Get Mystery Box with random crypto!

ادبیات دیگر

لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر ا
لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر
آدرس کانال: @adabyate_digar
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.53K
توضیحات از کانال

اینستاگرام:
instagram.com/adabyatedigar
فیسبوک:
www.facebook.com/adabyatedigar
کانال خواهر:
@Our_Archive
...
@kholvaareh
کانال پیشنهادی:
https://t.me/naghd_com
ادبیات دیگر هیچ ادمین مشخصی که با اعضاء در تماس باشد ندارد!

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 7

2022-02-28 17:23:15 دلتنگم و اندوهناک
و در این دقایق دشوار
که درونم در تلاطم است
دیدار هیچ‌کسی را نمی‌خواهم..
آرزو!
چه سود از آرزوهای بیهوده و جاودان
سال‌ها از پس هم می‌گذرند
"همه‌ی بهترین سال‌هایم"
دوست بدارم؟
چه‌کسی را؟
در کوتاه زمانی که پیش روی من‌ است
بی‌تابی این رنج بزرگ را بر نمی‌تابم
و می‌دانم که عشق جاودان، ناممکن است
هیچ تا به‌ حال به تماشای خودت نشسته‌ای؟
به تماشای چهره‌ای که خاطره‌ای از دیروز در خاطر ندارد
شادی، اندوه، و همه‌چیز
در نگاه تو هیچ است
و عشق؟!
بیماری شیرینی که دیر نخواهد پایید
تا به اشارت عقل به پایان رسد
و زندگی
همچنان‌که با نگاهی سرد به جهان می‌نگری
یک شوخی پوچ و احمقانه‌ است...



میخائیل لرمانتوف|ترجمه:---؟
•••



نه
دیگر چنان پُر شور
دوستت نمی‌دارم
چرا که تابش زیبایی‌ات
برای من نیست
در تو
رنج‌های گذشته‌ام را
دوست می‌دارم
و جوانی از دست رفته‌ام را...

هرچند گه‌گاه
نگاه مبهوت می‌دارم به چشمانت
آرام
و نهفته
مدام با خود سخن‌ ساز‌ می‌کنم
اما نه با تو
که با قلب خود می‌گشایم
رازناکیِ سینه‌ را.

در سیمایت
سیمای دیگری را می‌جویم
در لب‌هایت
لب‌هایی که دیری‌ست خاموش‌اند
و در چشمانت
آتش مرده‌ی چشمانی دیگر را.



عشق سوخته|میخائیل لرمانتف|ترجمه:حمیدرضا آتش‌برآب
@adabyate_digar
|#Poem
532 viewsedited  14:23
باز کردن / نظر دهید
2022-02-27 17:30:29 بحران اوکراین|دیوید برودر|ترجمه: نقد اقتصاد سیاسی


حمله‌ی ولادیمیر پوتین به اوکراین براساس دستاویزهایی آشکارا ارتجاعی است. چپ هیچ ارتباطی با دستورکار پوتین ندارد – و نباید به خاطر مخالفت با پاسخ نظامی ایالات متحده آن را توجیه کند.

حمله‌ی روسیه به اوکراین نفرت‌انگیز است. ولادیمیر پوتین دوشنبه مدعی شده بود که «رژیم کی‌یف» از هرگونه حل‌وفصل مناقشه در دونباس به جز از طریق «وسایل نظامی» خودداری می کند. رئیس‌جمهور روسیه اکنون مدعی است که این مسأله را با خون‌ریزی بسیار بیشتر حل می کند، و تاکنون این اقدام فراتر از منطقه‌ی دونباس گسترش یافته و خطر ویرانی گسترده‌تری را به دنبال دارد.

بی‌اعتنایی آشکار پوتین به استقلال اوکراین بیانگر یک سیاست امپراتورمآبانه‌ی ارتجاعی است، همان‌طور که در مقاله‌‌اش با ارجاع به اسطوره‌های قرون وسطایی، برای کشتن و مجروح کردن در زمان حال اقامه‌ی دلیل کرده است. درست است، معروف است که او یک بار ادعا کرد سقوط اتحاد جماهیر شوروی «بزرگ‌ترین فاجعه‌ی ژئوپلیتیکی» قرن گذشته بود. با این حال تصادفی نبود که او در این هفته لنین را «معمار» اوکراین نامید؛ یعنی همان کسی است که نظم امپراتوری تزاری قدیمی‌تر و به نوعی معتبرتر [برای پوتین] را زیرورو کرده بود.

تردیدی نیست که حکومت پوتین مشروعیت خود را از ضعف روسیه‌ی پسا شوروی گرفته است. باور دولت او به ثبات نظامی، در فضای ناامیدی واقعی مردم در پی ویرانی نظم اجتماعی قبل از 1991، پشتوانه‌ای برایش ایجاد کرد. مجموعه‌ای از درگیری‌های مرزی به نوبه‌ی خود تلافی‌جویی ناسیونالیستی آن را رادیکال کرده است. اما اصرار او در این هفته مبنی بر اینکه اوکراین را با از بین بردنش «واقعاً کمونیسم‌زدایی خواهد کرد»، نفرت او را حتی از رسمی‌ترین لفاظی‌های شوروی مبنی بر «همبستگی میان مردمان» نشان داد.

تهدید غرب یا اقلیت راست افراطی کوچک اما ستیزه‌جو در اوکراین پوتین را مجبور به حمله نکرد. با این حال باید به وضوح تصدیق کرد که اقدامات غرب به هموارسازی این راه کمک کرده است. نه تنها به این دلیل که گسترش ناتو پس از سال 1991 روسیه را محاصره کرده یا به نظامی‌گرایان آن قدرت بخشیده که ادعا کنند سرزمین های ویران شده در طول جنگ جهانی دوم دوباره در معرض تهدید هستند. بلکه علاوه بر آن، ادعای پوتین برای دفاع از اقلیت‌ها در دونباس مبتنی بر یک نمایش تکراری مداخله‌ی «بشردوستانه» است.

گفتن این که کسانی که عراق، لیبی و یوگسلاوی را ویران کردند، جایگاهی برای محکوم کردن او ندارند، تمرینی برای ملاحظه‌ی «هر دو جانب» نیست. امثال بلر، کلینتون، ترامپ و پوتین، از طریق همکاری مادی در جنگ علیه تروریسم و در تضعیف مشترک قوانین بین‌المللی که همگی ادعا می‌کنند از آن حمایت می‌کنند، اغلب در یک جانب بوده‌اند. بارها و بارها، واشنگتن با مستبدان متحد شده، وقتی آنها را غیرقابل اعتماد دید، حملاتی نظامی علیه آنها آغاز کرد که فقط در گسترش هرج‌ومرج موفق بود. چپ وظیفه دارد که این فجایع را به خاطر بسپارد – و مانع از تکرار آنها در زمان حال شود.

این جنگ پیامدهای گسترده‌تری نیز بر سیاست داخلی، از جمله در روسیه، دارد که که یک چپ سازمان‌یافته‌ی کوچک ضدجنگ با یک سازوبرگ دولتی امنیتی قدرتمند روبرو است. روشن نیست که بیشتر روس‌ها واقعاً برای حمایت از جنگ بسیج شده‌اند: نظرسنجی‌هایی مراکزی مانند مرکز لوادا نشان می‌دهند که در مقایسه با پشتیبانی از الحاق کریمه در سال 2014، حمایت کم‌تری از به رسمیت شناختن جمهوری‌های جدایی‌طلب دونباس وجود دارد. اما مقاومت مدنی آشکار با سرکوب شدید مواجه خواهد شد.

اگر درگیری به دامنه‌ی فعلی خود محدود بماند، قربانیان اصلی آن غیرنظامیان در اوکراین، در دو طرف مرز مورد مناقشه در دونباس خواهند بود. با توجه به فشار نیروهای ملی‌گرای تندرو در داخل، عدم توازن گسترده نیروها، و اتکای وی به کمک‌های غرب، پیش‌بینی واکنش دولت ولادیمیر زلنسکی دشوار است. جذابیت او برای مردم روسیه، به زبانی که با بسیاری از مردم منطقه‌ی زادگاهش مشترک است، مسلماً تحسین برانگیز بود.

در مورد ایالات متحده و بریتانیا، ولو آن‌که به اروپای شرقی نیرو اعزام نکنند، می‌توان انتظار داشت، با مظنون شناختن «آلت‌دست‌های [فرضی‌] پوتین، و سرکوب رسانه‌هایی که واقعاً یا صرفاً ادعا شود که با مسکو مرتبط هستند، فضایی شبه‌جنگی شاید شبیه وضعیت پس از 11 سپتامبر رخ دهد. تمرکز اصلی سیاست جناح چپ، مقاومت در برابر تجاوز پلیس به گفتمان عمومی توسط غول‌های رسانه‌های اجتماعی و مک‌کارتیسم دولتی خواهد بود. همچنین دفاع از حق پناهندگان جنگی – و پی‌آمدهای احتمالی آن بر عرضه‌ی جهانی غذا – برای اسکان در اروپا خواهد بود.


در هفته های اخیر، لفاظی های رسانه ای-سیاسی در کشورهای


ادامه‌ی متن...

◉ برای ادامه متن گزینه «ادامه متن» در بالا یا INSTANT WIEW داخل مستطیل را فشار دهید.

@adabyate_digar
523 viewsedited  14:30
باز کردن / نظر دهید
2022-02-26 17:12:02 طبل جنگ می‌غُرد و می‌غُرد
ندا سر می‌دهد: آهن‌ها را فرو کنید در زندگی.

از تمام کشورها
برده در برابر برده
به فولادِ سرنیزه هم را می‌درند.

به چه دلیل؟
زمین پاره‌های
گرسنه
و لخت.

بشریت در حمامی از خون دود می‌شود
تنها چون کسی
در جایی
تصرف آلبانی را هوس کرده است.

کینه در جلد آدمیان فرو رفته،
انفجار از پس انفجار زمین را می‌درد
فقط برای آن‌که
کسی
تسخیر بُسفور را طلب ‌کرده است.

همین روزها
پیکر جهان دیگر
یک دنده سالم هم نخواهد داشت.
روحش بیرون کشیده و
در زیر پاها له خواهد شد.
فقط برای آن‌که کسی
دراز کرده
دستش را بر بین‌النهرین.

چرا
چکمه‌ای
زمین را له می‌کند، می‌شکافد و در هم می‌ریزد.
بر اوج آسمان جنگ چیست؟
آزادی؟
خدا؟
پول!
کی می‌خواهد برپاخیزد، تمام قد
با شما هستم
تا زندگی‌تان را از چنگال‌شان بیرون کشید؟
کی ‌می‌خواهید سوال‌تان را بر صورت‌شان پرتاب‌ کنید؟
ما
برای چه
می‌جنگیم؟



جواب پس دادن|مایاکوفسکی|ترجمه:شهاب آتشکار


حمله‌ی جنایتکارانه‌ی روسیه به اوکراین خوراک تبلیغاتی بسیجی‌ها و محور مقاومت (شما بخوانید بازجوهای محور مقاومت) جماعت شده است. امثال مرتضی محیط، علی علی‌زاده، پریسا نصرآبادی، طاها زینالی، دانیال ایمانی، سیامک امین، بهمن شفیق و دیگر لمپن‌های از این دست (که گوی وقاحت و پستی را از شکنجه‌گران جمهوری اسلامی هم ربوده‌اند)، جشن و سرور به‌پا کرده‌اند زیرا که کعبه‌ی آمال‌شان روسیه، با توپ و تانک و بمب‌ خوشه‌ای برای سرزمینی دیگر "آشتی" به ارمغان آورده است.

نزاع و خون‌ریزی موجود، بیشتر به جنگ روسیه و ناتو شبیه است و در این وسط مردم اوکراین و در آینده تک‌تک ما قربانی خواهیم شد اگر با حضور و اعتراض خود پوزه‌ی رهبران را با خاک آشنا نکنیم.

نه به جنگ، زنده‌باد دوستی و خواهری و برادری با همه‌ی هم‌نوعان خود.

@adabyate_digar|
#Poem|#Mayakovsky
893 viewsedited  14:12
باز کردن / نظر دهید
2022-02-21 18:26:19 در خانواده‌هاى کارگرى مساوات‌‌طلبى حتى به شکل صورى، آنچنان که در خانواده‌هاى طبقه‌ متوسط متخصص وجود دارد، بسیار اندك است. لیلیان رابین مینویسد:
مرد متخصص طبقه‌ متوسط نسبت به مرد کارگر از اطمینان خاطر، اعتبار و پرستیژ بیشترى برخوردار است؛ فاکتورهایى که او را قادر میسازند تا آشکارا چهره‌اى کمتر سلطه‌جو در خانواده به خود بگیرد. زیرا جاهاى دیگر و موقعیتهاى دیگرى جهت محک خوردن و مشروعیت یافتن اقتدار و توانایى او وجود دارند.در عین حال الزامات وجه شغلى او براى داشتن یک زن همراه و کارآمد ایجاب میکند که او تبعات برابرى‌طلبى بیشتر در خانواده را بپذیرد.در مقابل براى مرد کارگر چنین مزایایى در محیط خارج از خانه وجود ندارد.خانواده معمولاً تنها جایى است که او میتواند قدرت خویش را اعمال کند و خواهان فرمانبردارى از اقتدار خود گردد.از آنجا که وجه شغلى او مشارکت همسر را ایجاب نمى‌کند،تحت فشار بیرونىِ کمتر و محدودترى براى پذیرش نظریه‌ى برابرى در خانواده قرار دارد.همسر کارگر معمولاً نسبت به شوهر خود همدردى نشان میدهد،او نیازهاى روانى شوهرش را درك و براى برطرف کردن آنها تلاش میکند. لیلیان رابین مینویسد:در ظاهر، بنظر میرسد زنان طبقه‌ کارگر عموماً صاحب اختیارىِ شوهرانشان را میپذیرند و به آن حقانیت میبخشند، بیشتر به این دلیل که احتیاجِ مردِ خود را به این امر درك میکنند. اگر نه در خانه در کجا مردى که در خط تولید، در یک انبار یا یک پالایشگاه کار میکند، میتواند خود را همچون شخصى که دستوراتش از اهمیت برخوردارند، کسى که درخور توجه است، احساس کند؟ اما سرمنشأ تناقض و دوگانگى درست در پس این ظاهر نهفته است، چرا که هزینه‌ این پذیرش و تسلیم زن بسیار بالا است. زن با سرکوب نیازهاى خود تحت‌تأثیر نیازهاى مردش، ناخشنود باقى میماند، این ناخشنودى آنچنان او را معذب میسازد که اغلب در توضیح آن حتى براى خود ناتوان است. بدبختانه شاید هیچکس بهتر از آنها نداند که شخصى که میباید در احترام به شخصیتش بکوشند، پیش از این آن را از دست داده است.
این درك و همدردى زن نسبت به وضعیت ناگوار شوهر متقابلاً در شوهر به ندرت وجود دارد! اغلب فشار جهان خارج بر کارگر چنان عظیم است که او خانواده خود را همچون دامى میبیند که او را به جان‌کندن وامى‌دارد.
در واقع هر کودکی میداند هنگامى که "بابا در محیط کار روز بدى داشته است" که هر روزِ کارى "روز بدى" باشد، ممکن است خانواده در این میان حتى همچون دشمنى به نظر آید. اگر به خاطر آنان نبود، او میتوانست خوب فکر کند،متوانست شغل نفرت‌انگیزش را رها و در جایى کارى بیابد که بتواند برخلاف یک ربات دوباره احساس انسان بودن کند.
خانواده‌هاى طبقه متوسط ماهر نسبت به خانواده‌هاى کارگرى زندگى اجتماعى بسیار فعالترى دارند. میرا کوماروسکى مینویسد:
خیلی مانده است تا در «گلانتون» حیات اجتماعی مشترک با دوستان چنان که در طبقات بالاتر اجتماعى و اقتصادى معمول میباشد به مشغولیت ارزشمند اوقات فراغت تبدیل گردد. این هم شامل رفت و آمدهاى خانوادگى و هم گشت و گذارهاى مشترك در مکان‌هاى تفریحى میشود. حدود یک پنجم از زوج‌ها جز با بستگانشان هرگز با زوج‌هاى دیگرى رفت و آمد نمیکنند. بیش از ۱۶ درصد آنها فقط به ندرت این کار را انجام میدهند یعنى دفعات اندکى در سال و این فرصتهاى معاشرتى ممکن است مواردى بسیار غیرشخصى نظیر پیکنیکِ مدرسه‌اى مسیحى یا یک جشن کریسمس جمعى را در بر گیرد.حتى آنانى که روابط اجتماعى با زوجهاى دیگر را حفظ میکنند دوستانى بسیار محدود دارند.

دلیل این ضعف زندگى اجتماعى چیست؟ نخستین دلیل بى‌پولى است و دومین علت فقدان علایق مشترك میان مردان و زنان است. همچنین بعضى مردان در مناسبت‌هاى اجتماعى احساس معذب بودن مى‌کنند. بنابراین عدم سازگارى زن و شوهر در هنگام تصمیمگیرى در مورد چگونگى گذراندن ساعات بیکارى‌شان امرى عادى است. مردان پس از کار خسته کننده و عذاب‌آور در کارخانه میل دارند در خانه بمانند و استراحت کنند. اما زنان که مجبور بوده‌اند در خانه بمانند، احتیاجات متفاوتى دارند. زنان اکثر اوقات خسته و بى‌قرار مى‌شوند، احساس مى‌کنند در میان دیوارهاى خانه‌ى خود محبوس گشته‌اند و مشتاق بیرون رفتن هستند، به هر جا که باشد، فقط همینقدر که بیرون از خانه باشد. مرد در حین کار در فکر بازگشت به آسودگى و سکوت خانه است در حالى که زن مشتاق ترك آن. براى مرد خانه در حکم پناهگاهى است و براى زن در حکم یک زندان.

براى زحمتکشان کار و خانه جهان‌هایى جدا از یکدیگرند. از اینرو زن و شوهر موضوعات اندکى براى صحبت کردن دارند. میرا کوماروسکى مى‌نویسد:به‌طور کلى، نه حوصله و نه علاقه‌اى براى گفتوشنود متقابل وجود ندارد، هریک شکایت دارد که دیگرى مدام درباره‌ى چیزهاى خسته‌کننده آن هم با طول و تفصیلات غیر ضرور صحبت مى‌کند.



مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری

@adabyate_digar
|#Women|#Cliff
634 viewsedited  15:26
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 17:11:06 بیا که دروازه‌ی فراشُدن ما آنجاست
بیا راهی ستارگان شویم.

بیا و بگذار از خشم بگریزیم
بیا و بدان که او دیگر به زندگی ما آسیبی نخواد رساند
بیا عشق را جستجو کنیم.

هرجا که عشق درکار است
بیم و هراس نیز در کار است.

و هرکجا که بیم و هراس در کار است
هرگز صلح و آرامشی در کار نخواهد بود.

از برای رهایی عشق
زنجیرهایم را درخواهم شکست و تسلیم خواهم شد
من راهی خواهم شد،
و نابود باد عادات مالیخولیایی
من راهی خواهم شد و خواهم رفت به سوی
جهانی غرقِ از عشق
جهانی مملو از مَسرت‌.

با من بیا
دیگر فرصتی از برای تذبذب باقی نمانده است
آخرِ این روایت
و شادمانه‌ترین سُرور این زندگی، زندگی کردن آن است
ازآن‌رو که هرکجا عشق دخیل باشد
ارزشی با آن آمیخته خواهد بود
و اگر ارزشی باشد
شادمانی خواهد بود.

زنجیرهایت را در هم شکن
و خود را برای رهاییمان به سوی آزادی تسلیم کن.

من راهی خواهم شد
و نابود باد ابهامات و مالیخولیا
من راهی خواهم شد به سوی جهانی مملو از عشق و شادمانی‌امان
من خواهم رفت
هرکجا عشق دخیل باشد
ارزشی با آن آمیخته خواهد بود.

زنجیرهایم را درخواهم شکست و تسلیم خواهم شد
من راهی خواهم شد،
و نابود باد عادات مالیخولیایی
من راهی خواهم شد و خواهم رفت به سوی
جهانی غرقِ از عشق
جهانی مملو از مَسرت‌.

اهمیتی ندارد که چگونه، کجا و چه‌زمانی ره خواهم سپرد
راهی آن راهی هستیم که رودِ زندگی ما را با جریانش خواهد برد.

بیا راهی شویم،
به هر کجا، بیا برویم...



خواننده: Concha Buika
ترجمه: پویان فرد

@adabyate_digar|#Poem|#Music|https://t.me/Our_Archive/547
657 viewsedited  14:11
باز کردن / نظر دهید
2022-02-09 18:08:43 در ۱۹۱۶، در نخستین مسابقات قهرمانی آمریکای جنوبی، اوروگوئه ۰ ـ ۴ شیلی را شکست داد. روز بعد، هیات نمایندگی شیلی با اصرار از قبول نتجیه‌ی بازی سرباز زد، «چراکه اوروگوئه در آرایش تیم خود دو آفریقایی داشته» این دو آفریقایی ایزابلینو گرادین و خوان دلگادو بودند. گرادین دوتا از چهار گل را زده بود.
گرادین در مونته‌ویدوئو به دنیا آمده بود و نبیره‌ی بردگان بود: او کسی بود که وقتی با سرعت حیرت‌آورش پدیدار می‌شد، مردم را از صندلی‌های بلند می‌کرد؛ و چنان بر توپ مسلط بود که انگار قدم می‌زند و بی‌آن‌که مکث کند از صف حریفان می‌گذشت و در حال پرواز گل می‌زد. صورتی مانند قرص نان مقدس داشت و یکی از آن آدم‌ها بود که وقتی وانمود می‌کنند که بد هستند، هیچ‌کس باور نمی‌کند.

خوان دلگادو نیز یکی از نبیرگان بردگان بود و در شهر فلوریدا، در حومه‌ی اوروگوئه، به دنیا آمده بود. دلگادو خوش داشت محض نمایش در کارناوال با جارویی و در زمین بازی با توپ برقصد. در حالی‌که بازی می‌کرد، حرف می‌زد و سربه‌سر حریفانش می‌گذاشت: «آهان، آن خوشیه‌ی انگور را برای من بچین!» این را وقتی می‌گفت که توپ را به آسمان می‌فرستاد؛ و وقتی به توپ ضربه می‌زد به دروازه‌بان می‌گفت: «بپر بگیرش، شن نرم است!»
اوروگوئه تنها کشور جهان بود که در تیم ملی‌اش سیاه‌ها بازی می‌کردند.
[...]


زامورا: نخستین بازی خود را در دسته‌ی اول، وقتی شانزده‌ساله بود و هنوز شلوار کوتاه می‌پوشید انجام داد. پیش از این‌که بازی را با اسپانول در بارسلون شروع کند، پیراهن‌ِ یقه‌اسکی انگلیسی، دستکش و کلاه ضخیمی شبیه به کلاه‌خود می‌پوشید تا خود را از آفتاب و دیگر ضربه‌ها و صدمه‌ها محفوظ نگه دارد. سال ۱۹۱۷ بود و حمله‌ها مانند یورش‌های سوراه‌نظام بود. ریکاردو زامورا حرفه‌ی پرخطری انتخاب کرده بود. یگانه کسی که بیش از دورازه‌بان در معرض خطر قرار داشت دارو بود که در آن‌وقت به مسیح «ناصری» شهرت داشت، زیرا زمین‌های بازی هیچ سنگر یا نرده‌ای نداشت که او را از گزند انتقام هواداران سینه‌چاک تیم‌ها بازدارد. هر گل موجب وقفه‌ای طولانی می‌شد وآن درست وقتی بود که مردم به زمین‌ بازی می‌دویدند تا یا بازیکن‌ها را در آغوش بکشند یا آن‌ها را زیر مشت و لگد بگیرند.
سال‌ها تصویر زامورا در آن لباس‌ها مشهور شد. او بذر وحشت در میان مهاجمان پراکنده بود. اگر به خط سیر او نگاه می‌کردند باخته بودند: وقتی زامورا در دروازه بود، تور چروک برمی‌داشت و دیرک‌ها در مسافتی دور خود را گم می‌کردند.
او را «الهه» می‌خواندند. مدت بیست سال او بهترین دروازه‌بان جهان بود. او کنیاک دوست می‌داشت و روزی سه پاکت سیگار و گه‌گاهی هم سیگار برگ دود می‌کرد.
[...]


سَمی‌تییر: یوزب سمی تییر نیز مانند زامورا کار خود را در تیم‌های دسته‌ی اول از ی آغاز کرد. در ۱۹۱۸ او در عوض دریافت ساعتی که صفحه‌اش در تاریکی می‌درخشید، چیزی که او هرگز به عمرش ندیده بود، و یک دست لباس با یک جلیقه، با بارسلونا قراردادی امضاء کرد. انکی بعد او تک‌خال تیم بود و سرگذشتش در سراسر شرهر بر پیشخوان روزنامه‌فروشی‌ها بود. نامش بر لب‌های آوازخوانان بود، دهان به دهان در صحنه می‌گشت و در صفحه‌ی ورزشی روزنامه‌ها با احترام یاد می‌شد و «سبک مدیترانه‌ای» ابداعی زامورا و سمی‌تییر مرود تمجید قرار می‌گرفت. سمی‌تییر مهاجمی با ضربه‌های ویرانگر به خاطر زیرکی‌اش، تسلطش بر توپ، احترام نگذاشتن آشکارش به قواعد منطق و ریشخند المپ‌وارش نسبت به مرزهای مکان و زمان جلوه‌ای شاخص داشت.



فوتبال در آفتاب و سایه|ادواردو گالئانو|ترجمه:اکبر معصوم‌بیگی

@adabyate_digar
|#BookR|#Galeano|#A_Masoumbaigi
382 views15:08
باز کردن / نظر دهید
2022-02-07 17:59:59 اگر تا چندی پیش با طیفی از "مارکسیست"‌ها روبه‌رو بودیم که اساساً وجود چیزی به نام ستم ملی/قومی را هم زیر سؤال می‌برد، اینک شاهدیم که همان طیف در مقابل یک حق دمکراتیک ابتدایی یعنی آموزش به زبان مادری هم مقاومت می‌کند. برای آنکه نشان دهیم چنین رویکردهایی تا چه حد مغایر و نامأنوس با میراث مارکسیسم انقلابی است، بهترین راه ارزیابی تجربۀ انقلاب روسیه و سیاست بلشویک‌ها در این زمینه است.

آموزش و پرورش یک رکن اساسی برای ارتقای سطح فرهنگی جامعه بعد از انقلاب بود، جامعه‌ای که کثرت جمعیت دهقانی و سطوح بالای بی‌سوادی ویژگی بارز آن به شمار می‌رفت. از این رو به‌عنوان جزئی از انقلاب گستردۀ آموزشی، برنامۀ مبسوطی به اسم «بومی‌سازی» (کورِنیزاتسیا) در دستورکار قرار گرفت که به بیان امروزی همان «تبعیض مثبت» اطلاق می‌شود. سلطۀ زبان روسی متوقف شد و در عوض زبان‌های بومی به مدارس و دولت و انتشارات بازگشتند. بومیان و اقلیت‌های ملی به مناصب کلیدی چه در دولت و چه در احزاب کمونیست راه یافتند و در زمینۀ اشتغال نیز نسبت به روس‌ها ارجحیت و تقدم پیدا کردند و به علاوه دانشگاه‌هایی برای تربیت نسل جدیدی از رهبران غیرروس دایر شدند.

تفکر و منطق پشت آموزش به زبان مادری را یکی از نمایندگان «اولین کنگرۀ سراسری روسیه پیرامون آموزش پیش‌دبستانی» (تابستان ۱۹۱۹) به خوبی چنین جمع‌بندی کرد: «روح انترناسیونالیسم این‌طور به دست نمی‌آید که بچه‌هایی را که اصلاً همدیگر را نمی‌فهمند کنار هم بچپانیم؛ بلکه در عوض روح انقلاب جهانی را باید به زبان مادری معرفی کرد».

اکتبر ۱۹۱۸ «کمیساریای خلق در امور ملیت‌ها» طرح‌های پیشنهادی‌اش را دربارۀ مدارس اقلیت‌های ملی منتشر کرد و به این ترتیب حضور حداقل ۲۵ دانش‌آموز از هر گروه سنی که به یک زبان صحبت می‌کردند به تنهایی برای تشکیل مدارسی به زبان مادری کفایت می‌کرد. این رویکرد عمومی منعطف بود و به فاکتورهایی بستگی داشت. مثلاً تراکم گروه‌های ملی یا درجۀ ادغام‌یافتگی‌شان و غیره. مثلاً در محدودۀ روسیۀ کبیر که اقلیت‌های ملی همچون اوکراینی‌ها و بلاروسی‌ها نقداً ادغام شده بودند، برنامه‌های معدودی برای زبان مادری در دستور کار قرار گرفتند. اما در خودِ اوکراین ابعاد وسیع آموزش به زبان مادری را می‌شد در رشد سریع تقاضا برای معلمان زبان اوکراینی و کتاب‌های درستی به زبان اوکراینی در سال‌های بعد از انقلاب دید. در اوکراینِ ۱۹۱۷ به زحمت می‌شد معلم این زبان را یافت، اما تا سال ۱۹۲۳ به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر ۴۵ هزار معلم زبان اوکراینی وجود داشت. مثال دیگر ارمنستان است که در سال ۱۹۲۵ قریب به ۸۰ درصدِ معلمان مدارس ابتدایی و کلیۀ معلمان دوران متوسطه‌اش ارمنی بودند.

در همان مقطع مقاماتی بودند که تشکیل مدارس ملی و آموزش به زبان مادری را مغایر با انترناسیونالیسم پرولتری می‌دانستند. این همان استدلالی است که پیش‌تر جواب گرفته بود. سلطۀ روس‌های محافظه‌کار در مناصب بالای آکادمیک مانعی در برابر بومی‌سازی آموزش عالی بود. اینکه سال ۱۹۲۰ «مؤسسۀ مطالعات شرق» در مسکو دایر شد اساساً تلاشی بود برای مقابله با چنین رویکردهایی و جذب بیش‌تر غیرروس‌ها به آموزش عالی.

با وجود کمبود منابع مالی و امکانات و معلم اما رژیم گام‌های خیره‌کننده‌ای به سمت بومی‌سازی آموزش برداشت. تا سال ۱۹۲۷ آموزش به زبان مادری برای اقلیت‌های ملی در خارج از جمهوری یا منطقۀ زیستشان رایج بود.

نتیجۀ این سیاست گسترش قابل‌توجه یادگیری بود. در واقع حق آموزش دیگر نه امتیازی متعلق به یک اقلیت، که شامل همۀ مردم فارغ از ملیت‌شان بود.

با این حال گسترش آموزش به زبان مادری ناممکن می‌بود مگر با گسترش فوق‌العادۀ انتشارات و مطبوعات به زبان‌های مختلف. در سال ۱۹۲۴، ۲۵ زبان مختلف در شوروی منتشر می‌شد که سال بعد به ۳۴ زبان و تا ۱۹۲۷ به ۴۴ زبان افزایش یافت.

از طرف دیگر وجود زبان‌هایی که هنوز شکل نوشتاری نداشتند، گویش‌های مختلفی که نزدیک به هم بودند و همچنین انتخاب الفبای نگارش یک زبان از جملۀ موضوعات چالشی برای بومی‌سازی آموزش بودند که شرح مفصلی می‌طلبد. اما علی‌رغم وجود این چالش‌های عملی، آموزش به زبان مادری به یک قاعده و نه استثنا بدل شد.

متأسفانه بعدتر با تثبیت ضدانقلابِ استالینیستی، روسی‌سازی اجباری زبان و فرهنگ از اواسط دهۀ ۱۹۳۰ آغاز شد و دستاوردهای پیشین را عقب زد.



حق آموزش به زبان مادری(تجربۀ انقلاب روسیه)|دیو کراوچ|ترجمه:آرام نوبخت

@adabyate_digar|#History
722 views14:59
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 17:04:18 تقی ارانی در سال ۱۲۸۲ در تبریز زاده شد. پس از گذراندن دبیرستان در دارالفنون در مدرسه عالی پزشکی که بعدها دانشکده پزشکی شد، طب خواند.
۱۹ ساله بود که به آلمان رفت، نخست فلسفه و سپس فیزیک و شیمی خواند و همزمان با ایرانیان مقیم برلین در مجله های «کاوه»، «ایرانشهر» و ««نامه فرنگستان» قلم‌فرسایی می‌کرد.
پس از اینکه با سوسیالیست‌های آلمان پیوند خورد، روزنامه «پیکار» را به راه انداخت و از جمله به نظام خودکامه رضاشاه تاخت.
۲۲ ساله بود که با چند همفکر و همرزمش «فرقه جمهوری انقلابی ایران» را در برلین برپا کرد.
۲۵ ساله بود که با پایان‌نامه «کاهش تأثیرات اسید هیپوفوسفوریک بر تشکیل ارگانیک» دکترای شیمی گرفت و پس از مدت کوتاهی تدریس در برلین، به تهران بازگشت.
نخست در نهادهای صنعتی ارتش کار می‌کرد و سپس دبیر فیزیک، شیمی و زبان آلمانی دبیرستان‌های تهران شد و در کنار تدریس برای دانش‌آموزان و دانشجویان در خانه‌اش نشست‌های مطالعه و گفت‌وگو درباره فلسفه و علوم اجتماعی ترتیب می‌داد.
او در کنار زبان مادری و فارسی بر زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و عربی مسلط بود.
۳۲ ساله بود که با همکاری ایرج اسکندری و بزرگ علوی مجله «دنیا» را گشود و در مقدمه شماره نخست آن را «علمی، صنعتی، اجتماعی و هنری» معرفی کرد و هدف آن را آشنایی خوانندگان با مبانی علوم جدید و راهنمایی جوانان به راه حقیقی تکامل نوشت. از آن‌جا که او بر دیدگاه‌های مارکسیستی پا می‌فشرد، مجله‌اش پس از دو سال توقیف شد.
۳۴ ساله بود که دستگیر شد، در زندان هم با وجود شکنجه و فشار بسیار به باورهایش وفادار ماند و از آخرین دفاعش برای افشای خودکامگی و فشارهای غیر قانونی نظام حاکم وقت استفاده کرد.

تقی ارانی در ۳۶ سالگی _۱۴ بهمن ۱۳۱۸‌_در زندان تهران بر اثر شکنجه‌، جان باخت.
•••


هر پرسشی که از زندانیان سیاسی می‌شود، سرنیزه‌ای زیر گلو است. پس باید همیشه "نه" بگویید تا گلویتان از سرنیزه دور بماند.


تقی ارانی
•••


تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه یک شکست نمی‌نالد
چه کوهی‌ست!

تو نمیدانی نگاه بی‌مژه محکوم یک اطمینان،
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می‌شود،
چه دریایی‌ست!

تو نمیدانی مردن،
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگی‌ست!

تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست،
تو نمی‌دانی «ارانی» کیست...


احمد شاملو

•••

و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را می‌خشکاند
بر خرزهره‌ی دروازه‌ی یک بهشت.
و قطره‌قطره‌ی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلی‌ست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب می‌کند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازه‌یی‌ست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن می‌گذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگی‌ست که عاجِ گران‌بهای پادشاهی را
در انوالیدی می‌جَوَد.
و لقمه‌ی دهانِ جنازه‌ی هر بی‌چیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بی‌همه‌چیز است.


احمد شاملو

@adabyate_digar|#History|#Poem|#Shamlou
707 views14:04
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 18:30:00 چهل و چند سال پس از سقوط نظام سلطنت و برپایی ِ حاکمیّت مذهب، هنوز هم سلطنت‌طلب‌ها از دست ِ «چپ» آه و ناله می‌کنند و همه‌ی گناهان را به گردن «چپ» می‌اندازند، در حالی که در این چهل و چند سال آن‌که هزار هزار قتل عام شد همین «چپ» بود. واقعاً چرا سلطنت‌طلب‌ها مستقیماً به روحانیون نمی‌تازند؟

دست کم در هزار سال اخیر، سلطنت و مذهب همواره با هم و کنار هم بوده‌اند. بزرگ‌‌ترین خطری که دوران سی و هفت‌ساله‌ی محمدرضاشاه پهلوی را تهدید کرد و او را حتّا از ایران فراری داد وقایع مرداد ۱۳۳۲ و دولت دکتر مصدّق بود. آن زمان چه کسی به یاری ِ شاه آمد؟ آیت‌الله کاشانی و اعوان و انصار و اوباش ِ کوچه و بازارش!

یکصد و بیست و چند سال پیش چه کسی علیه آزادی‌خواهان اعلام کُفر کرد و به یاری محمدعلی شاه برخاست و در جشن خون ِ آزادگان باغشاه سردمداری کرد؟ شیخ فضل‌الله نوری، مرجع عالیقدر زمان! پدر معنوی جمهوری اسلامی.

محمدرضاشاه پهلوی کوچکترین حرکت «چپ»ها را با سرب داغ پاسخ داد و زیباترین و فرهیخته‌‌ترین جوانان این سرزمین را که گاه فقط هوادار سازمانی چپ بودند تیرباران کرد اما دومین چالش زمان سلطنت خویش را که قضیه‌ی خرداد ۱۳۴۲ بود تنها با تبعید محترمانه‌ی آیت‌الله خمینی به عراق (که پایگاه مذهبی شیعه بود) به انجام رساند. چرا؟ چون سلطنت در نهایت ریشه در مذهب داشت و از آن سیراب می‌شد. شاه ِ شیعه.

در تمام دوران سلطنت محمدرضاشاه، فعالیت‌های مذهبی آزاد بود و خود ِ شاه بارها از ارادت عارفانه‌ی خود به امامان شیعه یاد کرده بود و حتا رسماً خود را نظرکرده‌ی امام علی دانسته و در خواب‌هایش هم با ایشان مراوده داشت. در دهه‌ی پنجاه (که سخت‌ترین دوران سرکوب احزاب و سازمان‌های «چپ» بود) کسانی مثل شریعتی و مطهری هر چه دلشان می‌خواست می‌گفتند و حتّا از نظام دستمزد هم می‌گرفتند.

بنابراین ضربه‌ای که در ۱۳۵۷ از جانب مذهب بر گرده‌ی سلطنت وارد شد از نوع ِ «جِر زنی» بود نه از نوع ِ دشمنی. در واقع (به قول مرحوم مغفور قوام‌السلطنه)‌ «کشتیبان را سیاستی دگر آمده بود» و آنچه بعد از آن قرار بود انجام بگیرد دیگر از دست سلطنت برنمی‌آمد، پس رشته‌ی کار به دست مذهب سپرده شد.

به همین دلیل حتّا سکولارترین سلطنت‌طلب‌ها هم زیاد به مذهب گیر نمی‌دهند چرا که متحد نهایی شان جز مذهب نیست. اما«چپ»ها: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»! آنقدر از آن‌ها بکشید تا دیگر فتنه‌ای نماند! پس هم نظام سلطنتی و هم مذهب آن‌ها را کشتند و بر سر گورهای بی‌نشانشان پای کوبیدند.

محمدرضاشاه هیچگاه باور نمی‌کرد که متحدین ِ «فطری»اش روزی علیه او برخیزند. حالا هم فرزندش چنین می‌اندیشد و مدام به آن‌‌ها پیام می‌دهد که نگران نباشید و هوایتان را دارم فقط کافی است سر ِ نظام‌تان را بردارید و من را به جایش بگذارید. سوءتفاهمی بوده که رفع خواهد شد.
نه اعلیحضرت! سوءتفاهمی در کار نبود. هر کسی را برای کاری ساخته‌اند.


خالد رسول‌پور

@adabyate_digar|#Kh_Rasoulpur
1.1K views15:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-30 18:30:16 زلفانت بی یاسمن، رخساره‌ا‌ت آینه است.
ابری خرامان خرامان می‌گذرد.

از چشمی به چشمِ دیگر، آن سان که سدوم به بابل،
و هم‌چون زایشِ برگ قلعه را قطعه قطعه می‌کند
و بر گرداگردِ گلبنِ گوگرد می‌توفد.
آنگاه آذرخشی برق می‌زند گوشه‌ی دهانت
دره‌ای تنگ با بقایای ویالون.
مردی با دندان‌های برفی کمانه را حمل می‌کند:
آی که آن نای زیباتر طنین افکن شد!
معشوق!
معشوق تو نیز آن نایی و ما همه بارانیم
پیکرت شرابی بی‌مانند است و ما ده نفره باده می‌پیماییم
دلت زورقی در شالی‌ست که ما زی شب‌اش پارو می‌کشیم
کوزه‌ای کوچک که پر از آبی‌هاست
و این سان سبک‌بار از فرازِ ما می‌جهی
و ما به خواب فرو می شویم
از جلوی چادر
گردانِ صدنفره پیش می‌رود
و ما تو را باده نوشان به سوی گور حمل می‌کنیم
و حال
صدای اصابتِ سکه‌ی سنگینِ رویاها
بر جاده‌های سنگ‌فرشِ جهان
به گوش می‌رسد.


ماریانه|پل سلان|ترجمه:حسین منصوری
•••


صنوبر، برگ‌های تو در تاریکی سفید به نظر می‌رسند.
موهای مادر من هرگز سفید نشد.
قاصدک، چه سبز است اُکراین.
مادرِ زرین موی من به خانه نیامد.
ابرِ بارانی، برفراز چاه درنگ می‌کنی؟
مادرِ خاموش من برای همه می‌گرید.
ستاره‌ی گِرد، تو آن رُبان طلایی را گره می‌زنی.
قلب مادرِمن با سرب پاره شد.
درِچوب ‌بلوط، چه کسی تو را از لولا جا‌ کَن کرد؟
مادرِ مهربانِ من نمی‌تواند بیاید.


درخت صنوبر|پل سلان|ترجمه: صفورا مظفری؛ مترضی ثقفیان


*شعرِ معروفِ " درخت صنوبر" پُل سِلان پیش از انتشار در اولین کتاب شاعر، "خشخاش و حافظه"، چندین بار ‌به‌چاپ رسیده بود. سلان این شعر را در ۱۹۴۵ در رثای مادرش نوشت که در زمستان ۱۹۴۲- ۱۹۴۳ در زندان نازی‌ها با شلیک گلوله به سرش بقتل رسید. پدر و مادر پُل سلان در سال ۱۹۴۲ توسط نیروهای آلمانی دستگیر و به اردوگاهی در اوکراین فرستاده شدند. پدر او در پائیز همین سال می‌میرد. هنوز معلوم نیست که مرگ او به خاطر ابتلا به تیفوس بوده است یا او نیز بقتل رسیده است.


@adabyate_digar|#Poem
651 viewsedited  15:30
باز کردن / نظر دهید