Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-09-05 21:03:15
﷽ ‍ ﷽

اعمال قبل از خواب
89 views18:03
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:53:02 #معدنی_پر_از_الماس

می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا، معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابراین زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال آفریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی، تنهایی و یأس و نومیدی، خود را در دریا غرق می کند.
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه می گذشت، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد. مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام آفریقا را زیر پا گذاشته بود حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد!
همیشه برای یافتن فرصت ها و موفقیت درزندگی ابتدا به داشته های خود نگاهی بیندازیم!

133 views16:53
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:51:23
122 views16:51
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:41:36 #سفر_به_دیار_عشق_325

سها:
«ـ خيلي بي منطق شدي داداش«!
مامان:
ـ هيچ وقت فكرش رو نمي كردم آلاگل چنين دختري باشه!
اي كاش تو اون روزا بيشتر به حرفاي سها گوش مي دادم. يادمه سها بارها و بارها جانب ترنم رو گرفت و ازش طرفداري كرد. حتي بعد از مرگ
ترانه هم مي گفت من دوستم رو مي شناسم، محاله كه اين كارها رو كرده باشه. حتي يه بار به من گفته بود كه اون و ترنم به كمك هم ترانه و
سياوش رو به هم رسوندن كه من احمق باور نكردم. نمي دونم چرا اون روزا كور شده بودم و عشق ترنم رو نمي ديدم. اون فيلم همه چيز رو
خراب كرده بود. سها به سياوش هم بارها و بارها در مورد ترنم حرف زده بود كه سياوش يه بار چنان از دست سها عصباني شد كه اون رو زير بار
كتك گرفت. اگه من و بابا نمي رسيديم معلوم نبود چي مي شد .اون جا بود كه مامان و بابا با سها صحبت كردن كه در مورد چيزي كه نمي دونه
حرف نزنه. يادمه تا چند ماه سها با همه مون سرسنگين بود؛ ولي خب بالاخره تونستم از دلش در بيارم. اون هم به خاطر ما مجبور شد قيد ترنم رو
بزنه .هميشه غم نگاهش رو درك مي كردم. يادمه روزي كه رفتم باهاش آشتي كنم باز از ترنم برام حرف زده بود؛ ولي اون روز چنان با تحكم
گفتم كه دوست ندارم اين موضوع هاي بي ارزش رابطه ي خواهر برادري ما رو خراب كنند كه حرف تو دهنش موند. بعد از اون ديگه هيچ وقت از
ترنم هيچي نگفت. يه جورايي لج كرد. حتي بعد از مرگ ترنم هم هيچ حرفي بهم نزد. خواهرم بود. صميمي ترين كس تو خونوادم بود؛ اما بر
خلاف بقيه هيچ وقت در مورد ترنم بهم دلداري نداد. وقتي در مورد آلاگل ازش نظر خواستم هم دخالت چنداني نكرد. با اين كه باهام صميمي بود؛
ولي هيچ وقت مثل گذشته هاي دور كمكم نمي كرد. فكر مي كردم وقتي در مورد بي گناهي ترنم بفهمه بهم زنگ مي زنه؛ ولي بر خلاف تصورم
حتي يه بار هم زنگ نزد. همه زنگ زدن، مامان، بابا، سياوش، اشكان؛ اما كسي كه از ترنم طرفداري مي كرد زنگ نزد. خودم هم زنگ نزدم.
دوست ندارم خودش رو طوري شاد نشون بده كه انگار چيزي نشده. توي لج و لجبازي از همه سرتره. با اين كه به خاطر ما هيچ وقت با ترنم
حرف نزد و يه جورايي رابطه اش رو واسه ي هميشه باهاش قطع كرد...
مامان:
ـ سروش چرا چيزي نمي گي؟
ـ...
مامان:
ـ سروش با توام؟
ـ چي؟
مامان:
ـ مي گم چرا چيزي نمي گي؟
ـ چي بگم؟مامان:
ـ نمي دونم. يعني هيچ حرفي واسه ي گفتن نداري؟
ـ نه، اين روزا ديگه هيچ حرفي واسه ي گفتن ندارم. نه تنها حرف، بلكه هيچ دليلي واسه ي نفس كشيدن هم ندارم. تنها دليل بودنم ترنم بود كه
اون هم ديگه نيست.
مامان:
ـ نگو مادر، اين جوري نگو، ترنم راضي به عذابت نيست.
پوزخندي مي زنم.
ـ آره، ترنمم هيچ وقت راضي به عذاب كسي نبود. همه كه مثل من نيستن به خاطر عذاب دادن عشقشون برن نامزد كنند.
مامان:
ـ سروش با خودت اين كار رو نكن. اون خونه رو ول كن بيا پيش خودمون. تنهايي بيشتر عذاب مي كشي .
ـ من اين جوري راحت ترم مامان. اگه اجازه بدي قطع كنم كلي كار سرم ريخته.
مامان:
ـ سروش.
ـ جانم مامان.
مامان:
ـ اين جور خودت رو غرق كار نكن.
ـ فقط اين جوري مي تونم چند لحظه اي ازش غافل بشم.
مامان:
ـ اما...
ـ مامان، خواهش مي كنم!
صداي لرزونش رو مي شنوم:
ـ باشه پسرم، باشه؛ ولي اگه تونستي حداقل يه سر بهمون بزن.
دلم براش مي سوزه اما وضع روحيم بدجور خرابه. بدون اين كه دلداريش بدم خداحافظي مي كنم و سريع گوشي رو خاموش مي كنم. جديدا ازصبح تا غروب خودم رو توي شركت حبس مي كنم و مثل ربات از خودم كار مي كشم تا شايد فراموش كنم و از ياد ببرم كه چه بلايي سر خودم وزندگيم آوردم؛ اما بدبختي اين جاست هيچ چيز فراموش نمي شه. تو اين يه هفته به اندازه ي چندين سال كار كردم. ديگه كاري نمونده كه بخوام انجام بدم؛ ولي باز هم دست بردار شركت نيستم. حوصله ي اون خونه رو هم ندارم. خونه اي كه حتي يه بار هم ترنم توش پا نذاشت. خونه اي كه پر از خاطرات آلاگله. ياد امروز صبح ميفتم كه بعد از مدت ها به آگاهي رفتم. از روزي كه فهميدم اون فيلم هم جزء بازي منصور اينا بوده همه...

ادامه دارد...

@fazayeadaby
129 views16:41
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:41:05 #سفر_به_دیار_عشق_324

سروش، مادر كجايي؟ سروشم تو رو خدا جواب بده.
ـ...
مامان:
ـ آخه چرا جواب نمي دي؟ الو، الو، سروش، چرا با من اين كار رو مي كني پسرم؟ من تحمل اين همه درد و رنج رو ندارم. تو رو خدا باهام اين كار
رو نكن.
از اين كه جواب دادم پشيمونم. دلم از صداي پر از بغضش بيشتر مي گيره. آهي مي كشم و با صدايي گرفته مي گم:
ـ سلام مامان.
از همين جا هم صداي نفس عميقي رو كه از سر آسودگي مي كشه مي شنوم. مامان:
ـ واي سروش تو كه من رو كشتي. آخه كجايي ؟ حالت خوبه؟
ـ خوبم مادر من، خوبم. كجا رو دارم برم؟ طبق معمول شركتم.
با بغض مي گه:
ـ نمي خواي يه سر به مادرت بزني؟
ـ ميام مامان، ميام؛ ولي الان نه.
مكثي مي كنه و بعد از چند لحظه سكوت مي گه:
ـ چيزي نمي خواي بگي؟
آهي مي كشم و مي گم:
ـ خيلي كار دارم.
معلومه داره همه ي سعيش رو مي كنه كه نزنه زير گريه. به زحمت مي گه:
ـ سروش.
ـ جونم مامان، چيه؟
مامان:
ـ منو ببخش.
ـ مگه چي كار كردي مامان؟ تو كه اشتباهي نكردي.
مامان:
ـ پدرت همه چيز رو برام تعريف كرد.
لبخند تلخي رو لبم مي شينه.
ـ شما كه مقصر نبودي مادر من. اشتباه رو من كردم مامان:
ـ نه سروش، مي ديدم هنوز ترنم رو دوست داري. همه مون مي دونستيم؛ ولي به خاطر اين كه ترنم رو فراموش كني راه به راه دختراي رنگا
وارنگ بهت معرفي مي كردم.
با تموم شدن حرفش ديگه طاقت نمياره و مي زنه زير گريه. با صداي گرفته اي مي گم:
ـ بي خودي خودت رو اذيت نكن مادر من. حرص بي خود نزن. اگه من نمي خواستم هيچ كدوم از اين اتفاقا نميفتاد. شماها من رو مجبور به كاري
نكرده بودين.
مامان:
ـ ولي...
ـ تمومش كن مامان، خواهش مي كنم.
آهي مي كشه. مامان:
ـ طفلكي ترنم، خيلي عذاب كشيد!
به ميز ترنم چشم مي دوزم. اگه مي دونستم رفتنيه بيشتر قدر لحظه هاي با هم بودن رو مي دونستم. با لحن شرمنده اي مي گه:
ـ همه مون بهش بد كرديم. حق با سها بود. اي كاش حرفش رو باور مي كرديم.
ياد گذشته ميفتم .
سها:
«ـ داداش تو رو خدا زود قضاوت نكن.
» -سها تو كاري كه بهت مربوط نيست دخالت نكن«.
سها :
«ـ داداش ترنم دوست منه. من مي شناسمش. اون هيچ وقت نمي تونه به سياوش چشم داشته باشه«.
» -تو هيچي نمي دوني؟«
سها:
«ـ نه داداش، تو هيچي رو نمي دوني. ترنم همه چيز رو برام تعريف كرده. من هم اول همين فكرا رو مي كردم. حتي باهاش برخورد بدي هم
داشتم؛ ولي وقتي با خودم نشستم و فكر كردم ديدم حق با ترنمه«.
» -پس بگو، پرِت كرده«!
سها:
«ـ داداش«.
» -سها داري خستم مي كني. كاري نكن روت دست بلند كنم«....

ادامه دارد...
@fazayeadaby
124 views16:41
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:40:34 #سفر_به_دیار_عشق_323

»سلام اي طلوع سحرگاه رفتن «.
ترنم:
«ـ سروشي، موش موشي، بيا قول بديم هيچ وقت همديگه رو تنها نذاريم«.
»سلام اي غم لحظه هاي جدايي «.
ترنم:
«ـ سروش من نمي دونم اين جا چه خبره. فقط مي دونم همه چيز دروغه، به خدا دروغه«.
»خداحافظ اي شعر شب هاي روشن.
خداحافظ اي شعر شب هاي روشن «.
دارم از شدت بغض خفه مي شم. درد يعني بدوني با مرگت هم نمي توني هيچي رو درست كني. خيلي سخته هيچ راهي نباشه. واسه ي از اول
ساختن، واسه ي جبران، واسه ي برگشت.
»خداحافظ اي قصه عاشقانه.
خداحافظ اي آبي روشن عشق «.
شقيقه هام از شدت درد تير مي كشن. دلم زندگي نمي خواد. خدايا دلم زندگي نمي خواد. تا حالا چند بار تا مرز خودكشي پيش رفتم؛ ولي توي اون
چند دفعه هم با ياد ترنم از كارم منصرف شدم. ترنم موند و جنگيد، مي خوام بمونم و بجنگم .فقط نمي دونم با چي؟ مي خوام اون قدر تحمل كنم
كه اگه رفتم اون دنيا بتونم تو چشماش زل بزنم و بگم خانمي به خدا بد مجازات كردي؛ ولي موندم و تحمل كردم. حالا خانمي كن و بخش، حالا
ببخش. مي خوام اگه اين جا به دستش نياوردم اون جا مال خودم كنمش.
»خداحافظ اي عطر شعر شبانه.
خداحافظ اي هم نشين هميشه«.
آرزوي بهشتي شدن دارم؛ چون مي دونم ترنمم بهشتيه؛ چون مي دونم فرشته ي كوچولوي من جاش تو بهشته. مي خوام اون قدر خوب باشم تا
بتونم دوباره ببينمش حا. لا حالاها بايد بمونم و حساب گناهامو با خودم و خداي خودم صاف كنم .
»خداحافظ اي داغ بر دل نشسته.
تو تنها نمي ماني اي مانده بي من «.
ـ خانمي منتظرم بمون، به خدا ميام.
»تو را مي سپارم به دل هاي خسته «.
ـ هميشه تو قلبمي خانمي. تو زنده اي. تو براي من هميشه زنده اي.
»تو را مي سپارم به ميناي مهتاب.
تو را مي سپارم به دامان دريا.اگر شب نشينم، اگر شب شكسته.
تو را مي سپارم به روياي فردا «.
ـ خانمي برام دعا كن. براي من هم از خدا مرگ بخواه. نمي خوام با خودكشي تا دنيا دنياست ازت دور بيفتم. نمي خوام با جهنمي شدنم لذت
ديدنت رو از دست بدم.
»به شب مي سپارم تو را تا نسوزد.
به دل مي سپارم تو را تا نمي رد «.
ـ توي اين شهر بين اين همه آشنا خيلي غريبم خانمي، خيلي زياد.
»اگر چشمه ي واژه از غم نخشكد.
اگر روزگار اين صدا را نگيرد.
خداحافظ اي برگ و بار دل من.
خداحافظ اي سايه سار هميشه.
اگر سبز رفتي، اگر زرد ماندم.
خداحافظ اي نوبهار هميشه«.
ترنم:
«ـ كنج اتاق هم بستر ديوارم كاش يكي مچم را بگيرد عادت بديست تنهايي«.
با صداي ممتدد بوق ماشيني تازه به خودم ميام.
سريع فرمون رو مي چرخونم و مي زنم روي ترمز. مرد:
ـ مرتيكه ي رواني اين چه وضع رانندگيه؟!
مي خوام جوابش رو بدم كه بي توجه به من پاش رو مي ذاره روي پدال گاز و از من دور مي شه. با ناراحتي سرم رو روي فرمون مي ذارم. ماشيناي
پشت سرم بوق مي زنند. به ناچار دوباره ماشين رو به حركت در ميارم و سعي مي كنم حواسم رو به رانندگي بدم. هر چند اصلا موفق نيستم؛ ولي
حداقل سعيم رو مي كنم. اصلا حال و حوصله ي خونه رو ندارم. بعد از مدت ها راه شركت رو در پيش مي گيرم.

»يك هفته بعد«
با صداي زنگ گوشيم به خودم ميام. نگاهي به صفحه ي گوشيم مي ندازم، مامانه .حوصله ي ترحم و دلسوزي مامان و اطرافيان رو ندارم. مي
خوام مثل تمام اين روزا تماساش رو بدون جواب بذارم و با درد خودم خلوت كنم و بميرم اما نمي دونم چرا دلم طاقت نمياره. يه جورايي دلتنگ
صداشم. همين كه دكمه ي برقراري تماس رو مي زنم صداي پر از بغض مامان تو گوشم مي پيچه:...

ادامه دارد..
@fazayeadaby
130 views16:40
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 19:20:27
اعلام وضعیت با اپلیکیشن ایرانی بله

اگه اربعین می‌ری کربلا، حتماً این ویدئو رو ببین!

با «اپلیکیشن ایرانی بله»، بدون سیم‌کارت عراقی، رایگان و بدون اینترنت، با همسفرها و اعضای خانواده‌ت در ارتباط باش!

دانلود و به‌روزرسانی اپلیکیشن بله

این پیام رو برای زائران اربعین ارسال کن! التماس دعا
132 views16:20
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 13:11:37
"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد"

گوش هایم را میگیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز میگیرم! ولی حریف افکارم نمیشوم!
چقدر دردناک است فهمیدن...!!!
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
171 views10:11
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 13:08:29
هر کس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواستهٔ تو از روح جهان سرچشمه می‌گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین میشوی.

- پائولو کوئیلو

@fazayeadaby
166 views10:08
باز کردن / نظر دهید
2022-09-05 13:03:03
برو کلاه خودتو قاضی کن!

شخصی سرو کارش به دیوان قضاوت کشید و هر وقت پیش از آنکه به محکمه قاضی برود در خانه ابتدا کلاهش را جلوی خود می‌گذاشت و کلاه را قاضی فرض کرده و آنچه که می‌خواست در محکمه بگوید به کلاه می‌گفت و راست و دروغ آن را می‌سنجید و بعد نزد قاضی می‌رفت تا سخنی به ضرر خود نگوید! چون پرسیدند این سخنان محکمه پسند را چطور این‌طور درست و بی‌غلط در محضر قاضی می‌گوئی تا به نفع تو حکم می‌دهد جواب داد :
اول کلاه خودم را قاضی می‌کنم ...

@fazayeadaby
154 views10:03
باز کردن / نظر دهید