Get Mystery Box with random crypto!

ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ، ا
لوگوی کانال تلگرام fazayeadaby — ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،
آدرس کانال: @fazayeadaby
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.92K
توضیحات از کانال

کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 11

2022-09-02 02:20:50

روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمد
وآل محمد(سلام الله علیها)

السلام علیک یابقیة الله(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
(علیه السلام)
السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام)

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
جمیعا"ورحمة الله وبرکاته
146 views23:20
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:18:57
قرائت و ترجمه صفحه 006
140 views23:18
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:18:32

#قرآن_صبح

ثواب قرائت وتدبّر در آیات قرآن کریم امروز راهدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج)وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان درتمام لحظات زندگی.

____ ____
150 views23:18
باز کردن / نظر دهید
2022-09-02 02:17:49
بسم الله الرحمان الرحیم
خدایا ما برای داشتن دستان تو ریسمان نبسته ایم
دل بسته ایم
همینکه حال دلمان خوب باشد کافیست
الهی به امید تو
158 views23:17
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 20:33:52
" شب خوش "

"نگران فردایت نباش"

" خدای " دیروز و امروز،

"خدای فردا هم هست"

خدا قرنهاست ڪه خدایی می ڪند

"اعتماد ڪن به خدایی او"

‌ ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@fazayeadaby
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
193 views17:33
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 20:31:52
‍ ‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق

خدایا

در چهارمین شب ماه صفر
دعا میکنم
براےتمام مریضها
براےتمام بدهکاران
براےتمام زندانےها
براےتمام گرفتادان
براےزندگیهاےازهم پاشیده
خدایا
دستی به زندگی همه بکش
و هرکس هرحاجتےداره
برآورده بفرما

آمیـــن یا رَبَّ
175 views17:31
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 07:44:57
146 views04:44
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 07:44:25 #سفر_به_دیار_عشق_298

سياوش با داد مي گه:
ـ چـــي؟
چشمامو باز مي كنم و به چهره ي بهت زده ي بابا نگاه مي كنم. نگام رو ازش مي گيرم و به سياوش خيره مي شم. از جاش بلند شده و منتظر
نگام مي كنه .پوزخندي مي زنم بابا. :
ـ سروش چي داري مي گي؟! موضوع ترنم چه ربطي به آلاگل داره؟! آلاگل اصلا ترنم رو نمي شناخت، چه برسه كه بخواد بياد بينتون رو به هم
بزنه!
آهي مي كشم و مي گم:
ـ مي شناخت پدر من، مي شناخت!
بعد به سختي شروع به تعريف ماجرا مي كنم. هر كلمه از حرفاي من حال سياوش رو بدتر و بدتر مي كنه. رنگ تو چهرش نمونده. با ناباوري فقط
نگام مي كنه. سرش رو تكون مي ده. لرزش دستاشو مي بينم؛ ولي باز ادامه مي دم. از همه چيز و همه كس مي گم. وقتي به ترانه مي رسم اشك
تو چشماش جمع مي شه. وقتي از ملاقات ترانه با يه زن ناشناس مي گم رگ هاي گردنش متورم مي شه. وقتي از تلاش ترنم براي اثبات كردن
حرفاش مي گم پشيموني رو به وضوح تو چشماش مي بينم. وقتي از بنفشه و اعترافاتش مي گم دستاش رو مشت مي كنه و به شدت فشار مي ده.
وقتي از آلاگل و كاراش مي گم چشماش پر از نفرت مي شه. وقتي از منصور و حرفاي آخرش مي گم چشماش از شدت خشم سرخ مي شه و در
آخر وقتي از آشنايي منصور و لعيا حرف مي زنم صداي شكستن كمرش رو مي شنوم. كم كم زانوهاش تا مي شن و روي زمين ميفته. دستاش
عجيب مي لرزن. بابا با دهن باز بهم نگاه مي كنه. سياوش:
ـ سـروش بــگـو كـه درو...
ـ دروغه؟ آره!
ـ...
با داد مي گم:
ـ آره، بگم دروغه؟ اما نيست! ترنم من بي گناه بود. اون عكسا، اون اس ام اسا، اون ايميلا، اون اتفاقا هيچ كدوم كار ترنم نبود.
اشك از گوشه ي چشمش سرازير مي شه. بابا با صدايي خش دار مي گه:
ـ يعني تر ...
مكثي مي كنه و به سختي ادامه مي ده:
ـ نه، نه...
سرشو تكون مي ده. دستي به صورتش مي كشه بابا. :
ـ يــعنــي ... نگو سروش، نگو كه ترنم تمام مدت هيچ كاره بوده!
از فيلم چيزي نمي گم. اين يه رازه بين من و طاهر. مهم اينه كه ترنم واقعا عاشقم شد. نمي خوام ترنم باز هم مقصر شناخته بشه. سياوش:يعني واقعا تمام مدت بي گناه بود؟
ـ ...
بابا با ناباوري فقط بهم نگاه مي كنه. سياوش گلدوني كه نزديك دستش هست رو بر مي داره و با خشم به سمت ديوار پرت مي كنه. با داد مي
گه:
ـ آخه چرا؟ آخه چرا لعنتيا باهامون اين كار رو كردن؟
ـ...
بابا با ترس به سياوش نگاه مي كنه و به طرفش مي ره. سياوش:
ـ من احمق رو بگو هميشه طرف كسايي رو مي گرفتم كه ترانه رو به كشتن دادن.
ـ...
سياوش:
ـ آخه چرا؟ خدايا، آخه چرا؟
ـ...
روي زمين مي شينم و به ديوار تكيه مي دم. سر درد امونم رو بريده. سياوش همون جور داد و فرياد مي كنه؛ ولي من ديگه توانايي آروم كردنش
رو ندارم .ديگه نايي برام نمونده. حتي حوصله ندارم از جام بلند بشم. خودم الان يه تكيه گاه مي خوام، يكي كه آرومم كنه، يكي كه دلداريم بده!
صداش رو مي شنوم كه با بغض مي گه:
ـ بايد حرفاي ترنم رو باور مي كردم. اگه باورش مي كردم اين جوري نمي شد. من باعث مرگ ترانه و ترنم شدم. من تو گوش ترانه مي خوندم كه
به ترنم مشكوكم.
دلم مي گيره. دوست دارم بگم تو گوش ترانه نه، تو توي گوش همه مي خوندي كه ترنم مقصره بابا! :
ـ سياوش آروم بگير.
سياوش:
ـ من كشتمشون! من هر دوتاشون رو به كشتن دادم.
نمي دونم چقدر گذشت. فقط مي دونم كه بابا، سياوش رو به زور با خودش برد .خيلي اصرار كرد كه من هم برم؛ ولي من نمي تونستم. واقعا نمي
تونستم تحمل كنم. تحمل گريه و زاري هاي مامان و سها رو نداشتم. خسته از گله و شكايت هايي كه از جانب مامان در انتظارم بود ترجيح دادم
خونه بمونم. ظرفيتم واسه ي امروز تكميله. ديگه بيشتر از اين نمي كشم. حداقل با تنهايي هام مي تونم خودم رو آروم كنم؛ ولي توي شلوغي فقط
اعصابم داغون تر از ايني كه هست مي . شه از جام بلند مي شم و بي توجه به تيكه هاي شكسته شده ي گلدون به اتاقم مي رم. همين كه به
تخت مي رسم بدن نيمه جونم رو روي تخت پرت مي كنم. تمام بدنم درد مي كنه. دليلش رو نمي دونم؛ ولي جوني تو تنم نمونده. مثل كتك
خورده ها احساس درد مي كنم! با غصه زمزمه مي كنم:...

ادامه دارد...
@fazayeadaby
152 views04:44
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 07:43:36 #سفر_به_دیار_عشق_297

وقتي سرگرد از حرفايي كه بنفشه تحويل من و
اشكان داد استفاده كرد حرف همكار بودنشون در چهار سال پيش وسط اومد به لكنت افتاد و آخرش هم خودش رو به اون راه زد و گفت با افراد زيادي كار مي كرده، دليل نداره كه همه رو به ياد داشته باشه.
ـ لعنتي دارم ديوونه مي شم.
بعد از كلي جواب و سوال كردن كه آلاگل هيچي نم پس نداد نا اميدتر از هميشه شدم. دستامو مشت مي كنم و با حرص زمزمه مي كنم:
ـ جلوي چشماي من دروغ مي گن و هيچ غلطي نمي تونم كنم.
ياد حرف سرگرد ميفتم
»من و همكارام بي كار نمي شينيم. اين جا فقط موضوع مرگ ترنم نيست! اگه واقعا آلاگل و لعيا از افراد منصور باشن كمك بزرگي براي ما
محسوب مي شن .همون طور كه به اشكان گفتم دو تا از همكارام لو رفتن. البته اين جز حدسيات ماست؛ چون هيچ خبري ازشون نيست. قرار بود
اطلاعاتي ازشون به دست ما برسه؛ ولي هيچ كدومشون با ما تماس نگرفتن. آخرين چيزي كه به ما گفته شد در مورد محموله اي بود كه قرار بوداز مرز رد بشه. همه ي اميدمون به اطلاعات در مورد محموله بود كه هيچ وقت به دستمون نرسيد. منصور و پدرش هم ناپديد شدن .مدارك زيادي ازشون به دست آورديم؛ ولي لعنتيا در آخرين لحظه همه چيز رو فهميدن و ما هم به مشكل برخورديم«.
هنوز هم باورم نمي شه.
ـ يعني آلاگل و لعيا هم با چنين باندي همكاري مي كنند؟
آهي مي كشم و با بي حوصلگي نگاهي به اطراف مي ندازم. انگار چاره اي نيست بايد برم. با قدم هاي بلند خودم رو به اتاق سرگرد مي رسونم
همين كه من رو مي بينه مي گه:
ـ داري مي ري؟
به ناچار سري تكون مي دم. به طرفم مياد. دستش رو روي شونم مي ذاره و مي گه:
ـ همه چي حل مي شه.
لبخند تلخي مي زنم.
ـ ديگه هيچي حل نمي شه. حتي اگه بي گناهي ترنم هم ثابت بشه باز هم اون زنده نمي شه!
هيچي نمي گه و با دلسوزي نگام مي كنه. دستش رو پس مي زنم و مي گم:
ـ پس من مي رم. فقط هر چيزي شد بهم اطلاع بده.
سري تكون مي ده. يه نفر از پشت سر صداش مي كنه و اون هم سريع از من خداحافظي مي كنه و مي ره. سريع از محيط بسته ي آگاهي بيرون مي زنم و خودم رو به خيابون مي رسونم. از اون جايي كه ماشين نياوردم تصميم مي گيرم يه دربست بگيرم و به خونه برم. چشمم به طاهر و طاها
ميفته. نه من، نه اونا، هيچ كدوم حوصله ي صحبت كردن نداريم. به طور مختصر بهشون مي گم كه اين جا موندن فايده اي نداره و ازشون
خداحافظي مي كنم. خودم هم بعد از گرفتن يه دربست راهي خونه مي شم. راننده:
ـ آقا رسيديم.
با صداي راننده به خودم ميام. پولش رو مي دم و از ماشين پياده مي شم با. ديدن ماشين سياوش و خودش كه به ديوار تكيه داده متعجب مي شم.
زير لب زمزمه مي كنم:
ـ مگه نبايد الان شركت باشه؟
سياوش كه من رو مي بينه اخماش تو هم مي ره. تو همين موقع بابا هم از ماشين پياده مي شه و با حضورش تو اين موقع روز باعث مي شه
تعجبم بيشتر بشه .سرعتمو بيشتر مي كنم و به سمتشون مي رم.سلام.
بابا:
ـ سروش هيچ معلومه داري چه غلطي مي كني؟
با تعجب مي گم:
ـ چي؟
سياوش:
ـ سروش اين جا چه خبره؟
ـ من نمي فهمم شماها چي مي گين!
بابا:
ـ دارم در مورد آلاگل حرف مي زنم.
تازه مي فهمم موضوع از چه قراره. پس پدر و مادرش با خونوادم صحبت كرد . ن سياوش:
ـ سروش چرا با آبروي مردم بازي مي كني؟ هيچ مي فهمي داري چي كار مي كني؟
با ناراحتي سري تكون مي دم و مي گم:
ـ بريم داخل در موردش حرف مي زنيم.
سياوش به ناچار سري تكون مي ده؛ ولي بابا هيچي نمي گه فقط با خشم نگام مي كنه. بعد از تحمل اون همه داد و فرياد حالا بايد براي پدر و
برادر گرامي سخنراني كنم. با بي حوصلگي وارد ساختمون مي شم. بابا و سياوش هم با من همراه مي شن. وقتي وارد آپارتمان مي شم بابا سريع
مي گه:
ـ سروش فقط كافي دليلت براي اين كارا قانع كننده نباشه، اون وقت من مي دونم و تو!
سياوش چيزي نمي گه م. ي ره رو مبل مي شينه و با اخم نگام مي كنه. به چشم هاي پدرم زل مي زنم. پدري كه در بدترين شرايط هم پشت
پناهم بود! به آرومي زمزمه مي كنم:
ـ بهم اعتماد كن، مثل هميشه .
بابا:
ـ قانعم كن. براي يه بار هم كه شده قانعم كن سروش. تا كي اشتباه؟ نامزدي با آلاگل، دور و بر ترنم پلكيدن، به هم زدن نامزدي. الان هم كه
شنيدم آلاگل و دختر خالش رو به دردسر انداختي. يه دليل بيار، فقط يه دليل.
دستامو تو جيبم فرو مي كنم و به ديوار تكيه مي دم. چشمام رو مي بندم و مي گم:
ـ دليلش بازيچه شدنمه پدر. آلاگل من رو بازي داد. تمام اون اس ام اس ها، تمام اون ايميلا، تمام اون عكسا كه باعث شدن قيد ترنم رو بزنم، از طريق همكاري دوست ترنم با آلاگل به دست اومده بودن....

ادامه دارد...
@fazayeadaby
136 views04:43
باز کردن / نظر دهید