Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-09-05 02:17:29
بسم الله الرحمن الرحیم
آیت الطاف خدای کریم

بسم الله الرحمن الرحیم
نص صحیح است وکلام حکیم

بسم الله الرحمن الرحیم
طایرفرخنده وحی قدیم

بسم الله الرحمن الرحیم
کعبه جان ودل اهل نعیم

بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
الــــهــــی بـــــه امـــــیـــــد
8 views23:17
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 21:23:24
خـــدایـا
امشب آرامشے از جنس
فرشته‌هایت نصیب همه دلها
و شبے آرام و بے نظیر
قسمت عزیزانم بگردان
تا درودے دیگر بدرود

شبتون خوش همراهان خوب
104 views18:23
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 21:21:04 شب را جورِ دیگری دوست دارم...
حیف که مشغله ی فردا امان نمی دهد...
وگرنه شب را باید بیدار ماند؛
کتاب هایِ جدید خواند و به رازِ آفرینش فکر کرد...
شب باید تصمیم هایِ خوب گرفت و برایِ روزهایِ بهتر برنامه ریخت...
آنقدر کارهایِ نکرده برایِ شب هایم دارم،
و آنقدر فکرهایِ خوب و تصمیم هایِ نگرفته؛
که شب برایشان کم می آید...
اما چه فایده ؟!
وقتی تمامِ کارها تویِ روز تلنبار شده اند...
مگر می شود بیدار ماند؟!
وقتی صبحِ زود باید آماده ی روزمرگی هایت باشی؟!
کاش می شد روزها خوابید و شب ها زندگی کرد...
زیرِ نگاهِ ستارگانی که تماشایشان ، امید را در دل ، زنده می کند...
من شب را جورِ عجیبی دوست دارم...
و این دوست داشتن ، بی دلیل نیست،
فلسفه دارد...

شبتون در آغوش امن الهی

98 views18:21
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:52:59 فرود آمدن #آدم و #حوّا(ع) به زمین و توبه آنها

آدم و حوّا(ع) وقتی که از بهشت اخراج شدند، در سرزمین «مکه» فرود آمدند،
حضرت آدم(ع) بر کوه #صفا در کنار #کعبه هبوط کرد و در آنجا سکونت گزید.

از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم(ع) صفی ا لله (برگزیده خدا) در آنجا وارد شد و حضرت حوّا(ع) بر روی کوه #مروه (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آنجا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه، یعنی زن که منظور حوّا(ع) باشد، در آن سکونت نمود.

آدم(ع) چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد.
#جبرئیل نزد آدم(ع) آمده و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!»
آدم(ع) گفت: «آری. خداوند این گونه به من عنایت ها نمود.»
جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان دادکه از آن درخت مخصوص بهشت نخوری. چرا از آن خوردی؟»
آدم(ع) گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصوّر نمی کردم و گمان نمی بردم موجودی که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا یاد کند.»

وقتی که از بهشت اخراج و به زمین فرود آمدند و به گناه (ترک اولی) خود اقرار نمودند و پشیمان شدند، خداوند مهربان به آنها لطف کرد و کلماتی را به آنها آموخت تا آدم و حوّا(ع) در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.

سؤال: مقصود از این سخنان و کلمات که به آدم(ع) آموخت، چیست؟
آیه مربوط به توبه آدم(ع) این است:

«پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی، بی گمان از زیانکاران خواهیم بود.»

#مفسّران در توضیح این آیه، دعاهایی را نیز که آدم(ع) با آنها توبه کرد و آمرزیده شد، آورده اند. در پاره ای روایات از #ابن_عبّاس آمده است که
آدم(ع) به درگاه خدای خود گریه کرد و گفت: «خدایا! آیا مرا با دست خود نیافریدی؟
فرمود: «چرا»،
گفت: «آیا مهر تو به خشم تو پیشی ندارد؟
فرمود: «چرا»،
گفت: آیا اگر توبه کنم و باز گردم، به بهشتم باز می گردانی؟
فرمود: «آری».

(در این باره دعاهای دیگر نیز نقل شده است).

#مفسّران_شیعی آن روایات را آورده اند و افزون بر آن، روایاتی ذکر کرده اند که آدم(ع) نام هایی گرامی که بر عرش نوشته شده بود، دید، سپس درباره آنها سؤال کرد.
به او گفته شد: اینها نام های گرامی ترین آفریدگان خدایند.
آدم(ع) با آن نام ها به درگاه خداوند توسّل جست و توبه اش پذیرفته شد. نام ها عبارت بودند از: #محمّد، #علی، #فاطمه، #حسن و #حسین
(علیهم السلام).
143 views16:52
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:51:59
133 views16:51
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:43:35 #سفر_به_دیار_عشق_319

چقدر بد كرديم به ترنم. چه قدر بد كردم با ترنم. بقيه به كنار، من چه قدر داغونش كردم. آه پر بغضي مي كشم و با همه ي وجودم سعي مي كنم كه اشك نريزم .هر چند اين بغض داره خفم مي كنه. طاهر:
ـ دارم زير بار اين عذاب وجدان داغون و داغون تر مي شم.
كنارش روي زمين مي شينم و با بغض مي گم:
ـ از من كه بدتر نكردي طاهر، از من كه بدتر نكردي. اين قدر خودت رو عذاب نده. ديگه ديره براي اين عذاب ها، ديگه ديره! ترنم با اين بغض ها، با اين التماس ها، با اين عذاب ها بر نمي گرده. اون ديگه نيست طاهر. اون رفته واسه ي هميشه. فقط مي تونيم انتقامش رو از اون پست فطرتاي آشغال بگيريم. آروم باش مرد. فقط آروم باش و سعي كن جبران كني.
طاهر:
ـ نگو مرد، سروش، نگو مرد. من يه نامردم. من راضي شده بودم خواهرم رو بدبخت كنم. من راضي شده بودم تا ترنم با يه مرد زن مرده ازدواج كنه. مي فهمي سروش؟! من به خاطر مادرم راضي شده بودم. من به خاطر مادرم سكوت كرده بودم .من به خاطر مادرم از ترنم گذشته بودم تا پدرم هر كاري دوست داره بكنه. من بيشترين ظلم رو در حقش كردم. اون با من نسبت به بقيه صميمي تر بود، من حق نداشتم با خواهرم اين كار رو كنم من اين حق رو نداشتم. ترنم همه ي چشم و اميدش به من بود؛ ولي من به خاطر مادرم تمام اون نگاه هاي پر از التماس رو ناديده ميگرفتم.
ضربان قلبم به شدت بالا مي ره و غمم به اوج ميرسه. طاهر:
ـ مامان مي خواست به هر قيمتي شده ترنم رو از خونه بيرون كنه. اگه ترنم دزديده نمي شد صد در صد تا الان با اون مرتيكه كه سن و سال پدرم رو داشت ازدواج كرده بود. دوازده سال از خواهرم بزرگ تر بود. مي فهمي؟ دوازده سال، دو تا بچه قد و نيم قد داشت و من داشتم با اين موضوع كنار مي اومدم به. خاطر مادرم، به خاطر برادرم، به خاطر پدرم، شايد هم به خاطر خودم! آره به خاطر خودم هم بود. خسته شده بودم از اون همه حرفي كه پشت سرش مي زدن. من بي انصاف هم مي خواستم اين جوري همه مون رو خلاص كنم و خدا چه بد مجازاتمون كرد، با بردنش. آره سروش خدا ترنم رو برد تا اين جوري خلاصمون كنه به. بدترين شكل ممكن دارم تاوان اشتباهاتم رو پس مي دم. بدترين ضربه رو ما به ترنم زديم! خونواده اش. اگه ما مي بخشيديم، اگه ما شخصيتش رو خرد نمي كرديم هيچ كس به خودش جرات نمي داد پشت سرش حرف بزنه.
از حرف طاهر تمام تنم يخ مي كنه. احساس مي كنم خون تو رگام منجمد مي شه. باورم نمي شه. درسته در مورد خواستگاري و ازدواج و اين حرفاشنيده بودم؛ ولي فكر نمي كردم تا اين حد جدي باشه. طااهر:
ـ حق با ماندانا بود. ترنم با مرگش خلاص شد. اين تاوان اشتباهات ماست. مرگ ترنم مجازاتيه براي ماهايي كه باورش نكرديم. براي ماهايي كه عذابش داديم .براي ماهايي كه هيچ وقت باهاش نبوديم!
دستام رو مشت مي كنم و چشمام رو مي بندم. دلم براي مظلوميت ترنم مي سوزه .از يه طرف من عذابش مي دادم و از يه طرف خونوادش لحظه به لحظه داغون ترش مي كردن.
ترنم:«ـ غيــرت مــــردانه ات كــجاست؟! زمانـي كـــه معشــوقه ات از تــجاوز تنــهايي رنــج مي كشيــد، بـــه جــاي دركـش، تركـــش كـردى«!
طاهر:
ـ كتك هايي كه ترنم به سختي تحمل مي كرد رو مي ديدم. نگاه هاي ملتمسش رو روي خودم حس مي كردم؛ اما هيچ كاري براي نجاتش انجام نمي دادم. اون قدر مغرور بود كه التماساش رو به زبون نياره؛ ولي من نگاه هاي خسته و بي طاقتش رو مي ديدم.
ياد اون روزي ميفتم كه ترنم با سر و صورت كبود وارد شركت شد.يادمه اون روز حتي نمي تونست از شدت درد به راحتي بشينه.
ترنم:
«ـ درد را با چه اندازه مي گيرند؟ درد دارم؛ از اين جا تا تـــو«.
طاهر:
ـ مي فهمي سروش؟ من هيچ كار براش نكردم، هيچ كار فقط تماشاگر نمايش مسخره ي خونوادم بودم.
دهنمو باز مي كنم تا چيزي بگم؛ اما هيچ كلمه اي از دهنم خارج نمي شه. با بغض ادامه ميده:
ـ و حالا مي فهمم اون كتك ها، اون سيلي ها، اون بد و بي راه ها، همه و همه به ناحق بوده. خيلي سخته سروش، خيلي سخته بعد از سال هاحمايت نكردن از هم خونت بفهمي كه هيچ چيز اون جوري نبود كه تو فكر مي كردي.
به سختي زمزمه مي كنم:
ـ مي فهمم طاهر
طاهر:
ـ نه سروش، نمي فهمي!
ـ اما..
طاهر اجازه حرف زدن بهم نمي ده. با لحني عصبي ادامه ميده:
ـ من با ترنم بزرگ شده بودم حتي اگه تو بهش شك مي كردي من اين حق رو نداشتم، مي فهمي؟من حق نداشتم بهش شك كنم. آشنايي تو با ترنم فقط توي چند سال خلاصه مي شد؛ ولي من سال هاي سال باهاش زندگي كرده بودم. هميشه همراهش بودم. با خنده هاي اون خنديده بودم و با گريه هاش درد رو با همه ي وجودم حس كرده بودم. نه سروش، من حق شك كردن نداشتم. حتي اگه همه ي دنيا بهش شك كرده بودن باز هم من چنين حقي نداشتم.
طاهر سكوت مي كنه و با ناراحتي به عكس ترنم خيره ميشه من هم حرفي واسه ي گفتن ندارم. تو اين لحظه ها سكوت رو به هر چيزي ترجيح ميدم..

ادامه دارد..
@fazayeadaby
142 views16:43
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:42:52 #سفر_به_دیار_عشق_318

دارم زير اين همه تهمت و افتراي دروغي كه نصيب تو شده مي شكنم. دارم از تمام چيزايي كه باور كردم داغون ميشم دوست دارم باشي تا مثل گذشته ها برات بهترين داداش دنيا بشم. دوست دارم باشي تا جبران همه ي كارايي كه مي تونستم برات انجام بدم
و انجام ندادم رو بكنم. خواهري دلم داره برات پر مي كشه.
طاهر:
ـ هيچ وقت به رفتنت فكر نكرده بودم ترنم، هيچوقت. تمام اون سال ها با حضور خاموشت اُنس گرفته بودم. به سكوت مظلومانه ات عادت كرده بودم. به لبخنداي بي رمقت.
صداي گريه ي طاهر حالم رو خراب تر مي كنه. ناله هاي بي امونش دلم رو به درد مياره. بي رمق تر از هميشه سعي مي كنم آروم باشم. در اتاق طاهر رو كاملا باز مي كنم. شونه هاي طاهر رو مي بينم كه از شدت گريه تكون مي خوره. هيچ وقت اين جوري نديده بودمش.
آهي مي كشم و وارد اتاق مي شم. طاهر با ديدن من سرش رو بالا مياره و با چشماي اشكي ميگه:
ـ اومدي سروش؟ بالاخره تونستي دل بكني، بالاخره تونستي از اتاق خواهرم بيرون بياي؟ بهت غبطه مي خورم سروش، بهت غبطه مي خورم.
حداقل اين جا نبودي و پرپر شدنش رو نمي ديدي؛ ولي من لحظه به لحظه نظاره گر پر پر شدنش بودم و دم نمي زدم. مي بيني چه دير به حقيقت حرفاش رسيديم؟ ميبيني؟!
ترنم:
«ـ كاش بودن ها را قدر بدانيم، به خــدا قسم نبودن ها همين نزديكي هاست«.
طاهر:
ـ از بس شرمندم سروش. از بس شرمندم كه حد نداره. حتي نمي تونم به سمت اتاقش برم! حتي نمي تونم تو هوايي نفس بكشم كه يه روز نفس مي كشيد! خوش به حالت سروش، خوش به حالت، حداقل از اون اتاق كلي خاطره ي خوب داري؛ ولي اون اتاق براي من پر از خاطرات تلخه، پراز اشك، پر از درد، پر از ناله هاي گاه و بي گاه ترنم، پر از افسوس اين روزهاي بي قراري. اون اتاق براي من يادآور روزهاي بد بودن من در
روزهاي خوب بودن خواهرمه .
از حرفاي طاهر آتيش مي گيرم و دم نمي زنم. شايد حق با طاهر باشه، حداقل من زجر كشيدنش رو نديدم و ساكت نظاره گر نبودم. اشكي ازگوشه ي چشمم سرازير مي شه؛ ولي نه من هم روزهاي زيادي رنج كشيدنش رو ديدم و با همراهي بقيه بيشتر از قبل عذابش دادم. چه زود خودم رو تبرئه مي كنم! دستم رو مشت مي كنم و سعي مي كنم خودم رو كنترل كنم. نمي خوام حال طاهر رو خراب تر از ايني كه هست كنم. تك تك جمله هاي دفترچه جلوي چشمم ميان و برام معنا و مفهوم پيدا مي كنند.
ترنم:
«ـ گاهي هيچ كس را نداشته باشي بهتراست، باور كن بعضيا تنهاترت مي كنند«.
خودم داغون داغونم؛ اما سعي مي كنم طاهر رو آروم كنم. به سمت طاهر مي رم و شونه هاش رو مي مالم. با ملايمت مي گم:
ـ آروم باش طاهر. ترنم راضي نيست اين جور خودت رو عذاب بدي.
طاهر:
ـ آروم؟! سروش مي فهمي چي داري مي گي؟ آروم باشم؟! من مستحق بدتر از اين ها هستم، بعد مي گي آروم باشم؟ اگه مي دونستي چه جاهايي سكوت كردم، هيچ وقت نمي گفتي آروم باش. آخ سروش اگه بدوني، اگه بدوني با ترنم چي كار كردم. اگه بدوني چه جاهايي بي خودي محكومش كردم، اگه بدوني چه جاهايي ازش دفاع نكردم، اون وقت اين حرفا رو نمي زدي.
ترنم:
«ـ دايا، از تجربه ي تنهاييت برايم بگو، اين روزها سر تا پا گوشم«.
لبخند تلخي رو لبام مي شينه. ياد خودم ميفتم، ياد برخوردام، ياد رفتارام، ياد بدقلقي هام، ياد بي خودي متهم كردنام، ياد دعواهاي الكيم، ياد تلافي هاي بي موردم، ياد زماني كه توي جشن نامزدي مهسا اون پسره مزاحم ترنم شد و من با اين كه مي دونستم ترنم بي گناه باز ترنم رو زير رگ بارحرفام خرد كردم.
ترنم:
«ـ دلتنگ كه باشي، آدم ديگري مي شوي. خشن تر، عصبي تر، كلافه تر و تلخ تر و جالب تر اين كه، با اطرافيان هم كاري نداري، همه اش را نگه مي داري و دقيقا سر كسي خالي مي كني، كه دلـتنگش هستي«....

ادامه دارد..
@fazayeadaby
134 views16:42
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 19:41:59 #سفر_به_دیار_عشق_317

عكس ترنم رو از كيفم خارج مي كنم و تو لبخند قشنگش غرق مي شم.
طاهر:
ـ خواهري مي دونستي به جز من يه نفر ديگه هم بدجور دلتنگته. شايد باورت نشه ترنم، شايد كه نه، فكر نكنم اصلا باورت بشه؛ ولي اوني كه به كل ازش نا اميد شده بودي الان تو اتاقته. تو اتاق تويي كه همه ي وجودت با عشق اون عجين شده بود؛ ولي تنها و بي ياور. مثل روزايي كه توتنها و بي ياور بودي .اون هم مثل من بي تاب توئه. بي تاب و بي قرار. اون هم آرزوي با تو بودن رو داره. مگه تا لحظه ي آخر عاشقش نبودي؟
مگه ديوونش نبودي؟ مگه دل تو دلت نبود كه فقط براي يه بار ديگه كنارش باشي؟ پس برگرد خواهري، پس برگرد بيا. پيشم، اين جور
مجازاتمون نكن. به خاطر من، به خاطر سروش، به خاطر مامان و . بابا ترنمي دارم از سنگيني اين درد خرد مي شم. خواهري عشقت تو اتاقته و
خودت نيستي! درد بزرگيه ترنم، درد بزرگيه.
چشمام رو مي بندم تا يكم آروم بشم. شنيدن دوباره ي حقيقت، اون هم از زبون طاهر خيلي سخته. بعضي وقتا دوست داري همه ي دنيات رو بدي
تا اون چيزي كه حقيقته رنگي از دروغ بگيره. طاهر:
ـ خواهري مگه هميشه آرزوي برگشتش رو نداشتي؟ پس چرا خودت نيستي كه ببيني برگشته؟ آره ترنم، سروشت برگشته؛ اما حيف، حيف كه
خودت نيستي تا ببيني، تا لمس كني، تا بفهمي، تا لذت ببري .
قطره اشكي از گوشه ي چشمم سرازير مي شه و روي عكس ترنم جا خشك مي كنه. طاهر:
ـ ترنم كجايي؟ آخ ترنم كجايي تا ببيني سروش هنوز هم عاشقه. آره عاشقه. عاشق تو و قلب مهربونت. كجايي ترنم؟ كجايي تا ببيني همه ي اون
اشكاي شبونه ات بي هوده بوده. تمام اشكايي كه براي نامزدي سروش ريختي و من ديدم؛ ولي با بي رحمانه ترين رفتارها روز به روز به دردت
اضافه كردم.
نگام به عكس ترنمه. گوشم به حرفاي طاهر. قلبم از شدت غم داره منفجر مي شه .عكس ترنم رو بالا ميارم و بوسه اي به عكس مي زنم. زير
لب زمزمه مي كنم:
ـ خانمي خيلي دوستت دارم، خيلي زياد.
طاهر:
ـ ترنم اي كاش بودي تا جبران كنم، تا برات برادري كنم، تا تنهات نذارم، تا طعنه نزنم، تا دلت رو بيشتر از همه نشكونم. اي كاش بودي تا اون
شب ته اون باغ لعنتي به جاي بخشيدن سروش و شكستن تو، سروش رو بشكنم و تو رو به اوج ببرم. خواهري اي كاش بودي.
دستم رو به ديوار مي گيرم تا نيفتم. تا مقاومتم رو از دست ندم. تا بيشتر از اين نشكنم؛ ولي شك دارم. شك دارم كه بتونم مقاومت كنم .لحظه به
لحظه بغضي كه تو گلوم نشسته بيشتر مي شه و مقاومت من هم كم تر .صداي طاهر دوباره تو گوشم مي پيچه. طاهر:
ـ ترنم دارم آتيش مي گيرم. سوختن رو با همه ي وجودم حس مي كنم. از اين همه چيز و از همه كس متنفرم. از اين همه بي رحمي حالم به هم
مي خوره. از بي رحمي خودم، از بي رحمي مامان، از بي رحمي بابا، از بي رحمي طاها و سروش .دارم آتيش مي گيرم خواهري. كجايي كه مثل
چهار سال پيش بياي بغلم كني و با داداشي، داداشي گفتنات اون حس آرامش رو بهم منتقل كني؟!
با بغض عميقي زير لب مي گم:
ـ ترنمم رفتنت رو باور ندارم. باور رفتنت رو دوست ندارم. ببين داري با همه مون چي كار مي كني. تو كه تحمل غصه خوردن هيچ كس رو
نداشتي، پس چطور مي توني اين همه اشك طاهر رو ببيني و اين همه دلتنگي من رو نظاره گر باشي و باز هم برنگردي!
ترنم:
«ـ بعضي مواقع با رفتن، بودنت رو درك مي كنند. اي خدا چقدر در آرزوي رفتنم«!طاهر:
ـ حتي جرات ندارم به اتاقت بيام. مي بيني ترنم؟ مي بيني كارم به كجا كشيده؟ حال و روزم رو مي بيني خواهري؟ به جايي رسيدم كه حتي جرات
ندارم پام رو تو اتاقت بذارم تا سروش رو صدا كنم. مرور خاطرات تلخي كه ما واست درست كرديم سخت تر از جا به جا كردن كوهه! اون قدر
مرور گذشته ها سخته كه حتي مامان و بابا با وجود ندونستن حقيقت هم حاضر نيستن پا توي اين خونه بذارن.
چشمام رو مي بندم و بغضم رو به سختي قورت مي دم. طاهر:
ـ اتاقت يادآور روزاهاي تلخ گذشته هست. روزهايي كه ما تلخش كرديم. هر چند اشتباه از تو و اتاقت نيست خواهري، اشتباه از من و امثال منه!
ببخش ما رو ترنم، ببخش.
يه قطره اشك سمج از گوشه ي چشمم سرازير مي شه. طاهر:
ـ خواهري خيلي شرمندتم، خيلي. به اندازه ي همه ي دنيا شرمنده ي روح پاك و دست نخوردت هستم. ببخش به خاطر همه ي حرفاي بي ربطي
كه از ديگران شنيدم؛ ولي ازت دفاع نكردم. ببخش خيلي از صبح ها توي هواي سرد زمستون من خوابيدم و تو توي اون سرما به سختي خودت رو
به محل كارت رسوندي. ببخش خيلي از شب ها به خاطر دل مامان دل تو رو شكوندم و اشك رو مهمون چشمات كردم. ببخش خواهري
چه تلخه اميدواري در عين نا اميدي .
با بغض زمزمه مي كنم:
ـ ترنم تو مثل ما بد نباش. تو مثل ما مجازات نكن. تو مثل ما تلافي نكن تو. ببخش، تو بيا، تو بيا و با بودنت به ماها زندگي دوباره بده.
طاهر:
ـ آخ ترنم، دارم مي ميرم....

ادامه دارد..

@fazayeadaby
144 views16:41
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 16:17:13
نادرترین گل دنیا در ایران!

سوسن چلچراغ تنها در ایران(روستای داماش) و بخش کوچکی از جمهوری آذربایجان میروید و برای مدت کوتاهی در حدود دو ماه گل دارد.


ارسالی از بانو حکمت
169 views13:17
باز کردن / نظر دهید
2022-09-04 15:58:56
به بهلول گفتند:
تقوا را توصیف کن؟
گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شوید، چه می کنید؟
گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه می رویم تا خود را حفظ کنیم.
بهلول گفت:
در دنیا نیز چنین کنید، تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید؛ کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.

@fazayeadaby
166 views12:58
باز کردن / نظر دهید