Get Mystery Box with random crypto!

قفسه کتاب

لوگوی کانال تلگرام bookscase — قفسه کتاب ق
لوگوی کانال تلگرام bookscase — قفسه کتاب
آدرس کانال: @bookscase
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 11.01K
توضیحات از کانال

کتاب یک دنیاست یک زندگیست
کتاب
#بیشتر_بخوانید
#بیشتر_بدانید
#کتاب_زندگیست 📚📚
👈 ادمین قفسه کتاب جهت تبلیغات ، نظرات ، معرفی کتاب
@Mr_Books 👈👈
کد شامد 1-1-297534-61-4-1

Ratings & Reviews

5.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 65

2021-12-15 20:25:41 دوستان عزیز رمان امشب با کمی تاخیر و ساعت 11 گذاشته میشه
135 viewsHaniye Yaghubi, 17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 16:35:12
#موفقیت_نامحدود_در_۲۰_روز
#موفقیت_نامحدود_در_20_روز
#موفقیت_نامحدود_در_بیست_روز
#آنتونی_رابینز

موفقیت نامحدود در ۲۰ روز
موفقیت نامحدود در 20 روز
موفقیت نامحدود در بیست روز
آنتونی رابینز


@Bookscase
168 viewsMis. F. T, 13:35
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 16:29:17 اندازه ی هدفت بشو
نمیتونی روز و شب به هدفت فقط فکر کنی و خودت رو لایقش بدونی...
ولی هیچ حرکتی نکنی

نمیتونی فقط توی ذهنت تصورش کنی و خودت رو لایقش بدونی..‌.
ولی هیچ سختی رو به جون نخری
نمیتونی بخاطرش کم خوابی و خستگی و درد نکشی اما همچنان بگی من عاشق هدفمم
نمی تونی همه خوش گذرونی هارو داشته باشی و بازم بگی من لایقشم
نمیتونی قبل از اینکه هزار بار شکست بخوری،هزار بار بشکنی بگی من لایقشم

نمیتونی بهش برسی تا بخاطرش تاوان ندی

نگو انگیزه میخوام
بگو بدون رسیدن به هدفم نمیتونم یک ثانیه هم زندگی کنم من باید برسم باید باید

دیوونه هدفت باش همین

@Bookscase
137 viewsMis. F. T, 13:29
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 16:29:03
ویدیو آموزشی:

ماجرای مسلمان شدن زن مسیحی با مطالعه کتاب بینظیر قران

@Bookscase
123 viewsMis. F. T, 13:29
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 13:15:33
حس خوب تقدیم به شما

@Bookscase
160 viewsMis. F. T, 10:15
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 13:15:01
دوستان مهربون
دلتون آروم و پر از عشق
آرزو میکنم امروزتون سرشار از
اتفاقای خوب غیرمنتظره باشه

امروزت رو باتوکل
بر خدا شروع کن

@Bookscase
159 viewsMis. F. T, 10:15
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 22:40:06 #رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#887

ضربان تند و محکم قلب او را زیر دستش به خوبی حس میکرد....

داشت لبخند روی لبش می آمد که لبخندش را پس زد و با غیظ پرسید :

-پس اون زن فوق العاده چی ؟!

نفس عمیقی کشید چشمانش را بست و با مکث گفتم :

-اگه زن ساکت و آروم میخواستم که دلم برای تو نمی رفت زلزله !....تو تاج سرمی....تاج سر و فقط یه دونه اس و با دنیا عوضش نمیکنم !

دلش برای عاشقانه هایی که از او می شنید ضعف کرد...

با شرم سرش را زیر انداخت....خودش را وقتی که در مقابل دیاکو خجالت می کشید نمی شناخت....

گونه هایش گل انداخت و سر به زیر لبخند زد....از همان لبخند های خاص به همراه دو سیاهچاله !

وقتی این دختر لجباز با شرم سر به زیر میشد دلش جور دیگری می لرزید....

مخصوصا وقتی نگاهش به آن دو سیاه چاله مورد علاقه اش می افتاد....

به او نزدیک تر شد و کنار گوشه اش عاشقانه زمزمه کرد :

- شاعر چشمت شوم یا شاعر خندیدنت.....در دو چال گونه ات دنیای من جای می شود....عاشق دنیای خویشم لحظه خندیدنت.....شاعر چشمت بمانم....شاهد خندیدنت

قلبش لبریز از حس شیرین این بیت شد که با گازی که دیاکو از چال گونه اش گرفت جیغ کشید :

- دیـــــــــــــاکــــــو

----------------------

دوستان عزیز امشب این چهار پارت رو داریم!

ان شاءالله بزودی جبران میشه

----------------------------

رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase
76 viewsHaniye Yaghubi, edited  19:40
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 22:39:47 #رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی

#886

دستش را به سمت دیاکو دراز کرد و گفت :

- گوشیتو بده

- میخوای چیکار ؟!

- گفتم گوشیتو بده

- خب عزیزم بگو چیکار داری ؟!

- نخواستم....من عزیز تو نیستم...بزن کنار میخوام پیاده شم

اخم هایش جمع شد

- پیاده شی که چی بشه ؟!

با عصبانیت به چشمان دیاکو زل زد و گفت :

-که مزاحم عالیجناب نشیم.....خاطر همایونی با خیال راحت به سوگلیشون فکر کنن

ماشین را کنار جاده نگه داشت....

اما بالافاصله قفل مرکزی ماشین را زد....

تا نگاهش به هانا و چهره عصبی و حسودش افتاد....دستی به لبش کشید تا جلوی خنده اش را بگیرد

اما زیاد موفق نبود و با لحنی که خنده در آن موج میزد گفت :

- سوگولیم که پیشمه!

عصبی تر نفس میکشید و با غیظ گفت :

-عه که سوگولیت پیشته !....پس معلومه عالیجناب چند تا چند تا دارن....ولی کور خوندی من یکی و نمیتونی داشته باشی !

خم شد تا قفل مرکزی را باز و در ها را باز کند که دیاکو عصبی به بازوهای او چنگ انداخت

فاصله اش را کم کرد و در حالی که به چشمان هانا خیره میشد دست چپ هانا را روی قلبش گذاشت و با لحنی مردانه و خاص گفت :

- اول و اخرش این لامصب برا تو، دیوونه میشه....ولاغیر !

----------------------------

رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase
52 viewsHaniye Yaghubi, edited  19:39
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 22:39:33 #رمان_رئیس_بزرگ

#نوشته_حانیه_یعقوبی
#685

تا اینکه هانا با کنجکاوی پرسید :

- راستی از کجا فهمیدی فرانچسکو بعد از 4 میخواد سرک بکشه ؟!

دیاکو همان طور که نگاهش به جاده بود گفت :

- به معشوقه ای که امشب کنارشه گفته....اونم به من

نگاه هانا از جاده به صورت دیاکو کشیده شد....با حالتی تفحص طلبانه و دقیق گفت :

- اسم این معشوقه چیه ؟!

- سارا

زنگ خطر برایش روشن شد...در حالی که سعی میکرد خودش را حساس نشان ندهد پرسید

- که اینطور....چه شکلیه ؟!

دیاکو به خوبی آن لحن حسود را می شناخت برای اینکه او را بیشتر حساس و کمی اذیت کند با خونسردی جواب داد :

- خیلی خوشگل و جذابه !...از همه مهم تر یه دختر ساکت و شیرین و حرف گوش کنه....در کل زن فوق العادیه....فرانچسکو خیلی خوش شانسه که دارش

در حالی اخم هایش را در هم کشیده بود دومرتبه پرسید :

- چطور بهت خبر داد ؟!

- پیامک زد....شماره مو داره !

با لحنی پر از حرص گفت:

- پارتنرش و به دشمن لو داده...چه زن فوق العااااااده ای !

و عصبی پوزخند زد

- پارتنرش و به دشمن لو داده...چه زن فوق العااااااده ای !

----------------------------

رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید



@Bookscase
52 viewsHaniye Yaghubi, edited  19:39
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 22:39:20 #رمان_رئیس_بزرگ #نوشته_حانیه_یعقوبی #683 - چرا قرار تو لندن و کنسل کردی ؟!.....چه خطری تهدیدت میکنه؟....چرا دیاکو مخفیانه شما رو آورده اینجا ؟ - همونطور که شایعه شده بود یه دختربچه رو دیدن ! یکی از اهالی ام منو دید...هر چند چون مجنون بود کسی حرفش و…
60 viewsHaniye Yaghubi, edited  19:39
باز کردن / نظر دهید