Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2022-09-02 08:33:08
ان شاءالله،در ماه صفر
باخواندن این دعا از بلا
بدور باشید.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
129 views05:33
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 08:25:23
129 views05:25
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 08:24:10 #سفر_به_دیار_عشق_304

چيز مهمي نيست. باور كنيد.
پيمان:
ـ مي شنويم، حتي اگه مهم نباشه.
چشماش رو مي بنده. لبخند تلخي رو لباش مي شينه. با خودش فكر مي كنه كه تمام اون روزها كه حرفاي مهمي واسه ي گفتن داشت و محتاج
گوشي شنوا بود هيچ كس نه شنيد، نه خواست بشنوه؛ ولي امروزي كه ياد گرفته از هيچ كس انتظار نداشته باشه دو تا غريبه پيدا شدن كه مي
خوان بشنون. آره مي خوان بشنون. حرفاي دل كسي رو كه از همه ي دنيا بريده بود و هيچ اميدي به آينده نداشت! نريمان:
ـ ترنم تو رو خدا يه چيزي بگو.
بعد از چند لحظه مكث با همون چشماي بسته شروع به حرف زدن مي كنه:
ـ شايد مسخره باشه. شايد هم نباشه. نمي دونم، واقعا نمي دونم؛ ولي حس مي كنم كه تو يه جايي از اين كره ي خاكي داره يه اتفاقي ميفته. يه
اتفاق بد .نمي دونم چه اتفاقي. فقط مي دونم هر چيزي كه هست آروم و قرارم رو از من گرفته. اين همه بي تابي، اين همه بي قراري، اين همه
دلتنگي. نمي دونم نشونه ي چيه؟! دلم گواهي خوبي نمي ده. مي دونم يه اتفاقي افتاده. مطمئنم، شك ندا...
نريمان وسط حرفش مي پره:
ـ ترنم من رو كشتي. فكر كردم چي شده؟ دختر از اين فكرا نكن من مطمئنم هيچي نشده.
ـ نمي دونم داداش. هر چند دل من اشتباه نمي كنه. مني كه همه ي زندگيم رو با حرف دلم پيش رفتم الان مي تونم حس كنم كه داره يه
اتفاقايي ميفته.
نريمان:
ـ خانمي وقتي همش به اتفاقاي بد گذشته فكر مي كني همين جوري مي شي ديگه.
پيمان با جديت هميشگيش مي گه:
ـ اگه يه حرف درست تو عمرت زده باشي همينه.
نريمان:
ـ ا ،پيما...
پيمان با بي حوصلگي حرف نريمان رو قطع مي كنه:
ـ ترنم خودت رو با اين فكراي بي خود خسته نكن، من مطمئنم هيچي نشده.
آهي مي كشه و مي گه:
ـ شايد هم حق با شماست. ولي نمي دونم چرا حسم مي گه يه اتفاق ناخوشايندي افتاده، يا در حال افتادنه، يا قراره بيفته و اون اتفاق هر چيزي كه
هست به احتمال زياد مربوط به سروشه؛ چون هيچ چيزي توي دنيا جود نداره كه من رو اين طور بي قرار كنه.
نريمان و پيمان نگاهي به هم مي ندازن. نريمان لبخندي تصنعي مي زنه و مي خواد چيزي بگه كه ترنم اجازه نمي ده.جواب خيلي از چراها رو نمي دونم. پس از جانب من دنبال اين چراها نباش.
نريمان :
ـ ترنم تو حالا بايد به آيندت فكر كني. به اين فكر كن كه بر مي گردي پيش خونوادت. بي گناهيت ثابت مي شه. همه چيز خوب مي شه.
ـ بعضي مواقع آدما عادت مي كنن . د به سكوت هاي طولاني و ناتموم. به تنهايي هاي پي در پي، به غصه هاي روزانه، به اشكهاي شبانه. اون وقته
كه ديگه حتي اگه همه چيز مثل گذشته هم بشه ديگه ظرفيت ندارن. آره نريمان، آره پيمان، آدما وقتي به اين نقطه اي برسن كه من رسيدم ديگه
حتي ظرفيت خوب زندگي كردن رو هم ندارن. اون وقته كه ديگه حتي اگه همه چيز هم ايده آل باشه باز هم باهاش غريبه هستن.
پيمان و نريمان با كنجكاوي بهش زل مي زنند. از حرفاي ترنم سر در نميارن. چيز زيادي از احساسات و زندگي خونوادگي ترنم نمي دونند. فقط از
بلاهايي كه منصور سرش آورده خبر دارن تر. نم همون جور با بغض ادامه مي ده:
ـ فقط كافيه يه روز جاي من زندگي كني، نفس بكشي، اشك بريزي، لبخندهاي تصنعي حواله ي اين و اون كني، اون وقته كه مي فهمي دنيا به
قشنگي اون چيزي كه به نظر مي رسه نيست. بعضي مواقع براي رسيدن به آرزوها دير مي شه، اون وقت حتي اگه زندگي هموني بشه كه يه عمر
آرزوش رو داشتي باز هم باهاش احساس خوشبختي نمي كني. يه جورايي غريبي، با همه چيز، با همه كس. من هميشه بودم؛ ولي در چشم خيليا
نبودم. همه من رو مي ديدن و بي تفاوت از كنارم رد مي شدن. شايد هم خيليا كنارم مي موندن؛ ولي هيچ كس همراهم نمي شد. كنار هم بودن
مهم نيست، مهم همراه هم بودنه .
با تاسف سري تكون مي ده و با لبخند تلخي مي گه:
ـ كه من اون همراه رو نداشتم. هيچ وقت هيچ كس نخواست همراه لحظه هاي تنهايي من بشه. حتي عشقم!
لحظه اي مكث مي كنه و بعد با لرزشي كه تو صداش هويداست مي گه:
ـ شايد همه اين بي تابي ها و بي قراري ها براي ازدواج اونه!
ـ...
ـ يه حسي بهم مي گه داره ازدواج مي كنه، يا ازدواج كرده، يا شايد هم مي خواد ازدواج كنه.
از شدت بغض لباش مي لرزه. نريمان بدجور تحت تاثير قرار مي گيره.
ـ با كسي كه همه ي زندگيم رو از من گرفت .
نريمان:
ـ ترنم بهش فكر نكن.
ـ اي كاش مي شد.
نريمان:
ـ خودت رو ناراحت نكن، دنيا ارزشش رو نداره.
ـ خيلي سعي مي كنم؛ ولي اين ناراحتي ها هم ديگه مهمون هميشگي وجودم شدن!...

ادامه دارد..

@fazayeadaby
131 views05:24
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 08:23:30 #سفر_به_دیار_عشق_303

فقط حرفاي ترنمه كه تو ذهنم تكرار مي شن.
«ـ تمام اين چهار سال منتظرت بودم كه برگردي. منتظر بودم برگردي و بگي ترنم اشتباه كردم. ترنم هنوز هم دوستت دارم. ترنم هنوز هم
عاشقتم «.
حالا مي دونم حق با توست. حالا مي فهمم همه ي دنيا به تو بد كردن. حالا مي دونم تو هنوز هم پاك بودي .
»اما بعد از چهار سال خبر نامزديت اومد. بعد از چهار سال باز تو همون بودي! همون سروشي كه باورم نكرد و واسه ي هميشه رفت«.
اشكام بي محابا از چشام جاري مي شن.
ـ من كشتمش! با باور نكردنم باعث مرگش شدم. اون شب آخري هم باورش نكردم.
با خشم مشتي به ديوار مي زنم.
ـ من مستحق مرگم.
چرا بايد زندگي كنم؟ به چه قيمتي؟ براي كي؟ براي عشقي كه خودم به كشتنش دادم! ديگه كنترلي روي رفتاراي خودم ندارم. با خشم سرم رو به
ديوار مي كوبم.
ـ وقتي ترنم نيست من اين جا چه غلطي مي كنم؟!
محمد كه از عكس العملم غافلگير شده سريع به خودش مياد و جلوي من رو مي گيره. خيسي خون رو روي صورتم احساس مي كنم.
ـ من حتي لايق مردنم نيستم.
صداي محمد رو مي شنوم كه چند نفر رو صدا مي كنه. محمد:
ـ چي كار كردي با خودت پسر؟!
صداي باز شدن در رو مي شنوم؛ ولي لحظه به لحظه صداهاي اطراف برام دورتر مي شن و بعد هم توي سياهي مطلق فرو مي رم.
***
»ترنم«
صداي غمگين خواننده توي اتاق مي پيچه و اون رو از هميشه دلگيرتر و غمگين تر مي كنه. دلش عجيب گرفته. نمي دونه چرا؟ از صبح حالش يه
جوريه. يه جور عجيب. احساس غريبي مي كنه. با وجود دو تا حامي كه براش حكم برادر رو دارن باز هم احساس غربت مي كنه. انگار آرامش از
وجودش پر كشيده! هر چند اكثر روزا دلتنگي دست از سرش برنمي داره؛ اما امروز با روزاي قبل فرق داره. نمي دونه فرقش تو چيه؟ فقط مي دونه
امروز مثل هيچ كدوم از روزاي قبل نيست .امروز انگار يه روز عادي نيست. امروز يه دلشوره ي خاصي همه ي وجودش رو گرفته و ذره ذره آبش
مي كنه. يه استرس بد كه وجودش رو به لرزه در مياره و تپش قلبش رو زياد مي كنه. نفس عميقي مي كشه تا شايد آروم بشه. اما باز فايده نداره.
ـ خدايا من چم شده؟
ضربان قلبش بالا رفته. روي تخت نشسته. پاهاشو تو بغلش جمع مي كنه. عجيب دلش بي تاب و بي قراره. زمزمه وار مي گه:
ـ نكنه امروز عروسيشه؟! تو بهترين دوستم بودي! تو برام حكم يه قديسه رو داشتي. من تو رو پاك ترين دختر دنيا مي دونستم. الگوي من توي زندگي تو بودي لعنتي،
چرا باهام اين كار رو كردي؟
در اتاق به آرومي باز مي شه. نريمان با لبخند وارد اتاق مي شه اما با ديدن حال و روز ترنم لبخند رو لبش خشك مي شه.
نريمان با نگراني به سمت ترنم مياد و با وحشت مي گه:
ـ چي شده ترنم؟
ترنم دهنش رو باز مي كنه تا چيزي بگه؛ ولي بغض توي گلوش اجازه نمي ده. نريمان با ترس مي گه:
ـ ما نبوديم كسي اومد؟
با زحمت بغضش رو قورت مي ده و اشكاش رو با دست پاك مي كنه. نريمان با صدايي بلندتر ادامه مي ده:
ـ ترنم با توام، مي گم كسي اومده؟
زير لب يه نه آروم زمزمه مي كنه كه حتي خودش هم به زور مي شنوه. پيمان:
ـ اين جا چه خبره؟
نريمان:
ـ نمي دونم همين كه در رو باز كردم ديدم با بي حالي داره گريه مي كنه. نبايد تنهاش مي ذاشتيم!
اخماي پيمان تو هم مي ره. پيمان:
ـ ترنم چي شده؟
پيمان آهنگ غمگيني كه داره پخش مي شه رو قطع مي كنه و به سمت تخت ترنم مياد. نريمان:
ـ آبجي خوشگله نمي خواي بگي چي شده؟ كسي اذيتت كرده خانمي؟
به نشونه ي نه سرش رو تكون مي ده. پيمان:
ـ پس چرا گريه مي كردي؟
با خجالت نگاهش رو از پيمان و نريمان مي گيره. دوست نداره ناراحتشون كنه. همون جور كه با انگشتاش بازي مي كنه با لحن غمگيني مي گه:
ـ چيزي نشده، فقط يه خرده دلم گرفته بود.
نريمان نفس آسوده اي مي كشه.
ـ ببخشيد كه نگرانتون كردم.
اخماي پيمان يه خرده باز مي شن. نريمان لبخندي مي زنه و مي گه:
ـ اين حرفا چيه كوچولو؟ حالا بگو ببينم چرا دلت گرفته بود؟
نفس عميقي مي كشه تا شايد قلب نا آرومش يه خرده آروم بگيره. پيمان:
ـ ترنم منتظريم....

ادامه دارد..
@fazayeadaby
124 views05:23
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 08:23:03 #سفر_به_دیار_عشق_302

»تمام آرزوم اين بود، يه رويايي كه شد دردم«.
ياد شبي ميفته كه توي جشن نامزدي مهسا، براي عشقش آرزوي خوشبختي كرد، اما جواب سروش مث هميشه بدجور دلش رو سوزوند.
»يه بارم نوبت ما شد، ببين چي آرزو كردم«!
سروش:
«ـ به دعاي خير جناب عالي احتياجي نداريم، مطمئن باش خوشبخت مي شيم«.
»يه عمره با خودم مي گم، خدا رو شكر خوشبخته«.
سروش:
«ـ با آشنايي با نامزدم تونستم معني عشق واقعي رو درك كنم«.
»خدا رو شكر خوشبختي، چقدر اين گفتنش سخته«!
چشماش رو مي بنده. دوباره قطره هاي اشك بي محابا از زير پلكاش راه باز مي كنند. در كسري از ثانيه صورتش خيس مي شه؛ ولي باز هم پر از
درده، پر از بغضه، پر از اشكه، پر از هزاران چراهاي بي جوابه!
»نه اين كه تو نمي دوني؛ ولي اين درد، بي رحمه«!
صداي سروش تو گوشش مي پيچه.
«ـ خيلي دوست داشتي نامزدم رو ببيني كه اين همه راه اومدي؟ امروز مدام به عشق جديد من خيره شده بودي«!
»يه چيزايي رو تو دنيا فقط يك مرد مي فهمه«.
ـ مگه تو اين همه نامردي مرد هم پيدا مي شه؟!
»تمامِ روز مي خندم، تمامِ شب يكي ديگم«.
بغضش رو به زحمت قورت مي ده. سعي مي كنه جلوي اشكاش رو بگيره، اما خيلي خيلي سخته. بعضي مواقع انجام آسون ترين كاراي دنيا غير
ممكن مي شن.
»من از حالم به اين مردم دروغاي بدي مي گم«.
از شدت گريه به هق هق افتادم. هنوز حرفاي شب آخرش تو گوشمه.
«ـ هيـــس. هيچي نگو ترنم، امشب هيچي نگو، امشب فقط آغوش تو آرومم مي كنه«.
هنوز گرمي آغوشش توي وجودش احساس مي شه. هنوز هم لحظه هاي با اون بودن رو حس مي كنه. ضربان قلبش رو، مهربوني دستاش رو،
صداقت كلامش رو، هنوز هم با همه ي وجودش اون لحظه ها رو با چشم مي بينه«.
از شدت گريه بي حال مي شه. مدام با خودش تكرار مي كنه:
ـ آخه چرا باهام اين كار رو كردي؟ آخه چرا؟
ياد دوستش ميفته. با خودش زمزمه وار مي گه:ياد حرف سروش ميفته.
«ـ دو ماه ديگه عروسيمونه حتما تشريف بياريد«.
ـ شايد هم خيلي وقته عروسي كرده. دستش رو روي قلبش مي ذاره تا شايد بتونه از ضربان قلبش كم كنه.
ـ خدايا خودت كمكم كن. خودت كمكم كن كه بتونم بگذرونم. زندگي بدون سروش خيلي سخت مي گذره. به نبودش خيلي وقته عادت كردم؛
ولي به نا اميدي نه !هميشه اميد برگشتنش رو داشتم، هميشه. خدايا صبر و تحملم رو زياد كن، خيلي زياد.
آه عميقي مي كشه. ياد دوستش ميفته. بهترين دوستش. لبخند تلخي رو لباش مي شينه. هيچ وقت فكرش رو هم نمي كرد كه اين جوري بهش
خيانت بش . ه اين جوري از پشت خنجر بخوره. اين جوي داغون بشه. به همه كس به همه چيز به همه ي احتمالات فكر كرده بود؛ ولي به اين
يكي نه. حتي براي يه لحظه هم به خودش اجازه نداده بود حريم دوستيشون رو خدشه دار كنه. با همه ي شوخي ها، با همه ي شيطنتا براي
بهترين دوستش خيلي حرمت قائل بود.
سرش رو تكون مي ده و مثل تمام اين روزهاي اخير تكرار مي كنه.
ـ ترنم فراموشش كن. ترنم فراموشش كن. تو مي توني. تو مي توني دختر. فراموش كن!
با صدايي كه از شدت بغض به زحمت به گوش مي رسه ادامه مي ده:
ـ آخه چه جوري؟ اون بهترين دوستم بود. اون مي دونست جونم به جون سروش بسته هست.
دوباره ياد از دست دادن عشقش باعث مي شه دردي در قفسه ي سينش احساس كنه. بغضش رو به زحمت قورت مي ده. با ناله مي گه:
ـ سروش چي كار كنم؟ سروش...
دستاش مي لرزن.
ـ حتما عروسيشه. آره، حتما عروسيشه. اين همه دلتنگي، اين همه بي تابي، اين همه بي قراري! نمي تونه بي دليل باشه.
ديشب فقط و فقط كابوس مي ديد. وقتي بيدار شده بود پيمان و نريمان رو با چشماي نگران بالاي سر خود ديده بود. پيمان بيدارش كرده بود؛ اما
توي بيداري هيچ كدوم از كابوس ها رو به ياد نياورد.
»من از اين كه تو خوشبختي نه آرومم نه دلگيرم«.
همه ي سعيش رو مي كنه كه اشك نريزه، كه نشكنه، كه بغض نكنه، كه ضعيف نباشه، اما صداي خواننده بيشتر تحريكش مي كنه.
ـ مي خواستم خوشبختت كنم. به خدا مي خواستم خوشبختت كنم.
قطره اي اشك از گوشه ي چشمش سرازير مي شه.
»يه جوري زخم خوردم كه نه مي مونم نه مي ميرم«!
زير لب زمزمه مي كنه:
ـ يار بي وفاي من مثل خيلي از روزا دلتنگ آغوش گرمتم. مثل تمام اون چهار سالي كه آغوشت رو از من دريغ كردي و من رو در حسرت تمام
لحظه هاي بودنت گذاشتي!...

ادامه دارد..
@fazayeadaby
133 views05:23
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 06:15:16
‌ بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود دوستان مهربونم

ذکر امروز جمعه

اللهم صل الله محمد وال محمد

11 شهریور ماه 1401ه. ش
5 صفر 1444 ه.ق
2 سپتامبر 2022ميلادی

@fazayeadaby
159 views03:15
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:43:22
حسین جان
هر روز، صبح زود
زیارت کنم تو را
تا روبروی گنبدتان
میدهم سلام
هر جاکه صحبت
از تو شدوذکرخیر تو
دستم بہ سینہ،عرض
‌ادب کردم، احترام

السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن
168 views23:43
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:42:46
سلام؛ روزتون به نور خدا روشن
امروز نگاهت را
رو به آسمان کن
با بالهایی از عشق و آزادی
پرواز کن
زندگی مال توست
برای نگاشتن تو
بر بوم زندگی
بودنت را با دستانت،
با گامهای استوارت،
و با اراده ات بنگار
امروز مال توست
کائنات همراه تو هستند
اگر همانند آب زلال باشی

آدینه تون زیبا و خوش

@fazayeadaby
170 views23:42
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:40:37
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم




#هوشنگ_ابتهاج
#سلام
#آدینه_خوش


‌ @fazayeadaby
166 views23:40
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:36:01
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ

دفتر‌ صبح،

از سطری شروع می‌شود

كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است

به نام زیبای تو

ای خـدای صبح

ای خـدای روشنی

ای خـدای زندگی

هر صبح، آغازی است

برای رسیدن به تو

الهی، به امید تو

روزتون بخیر

@fazayeadaby
155 views23:36
باز کردن / نظر دهید