2022-06-17 21:40:29
#حرارت_تنش_624
ولی هرچی که زنگ زدم
جوابی از طرفش نگرفتم و حدس زدم که حتما مهربون گوشی رو ازش گرفته
تا بازیگوشی نکنه و بتونه خوب درس هاش رو بخونه.
اونم حق داشت.
اینهمه زحمت شده بود کار کرده بود تا بهاره و رهام رو به جایی برسونه.
حالا که وقت ثمر رسیدن
زحمتاش بود من نباید کاری می کردم که حواس بهاره پرت و از درس خوندنش غافل بشه.
- بهتره بخوابم.
وقتی دیدم که بهاره جواب نمیده
ترجیح دادم کمی بخوابم و بعدم برم به کارام برسم و امور رو راست و ریس کنم.
- فردین... فردین خان...
احساس کردم
صدای بهاره رو شنیدم که داره صدام میزنه و چیزی میگه.
اما وقتی از لای پلک های نیمه بازم نگاهی به اطرافم انداختم
هیچ کسی رو دور و برم ندیدم و حدس زدم که خیالاتی شده باشم.
- فردین نیستی؟
این بار صدا از دفعهی قبل واضح تر به گوش می رسید.
خمیازه ای کشیدم و زمزمه کردم:
- یعنی کیه؟
این قدر گیج و منگ بودم
که صدای بهاره رو اصلا به خاطر نمیاوردم.
- فردین... فردین...
این بار که جیغ کشید
خواب کاملا از سرم پرید و متوجه شدم که بهاره پشت دره!
- وایسا دختر اومدم.
انگار خدا اونو از آسمون برای من فرستاده بود
تا بالاخره بتونم یجوری خودم رو خالی و حالم رو بهتر کنم.
1.8K views18:40