد مهدی رستم‌پور در رابطه با مزخرفاتی که در مورد ساعدی سرهم‌کرده اهمیت دارد این است که بدانیم چگونه کسی که با ادعای مخالفت با پخش «اعترافات» از تلویزیون به غرب پناهنده شده حالا برای پاچه‌مالی شاهنشاه فقید به «اعترافات اجباری» استناد می‌کند و منبع او برای این اعترافات اجباری یکی اسناد منتشرشده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است و دیگری دستپخت مشترک سرجلاد ساواکی و مامور خفیه‌ی حقوق‌بگیر وزارت اطلاعات به نام عرفان قانعی‌فرد.

همان‌طور که می‌بینید منبع نامه‌ی غلامحسین ساعدی به پرویز ثابتی سایت موسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات است. این البته به معنای این نیست که چنین نامه‌ای وجود ندارد. این نامه را ساعدی در جریان بازداشت یک ساله‌ی خود در سال ۱۳۵۳ نوشته است که طی آن شکنجه و به اعتراف علیه خود وا داشته شد. بنابراین نامه مربوط است به ساعدی‌ای که کابل‌های «هادی» شکنجه‌گران ساواک او را درهم شکسته بود و مهدی رستم‌پور می‌تواند چیزهای بیشتری هم در روزنامه‌ها نشریات آن زمان پیدا کند. شرح این شکنجه‌ها و این اعترافات در منابع گوناگون آمده از جمله در کتاب اعترافات شکنجه‌شدگان یرواند آبراهامیان و گزارش...


◉ ادامه‌ متن را با فشردن گزینه INSTANT VIEW داخل مستطیل پایین مطالعه کنید.

@adabyate_digar|#Saedi.
324 viewsedited  15:15
باز کردن / نظر دهید
2021-11-29 17:49:40 زنگار خون بود
گلبوته‌هایش
شهری که از چشم من افتاد.

در کوچه‌ها بوی جنون بود
غوغای خون بود
توفانِ آتشْ شهر را در خرمن افتاد.

اوجی اگر بود
بر آسمان تیره قوس کرکسی بود
مضراب شهنازی نمی‌ریخت
در گوشه‌های مویه آواز کسی بود
نیلوفری از هق‌هق بغضی گلوگیر
بر شاخه‌های شیون افتاد.

در گوشه‌های نارون چشم زنی مست
در انتظار آفتاب صبح پاییز
ناکامی عشق جوان را
یک قطره از چشم زن افتاد.

بادی میان کوچه می‌گشت
برگی میان کوچه چرخید
از پچ‌پچ دزدانه‌ی عشق
از بوی یاس و عصر تابستان تهی بود
شهری که از چشم من افتاد.



شهری که از چشم من افتاد|محمدرحیم اخوت

@adabyate_digar
|#Poem
347 views14:49
باز کردن / نظر دهید
2021-11-28 11:47:30 مجله‌ی الفبا
غلام‌حسین ساعدی

@adabyate_digar
483 views08:47
باز کردن / نظر دهید
2021-11-27 19:35:20 گفت:«دلم می‌خواست که باهم منتظر باشیم. حتی خوشحال‌تر می‌شدم اگر ناهار را با تو می‌خوردم و تا وقت رفتن به خانۀ خویشاوندم باهم تنها بودیم. اما این طفلکم، آن‌قدر خوشحال می‌شود، ان‌قدر هم با من مهربان است، که نتوانستم به او نه بگویم. وانگهی، ازش خوشت خواهد آمد. اهل ادب است، احساساتی است، بعد هم، غذا خوردن با او در رستوران خیلی خوشایند است، چون خیلی دوست‌داشتنی، خیلی ساده است وهمه چیز خوشحالش می‌کند.»

با این‌همه فکر می‌کنم که درست در همان روز، و شاید هم برای نخستین‌بار، روبر از درون زنی که خود او را، آهسته‌‌آهسته، مهربانی از پی مهربانی، ساخته بود لحظه‌ای بیرون گریخت و ناگهان به فاصله‌ای از خود راشل دیگری، بدلی از او اما مطلقا متفاوت با او را دید که چیزی جز روسپی کوچک ساده‌ای نبود. آن باغ زیبای میوه را پشت سر گذاشته بودیم و به سوی قطار پاریس می‌رفتیم که، در ایستگاه، راشل را که پیشاپیش می‌رفت یکی دو زن هرجایی معمولی از آن‌گونه که خودش هم بود، شناختند و صدا زدند، و به گمان این‌که تنهاست به صدای بلند گفتند: «سلام، راشل، با ما می‌آیی؟ لوسین و ژرمن توی قطارند و باز هم جا هست؛ بیا، با هم می‌رویم به اسکیتینگ» بر آن بودند که معشوق‌های خود، دو جوان پادویی را که همراهشان بودند با راشل آشنا کنند که، با دیدن حالت اندکی دستپاچۀ او نگاهی کنجکاوانه به دورترک انداختند، ما را دیدند، پوزش خواستند و خداحافظی کردند، و راشل هم کمی دستپاچه اما دوستانه پاسخشان را داد. دو روسپی بینوای ساده بودند، با یقه‌هایی از سمور مصنوعی، کمابیش با همان ظاهر راشل هنگامی که سن‌لو او را برای نخستن بار دید. سن‌لو آن دو را نمی‌شناخت، نامشان را هم نشنیده بود، و چون دید که با معشوقه‌اش بسیار دوست‌اند اندیشید که شاید راشل زندگی ناشناخته‌ای بس متفاوت با آنی که با او می‌گذراند داشته است (و شاید هنوز هم دارد)، زندگی زنانی که می‌توان با یک سکه لویی تصاحبشان کرد. این زندگی را تنها به نیم‌نگاهی دید، اما در میانه‌اش راشل دیگری، یکسره جز آنی که او میشناخت، راشلی همانند آن دو زنک، راشلی بیست فرانکی. خلاصه این‌که یک لحظه راشل برای او دوتا شد، به فاصلۀ کوتاهی از راشل خودش راشل هرجایی را دید، راشل واقعی، اگر البته بتوان گفت که راشل هرجایی از دیگری واقعی‌تر بود.احتمالا روبر آنگاه به این فکر افتاد که شاید می‌شد به آسانی از دوزخی که در آن می‌زیست (با چشم‌انداز و لزوم وصلتی با یک خانوادۀ توانگر، و فروختن نامِ خودش، برای آن‌که بتواند سالی صدهزار فرانک به راشل بدهد) جان بدر برد و از معشوقه‌اش به بهای بسیار ارزان، آن‌چنان که پادوهای آن‌دو زنک از آنان، کام بگیرد. اما چگونه؟ راشل به هیچ‌رو درخور سرزنش نبود. اگر کم‌تر ارضا می‌شد کم‌تر مهربانی می‌کرد، آن چیزهایی را که سن‌لو را بسیار خوش می‌آمد به او نمی‌گفت، برایش نمی‌نوشت، چیزهایی که او با اندکی تظاهر برای دوستانش بازمی‌گفت و بر آنها تاکید می‌کرد تا نشان دهد معشوقه‌اش چه لطفی به او دارد، اما در عوض این را نمی‌گفت که خود چه مایۀ کلانی خرج معشوقه‌اش می‌کند، یا این‌که اصلا چیزی به او می‌دهد، یا این‌که آن چند کلمۀ نوشت پای یک عکس یا جملۀ مهرآمیزی در پایان یک تلگرام در حقیقت استحالۀ طلا به آن شکل بسیرا موجز و گرانبهاست. هرچند به زبان نمی‌آورد که آن نادر محبت‌های راشل پولی است، نادرست است اگر گفته شود که انگیزۀ نگفتنش عزت نفس و خودستایی بود ـ هرچند که این استدلال ساده‌انگارانه را دربارۀ همۀ مردانی که به معشوقۀ خود پول می‌دهند، و بسیاری شوهران به کار می‌برند. سن‌لو آن اندازه هوشمند بود که بفهمد همۀ لذت‌های خودستایی را می‌توان از برکت نام برجسته و سیمای زیبایش، به آسانی و رایگان، در محیط اشرافی بیابد، و رابطه‌اش با راشل، برعکس، او را اندکی از آن محیط بیرون انداخته و از وجهه‌اش کاسته است. نه، این خودستایی که کسی بخواهد چنین بنماید که از نشانه‌های آشکارِ مهر زنی که دوست می‌دارد رایگان برخوردار است چیزی جز یکی از مشتقات عشق نیست: این نیاز که به خود و دیگران نشان دهد که آنی که بسیار دوست می‌دارد دوستدار اوست.




در جستجوی زمان از دست رفته(طرف گرمانت ۱)|مارسل پروست|ترجمه:مهدی سحابی

@adabyate_digar
|#BookR|#Proust|#M_Sahabi
368 views16:35
باز کردن / نظر دهید
2021-11-26 19:35:14 زیباترینِ رنگ‌ها سبز است.

باغ بهاران، صبح بیداران،
آرامش و شرمِ سکوتِ شسته‌ی صحرا
اندیشه‌ی معصوم‌ِ گل‌ها،
در بهاران،
در شبِ باران.

زیباترینِ رنگ‌ها سبز است.

وقتی که من سوی تو می‌آ‌یم
از ارتفاعِ لحظه‌های شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
ـ در پیچ و خم‌های خیابان‌های
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد ـ

زیباترینِ رنگ‌هاسبز است.

در چارراهِ رنگ‌بازی‌ها
وقتی که من سوی تو می‌آیم
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است
پیغمبرِ دیدار
با وحی و الهامِ سعادت یار
بختِ بلند و طالعِ بیدار.



در چارراهِ رنگ‌بازی‌ها|شفیعی کدکنی

@adabyate_digar
|#Poem
.
286 viewsedited  16:35
باز کردن / نظر دهید
2021-11-25 15:20:54 در فلاخن صد و هشتاد و سوم متنی را خواهیم خواند در مورد جریان حکومتی موسوم به عدالت‌خواه، ریشه‌های سنتی و تاریخی آن، وضعیتی که در آن قرار دارد و نقش و کارکرد این جریان در ارتباط با جنبش‌های اجتماعی فرودستان. در این فلاخن به خاستگاه سیاسی-طبقاتی انقلاب اسلامی بازمی‌گردیم و انقلاب اسلامی را از انقلاب ۵۷ تفکیک می‌کنیم تا نشان دهیم جریان عدالت‌خواهی از درون کدام شکاف‌ها و تناقض‌ها و نیز در نتیجه‌ی سرکوب چه چیزی به وجود آمده و تلاش می‌کند به کدام معضل تاریخی در تاریخ انکشاف جمهوری اسلامی پاسخ دهد، پاسخی که لزومن و بنا بر ماهیت، پاسخی ارتجاعی است. در این متن به پیوندها و شباهت‌ها و نیز تفاوت‌ها و تضادها میان جریان عدالت‌خواهی با اصولگرایان از یک‌سو و نیروهای چپ‌نمای موسوم به «چپ محور مقاومت» از سوی دیگر پرداخته‌ایم و به این واسطه برخی تناقضات درون‌گفتمانی جریان عدالت‌خواهی را بررسی کرده‌ایم. در صد و هشتاد و سومین فلاخن از وارونه شدن مفاهیم طبقاتی در دستگاه گفتمانی جریان عدالت‌خواهی می‌خوانیم، و از این‌که چگونه، در چه روندی و با چه شیوه‌هایی جریان عدالت‌خواهی به‌رغم ادعاهای پر طمطراق نقش بازوی سرکوب جنبش طبقاتی را ایفا می‌کند. در این فلاخن از عدالت‌خواهی گلخانه‌ای می‌خوانیم، از موضع واقعی جریان عدالت‌خواهی در مورد نولیبرالیسم و خصوصی‌سازی و از خط و ربط‌های امنیتی و طبقاتی جریان عدالت‌خواهی با حکومت ایران. در فلاخن صد و هشتاد و سوم از این می‌خوانیم که جریان عدالت‌خواهی از جنبش‌های فرودستان، از جمله از جنبش کارگری چه می‌خواهد و برای صید کدام ماهی به میدان آمده است.



پرچم عدالت در دست سرمایه (پیرامون جریان عدالت‌خواهی)|مهران جنگلی‌مقدم

@adabyate_digar

@ManjanighCollective


https://t.me/Our_Archive/538
389 views12:20
باز کردن / نظر دهید
2021-11-25 10:38:40 وقتی آقای خمينی وارد ايران شد، كانون نويسندگان ايران به ديدن ايشان رفت كه راجع‌به مطبوعات و اين مسائل صحبت بكنند. من هم جزو آن هيأت رفتم. به‌نظر من خيلی كار خوبی كرديم كه رفتيم. غول را وقتی كه از چاه در می‌آيد اگر نبينی و راجع به آن حرف بزنی، فايده ندارد. ديدن خميني برای من جالب بود. قضيه از اين قرار بود كه سانسور و اينها دوباره پا گرفته بود و كانون نويسندگان تصميم گرفت كه اندكی برود و به خود حضرت بگويد كه: «دایی، ما هستيم‌ ها». آن وقت نشستيم به نوشتن يك متن. يك عده جمع شدند و اينها و فلان. گفتيم نه، برويم و به او بگوييم، الان دستگاه دارد دست او می‌افتد. يك متنی تهيه شد كه به نظر من متن خوبی هم بود. بعدش تلفن زدند كه شما می‌توانيد بياييد، آقا اصلاً منتظر شماست. مثلاً سيمين دانشور بود، من بودم، سياوش كسرايی بود، جواد مجابی بود، باقر پرهام، شانزده -هفده نفر بوديم. جعفر كوش‌آبادی بود. قرار شد متن را باقر پرهام بخواند. تنها زنی كه با ما بود خانم سيمين دانشور بود. ايشان يك روسری داشتند و اين شيخ هی می‌گفت كه اين روسری را يك كمی بكش بالا مثلا صورتتان را بپوشاند. اولين آدمی كه دويد و دو زانو نشست جلو خمينی سياوش كسرايی بود. آقا گفت: بسم‌الله. من متشكرم. اين انقلاب فايده‌اش اين بود كه ما طلبه‌ها با شما نويسندگان و اينها نزديك شديم. آخرش هم گفت كه: «و شما مجبوريد فقط راجع به اسلام بنويسيد. اسلام مهم است. آن چيزی كه مهم است اسلام است. از حالا به بعد راجع به اسلام». يعنی ما را سنگ روی يخ كرد. خيلی راحت. ما رفته بوديم بگوييم كه سانسور نباشد، اصلاً برای ما تكليف روشن كرد.




دیدار با کروکودیل|غلام‌حسین ساعدی

@adabyate_digar
|#Saedi
780 views07:38
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 17:52:43 ۲۵نوامبر روز جهانی مبارزه برای محو خشونت علیه زنان


دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بی‌کران،
و آرزوهای بی‌کران
در خُلق‌های تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیق‌هایی که صد سال! ــ

از زرهِ جامه‌تان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد…

دخترانِ رودِ گِل‌آلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشق‌های دور
روزِ سکوت و کار
شب‌های خستگی!
دخترانِ روز
بی‌خستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ

در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق ــ
در رقصِ راهبانه‌ی شکرانه‌ی کدام
آتش‌زدای کام
بازوانِ فواره‌ییِ‌تان را
خواهید برفراشت؟

افسوس!
موها، نگاه‌ها
به‌عبث
عطرِ لغاتِ شاعر را تاریک می‌کنند.

دخترانِ رفت‌وآمد
در دشتِ مه‌زده!
دخترانِ شرم
شبنم
افتادگی
رمه! ــ

از زخمِ قلبِ آبائی
در سینه‌ی کدامِ شما خون چکیده است؟
پستانِتان، کدامِ شما
گُل داده در بهارِ بلوغش؟
لب‌هایتان کدامِ شما
لب‌هایتان کدام
ــ بگویید! ــ
در کامِ او شکفته، نهان، عطرِ بوسه‌یی؟

شب‌های تارِ نم‌نمِ باران ــ که نیست کار ــ
اکنون کدامیک ز شما
بیدار می‌مانید
در بسترِ خشونتِ نومیدی
در بسترِ فشرده‌ی دلتنگی
در بسترِ تفکرِ پُردردِ رازِتان
تا یادِ آن ــ که خشم و جسارت بود ــ
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعله‌ی آتش را
در چشمِ بازِتان؟

بینِ شما کدام
ــ بگویید! ــ
بینِ شما کدام
صیقل می‌دهید
سلاحِ آبائی را
برای
روزِ
انتقام؟


از زخم قلب آبایی|احمد شاملو


@adabyate_digar|#Poem|#Women|#Shamlou|https://t.me/our_Archive/345
544 views14:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 12:12:28 ۲۵نوامبر روز جهانی مبارزه برای محو خشونت علیه زنان


۲۵ نوامبر سال ۱۹۶۰، در بخش شمالی «جمهوری دومینیکن» جسدهای سه خواهر به نام‌های «پاتریا»، «مینروا»، «ماریاترزا» میرابل، در کنار یک مرداب پیدا شدند. این سه خواهر که از مبارزان‌ فعال علیه دیکتاتوری «رافائل تراخیلو» حکومت مورد حمایت دولت آمریکا بودند،‌ پس از تجاوز و شکنجه به دست جانیان این حکومت به شیوه فجیعی به قتل رسیدند. هرچند حکومت می‌خواست قتل‌ آن‌ها را یک حادثه رانندگی جلوه دهد، اما به سرعت نوع تجاوز و قتل آن‌ها، باعث رسوایی آشکار حکومت شد و خواهران میرابال به عنوان سمبل «مبارزه در راه آزادی» با لقب «پروانه‌های فراموش نشدنی» مشهور شدند. شکنجه‌ها و خشونت‌های انجام شده بر روی سه خواهر و نقشی که آن‌ها در مبارزه علیه دیکتاتوری حکومت تراخیلو ایفا کرده بودند، سبب شد در اولین گردهم‌آیی سازمان‌های زنان آمریکای لاتین و جزایر دریای کارائیب در بوگوتای کلمبیا، در سال ۱۹۸۱، زنان، روز ۲۵ نوامبر را به عنوان «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» اعلام کنند. زنان، در این همایش، نه تنها خشونت برپایه‌ی جنسیت را محکوم کردند، بلکه هر نوع خشونت علیه زنان را از شکنجه و قتل و تجاوز توسط حکومت‌ها در زندان گرفته تا خشونت‌های روانی و فیزیکی در محیط خانواده و آزار و اذیت و تبعیض در محیط‌های کاری و اجتماع را محکوم کردند.


@adabyate_digar|#Women
281 viewsedited  09:12
باز کردن / نظر دهید