Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2022-09-04 15:57:46 #آیا_می_دانستید

"لقمان حکیم "غلام سیاهی از مردم سودان بود که در زمان داوود پیامبر زندگی می کرد. لقمان در جوانی، به مرد بسیار تند خو و عصبی مزاجی خدمت می کرد ، اما آنچنان صبر، بردباری و رفتارهای شایسته از خود نشان داد که اربابش او را آزاد کرد.

او حکیمی خود آموخته بود، که جوانب مختلف زندگی را به دقت مورد بررسی قرار می داد و همواره شاگردانش را به صبر و پرهیز ازانجام رفتارهای نسنجیده دعوت می کرد. لقمان، فراتر از مردم زمانش می اندیشید و همین باعث شد که سخنان و پندهایش بعد از گذشت این همه سال،  همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کند. در این جا حکایتی کوتاه از لقمان را ذکر می کنیم.

"گویند روزی ارباب لقمان گوسفندی ذبح کرد و از لقمان خواست بهترین و شریف ترین قسمت گوسفند را برای او بیاورد، پس لقمان دل و زبان گوسفند را به عنوان پیشکش نزد ارباب آورد، روز بعد که گوسفند دیگری را کشتند، ارباب این بار از لقمان می خواهد، بدترین و پست ترین قسمت گوسفند را برای او بیاورد، پس لقمان باز دل و زبان گوسفند را می آورد، ارباب لقمان شگفت زده می شود و دلیل این کار را می پرسد، پس لقمان می گوید :"هرگاه دل و زبان  خویش را از اعمال ناشایست بشویی، همانا آنها بهترین اعضا هستند و در غیر این صورت، بدترین اعضا خواهند بود، چه خوش انسانی که دل و زبانش یکی باشد. "

@fazayeadaby
162 views12:57
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 12:39:49
پیام امروز
158 views09:39
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:10:21
47 views05:10
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:09:25 #سفر_به_دیار_عشق_316

«ـ سخت است حرفت را نفهمند، سخت تر اين است كه حرفت را اشتباهي بفهمند، حالا مي فهمم، كه خدا چه زجري مي كشد وقتي اين همه آدم حرفش را كه نفهميده اند هيچ، اشتباهي هم فهميده اند«!
زير لب زمزمه مي كنم:
ـ مي ميرم از جنون تا گريه مي كني با بغض هر شبت، با من چه مي كني.
خيلي سخته اشك نريختن، مرد بودن، آدم بودن، خيلي سخته، خيلي. در عين نامردي بخواي مرد باشي خيلي سخته! حالا مي فهمم مرد بودن به اشك نريختن و داد و بي داد كردن نيست، مرد بودن يعني نشكوندن دل كسي كه داره براي يه لحظه با تو بودن از جونش مي گذره و التماست مي كنه. چقدر نامرد بودم، چقدر نامرد بودم ترنم:
«ـ خيلي نامردي سروش، خيلي«!
ترنم:
«ـ سروش تو رو خدا بس كن«.
» -هنوز كاري نكردم كم آوردي؟ هنوز كه خيلي زوده«!
ترنم:
«ـ تو رو خدا تمومش كن«.
» -يعني اين قدر براي با من بودن عجله داري؟ كه مي خواي زودتر كار اصليم رو شروع كنم«!
ترنم:
«ـ سروش التماست مي كنم. تو رو به هر كسي كه مي پرستي تمومش كن. به خدا من تحمل اين يكي رو ديگه ندارم«.
ـ«...»
ترنم:
«ـ گفتم نبينم روي تو شايد فراموشت كنم، شايد ندارد بعد از اين، بايد فراموشت كنم«.
چشمام رو به سرعت باز مي كنم و روي تخت مي شينم. نگاهي به اطراف مي ندازم .شقيقه هام تير مي كشن. قلبم با ضربان بالايي مي زنه.
چيزي رو به جز كابوس هاي گاه و بي گاه ترنم به ياد نميارم. ديده چنداني به دور و برم ندارم. همه جا زيادي تاريك به نظر مي رسه. با دقت
بيشتري به اطراف نگاه مي كنم. كم كم همه چيز رو به خاطر ميارم. خونه ي پدري ترنم، اتاقش، لباساش، وسايلاش، بالشنش. صداي نفس نفس
زدنام توي سكوت اتاق آشناي ترنم حس بدي رو بهم منتقل مي كنه. خودم هم نفهميدم كي به خواب رفتم؛ فقط تنها چيزي كه يادمه كابوس
هاي ته باغه. دوباره تا به خواب رفتم اون لحظه ها جلوي چشمام به نمايش دراومدن. زير لب با بغض زمزمه مي كنم:
ـ ترنم داري با من چي كار مي كني؟
عذاب وجدان اون شب داره داغونم مي كنه. اين عذاب وجدان با نبود ترنم لحظه به لحظه بيشتر مي شه. يه چيزي تو دلم سنگيني مي كنه. در
عين دونستن نمي دونم چيه !
ترنم:
«ـ سروشي«.
چشمام رو مي بندم با صدايي لرزون مي گم:
ـ نه ترنم، عذابم نده. راضي به عذابم نباش. بيشتر از اين عذابم نده خانمي.
ترنم:
«ـ دوستت دارم آقايي«.ترنم باهام اين كار رو نكن.
ترنم:
«ـ سروشم، مي شه براي هميشه باهام بموني؟«
ـ آخ ترنم، داري ديوونم مي كني. اي كاش بودي تا ساعت ها التماست مي كردم، كه ببخشي، كه بموني، كه بمونم، كه جبران كنم.
از كابوس هايي كه اين روزا گريبان گيرم شده متنفرم. كابوس هايي كه با دست هاي خودم ساختم. كابوس هايي كه مي خواستم تاوان اشتباه نكرده ي ترنم باشه؛ اما شد تاوان اشتباه كرده ي خودم! شعرهاي دفترچه دوباره و سه باره، همين جور و همين جور تو ذهنم تكرار ميشن.
ترنم:
«ـ من به جرم باوفايي اين چنين تنها شدم؛ چون ندارم هم دمي بازيچه ي دل ها شدم«.
هر دفعه كه اون كابوس ها رو مي بينم تا ساعت ها تموم صحنه هاي ته باغ رو با تمام وجودم حس مي كنم. آره حس مي كنم و مي بينم. تمام اون صحنه ها رو، تمام اون حركات رو، تمام اون رفتارا و هر بار بيشتر از دفعه ي قبل دلم مي لرزه. از احساسات ترنم، از ترسش، از اشكاش، ازالتماساش، از لرزش بدنش، از بي رحمي هاي خودم، از پستي خودم. چشمام رو باز مي كنم و نفس عيقي مي كشم .نگاهي به اطراف مي ندازم.
اتاق توي تاريكي مطلق به سر مي بره. از جام بلند مي شم و با ناراحتي به سمت در مي رم. نمي دونم چرا طاهر صدام نكرد. اين جور كه معلومه خيلي وقته تو اتاق ترنم هستم.
زمزمه هاي مبهم رو دنبال مي كنم تا به منبعش برسم. لحظه به لحظه زمزمه ها واضح تر مي شن. در نهايت خودم رو جلوي اتاق طاهر مي بينم .
صداها ديگه واضح و بدون ابهام شنيده مي شن. طاهر:
ـ آره گلم، آره خواهرم، آره عزيزم، ما بد كرديم؛ ولي تو بد نكن. تو اين جور با نبودنت مجازاتمون نكن. خواهري نبودنت خيلي سخته. دلم براي شيطنت هاي گذشته ات، براي سكوت و مظلوميتت، براي مهربوني هاي بي دريغت تنگ شده .خواهري اين روزا دلتنگي توي اين خونه بي داد مي كنه. دلتنگم خواهري، دلتنگ تو، دلتنگ داداشي گفتنات، دلتنگ لبخنداي بي جونت. هيچ وقت فكرش رو نمي كردم كه تحمل نبودنت تا اين حد سخت باشه، هيچ وقت.
صداي گرفته طاهر باعث مي شه بغض بدي تو گلوم بشينه. از لاي در نيمه باز طاهر رو مي بينم كه قاب عكسي رو توي دستش گرفته و داره با چشماي خيس و اشكي نگاش مي كنه. حس مي كنم عكس ترنمه. دستم رو تو جيبم فرو مي كنم و كيف پولم رو از جيبم در ميارم ك. يفم رو باز مي كنم و به عكس خودم و ترنم خيره مي . شم عكسي كه از جعبه ي يادگاري هاي ترنم برداشتم. عكسايي كه من سوزونده بودم؛ ولي ترنم تو آلبوم عكسامون نگه داشته بود. عكس ترنم رو از كيفم خارج مي كنم...

ادامه دارد..
@fazayeadaby
53 views05:09
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:08:55 #سفر_به_دیار_عشق_315

ديوونه مي شم.
ـ خدايا دارم ديوونه مي شم.
لباسش رو به بينيم مي چسبونم و چشمام رو مي بندم چند بار نفس عميق مي كشم.
يه بار، دو بار، سه بار ... در عين بي تابي آروم آرومم. اون قدر آروم كه خودم هم باورم نمي شه. عطر تنش رو با تموم وجودم به داخل ريه هام مي كشم .خودش نيست؛ ولي با همه نبودناش احساسش مي كنم. همه جا مي بينمش. صورتش رو، چشماش رو، طرح لباش رو. همه جا صداش رو مي شنوم. حالا حرفاش رو مي فهمم .حالا نوشته هاش رو درك مي كنم. حالا با غصه هاش جون مي دم. حالا با يادش جون مي گيرم. حالايي كه ديگه ديره، ديره براي جبران كردن! براي عاشق شدن .براي عاشق موندن. حتي براي زندگي كردن هم ديگه ديره! نه، من زندگي نمي كنم .
دارم لحظه به لحظه جون مي دم. روزي كه فهميدم همش يه توطئه بود تازه به عمق ماجرا پي بردم.
ـ آخ ترنم. اي كاش بودي! اي كاش نبودم! اي كاش تو بودي و من نبودم! اون كسي كه لايق موندنه، رفته. اون كسي كه حقش رفتنه، موندگار شده و چه سخته اين بودن و چه سخت تره نبودنت.
همون جور كه روي زمين نشستم به چند تا از لباساي ديگه اش چنگ مي زنم و از توي كمد بيرونشون ميارم. همون جور كه لباساش تو چنگم هستن اونا رو به سمت بينيم مي برم. بعد از مدت ها عجيب احساس آرامش مي كنم. همه ي لباساش از عطر تنش لبريز شدن. دارم به مرز جنون مي رسم. لباساش رو با همه ي وجودم در آغوش مي گيرم. يه حس خوبي دارم. باورم نمي شه كه اين قدر آرومم. با همه ي دلتنگي ها دارم از عطر تنش لذت مي برم.
ـ ترنمم، خانمم، دوستت دارم عزيزم.
«ـ با اين كه ازم دوري اما هر وقت دستمو مي ذارم روي قلبم، مي بينم سر جاتي«.
دستم به سمت قلبم مي ره. واسه ي هميشه تو قلبم موندگاري خانمي. واسه ي هميشه ي هميشه.
ـ دارم مي ميرم خانمي. دارم از دوريت مي ميرم. دارم از نبودت مي ميرم. دارم مي ميرم. از مردن باكي ندارم؛ ولي بدبختي اين جاست روزي هزاربار تا مرز مرگ مي رم و دوباره به جاي اولم بر مي گردم. مرگ هم از من فراري شده.
اتاقش بهم آرامش مي ده. به سختي از روي زمين بلند مي شم. همون جور كه لباساش تو مشتم هستن به سمت تختش مي رم .
ـ ترنمم، ترنمم، عشقم، خانمم، بي تو چي كار كنم؟
ـ...
مرگش برام تازگي داره. انگار خبر مرگش همين الان به گوشم رسيده. از وقتي حقيقت رو فهميدم بي قرار بي قرارم، بي قرار رفتن. صداي ترنم تو گوشم مي پيچه:
«ـ من خيلي شبا مرگ خودم رو از خدا خواستم. شايد خدا داره تنبيهم مي كنه«.
ـ بد كردي خانمي، بد كردي. بايد مرگ من رو مي خواستي. با خودت نگفتي يه بار خدا صدات رو مي شنوه و تو رو از من مي گيره؟!
بغض بدي تو گلوم نشسته. چشمام مي سوزن.خانمي خيلي بد مجازاتم كردي، خيلي بد. قرارمون بي وفايي نبود. نبايد مي رفتي.
قطره اشكي از گوشه ي چشمم سرازير مي شه.
ـ هر چند اين بي وفايي حقمه. من زودتر بي وفايي كردم. من زودتر تركت كردم .من زودتر تنهات گذاشتم. حالا بايد تاوان پس بدم. همه ي اين
مجازات ها براي مني كه باورت نكردم كمه! اي كاش بودي ترنم، اي كاش بودي و تا مي تونستي كتكم مي زدي. تا مي تونستي فحشم ميدادي. تا مي تونستي خردم مي كردي. اصلا تا مي تونستي بهم خيانت مي كردي؛ ولي اي كاش بودي ت. حمل اين دنيا بدون تو خيلي سخته!
با صدايي كه به شدت مي لرزه ادامه مي دم:
ـ اين زندگي برام حكم يه كابوس رو داره. كابوسي كه هيچ وقت تمومي نداره .هزار بار چشمامو مي بندم و باز مي كنم تا اين كابوس لعنتي تموم يشه؛ اما باز هم هيچ چيز تموم نمي شه.
دارم ديوونه مي شم خدايا دارم ديوونه مي شم. با حسرت به اتاق ترنم نگاه مي كنم. خوش به حال طاها، خوش به حال طاهر، خوش به حال همه ي كسايي كه هر روز مي تونند بيان و توي اين اتاق نفس بكشن.
روي تختش مي شينم. با دستم بالشتش رو لمس مي كنم .
«ـ اگر مرا قبول نداري بالشتم را گواه بگير.
او حتما شهادت خواهد داد كه جز تو براي كسي نگريستم«.
حتما خيلي روزا همين بالشت شاهد اشك هاي بي امون ترنمم بوده! ترنمي كه من باورش نكردم.
به بالشتش چنگ مي زنم و بغلش مي كنم. هزار بار نفس عميق مي كشم؛ ولي باز هم نفسم برام سنگيني مي كنه. ترنم رو در جاي جاي اتاقش مي بينم و نمي بينم .نبودنش رو دوست ندارم. دوست دارم باشه. مهم نيست خودشه يا رويا، فقط مي خوام باشه. مي دونم آرزوي يه بار ديدنش رو با خودم به گور مي برم. مي دونم كه ديگه زندگي براي من تموم شده. سخته، خيلي سخته بدوني آخر راهي، آخر خط، آخر آخر؛ ولي سخت تر از اون اينه كه بدوني كسي كه باعث شد به بن بست برسي به آخر برسي، به قعر چاه برسي، كسي نيست به جز خودت! سخت تر از همه ي اينا اينه كه بدوني ديگه هيچ راه جبراني نيست. جبراني براي ساختن دوباره ي آرزوها. آرزها و روياهايي كه خودت نابودشون كردي.
همون جور كه بالشتش توي بغلمه به پهلو رو تخت دراز مي كشم...

ادامه دارد..
@fazayeadaby
52 views05:08
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:08:27 #سفر_به_دیار_عشق_314

ترنم:
«ـ ســـروش«!
» -باشه خانمي، من تسليم «.
ترنم:
«ـ داشتم مي گفتم بزرگ ترين آرزوم اينه كه من زودتر از تو برم«.
سروش:
«ـ كجا بري؟«
» -اون دنيا«.
سروش:
«ـ ترنــم«.
ـ چرا داد مي ز«...
سروش:
«ـ ترنم يه بار ديگه اين حرفا رو ازت بشنوم ديگه تضمين نمي كنم سالم بذارمت«.
خودم رو جلوي در مي بينم. لرزش عجيبي رو توي تمام بدنم احساس مي كنم.
«ـ دوستت دارم سروش. بيشتر از هميشه، قد همه ي آسمونا«.
نفس عميقي مي كشم و در رو باز مي كنم و با قدم هايي لرزون وارد اتاق مي شم. خاطرات گذشته تو ذهنم زنده مي شن.
«ـ سروش خيلي دلتنگت بودم. به حد مرگ دلم برات تنگ شده بود. ديگه بدون من هيچ جا نرو. حتي ماموريت هاي يه روزه. بودنت توي اين
شهر بهم اميد بودن مي . ده با فاصله ها نابودم نكن«.
با ديدن دوباره ي اتاق دلم مي ريزه.
«ـ خانمي چرا گريه مي كني؟«
ترنم:
«ـ آخه اين چند روز خيلي سخت گذشت«.
» -هيس. گريه نكن خانمي «.
ترنم:
«ـ قول مي دي ديگه تنهام نذاري؟«
«ـ چه خانم كوچولوي لوسي دارما«.
ترنم: ســـروش«.
ـ جونم كوچولو، جونم خوشگله؟«
ترنم:
«ـ دوستت دارم. خيلي زياد«.
«ـ من بيشتر «.
ترنم:
«ـ من خيلي خيلي بيشتر«.
آهي مي كشم. در پشت سرم بسته مي شه. نگام تو سر تا سر اتاق مي چرخه. همه چيز برام بي نهايت آشناست. يه كمد ساده، يه ميز از دوران قديم، يه كامپيوتر، يه پنجره، چند تا تابلو. اين اتاق با همه ي سادگيش شرف داره به مني كه جا خالي كردم. از خودم متنفرم. از خودم، از شونه هام، از آغوشم، از هر چيزي كه حق ترنم بود؛ ولي من ازش گرفتم. آره اين اتاق ارزشش خيلي خيلي بالاتر از من و آغوشمه؛ چون وقتي من ترنم رو از آغوشم محروم كردم اين اتاق براي ترنم هم دم و همراه شد. اين اتاق خيلي روزا شاهد رنج و عذاب عشقم بود .اين اتاق، اين تخت، اين پتو،اين بالشت، اين پنجره، همه و همه هم دم عشقم بودن؛ ولي شونه هاي من، دستاي من، آغوش من هيچ وقت براي كمك به ترنم قدمي بر نداشتن.
ـ بايد بكشم باي. د بيشتر از اين بكشم.
اين دستا يه روزي بي گناهي رو متهم كردن و گناه كاري رو به آغوش كشيدن .الان حكم تمام اون اشتباهات محروم شدن از عشقيه كه تو وجود من هست؛ ولي توي دنياي من نيست.
ـ يه دنيا رو نابود كردم. يه زندگي رو از هم پاشيدم. يه آرزو رو پرپر كردم .يه قلب رو شكوندم. يه روح رو داغون كردم و الان دارم با همه ي وجودم لمس مي كنم تمام چيزايي رو كه از ترنم گرفتم! يه روزي من همه ي اينا رو از ترنم گرفتم و امروز خدا همه ي اينا رو از من مي گيره.
لمس شكسته شدن كسي كه با همه ي وجودم عاشقش بودم و هستم خيلي سخت تر از لمس شكسته شدن خودمه. افسوس و صد افسوس كه خيلي دير فهميدم، خيلي. اگه مي دونستم هيچ وقت براي شكستن ترنم قدم پيش نمي ذاشتم. چه احمق بودم كه فكر مي كردم با شكستن ترنم روح زخم خورده ام ترميم مي شه! با شكستن عشقم فقط خودم رو بيشتر شكوندم. ترنم نيمي از وجودم بود ش. كست ترنم يعني شكست نيمي ازوجود خودم. اي كاش همه ي اينا رو اون روزا مي فهميدم.
همون جور كه افسوس مي خورم آروم آروم قدم بر مي دارم. بغض بدي تو گلوم نشسته. تك تك وسايلاي اتاق رو از نظر مي گذرونم. به يادترنمي كه يه روز همه ي اينا رو لمس كرده همه شون رو لمس مي كنم. به كمدش مي رسم. درش رو باز مي كنم. لباس هاش همه مرتب ومنظم توي كمد چيده شدن. دستاي لرزونم به سمت يكي از لباساش مي ره. به آرومي از كمد بيرونش ميارم. اون قدر جون ندارم كه روي پام وايستم. به سختي روي زمين مي شينم و به كمد تكيه مي دم. لباسش رو به سمت بينيم مي برم. يه بوي خاصي مي ده. لبخندي رو لبم مي شينه.
نفس عميقي مي كشم و دوباره بوي تنش رو احساس مي كنم. بوي لباسش مستم مي كنه. حس مي كنم تا مرز جنون فاصه اي ندارم. دارم...

ادامه دارد..

@fazayeadaby
55 views05:08
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:07:06 صبح بخیر

#رادیو_مرسی
52 views05:07
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 08:06:21
‌ بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود دوستان مهربونم

ذکر امروز یکشنبه

يا ذاالجلال و الا کرام

13 شهریور ماه 1401ه. ش
7 صفر 1444 ه.ق
4 سپتامبر 2022ميلادی


@fazayeadaby
54 views05:06
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 06:40:36
فرا رسیدن سالروز شهادت غریبانۀ کریم اهل‌البیت، حضرت امام حسن مجتبی صلوات‌الله‌علیه را به محضر مقدّس حضرت ولیّ‌عصر عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف و همه شیعیان و منتظران‌ تسلیت عرض می‌نمائیم.
( به روایتی)

امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه فرمودند:

«اهل دوزخ نشانه‌هایی دارند که به آن شناخته می‌شوند؛ آنها با اولياء خدا، عداوت و دشمنی می‌کنند و با دشمنان خدا، محبّت و دوستی دارند!»

«قال الحسن علیه‌السلام: إنَّ لِأهَلِ النّارِ علاماتٌ يُعرَفونَ بِها وَ هِيَ الَاِلحادُ لِأَولياءِ اللهِ و الموُالاةُ لِأَعداءِ الله.»

المحاسن والمساوی (بیهقی)، ص۴۱
(بحار الانوار (علامه‌مجلسی)، ج۴۴، ص۱۰۲
91 views03:40
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 06:37:07 نیایش صبحگاهی

پروردگارا.....!
درهای لطف تو باز است
دست هایم را به آسمان بلند میکنم
تا میوه های اجابت بچینم و می دانم
دست هایم خالی بر نخواهند گشت....!

به یاد تو قدم در رویاهایم می‌گذارم و فقط به تو می اندیشم و تنها تو را میخوانم....!
زیرا در این روزگار غریب تنها تو را دارم،..
خدایا دریاب مرا...!
با آرزوی استجابت دعاهاتون

سلام
صبح یکشنبه تون بخیر
براتون روزی سرشار از انرژی و مملو از موفقیت خواهانم

89 views03:37
باز کردن / نظر دهید