2022-09-01 07:42:37
#سفر_به_دیار_عشق_296
نه بابا، اين فعلا در حد حدس و گمانه؛ چون مدركي ازش نداريم؛ ولي بر طبق سوابق گذشتش مي تونم بگم كه بي ارتباط با منصور نيست.
اشكان:
ـ كدوم سوابق؟
سرگرد:
ـ فعلا نمي تونم توضيح بيشتري بهتون بدم.
بعد از اين كه اشكان چند تا سوال ديگه هم ازش مي پرسه بالاخره سرگرد مي ره. من هم با بي حوصلگي از كنار اشكان رد مي شم و روي يكي
از صندلي ها مي شينم. با اين كه هيچ كاري اين جا ندارم؛ ولي نمي تونم برم .دوست دارم هر چه زودتر همه چيز معلوم بشه. سرمو بين دستام مي
گيرم و چشمام رو مي بندم. نمي دونم چقدر گذشته! يه ساعت، دو ساعت، سه ساعت، شايد هم بيشتر. اشكان، سرگرد، چند نفر از همكاراي
سرگرد، همه و همه از من خواستن برم. سرگرد گفت اگه خبري شد بهم اطلاع مي دن؛ ولي من نتونستم برم. هنوز هم نمي تونم. انگار مي ترسم
با رفتنم لعيا و آلاگل رو هم آزاد كنند. سرگرد براي طاهر و طاها هم همه چيز رو تعريف كرد. هيچ كدومشون باور نمي كردن كه نامزد من باعث
همه ي اين اتفاقات بوده باشه. طاهر و طاها هم نتونستن برن .هر دو تاشون بيرون توي ماشين نشستن. اشكان هم كه كاري براش پيش اومد و
رفت .با صداي سرگرد به خودم ميام. سرگرد:
ـ سروش.
چشمامو باز مي كنم و به سرعت از جام بلند مي شم.
ـ چي شد؟ اعتراف كردن؟
سرگرد:
ـ آخه پسر خوب اگه قرار بود يه متهم اين قدر زود اعتراف كنه كه ديگه مشكلي نداشتيم!
سرگرد تو همين چند ساعت از من خواست دوباره همه چيز رو از چهار سال پيش براش تعريف كنم حالا كه مطمئن بود همه ي اتفاقات اخير به
گذشته ارتباط داره مي خواست همه چيز رو زير ذربين بذاره؛ ولي چون من توي موقعيت خوبي نبودم اشكان همه ي پته ي من رو روي آب ريخت
و از ريز و درشت زندگيم براي سرگرد گفت. از همون چهار سال پيش تا به امروز. هر جا هم كه چيزي جا مي موند خودم مي گفتم. سرگرد باورش
نمي شد كه در عين دوست داشتن ترنم با كس ديگه اي نامزد شدم. سخت ترين قسمت حرفا جايي بود كه اشكان داشت در مورد ماجراي ته باغ
صحبت مي كرد، به خاطر عكسا مجبور بوديم كه بگيم. دفعه ي پيش به صورت سر بسته اشكان همه چيز رو گفته بود؛ اما اين دفعه مجبور بود
همه چيز رو باز كنه. تمام مدت سرگرد با ناباوري نگام مي كرد و آخرش هم فقط با تاسف سري تكون داد. يكي از متفاوت ترين عكس العملاش
زماني بود كه حرفاي ترنم رو در مورد پارك و نجات دادن بچه اي كه افراد منصور قصد دزديدنش رو داشتن براش گفتم. مي تونم به جرات بگم
نزديك يك دقيقه بهت زده بهم خيره شد و آخرش هم با صداي اشكان به خودش اومد. وقتي ازش پرسيدم چيزي شده فقط سري تكون داد و
گفت نه.
ـ ولي بنفشه كه همه چيز رو تعريف كرده بود حالا چطور حاشا مي كنه؟سرگرد:
ـ مي گه مجبورش كردين و اون هم مجبور شد دروغ بگه.
تنها شانسي كه آوردم اينه كه اشكان با سرگرد دوست بود. همين باعث شده يه خرده بيشتر هوام رو داشته باشه. وقتي در مورد زندگي من هم
فهميد يه خرده نرم تر از گذشته شد. با خشم مي گم:
ـ لعنتي، حتي الان هم حاضر نيست جبران گذشته رو كنه!
ـ اگه اعتراف نكنند آزادشون مي كني؟
سرگرد:
ـ دست من نيست، اگه مدركي نباشه، اعتراف هم نكنند آخرش آزاد مي شن.
ـ بعد از اون همه سعي و تلاش براي پيدا كردن قاتلاي ترنم نمي تونم اجازه بدم به اين راحتي از چنگم در برن.
سرگرد:
ـ من و بقيه ي همكارام داريم همه ي سعيمون رو مي كنيم. حرفايي رو هم كه در مورد چهار سال پيش گفتي صد در صد كمك زيادي بهمون
مي كنه.
فقط سري تكون مي دم و هيچي نمي گم. سرگرد:
ـ سروش باز هم مي گم بهتره بري، موندنت اين جا فقط وقت تلف كردنه!
نمي دونم چي كار بايد بكنم. بدجور كلافه و داغونم. سرگرد بعد از يه خرده حرف زدن دوباره رفت. خونواده ي آلاگل هم دست خالي برگشتن .
هيچ جوري نتونستن آلاگل و لعيا رو آزاد كنند. بالاخره موضوع كوچيكي نبود، پاي قتل و باند منصور در ميون بود. پدر و مادر آلاگل بدجور از دستم
عصباني بودن. اونا من رو متهم كردن كه به لعيا و آلاگل تهمت زدم گف. تن فقط منتظر بي گناهي بچه ها هستن بعدش از من شكايت مي كنند.
آيت هم كه ديگه گفتن نداره! مي دونم اگه دست خودش بود خرخرمو مي جويد و نمي ذاشت زنده از اين جا بيرون برم. پدر و مادر لعيا هم اومدن
و كلي زور زدن كه بچشون رو با گذاشتن سند آزاد كنند؛ ولي موفق نشدن ه. مون طور كه خونواده ي آلاگل نتونستن هيچ كاري كنند و همگي
دست از پا درازتر مجبور شدن برگردن. بماند كه مادرش قبل از رفتن كلي فحش بار من و خونوادم كرد. خيلي جلوي خودم رو گرفتم كه چيزي
نگم؛ چون مطمئن بودم اگه اين دفعه هم جو رو متشنج كنم سرگرد به زور هم شده بيرونم مي كنه. ياد حرفاي آلاگل كه ميفتم آتيش مي گيرم.
همه چيز رو انكار كرد. حتي وقتي سرگرد اسم بنفشه رو آورد آلاگل گفت چنين فردي رو اصلا نمي شناسه. لعنتي، حالم ازش به هم مي خوره. ..
ادامه دارد..
@fazayeadaby
134 views04:42