2022-06-21 20:20:56
#حرارت_تنش_628
اگه مهربون می بود
و من رو لخت روی تخت فردین خان می دید بعد از اون دعوایی هم که کرده بودیم
حتما خودش با دستای خودش منو می کشت.
- کیه؟ نیا تو.
ولی در باز شد
و روشنک خانوم کلافه و خسته وارد اتاق شد و در رو بست.
خجالت زده خودم رو زیر پتو جمع کردم
اون زن عقدی و رسمی فردین خان بود اون وقت منی که فقط اومده بودن خواستگاریم، لخت و بدون لباس زیر پتو بودم.
- عه تو اینجایی؟
انگار تازه متوجهم شده باشه.
خجالت زده فقط هر لحظه بیشتر زیر پتو فرو می رفتم تا نگاهش به تنم نیفته.
- سلام، خوبید؟
انگار فهمید که چقدر معذبم.
چون در حالی که به سمت کمد لباس هاش می رفت ، گفت:
- من فردینو خوبمی شناسم
توام که قراره زن عقدیش بشی پس خجالت نکش از من.
وقتی این حرف رو زد
پتو رو دقیقا تا پیشونیم بالا کشیدم چون می دونستم تمام صورتم از خجالت سرخ شده.
- خجالت نداره که.
اتفاقا من خیلی خوش حالم اینجا دیدمت چون باید حرف بزنیم.
کمی پتو رو پایین فرستادم و پرسیدم:
- چه حرفی؟
با لبخند جواب داد:
- حرفای زنونه.
یکم که نه!
خیلی نگران بودم و استرس داشتم راجع به حرف هایی که می خواست بزنه.
بالاخره این اولین بار بود
که می خواستم با زن اول مردی که میخوام باهاش ازدواج کنم حرف بزنم.
261 views17:20