Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 8

2022-09-03 21:04:08 دعای شب

هنگامی که برای انسان ها آرزوی سعادت می کنی،
نیروی درونت به تمامی انسان های پاک طینت متصل می شود
و راهی می شوی برای عبورتمامی دعاهای خیری که ازتمامی مردم فرستاده شده
وآن گاه انرژی دعاها و برکت انسان های روی زمین ، وارد زندگیت می شود!
برای هم دعای خیر کنیم،

آرزومی کنم كه :
مــهر؛ بركت؛ عشق؛ محبت؛ سلامتى هميشه همنشین شما باشند.

و عاقبتتون بخیر

112 views18:04
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 20:52:31

ثـواب وضــوی قبل از خــواب :
رسول خدا (صل الله علیه وآله) فرمودند؛
«هر کس به هنگام خواب:
باوضـو به رختخواب رود، تا زمانی که از خواب برخیزد،ثواب شب زنده داری و مناجات به او می دهند».
همچنین فرمودند:
«کسی که با وضو بخوابد گویا شب تا صبح بیدار (و به عبادت مشغول بوده) است.»
وسائل الشیعه، ج۱ ص۲۶۶
@fazayeasmaney
115 views17:52
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 20:50:35
خـــداےخـوبم
امـشــب مـیخوام براےهـمـه بنـدگانـت
دعـــاکـنــم
111 views17:50
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:46:48 دیدار امام زمان(عج) با آهنگر

شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».
اینگونه بود که استنباط شخص سوم، مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.
پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: «فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمی‌پردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر»، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت: «که متاع او با این شرایط 10 درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش می‌رسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام می‌دهم»، سپس در برابر دیدگان متعجب پیرزن، 10درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد، آن‌گاه بقیة‌الله(عج) رو به شاهد کرد و فرمود: «برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می‌آییم.

150 views16:46
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:45:18
133 views16:45
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:35:41 #سفر_به_دیار_عشق_313

خوبي؟
به زحمت سري تكو مي دم و وارد حياط مي شم. طاهر:
ـ تحمل اين خونه خيلي سخت شده، خيلي.
ترنم:
«ـ سروشي خيلي دوستت دارم«.
طاهر همون جور حرف مي زنه؛ ولي من تو گذشته ها سير مي كنم.
«ـ سروش خيلي خوش حالم. خيلي، خيلي خوش حالم كه دارمت«.
«ـ در غوغاي زندگي تا سكوت مرگ، دوستت دارم. تاوان آن هر چه باشد، باشد«.
زمزمه وار مي گم:
ـ تاوانش زيادي سنگين بود خانمي !
طاهر:
ـ سروش كجايي؟
ـ هان؟
طاهر:
ـ مي گم كجايي؟
ـ همين جا.
با لبخند تلخي مي گه:
ـ كاملا معلومه .
نگاهي به اطراف مي ندازم. خودم رو توي سالن مي بينم. اصلا نفهميدم كي به سالن رسيديم. آهي مي كشه و مي گه:
ـ بشين برم لباسم رو عوض كنم.
نگاهم به سمت اتاق ترنم مي ره. بدجور دلم هواي اتاقش رو كرده طا. هر نگام رو دنبال مي كنه. بعد از چند لحظه مكث با صدايي كه مي لرزه مي
ـ:گه
ـ اگه تحملش رو داري برو. من كه نمي تونم. از وقتي كه حقيقت رو فهميدم ديگه روم نمي شه تو اتاقش پا بذارم.
بعد از اين حرف سريع از من دور مي شه و به سمت اتاقش مي ره.
«ـ گاهي وقتا لازمه يكي كنارت باشه. كاري نكنه، حرفي نزنه، فقط باشه! اي كاش بودي«!
چشمم به در اتاق ترنمه. زير لب زمزمه مي كنم:
ـ يعني تحملش رو دارم؟لبخند تبخي رو لبام مي شينه.
ـ تحمل هيچي، به قول طاهر روشو دارم؟! رو دارم برم تو اتاق كسي كه باورش نكردم؟!
آهي مي كشم و بيشتر از قبل لبريز از غم مي شم.
چشمام رو مي بندم. نمي دونم مي تونم يا نه. چند بار نفس عميق مي كشم.
«ـ عشق چيز عجيبي نيست، همين است كه تو دلت بگيرد و من نفسم«.
چشمام رو باز مي كنم و با ناله مي گم:
ـ اي كاش دوستم نداشتي تا امروز اين همه افسوس نبودت رو نخورم.
يه قدم به سمت اتاقش بر مي دارم. بي تابم. بي تاب و بي قرار. براي داشتن يكي از همون روزا كه ترنم رو كنارم داشتم حاضرم جونم كه هيچ،
همه ي آرزوها و روياهام رو هم بدم. قدم به قدم به اتاقش نزديك مي شم. ضربان قلبم روي هزاره .
ترنم:
«ـ سروشي مي دوني بزرگ ترين آرزوم چيه؟«
» -لابد اينه كه زودتر زنم بشي«.
ترنم:
«ـ بچه پر رو! من كه همين الان هم زنتم«.
» -نه ديگه. الان اون جوري كه من مي خوام زنم نيستي«.
ترنم:
«ـ بي ادب بي تربيت«.
» -چرا خانمي؟«
ترنم:
«ـ تو خجالت نمي كشي؟«
«ـ چرا خجالت بكشم؟ جناب عالي فكرت منحرفه! منظور من اين بود خانم خونم بشي«.
ترنم:
«ـ هوم «.
» -حالا نمي خواد خجالت بكشي. از بزرگ ترين آرزوت بگو كوچولو«.
ترنم:
«ـ من و خجالت؟«!
» -با اين حرفت موافقم«....

ادامه دارد...
@fazayeadaby
137 views16:35
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:34:46 #سفر_به_دیار_عشق_312

با شنيدن اين حرفش دلم بيشتر از هميشه مي گيره. دوست ندارم كسي نبود ترنم رو يادآور بشه. چشمام رو مي بندم و سعي مي كنم آروم باشم. اما خيلي سخته !بغض بدي تو گلوم نشسته. دستي رو روي شونه هام حس مي كنم. لرزش دستاش رو با همه ي وجودم حس مي كنم. طاهر:
ـ بي خيال رفيق. بيا بريم داخل.
چشمام رو باز مي كنم. باورم نمي شه صورت طاهر خيسه. مردي با اون هم غرور جلوي من داره براي مرگ خواهرش اشك مي ريزه و من بهت زده نگاش مي كنم. انگار اونم صبرش لبريز شده. همون جور كه به سمت خونه مي ره من رو با خودش مي كشه. با بغض ادامه مي ده:
ـ كسي دلش رو نداره به اين خونه برگرده. حتي خود من هم به زور ميام. بعضي وقتا كه بدجور دلتنگش مي شم به اين جا سر مي زنم تا شايدآروم بشم. هر چند آروم نمي شم، فقط دردم بيشتر مي شه. حالا كه فهميدم همه ي حرفاش حقيقت بود تحمل اين خونه براي من بيشتر از همه
عذاب آور شده. ياد حرفاش ميفتم. ياد شب آخر كه بهم التماس مي كرد. ياد چهار سال پيش. ياد اون شبايي كه كتك مي خورد و من كمكش
نمي كردم. نه من، نه طاها هنوز نتونستيم چيزي به مامان و بابا بگيم. مامان و بابا همين جوري هم تحمل اين خونه رو ندارن، چه برسه به وقتي
كه حقيقت ماجرا رو هم بفهمن .
همين كه به در مي رسيم سريع كليد رو از جيبش در مياره. همون جور كه در رو باز مي كنه به حرف زدنش هم ادامه مي ده:
ـ چند روز پيش بيرون كلانتري با برادر اون دختره ي كثافت دعواي بدي كردم .آشغالاي عوضي خواهرام رو به كشتن دادن الان يه چيز هم
طلب كارن!
با باز شدن در دلم آتيش مي گيره. ديگه حرفاي طاهر رو نمي شنوم. فقط و فقط ترنم رو مي بينم كه با صداي بلند مي خنده و توي حياط مسخره
بازي در مياره.
ترنم:
«ـ سروشي مگه روز خواستگاري نگفته بودي غلام مني؟«
«ـ ترنم«.
ترنم:
«ـ چيه؟ مگه دروغ مي گم؟ اومدي به بابام گفتي منو به غلامي بپذيرين، دخترتون رو خوشبخت مي كنم. پس الان بايد اسمتو تغيير بدي و بذاري
غلام«.
» -ترنم مسخره بازي در نيار، كار دارم«.
ترنم:
«ـ اونو كه هميشه داري. هوم، بذار ببينم اين كاغذ پاره ها چي چي هستن كه هي مي خوني«!
» -ترنم دست نزن«.
ـ«...»
» -ترنم«.
ترنم:
«ـ راه نداره موش موشي. اصلا من به اين كاغذ پاره ها حسوديم مي شه تو اينا رو بيشتر از من دوست داري«.
» -ترنم خرابشون كني كشتمت«.
ترنم:
«ـ چشم و دلم روشن. يعني اين كاغذا از من مهم ترن؟! حالا كه اين طور شد حتما يه بلايي سرشون ميارم«.
» -ترنم عصبيم نكن. من كل ديشب رو روي همين به قول تو كاغذ پاره ها كار كردم. خراب بشه كارم در اومده«.
ترنم:
«ـ راه نداره. بدجور هوس كردم كه باهاشون موشك درست كنم«.
» -ترنــم«.
ترنم:
«ـ هوم«.
» -باشه. اصلا مي ذارم واسه ي بعد. خوبه؟«
ترنم:
«ـ قول«.
» -قول ح. الا برشون گردون«.
ترنم:
«ـ قول داديا«.
» -باشه، حالا بيار بده«.
ترنم:
«ـ آخ«...
» -ترنـــم«.
ترنم:
«ـ سروشي از قصد نبود«.
» -ترنم مي كشمت«.
ترنم:
«ـ آقايي ببخشيد. به خدا پام گير كرد«.
» -ترنم سر جات وايستا«.
ترنم:
«ـ آقايي غلط كردم«.
» -بهتره خودت وايستي، اگه خودم بگيرمت بهت رحم نمي كنم«.
طاهر:
«ـ سروش«.
از خاطرات شيرين گذشته بيرون ميام و با گنگي به طاهر نگاه مي كنم. طاهر:...

ادامه دارد...
@fazayeadaby
133 views16:34
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 19:33:44 #سفر_به_دیار_عشق_311

سرم رو بين دستام مي گيرم. از شدت درد داره منفجر مي شه. اين دردا اذيتم نمي كنند. عذاب من به خاطر اين دردا نيستن. عذاب من از نابودي
عشقمه. عشقي كه با دست هاي خودم پرپرش كردم. اين دردا بهونه اي بيش نيستن. درد اصلي درديه كه داره همه ي وجودم رو مي سوزونه.
دردي كه تو قلبم احساس مي كنم با هيچ كدوم از درداي جسميم برابري نداره.
گوشيم زنگ مي خوره. نگاهي به گوشيم مي ندازم. طبق معمول اين چند روز مادرمه. ياد حرفش ميفتم. ياد روزي كه به ترنم صفت هرزه رو
نسبت داد. دستم مشت مي شه. ياد خودم ميفتم. ياد حرفام.
«ـ دوست ندارم يه آدم هرزه تو شركتم كار كنه«.
صدام تو گوشم مي پيچه.
«ـ مي توني هرزگي كني. اگه وقت كردي يه خرده هم به مترجمي برسي«.ياد بي رحمي هام.
«ـ خانم به هرزگي هاي خودش افتخار مي كنه«!
سرمو تكون مي دم و با ناله زمزمه مي كنم:
ـ تو هم گفتي.
«ـ توي هرزه معلوم نيست با چند نفر بودي«!
ـ تو هم بهش گفتي. بارها و بارها. احمق تو هم بهش گفتي. تو بيشتر از همه مقصري. تو بيشتر از همه گفتي. تو بيشتر از همه خردش كردي.
با حرص گوشي رو خاموش مي كنم و رو صندلي عقب پرت مي كنم. سرم رو روي فرمون ماشين مي ذارم و از بين دندوناي كليد شده به سختي
مي گم:
ـ لعنت به . من لعنت به من كه با دستاي خودم عشقم رو نابود كردم.
«ـ چه سخت است دلتنگ قاصدك بودن در جاده اي كه در آن هيچ بادي نمي وزد .دلتنگتم سروشم، دلتنگتم. به كي بگم دوست دارم سروشم
بموني، به كي بگم؟ تو رو خدا برگرد. خستم از طعنه هاي ناتموم اين مردم بي انصاف. برگرد عشقم. مي بخشمت. مي دونم تو هم دلتنگمي. مي
دونم با هيچ دختري نبودي. باورم كن سروش .به خدا باورت مي كنم«.
روزي هزار بار مرگ احساساتم رو با همه وجود لمس مي كنم و باز زنده مي مونم .اين چند روز عجيب بي قرار و بي طاقت شدم. از وقتي فهميدم
همه ي حرفاي ترنم حقيقت بود روزي هزار بار آرزوي مرگ مي كنم و ولي باز زنده مي مونم. قبل از اون هم از زندگي بريده بودم؛ ولي با فهميدن
حقيقت حتي براي يه لحظه هم نمي تونم آسوده خاطر باشم.
«ـ دلتنگي
تنها نصيب من بود.
از تمام زيبايي هايت. سروشم هر چيزي كه مربوط به تو باشه رو دوست دارم ح. تي اگه اون چيز دلتنگي حضورت باشه. مي دونم مياي، مي
دونم«.
ـ لعنتي. تا قبل از نامزدي منتظرم بود. اي كاش نامزد نمي كردم.
از شدت سردرد چشمام بسته مي شن. اون روز كه سرم رو به ديوار كوبيدم سرم شكست و بعد هم از حال رفتم. بعد از اون ديگه هيچ چيزي رو به
ياد ندارم به جز گريه هاي شبانه ي مادرم. نگاه هاي شرمنده ي سياوش. سكوت بي وقفه ي پدرم .تو بيمارستان بودم و همه با بودنشون بيشتر و
بيشتر مايه ي عذابم مي شدن .شبونه فرار رو بر قرار ترجيح دادم. نمي دونم امروز چندمه. حتي نمي دونم چند روز تو بيمارستان بستري بودم و
چند روز خارج از بيمارستان نزديك اين خونه تو ماشين نشستم. فقط مي دونم هيچ جا آروم و قرار ندارم. تنهايي رو به هر چيزي ترجيح مي دم.
دلم هيچي نمي خواد. حتي از اون آپارتمان لعنتي هم متنفرم. اون آپارتماني كه بارها و بارها آلاگل توش پا گذاشت؛ ولي ترنمي كه همه ي عشقم
بود اين حق رو نداشت وارد حريم شخصيم بشه.
«ـ دلتنگي هميشه از نديدن نيست؛ لحظه هاي ديدار با همه ي زيبايي، گاه پر از دلتنگي است. چه سخته دلتنگ كسي باشم كه مي دونم ديگهمال من نيست. من رو ببخش كه با خيال واهي تمام اين چهار سال تو رو براي خودم مي دونستم«.
ـ نه خانمي، تو من رو ببخش. من هميشه مال تو بودم. حتي توي اون دوره ي نامزديه كذايي. هميشه مال تو بودم.
با ضربه هايي كه به شيشه ماشين مي خوره از فكر و خيال بيرون ميام. سرم رو از روي فرمون ماشين بر مي دارم. با ديدن طاهر نفس تو سينم
حبس مي شه.
مات و مبهوت نگاش مي كنم. زير لب زمزمه مي كنم:
ـ خداي من. اين چش شده؟
قيافش آشفته و پريشونه. سر و صورتش هم زخمه. گوشه ي لبش هم بدجور پاره شده .خشك بودن زخم ها نشون مي ده كه چند روزي از اتفاقي
كه براش افتاده گذشته .وقتي بهت زدگي من رو مي بينه دوباره چند ضربه به شيشه مي زنه. تازه به خودم ميام. به زحمت از ماشين پياده مي شم.
همه ي تنم خشك شده. زير لبي سلام مي كنم. سري تكون مي ده و با لحن گرفته اي مي گه:
ـ اين جا چي كار مي كني؟ مگه نبايد الان بيمارستان باشي؟!
شونه اي بالا مي ندازم و مي گم:
ـ حوصله ي شلوغي رو نداشتم.
اخماش تو هم مي ره و مي گه :
ـ نمي خواي بگي كه فرار كردي؟
ـ بي خيال طاهر.
طاهر:
ـ سروش از دست تو. چرا نگفته بودي نامزدي رو به هم زدي؟
پوزخندي مي زنم.
ـ چه فرقي به حال تو داشت؟
آهي مي كشه و با صدايي بغض آلود كه از طاهر هميشگي بعيده مي گه:
ـ حق با توست. وقتي ترنم نيست، چه فرقي به حال من داره!..

ادامه دارد...

@fazayeadaby
136 views16:33
باز کردن / نظر دهید
2022-09-03 18:02:27
"مهستی گنجوی" شاعر فارسی‌سرای قرن پنجم و ششم است که بعد از خیام او را برترین رباعی‌سرای ایران و پایه‌گذار مکتب "شهر آشوب" در قالب رباعی می‌دانند! او اولین زنی است که در شعرهایش خواسته‌های زنانِ آن موقع را بيان كرده بود.
این بیت از اوست:
زن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت!

@fazayeadaby
154 views15:02
باز کردن / نظر دهید