Get Mystery Box with random crypto!

Friedrish

لوگوی کانال تلگرام friedrish — Friedrish F
لوگوی کانال تلگرام friedrish — Friedrish
آدرس کانال: @friedrish
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 6.41K
توضیحات از کانال

روایت‌هایی از اینجا و آنجای دنیا
Twitter: twitter.com/friedrish
Youtube: youtube.com/c/faridhub

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 6

2021-08-21 19:10:52⁣Mr Apology
----
قسمت سوم و آخر


پلیس بعضی از این اطلاعات رو از آلن مخفی نگه داشت. آلن سرسختانه دنبال گرفتن ریچی بود. نمی‌خواستن آلن مشکلی برای خود و عملیات به وجود بیاره. پلیس مکان مرتبط با پلاک ماشین رو پیدا کرده بود. آلن هم پیدا کرده بود که هیچوقت مشخص نشد چطور. آلن جدا دنبالش بود و پلیس جدا.

وقتی پلیس به مکان گیرنده تماس رسید، دیدن آلن با یک دوربین در دست در حالی که داشت به شکلی عصبی قهوه می‌خورد، از دور مشغول عکاسیه. قبل از اینکه کاری بکنه، آژیر ماشین پلیس از پشت سر صداش در اومد. اومدن آلن رو گرفتن و گفتن چه غلطی داری می‌کنی؟

آلن رو از منطقه دور کردن و توجیهش کردن که این کارش درست نیست. همینطوری نمیشه کسی رو متهم کرد. عکاسی و نزدیک شدن به خانه‌ی هر شهروندی جرمه و اگرم طرف جنایتکار باشه باید با مدرک مداخله کرد؛ اونم نه تو، بلکه این کار پلیسه.

آلن که الان در اواخره دهه هشتاد، پس از ده سال، کل زندگیش شده بود گوش دادن به قاتلان سریالی، خودش هم آدم مرموز و مخفی کاری شده بود. میرفت میدان تایمز نیویورک و ساعتها مردم رو نگاه می‌کرد به امید اینکه سرنخی پیدا کنه. حس انفعال و اینکه کاری از دستش برنمیومد داشت خفه‌ش می‌کرد.

پیش دوستی گفته بود که چقدر آرزوی کشتن ریچی رو داره. انگار خودش هم داشت تبدیل به ریچی می‌شد. اوایل دهه نود بود که دیگه خبری از ریچی نشد. آیا فهمیده بود آلن دنبالشه؟ سکوت خط اپالوجی رو گرفته بود. آلن دیگه اون آدم سابق نبود. بی‌پول شده بود، زندگی شخصی‌ش بد بود و فکر و ذکرش ریچی.

سال ۱۹۹۵، پنج سال پس از قطع شدن صدای ریچی، آلن طبق عادت معمولش با زنش رفتن به ساحلی در آمریکا برای غواصی. لباس پوشید، خودش رو به دریا زد. زنش که در هتل بود پس از چند ساعت انتظار دید خبری از آلن نیست که برگرده. پاشد رفت ساحل ببینه کجاست.

ساحلی که شلوغ بود و کلی ماشین پلیس و آمبولانس جمع شده بود. ظاهرا وقتی آلن تو آب بود، آدمی سوار بر یک جت اسکی با سرعت خیلی بالا تو آب ضربه‌ی محکمی رو بهش می‌زنه و آلن جابجا کشته میشه. جت اسکی خیلی سریع از منطقه دور می‌شه و کسی نفهمید کی بود.

آلن بریج در نهایت به آرامش رسیده بود. بعد از پونزده سال سر و کله زدن با قاتلین و گوش دادن به حرفاشون، انگار دیگه خودش نبود. فکر و ذکرش همیشه درگیر Apology Line بود و بقدری در این پروژه عمیق شده بود که انگار زندگی دیگری نداشت.

اما ریچی چرا دیگه تلفن نکرد؟ ظاهرا اون شماره پلاک ماشین که وصل می‌شد به اون خونه، درست بود. پلیس ریچی رو بازداشت کرده بود و ریچی هم گفته بود آره من این حرفا رو زدم ولی پلیس هیچوقت نتونست مدارکی پیدا کنه که ثابت کنه و آزاد شد. اما تهدید شده بود در صورت تکرار این تماس‌ها بازداشت میشه.

پلیس برچسپ فیک زده بود به ریچی و اون رو به عنوان آدمی که بسیار خبره و حرفه‌ای میتونه ذهن افراد رو تسخیر کنه و فانتزی‌های خودش رو در قالب واقعیت جا بزنه شناخته بود. پلیس واقعیت رو به آلن هم گفته بود اما آلن هیچوقت هیچ‌جا به کسی چیزی نگفت.

اما کی آلن بریج رو در دریا کشت؟ آیا یک تصادف اتفاقی بود یا کار ریچی؟


We never know

این رشته توییت برگرفته از پادکستی هست به اسم Apology Line که چند ماه پیش منتشر شد. ماجرای آلن بریج از زبان همسرش بیان شده و خیلی از فایل‌های صوتی ضبط شده‌ی آلن و تماس گیرنده‌ها رو توش پخش می‌کنن.


منبع این رشته توییت



------
@friedrish
722 views16:10
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 19:08:49 ⁠Mr Apology
----
قسمت دوم


آلن بریج به مرور با شنیدن این اعترافات که خبر از تاریک‌ترین و مخفی‌ترین رازهای آدما بود، هم احساس ترس کرد و هم داشت افسرده می‌شد. پس از این تهدید یه شاتگان خرید ولی خط رو تعطیل نکرد و به ضبط تماس‌ها ادامه داد. آلن پناه برد به یکی از دوستانش که یک تراپیست بود برای اینکه چطور این ماجرا رو هندل کنه.

از آدمایی که با این خط تماس می‌گرفتن می‌شه به زودیاک هم اشاره کرد که چند تماس با این خط گرفت. حالا اینکه اون یارو خود زودیاک بود یا نه مهم نیست ولی این خط تلفن انگار مثل یک آهنربا همه قاتلای سریالی رو دور خودش جمع کرده بود. یک روز پلیس با خط تماس گرفت و گفت نیاز به کمک داریم.

پلیس گفت لطفا به ما در جمع‌آوری شواهد برای قتل‌هایی که در شهر رخ می‌ده کمک کن. برخلاف نیت قلبی آلن مبنی بر مخفی بودن، درخواست پلیس رو قبول کرد. پلیس میخواست بین نوارهای ضبط شده بگرده و ببینه آیا میشه از این اعترافات سرنخ‌هایی پیدا کرد برای قتل‌هایی که اتفاق افتاده یا نه.

یکی از آدمایی که به آلن زنگ زد اسمش ریچی بود. ریچی خیلی مسلط و دقیق حرف میزد. کلمه به کلمه‌ی حرفاش شبیه به حالات یک قاتل سریالی بود. آلن با تکیه بر دانش دوست تراپیستش حرفاش رو آنالیز کرد و هیچکس به اندازه ریچی در تشریح قتل‌ها و کارهایی که کرده دقیق و صادق نبود.

پس از یکی دو تماس اولیه از ریچی، آلن سعی کرد بهش پاسخ بده. اینکه بگه درکش می‌کنه و میدونه چه مشکلاتی رو متحمل شده در بچگی و سعی می‌کرد اینطوری کمکش کنه که دست از کارهاش برداره. هم تماس ریچی هم پاسخ آلن برای همه پخش می‌شد. به مرور ریچی به یک سلبریتی در اون خط تلفن تبدیل شد.

ریچی می‌گفت من یکی رو دیروز تو حموم خفه کردم. عذاب وجدانم ندارم. دنیا جای بدیه و بعضی آدما باید تاوان کارهاشون رو بدن. در تماس‌های بعدی ریچی به مرور زیر پوست آلن رفت. کنترل مکالمات رو دست گرفته بود. آلن خیلی دوست داشت سر از کار ریچی دربیاره و بفهمه آیا حرفاش واقعیه یا نه.

این تماس‌ها طی یکی دو سال برقرار شد در اواسط دهه‌ی هشتاد. ریچی خیلی حرفه‌ای بود. کنترل ذهن آلن رو دستش گرفته بود و دنبال خودش می‌کشوند. آلن کل زندگیش شده بود ریچی. بعضی وقتا برای آروم کردن اعصابش میرفت غواصی که ورزشی بود که دوست داشت.

ریچی برای تایید حرفاش عکس کارها و قربانیا رو برای آلن میفرستاد. آلن یک صندوق پستی داشت و عکس‌ها رو اینطوری دریافت می‌کرد. عکسها خبر از جنایت‌های وحشتناکی می‌داد. آلن خیلی سعی کرد تلفنی به راه راست هدایتش کنه و بگه می‌فهمم که دغدغه‌هایی داری ولی این راهش نیست.

خط تلفن کلا از هدف اولیه‌ش خارج شده بود. شده بود خط تماس بین آلن و ریچی. بقیه هم زنگ می‌زدن و نظر می‌دادن. آلن شب‌ها تا چهار و پنج صبح نمی‌خوابید و نوارها رو گوش می‌داد. ریچی کنترل ذهنش رو دست گرفته بود. آلن میخواست کاری بکنه ولی نمی‌دونست چی. این نوارها به مرور داشت مغزش رو میخورد.

کاراگاهی که این نوارها رو گوش می‌داد رفت سراغ آلن. گفت کمکم کن ریچی رو پیدا کنیم. با توجه به اینکه آمار قتل و شکنجه زیاد شده بود، پلیس هم گوشش به این خط تیز شده بود. کاراگاه به آلن گفت بهت کمک می‌کنم پیداش کنیم. آلن هم الان کل زندگیش این شده بود که ریچی رو پیدا کنه.

آلن و کاراگاه تصمیم گرفتن ریچی رو سرگرم کنن و بهش نزدیکتر بشن. چهار ماهی میشد خبری از ریچی روی خط نبود. آلن پیغامی رو ضبط و منتشر کرد که توش گفت دوست دارم ازت بشنوم اگه هنوز خط رو گوش میدی. آلن میخواست دعوتش کنه که مکالمات خصوصی‌تری رو باهاش داشته باشه.

سعی کردن نخ و قیچی رو بدن دست ریچی و این حس رو بهش بدن که اون داره مکالمه رو مدیریت می‌کنه. مثلا قرار گذاشتن که در باری در وسط نیویورک همدیگه رو ببینن که قرار بهم خورد. ریچی یکبار وسط حرفاش گفت که والدینش در هواپیما کشته شدن. یک سانحه خیلی معروف در تاریخ هوایی آمریکا.

این یک سرنخ بود. آلن رفت هرچی مدارک راجع به اون سانحه بود پیدا کرد و می‌گشت دنبال اینکه چه افرادی در اون هواپیما کشته شدن. میخواست سردربیاره که والدینش کی بودن. در این حین، ردیابی خط تلفن ریچی با مشکل مواجه شد. نمی‌تونستن ردش رو بزنن.

اما فهمیدن شماره‌ای که ریچی باهاش زنگ میزنه از فلوریداست و نه آمریکا. یکی دو مامور رو مسئول گشت خیابونی کردن تا بفهمن ماشینایی که کنار باجه‌های تلفن می‌ایستن و زنگ می‌زنن چه شماره پلاکی دارن. در فلوریدا، همه پلاک اون ایالت رو داشتن به جز یک ماشین که پلاک نیویورک داشت.


------
@friedrish
663 views16:08
باز کردن / نظر دهید
2021-08-21 19:06:34 ⁠Mr Apology
---
قسمت اول


شما با خط Apology تماس گرفته‌اید. این خط وابسته به پلیس یا هیچ سازمان دیگری نیست. این خط برای بیان کارهای اشتباهی است که در حق دیگران انجام داده‌اید و حس‌تان در قبال این اعمال. صدای شما ضبط و برای بقیه پخش می‌شود. لطفا اسمی از خود نبرید یا از اسم مستعار استفاده کنید.

وقتی در دهه هشتاد میلادی در آمریکا با شماره 255-2748 تماس می‌گرفتی، این صدا برای شما پخش می‌شد. اونجا می‌تونستی برای عامه‌ی شنوندگان، بصورت ناشناس، کارهای خطایی که در حق دیگران انجام دادی رو بگی و حتی‌المکان عذرخواهی کنی. این پروژه‌ای بود از آدمی به اسم آلن بریج ِ نقاش در نیویورک

آلن سال ۱۹۸۰ این خط تلفن رو راه‌اندازی کرد. کلی پوستر و بروشور چاپ کرد و تو نیویورک همه جا پخش کرد. رو پوسترها مردم رو ترغیب میکرد که زنگ بزنن و احساساتشون رو بیان کنن درباره کارهای بدی که کردن. هم یک ایستگاه رادیویی برای پخش صداها راه انداخت و هم یک مجله منتشر کرد از اعترافات.

اوایل این پروژه، اقبال عمومی مردم برای انجام این کار کم بود تا اینکه چند نشریه و روزنامه درباره پروژه نوشتن. به مرور تماس‌ها زیاد شد. آلن پای دستگاه ضبطش می‌نشست و ساعتها اعترافات مردم رو گوش می‌کرد و اونا رو برای بقیه هم پخش میکرد. در اوج این پروژه روزانه صد تماس دریافت میکرد.

تماس‌های جالبی با این خط تلفن می‌گرفتن. یکی می‌گفت دزدی کردم و از این کار شرمنده‌م. دیگری می‌گفت من با پدرم بد بودم و کتکش زدم و ناراحتم. شبیه اتاق اعترافات کلیسا شده بود. زنگ می‌زدن و هرکس از احساسی که داشت می‌گفت و اینطوری انگار کمی از عذاب وجدان خود کم می‌کردن.

شیوه‌ی ارتباطی این خط تلفن هم جالب بود. آلن نظرات خودش درباره این اعترافات رو ضبط میکرد و اونا رو هم منتشر می‌کرد. به بعضی اعترافات جواب می‌داد و مثلا دلگرمی می‌داد به گوینده. یا مردم میتونستن به اعترافات شخصی جواب بدن و زنگ میزدن می‌گفتن در جواب فلانی میخواستم بگم که ... .

اینجا این رو بگم که آلن هویت خودش رو ناشناس محفوظ نگه داشته بود. همه با اسم Mr Apology می‌شناختنش. هیچکس نمی‌دونست کیه یا کجاست و این هم برای امنیت خودش مهم بود هم برای دادن این حس به اعتراف کنندگان که بتونن راحت صحبت کنن.

همه چی درست پیش می‌رفت و اعترافات همه در حد دله دزدی و کتک کاری و دل شکستن و این چیزا بود تا اینکه کم کم آدمایی اومدن پشت خط که اعترافات تاریک و وحشتناکی برای ابراز داشتن. سر و کله‌ی قاتلای سریالی و شکنجه‌گرا پیدا شد. زنگ می‌زدن خیلی راحت می‌گفتن امروز فلانی رو کشتم.

دهه‌ی هشتاد، نیویورک اوضاعش نابسامان بود. شهر پر از جرم و جنایت بود. بخاطر اوضاع اقتصادی نابسامان و فساد پلیس، روزی نبود که خبر قتل و شکنجه و دزدی در شهر شنیده نشه. فلان قاتل خیلی راحت زنگ می‌زد می‌گفت آره من هنری رو کشتم و با افتخار اعترافش رو در معرض قضاوت بقیه می‌گذاشت.

سر و کله‌ی یه آدمی پیدا شد با اسم مستعار برنی. برنی می‌گفت من فلانی و فلانی رو کشتم و مشکلی هم با این قضیه ندارم. اینور آلن و دوستاش که به نوارها گوش می‌دادن با دهن باز و متعجب از این موج جدید اعترافات وحشتناک شوکه بودن. برنی هر بار هر جنایتی رو که انجام می‌داد زنگ میزد و می‌گفت.

طی یکی از این تماس‌ها برنی به مستر اپالوجی گفت: ببین، من تابحال پیش کسی عذرخواهی نکرده بودم. ولی پیش تو کردم و خیالم راحته و احساس گناه نمی‌کنم پس با خیال راحت‌تر می‌کشم. راستی، هرجا باشی، اونجایی که اصلا انتظارش رو نداری، پیدات می‌کنم و می‌کشمت. این اولین تهدید علیه آلن بود.


------
@friedrish
784 views16:06
باز کردن / نظر دهید
2021-08-04 00:07:28سالوادور آلوارنگا
---
قسمت سوم و آخر


⁣اراده‌ی آلوارنگا برای زندگی و ترسش از خودکشی (که بیشتر جنبه‌ی مذهبی داشت و بخاطر ایمان قوی‌اش بود)، دوباره یه نوری رو در دلش زنده کرد. روزها دنبال رد امواج کشتی‌ها می‌گشت و شب‌ها سعی میکرد از ستاره‌ها مسیر رو بفهمه. بارها از دور کشتی‌های باری از کنارش رد می‌شدن ولی نمی‌دیدنش.

⁣ماهها برای اینکه ذهنش سالم بمونه و دیوونه نشه خودش رو غرق در فکر و خیال میکرد. یک واقعیت جایگزین رو تصور میکرد که توش داشت بهترین و خوشمزه‌ترین غذای دنیا رو میخورد. بهترین لباس‌ها رو پوشیده بود و بهترین رستوران‌ها می‌رفت. انزوا و تنهایی خودش رو به یک دنیای فانتزی جذاب تبدیل کرده بود.

⁣صبحا رو با قدم زدن روی قایق سپری می‌کرد و فکر میکرد در بهترین خیابان‌های دنیا داره قدم می‌زنه. بعد ساعتها خودش رو با فکر داشتن یک سکس جذاب مشغول میکرد. خودش بعدا گفت که با انجام این کارها سعی می‌کرد به خودش بفهمونه که داره یه کاری رو انجام میده و بالاخره زندگیش یک روتین داره.

⁣روزها گذشت، هفته‌ها گذشت، ماهها گذشت، نحیف و لاغر شده بود. موهاش زیاد شده بود و رییش کل صورتش رو پوشونده بود. چند ماه گذشته بود؟ آلوارنگا ۱۴ ماه در دریا بود. ۱۲ ماهش رو تنها سپری کرده بود. چیزی که باعث شده بود زنده بمونه ذهن قوی‌اش بود.

⁣روزها و ماهها همینطوری با فکر و خیال سپری می‌شد. یک روز از دور یک سری پرندگان ساحلی رو از دور دید. عضلات گردنش رو سفت کرد و با دقت بیشتری به دور خیره شد. انگار دعاهاش پذیرفته شده بودن. از دور یک جزیره‌ی کوچک رو دید که به اندازه‌ی یک زمین فوتبال بود. هرچه بود خشکی بود.

⁣۴۳۸ روز بود که آلوارنگا در اقیانوس بود. چیزی که اون رو زنده نگه داشت غرق شدن در عالم خیال بود و رویای روزی که نجات پیدا کنه. بالاخره انگار طبیعت بهش رحم کرد. از دور خشکی رو دید. همین که قایق نزدیک به ساحل اون جزیره شد، خودش رو به آب انداخت و مثل لاکپشت با دست و پا پارو زد.

⁣آلوارنگا یک تیکه چوب شده بود. فقط استخوان و پوست بود. دستها و پاهاش دیگه گوشتی نداشتن. نمی‌تونست برای یک دقیقه هم سر پا بایسته. اولین چیزی که دید یک درخت نارگیل بود.خودش رو کشون کشون بهش رسوند و یه نارگیل از رو زمین ورداشت. انگار الماس پیدا کرده بود. خوشحال بود و گریه می‌کرد.

⁣یک مرد و زنی در جزیره زندگی می‌کردن. این جزیره یکی از پرت‌ترین جزایر در اقیانوس آرام هست و آلوارنگا حدود ۷۰۰۰ مایل رو طی کرده بود تا به اینجا برسه. زبون همدیگه رو نمی‌فهمیدن، و برای همین، آلوارنگا روی کاغذ سعی کرد بهشون بفهمونه که تو قایق بوده و گم شده. اما درد و تنهایی رو چطور میشه رو کاغذ کشید؟

⁣با زبون بی‌زبونی ازشون درخواست دارو کرد. اسم دکتر رو به زبون آورد. اون زن و مرد هم با مهربونی ازش مراقبت کردن. بعد از یکی دو روز مراقبت ازش، مرد ساکن جزیره با قایق به شهر کناری رفت که خبر رو به پلیس و مسئولین بده. اونجا بود که خبرش به کل دنیا مخابره شد و هم جزیره و هم آلوارنگا معروف شدن.

⁣در السالوادور طی این مدت فکر می‌کردن در دریا غرق شدن و دیگه پیدا نمیشن. و البته کی میتونه ۱۴ ماه در دریا دووم بیاره؟ شاید این خیال یک فیلم‌نامه‌نویس باشه اما این واقعیت داشت. اون شهر تنها یک خط تلفن داشت و همین خط صبح تا شب بخاطر تماس‌های ده‌‌ها روزنامه نگار و نشریه مشغول شد.

⁣برای اینکه درک بهتری داشته باشیم از مسیر طی شده، آلوارنگا از السالوادور به دریا افتاده بود (در آمریکای جنوبی و همسایه مکزیک) و قایق اون رو به نزدیکی استرالیا رسونده بود. وضعیت جسمی‌ش بد بود. بیمارستان خوابوندنش. پاهاش ورم کرده بود. بافت بدنش انقدر بی‌آبی کشیده بودن که همه چیز رو پس می‌دادن.

⁣بخاطر مصرف بالای گوشت خام و بخصوص لاکپشت، کبدش آسیب دیده بود. خواب عمیق نداشت. با کمک دکترها یه کم اوضاعش بهتر شد. پس از دو هفته موندن در بیمارستان، برش گردوندن به السالوادور.

⁣یه کم اوضاعش بهتر شد پاشد رفت مکزیک به دیدن خانواده کوردوبا و به وعده‌ش عمل کرد. تا ماهها از آب (و حتی دیدن آب در تلویزیون) ترس داشت. شبها با لامپ روشن می‌خوابید و فکر مرگ دوستش هم از خاطرش کمرنگ نمی‌شد. آلوارنگا اما زنده موند و در جنگ با مرگ پیروز شده بود.

⁣در مصاحبه‌ای گفت: من از گرسنگی و تشنگی و تنهایی شدید رنج می‌بردم ولی با تقدیر شوم مرگ در تنهایی مبارزه کردم و سعی کردم زنده بمونم. ما فقط یکبار زندگی می‌کنیم پس بهتره براش مبارزه کنیم.


منبع: گاردین

------
@fried
2.8K views21:07
باز کردن / نظر دهید
2021-08-04 00:03:24سالوادور آلوارنگا
----
قسمت دوم


⁣آرامش به دریا بازگشته بود. برای خوردن، آلوارنگا تکیه می‌زد به یک سمت قایق و دستاشو تا شونه آویزون می‌کرد تو آب. سعی می‌کرد ماهی‌های عبوری از بین دستاش رو بگیره. اوایل چندان مهارت نداشت ولی به مرور یاد گرفت چطور سریع ماهی‌ها رو بگیره. اگر هم شانس میاوردن لاکپشت هم می‌گرفتن.

⁣یا بعضی وقتا ماهیایی که از آب به بیرون جست می‌زنن خیلی اتفاقی می‌افتادن تو قایق. با چاقویی که همراه داشت پوست ماهی رو می‌کندن و می‌خوردن. بعضی وقتا گوشت رو هم میذاشتن کنار تا خشک بشه و این شکلی مصرف کنن. اما آب از کجا بخورن؟ جالبه که وسط اقیانوس آب برای خوردن نیست.

⁣پس از چند روز، آلوارنگا یاد گرفت از ادرار خودش بخوره. به کوردوبا هم یاد داد. ادرار رو می‌خوردن و ادرار دوباره دفع شده رو دوباره میریختن تو یه بطری برای دفعات بعد. این حداقل‌ترین کاری بود که می‌شد برای هیدراته کردن بدن میشد انجام داد. خوردن آب شور دریا خطرناک بود.

⁣۱۴ روز پس از طوفان وقتی زیر جعبه بودن یکهو صدای تپ تپ اومد. بارون داشت می‌زد. پس از چندین روز خوردن ادرار و خون لاکپشت، بالاخره میتونستن به آب اعتماد کنن. چند تا گالن و بطری تو قایق بود که همه رو پر کردن. رو به آسمون دهنشون رو باز کردن و تا جا داشت از آب خوردن.

⁣تو آب چیزهای زیادی هم پیدا می‌کردن: مثلا بطری‌های رنگارنگی که مسافران کشتی‌ها تو آب انداخته بودن. یه روز یه سطل زباله گره زده پیدا کردن و با خوشحالی رفتن سمتش. توش آشغال کلم بود با یه مقدار هویج و یه نصفه بطری شیر و کلی آشغال آدامس جویده شده.

⁣با این کشفیات و هیجانی که براش داشتن، سعی می‌کردن ذهنشون رو سالم نگه دارن. یا می‌نشستن ساعتها درباره خانواده‌شون حرف میزدن. هر دو گله میکردن که با مادراشون بد بودن و به هم قول میدادن که اگه تونستن دوباره رنگ شهر رو ببینن، حتما برن پیش مادراشون

⁣حرف زدن و تجربه‌ی تنهایی دو نفره باعث می‌شد زنده بمونن. از هرچیزی که تصور بشه روزها و هفته‌ها با هم حرف میزدن. ماهی و لاکپشت شکار می‌کردن، بطری آب جمع می‌کردن، آشغال‌های شناور مسافرای کشتی رو پیدا می‌کردن و اینطوری سعی میکردن خودشون رو سرگرم کنن. تا اینکه کوردوبا کم آورد.

⁣پس از دو ماه تنها در اقیانوس، کوردوبا هم جسمی و هم روحی دچار تنزل شده بود. هر دو روی یک قایق بودن اما انگار مسیراشون متفاوت بود. کوردوبا پس از خوردن زیاد ماهی‌ خام و خشک، حال و روز خوشی نداشت. بدنش نمی‌کشید. یکهو تصمیم گرفت که دیگه چیزی نخوره.

⁣بطری آب رو ساعتها دستش می‌گرفت ولی انگیزه‌ای برای خوردنش نبود. آلوارنگا گوشت ماهی و لاکپشت رو تیکه تیکه می‌کرد و بهش میداد اما کوردوبا دیگه دهنش رو باز نمی‌کرد.افسردگی و ناامیدی داشت بدنش رو خاموش می‌کرد. همون لحظات به هم قول دادن هرکسی که زنده بمونه بره به خانواده اون یکی سر بزنه.

⁣کوردوبا گفت من دیگه کارم تمومه، دارم میمیرم. خسته‌ام. آب می‌خوام. ولی نمی‌تونست آب بخوره. انگار مغزش دیگه اجازه نمی‌داد. آلوارنگا هم سعی میکرد بهش امید بده. می‌گفت درست میشه، این لقمه رو بخور، یه کم استراحت کن و ازین حرفا. یکی از این روزها کوردوبا دچار رعشه شد.

⁣تشنج کرده بود. بدنش به لرزه افتاد. آلوارنگا که ترسیده و نگران بود تو صورتش فریاد می‌زد: منو اینجا تنها نزار! باید با هم برای زندگی بجنگیم! من اینجا بدون تو چیکار کنم؟. آلوارنگا در حقیقت زار میزد. کوردوبا بهش زل زده بود ولی دیگه حرفی نزد. چند دقیقه بعد با چشمان باز تموم کرد.

⁣آلوارنگا برای ساعت‌ها گریه کرد. انقدر گریه کرد که بیحال شد. تنها شده بود. دیگه کسی نبود باهاش روزها رو به شب برسونه. تنهایی و استیصال دو چندان بهش فشار آورده بود.نمی‌دونست چیکار کنه. کوردوبا رو آورد وسط قایق که امواج پرتش نکنن داخل دریا. جنازه رو پیش خودش نگه داشت.

⁣صبح روز بعد پس از بیحالی شدید بخاطر گریه زیاد و بیهوش شدن، رو به جسد کوردوبا کرد و ازش پرسید:
+ حالت چطوره؟ چطور خوابیدی؟
- خوب خوابیدم. تو چی؟ صبحانه خوردی؟
در حقیقت آلوارنگا داشت جواب خودش رو می‌داد. آسون‌ترین راه برای اینکه با مرگ کوردوبا کنار بیاد این بود که تصور کنه هنوز زنده‌ست.

⁣شش روز جسد رو نگه داشت. تا اینکه در شبی بی‌ماه، بالاخره با مرگش کنار اومد. خیلی آروم و گریه کنان کوردوبا رو به دریا سپرد. با خودش می‌گفت من بدون کوردوبا چیکار کنم؟ چرا من به جای اون نمردم؟ همه‌ش تقصیر من بود. من گفتم با من بیاد ماهیگیری.

------
@friedrish
2.2K views21:03
باز کردن / نظر دهید
2021-08-04 00:00:21سالوادور آلوارنگا
-----
قسمت اول


⁣کوردوبا تو قایق یه بطری آب دستش می‌گرفت اما هرکاری می‌کرد نمی‌تونست بخوره. خیلی ناامید بود. می‌گفت من می‌میرم اینجا. آلوارنگا سرش داد میزد باید آب رو بخوری. تو نباید اینجا منو تنها بزاری. تو نباشی من با کی حرف بزنم؟ کوردوبا اما وسط اقیانوس آرام داشت با سکوت دریا یکی می‌شد.

دو ماه قبل‌تر، سالوادور آلوارنگای ۳۶ ساله به کوردوبای ۲۲ ساله گفته بود بیا بریم ماهیگیری. دریا رفتن و خرید و فروش ماهی کارشون بود. اما این بار با دفعات قبل فرق می‌کرد. خروش دریا و طوفان شدید قایق رو پرت کرد ساعت‌ها دورتر از ساحل السالوادور.

دو روز پس از طوفان، همچنان داشتن برای زنده موندن می‌جنگیدن. کوردوبا که جوونتر بود و تجربه‌ای نداشت، خسته و گریه‌کنان با سطل آب از قایق خالی میکرد تو دریا. آلوارنگای باتجربه‌تر سعی می‌کرد در دام ناامیدی و استرس نیافته و اوضاع رو مدیریت کنه. با موتور ور می‌رفت که درستش کنه.

طوفان پرتشون کرده بود تو اقیانوس آرام. دو شب و روز تمام با غرش دریا می‌جنگیدن. بعضی اوقات با سرفه کردن موتور امیدی پیدا میکردن.

بی‌سیم زدن به ساحل که بیاین مارو نجات بدین. گفتن مختصات جی‌پی‌اس رو بفرستین. جی‌پی‌اس اما کار نمی‌کرد. ساحل گفت باشه الان میایم دنبالتون. آلوارنگا گفت: همین الان بیاین، داریم از بین میریم اینجا. این آخرین جمله‌ای بود که ازشون شنیدن. بعدش موتور برای همیشه خاموش شد. جی‌پی‌اس دیگه کار نکرد. بی‌سیم باطریش تموم شد. سکوت و عظمت اقیانوس احاطه‌شون کرد و تک و تنها هر کدوم یه گوشه‌ی قایق افتادن.

هنگام طوفان، آلوارنگا خیلی حرفه‌ای سعی میکرد قایق رو در امتداد موج‌ها حرکت بده تا زیر موج‌ها گیر نکنن. کوردوبا اما مدام بالا میاورد و گریه می‌کرد. دسته‌ی موتور رو گرفته بود و آلوارنگا هم سعی میکرد قایق رو از غرق شدن نجات بده.

قایق آلوارنگا به درازی دو وانت بود. یک جعبه بزرگی وسطش پر از ماهی بود که اگه برمی‌گشتن ساحل تا یه هفته با پولش می‌تونستن زندگی کنن. چندین گالن آب و گازوئيل، چند جعبه طعمه ماهی و کلی خرت و پرت دیگه تو قایق بود. بخاطر غرق نشدن در طوفان مجبور شدن همه رو بریزن تو دریا.

ماهی‌های گرفته شده رو نمی‌تونستن همینطوری بریزن تو دریا: اغلب خونی بودن و همین باعث می‌شد تو این فلاکت، کوسه‌ها هم رد قایق رو بگیرن. ازینرو یکی یکی ماهی‌ها رو ریختن تو آب. بعدش گازوئیل و بقیه چیزا رو ریختن تو آب. سنگینی قایق می‌تونست به قیمت جونشون تموم بشه.

مثل یک تیم بودن. وقتی می‌دیدن امواج از دور دارن نزدیک می‌شن، از قبل برای برخورد آماده میشدن: هر کدوم یه سمت قایق تکیه می‌دادن و سعی می‌کردن فشار و ضربه‌ی آب مانع از چپ شدن قایق بشه. اما موج‌ها و حرکتشون قابل پیش بینی نبودن.

بعضی از امواج به قدری سنگین بود که به اندازه یک ساختمون سه طبقه قایق رو پرت می‌کرد به آسمون و بعدش مثل یک آسانسور در حال سقوط دوباره می‌افتادن تو دریا. ⁣ساعت‌ها مشغول ریختن آب داخل قایق به دریا بودن. غضلاتشون دیگه تاب نداشت. با بیهوش شدن از خستگی چندان فاصله‌ای نداشتن. آلوارنگا از خستگی و استیصال یکی از پاروها رو ورداشت و افتاد به جون موتور و با چند ضربه از قایق جداش کرد و پرتش کرد تو دریا. جی‌پی‌اس و بی‌سیم هم به دنبالش.

روز سوم طوفان کمی آرام شد و خورشید هم داشت پایین میومد. هوا سرد شد. ماه نوامبر بود. از سرما و خستگی نمی‌تونستن دستاشون رو مشت کنن. جعبه‌ی ماهی‌ها که به اندازه یک یخچال بود رو برعکس کردن و به امید کمی گرم شدن رفتن زیرش نشستن. با لباس خیس و دو روز مبارزه با این هیولا، تنها دلگرمی‌شون همدیگه بود.

⁣به امید گرم شدن، زیر جعبه روبروی هم نشستن و پاهاشون رو دور هم حلقه کردن. جز نفس‌هاشون در اون فضای بسته وسیله‌ای برای گرم شدن نداشت. سعی می‌کردن کمی به عضلاتشون استراحت بدن هرچند که هر یک ربع بیست دقیقه یکبار می‌بایست بیرون میومدن و آب داخل قایق رو خالی می‌کردن.

⁣دیگه هیچ ایده‌ای نداشتن که کجا هستن. آیا در مسیر بازگشت به ساحل السالوادور بودن؟ امواج اونا رو کجا برده بود؟ یا اینکه به سمت جنوب و پاناما در حال حرکت بودن؟ هیچی نمی‌دونستن و خستگی امانشون رو بریده بود. آلوارنگا گاهی به ستاره‌ها نگاهی می‌نداخت که بفهمه مسیر کجاست ولی مغزش یاری نمی‌داد.


------
@friedrish
2.3K views21:00
باز کردن / نظر دهید
2021-07-13 13:33:51هک بانک مرکزی بنگلادش
---
قسمت سوم و آخر


⁣اما شاید بپرسین پس ریسک دیده شدن چی؟ این پول رو که نمیشه آورد وسط سالن عمومی و باهاش قمار کرد. برای این کار، اتاقای خصوصی گرفتن و خیلی از این قمارها با رقم بالا بین آدمای پولدار در اتاقای خصوصی برگزار میشه. آدمای حرفه‌ای داشتن که اینا رو گذاشتن پای میز قمار که با پول بازی کنن.

⁣جالبه بدونین بخشی از این پول رو خرج بازی Baccarat کردن که تو آسیا خیلی محبوبه. بازی ساده‌ایه و فقط سه خروجی داره که یکیش برنده‌ست. آدمای خیلی حرفه‌ای تا ۹۰ درصد تو این بازی برنده میشن. پول زیادی رو ریختن توی این بازی و تونستن درصد بالایی رو از دستگاهها پس بگیرن.

⁣این قماربازهای حرفه‌ای برای هفته‌ها تو هتل‌های این کازینو مستقر بودن و بازی پشت بازی مشغول پولشویی و تبدیل پول کثیف به پول تمیز بودن. بنگلادشی‌ها هم این مدت مشغول ردیابی بودن و خوب پیش رفتن تا اینکه به در بسته‌ی کازینو خوردن و در هزارتوی کازینو دیگه نمیشد پول رو ردیابی کرد.

⁣البته با زور حکم دادگاه و پیگیری خیلی موشکافانه تونستن یکی دو تا از بازیکنای کازینو رو با ۱۶ میلیون دلار پول بگیرن. البته نتونستن اتهامی بهشون وارد کنن چون اینا گفتن ما خبر نداریم فقط بازیکن هستیم. ۱۶ میلیون دلار رو برگردوندن بنگلادش.

⁣هکرها در کل ۳۴ میلیون دلار وارد کازینو کردن و معلوم نشد چقدر تونستن از اونجا از پول تمیز کنن. ۳۰ میلیون دلار دیگه رو ردیابی کردن که ظاهرا شخصی همون اوایل در فیلیپین گذاشته بود تو کیفش و با جت شخصی فرار کرده بود چین. حالا چند توییت از اینکه این گروه کی هستن.

⁣این هکرها با اسم Lazarus Groups معروف هستن و ایده‌ی کلی اینه که کره شمالی پشتشونه. این همون گروهیه که چند سال پیش به شرکت Sony Pictures حمله کردن و مانع از اکران عمومی اون فیلم درباره کیم جونگ اون شدن. حمله به بانک‌ها و بیمارستان‌ها و کلی جاهای دیگه تو رزومه‌شون هست.

⁣آدمایی که توی این گروه هستن همه از برگزیده‌گان و نخبگان ریاضی هستن. اینا از بچگی تحت تعلیم و آموزش شدید برای تبدیل شدن به تکنسین‌های حوزه سایبری مدیریت میشن. پایگاه فعالیتیشون منطقه‌ای از چین هست که از یه سنی به بعد کره شمالی اینا رو میفرسته اونجا.

⁣ظاهرا سرکرده این گروه فردیه به اسم Park Jin-hyok که خیلی کشورها دنبالشن ولی هنوز نتونستن بگیرن. وقتی ردش رو دنبال می‌کنی می‌بینی خیلی جاها به عنوان برنامه نویس کار می‌کرده. برنامه‌نویس در روز و هکر در شب. این باج‌افزار WannaCry هم ظاهرا ساخته‌ی این گروه هست.


⁣این رشته توییت خلاصه‌ای بود از گزارش مفصل بی‌بی‌سی که لینکش رو اینجا میزارم. بی‌بی‌سی یک پادکست ده قسمته هم ساخته که خیلی جذاب و حرفه‌ای به ماجرای این دو هک می‌پردازه: یکی هک بانک و یکی شرکت سونی پیکچرز. گوش دادنش خالی از لطف نیست.


گروه لازاروس در ویکی‌پدیا


گزارش این هک در بی‌بی‌سی


پادکست ده قسمتی بی‌بی‌سی

------
@friedrish
3.3K views10:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-13 13:30:37هک بانک مرکزی بنگلادش
----
قسمت دوم


⁣پس از خاموش کردن پرینتر، هکرها تو اون آخر هفته شروع کردن به جابجایی پول. روز جمعه که مسئولان فهمیدن یه مشکلی پیش اومده، هکرها از یه روز قبل مشغول جابجایی بودن. به رئیس بانک خبر دادن و دور هم جمع شدن. اول فکر میکردن میتونن جلوی این خسارت و آبرو ریزی رو بگیرن. ولی نشد. پول رفته بود.

⁣وقتی همه افراد فنی جمع شدن، تازه دیدن این نفوذ چقدر عمیق بوده. هکرها به کل بخش‌های بانکداری بنگلادش نفوذ کرده بودن. و مهمتر از همه، به سوییفت Swift دسترسی داشتن. سوییفت سیستم اتصال بین بانکهای جهانیه برای هماهنگی و انجام تراکنش‌های بزرگ.

⁣اما حتی در سیستم سوئیفت هم مشخص نبود که کار خطایی انجام شده چون هکرها با یوزر کارمندا در سوئیفت داشتن پول جابجا می‌کردن و طبیعتا همه چی از نظر این سیستم طبیعی بود. اینجا بود که فهمیدن کاری نمیشه کرد. بخش بزرگی از پول در مسیر انتقال به فیلیپین بود.

⁣درخواست حکم دادگاه رو کردن برای رفتن به فیلیپین و برگردوندن پول و همین باعث شد ماجرا عمومی بشه و شد تیتر اول کل خبرگذاری‌ها. اما یک اشتباه خیلی جزئی، یک خطای غیر قابل پیش بینی و یک بدشانسی باعث شد نیویورک خیلی اتفاقی مانع ارسال پول به فیلیپین بشه.

⁣همونطور که بالا گفتم، بانکی که در فیلپین مد نظر هکرها برای دریافت پول بود در خیابان Jupiter قرار داشت. اون زمان آمریکا یکی از کشتی‌های ایرانی در آبهای بین‌المللی به اسم Jupiter رو تحریم کرده بود. همین تشابه اسمی باعث شد بانک نیویورکی مانع از انتقال پول بشه.

⁣سیستم‌های نرم‌افزاری بانک آمریکایی بطور خودکار به این کلیدواژه حساس بودن و اگر به چنین اسمی در سیستم بر می‌خوردن، اون رو موقتا متوقف میکردن تا بررسی مجدد انجام بشه. همین تشابه اسمی باعث شد بخش بزرگی از پول به فیلیپین منتقل نشه و اینطوری جلوش گرفته شد.

⁣از کل ۹۵۱ میلیون دلار سرقت شده، بانک نیویورکی تونست خیلی اتفاقی جلوی انتقال ۸۵۰ میلیون دلار رو بگیره. ۱۰۱ میلیون دلار اما از این کریدور رد شد. از این مقدار، ۲۰ میلیون دلارش ارسال شد برای یک خیریه به اسم Shalika Foundation در سریلانکا اما اینجا هم یه اشتباهی رخ داد.

⁣هنگام ارسال هکرها آدرس مقصد رو با یک اشتباه تایپی نوشته بودن Shalika fundation که یکی از کارمندای تیزچشم تونست پیداش کنه. این ۲۰ میلیون دلار هم به مقصد اون خیریه ارسال نشد (ارسال پول به خیریه تو برنامه هکرها بود برای اینکه حساسیت برانگیز نباشه).

⁣اما عاقبت ۸۱ میلیون دلار به فیلیپین رسید. از یک میلیارد دلار این مقدار ناچیز به نظر میرسه اما هرچی باشه بازم عدد چشمگیریه. زمانی که بانک بنگلادش در تلاش بود که پولا رو برگردونه، هکرها هم سخت کار می‌کردن که پول رو از دسترس همه خارج کنن.

⁣پول در بانک فیلیپینی واریز شد. بخشی از این پول رو خیلی سریع از طریق صرافی‌ها به پول فیلیپین تبدیل کردن و دوباره در حسابهای جداگانه‌ای ریختن. مقداریش رو نقدی از بانک برداشت کردن و کشیدن بیرون. سعی کردن با جابجایی زیاد پول بین حسابها و ارزها، رد پول رو گم کنن.

⁣اما باز هم می‌شد که رد پول رو گرفت. برای اینکه این پول کاملا غیرقابل ردیابی بشه، باید از سیستم بانکداری خارج میشد. برای این کار کازینوها رو انتخاب کردن. کازینوی Solaire یکی از بزرگترین و مجلل‌ترین کازینوها در آسیاست که حدود ۴۰۰ میز قمار فقط در سالن عمومیش داره.

⁣سناریوی بعدی هکرها اینجا رنگ گرفت. ۵۰ میلیون دلار از پول رو آوردن تو این کازینو و یه کازینوی دیگه. ایده‌ی کازینو برای پاک کردن مسیر انتقال پول بود. اینجا پول به چیپ تبدیل میشد، روی میز میرفت و سپس دوباره به پول تبدیل میشد. اینطوری دیگه کامل رد پول گم میشد.


------
@friedrish
2.6K views10:30
باز کردن / نظر دهید
2021-07-13 13:27:12هک بانک مرکزی بنگلادش
----
قسمت اول


⁣همه چیز از خراب شدن یک پرینتر شروع شد. اتفاقی که شاید برای همه پیش بیاد و معمولا با چند تا ضربه دست درستش می‌کنیم. اما این پرینتر فرق می‌کرد. این دستگاه در طبقه دهم بانک مرکزی بنگلادش قرار داشت و کارش چاپ کردن تراکنش‌های چند میلیون دلاری بود.

⁣وقتی کارکنان بانک در ساعت ۸:۴۵ دقیقه‌ی جمعه صبح در فوریه سال ۲۰۱۶ متوجه این مشکل شدند، حدس زدن که شاید یه مورد عادی باشه. پرینتر در واقع در امن‌ترین اتاق در کشور بنگلادش قرار داشت اما با یه کم پیگیری و ور رفتن با دستگاه، شوکه شدن. فهمیدن هکرها به کل شبکه‌ی بانکی نفوذ کردن و دارن پول جابجا می‌کنن.

⁣هدف، دزدین یک میلیارد دلار پول بود. وقتی پرینتر رو ریبوت کردن، خبر ناخوشایندی شنیدن: بانک فدرال رزرو در نیویورک - که بنگلادش اونجا حساب دلاری داره - بهشون پیغام داده بود که از جانب شما درخواست جابجایی کل حساب - حدود ۱ میلیارد دلار - شده.

⁣کارکنان بانک مرکزی بنگلادش سعی کردن با این بانک نیویورکی برای گرفتن تاییدیه تماس بگیرن اما بخاطر زمانبندی دقیق سرقت موفق به انجام این کار نشدن. هک حسابهای بانک از دیشب - پنجشنبه ساعت ۸ شب به وقت بنگلادش - شروع شده بود در حالی که در نیویورک صبح بود.

⁣ازینرو بانک نیویورکی ناخواسته زمانی که بنگلادشی‌ها خواب بودن کار انتقال تراکنش رو برای سارقین انجام داده بود. روز بعد، یعنی جمعه، روز تعطیلی در بنگلادش هست و طبیعتا بانک تعطیله. روز شنبه که بنگلادشی‌ها خواستن یه کاری انجام بدن، نیویورک تعطیل کرده بود تا دوشنبه.

⁣انتخاب پنجشنبه شب برای انجام این سرقت بسیار دقیق بود. روز جمعه نیویورک باز هست ولی بنگلادش تعطیل. وقتی بنگلادش آنلاین میشه در روز شنبه، اینبار نیویورک تعطیله. همین باعث شد سارقان سه روز زمان داشته باشن برای جابجایی پولها در کشورهای مختلف. حالا جالبتر اینکه سارقا فکر همه چی رو کرده بودن.

⁣پروسه بدین شکل بود که پس از بیرون آوردن پول از بانک نیویورکی، اون رو می‌بایست به جایی بفرستن. برای این کار مانیل، پایتخت فیلیپین رو انتخاب کردن. روز دوشنبه ۸ فوریه در اغلب کشورهای آسیایی آغاز سال قمری بود و بنابراین همه تعطیل بودن.

⁣با جابجا کردن پول از بنگلادش به نیویورک، سپس از نیویورک به فیلیپین، سارقا خیلی دقیق ۵ روز رو برای خودشون در نظر گرفته بودن که بتونن کار نقل و انتقال پول رو انجام بدن. هکرها حدود یکسال روی این مراحل فکر و کار کرده بودن و بسیار منظم قدم به قدم به پیش می‌رفتن.

⁣ماجرا از ژانویه سال ۲۰۱۵ شروع شد. یعنی یکسال قبل از هک بانک. یکی از اعضای این گروه هکری ایمیلی رو برای کارمندای بانک ارسال کرد که حاوی رزومه بود و خیلی مودبانه نوشته شده بود. تو ایمیل به کارمندای بانک نوشته بود که ممنونم اگر رزومه‌ی من رو دانلود کنید.

⁣دانلود کردن رزومه همان و نفوذ به بانک همان. هکرها با حربه‌ی فیشینگ به بانک نفوذ کردن. در مدت خیلی کوتاهی کنترل تک به تک کامپیوترها و سرورهای بانک رو در دسترس گرفتن. دسترسی به میلیون‌ها دلار پول و صندوق‌ها در نوک انگشتان این گروه بود. اما تا یکسال کاری انجام ندادن.

⁣اما چرا یکسال منتظر موندن وقتی به همه چیز دسترسی داشتن؟ طی این یکسال در حال برنامه‌ریزی برای طراحی مسیرهای فرار بودن. مسیرهایی که حساسیت برانگیز نباشه و بتونن راحت پول رو انتقال بدن. برای اینکار در مانیل، پایتخت فیلیپین در خیابانی به اسم Jupiter یک بانک خسته رو انتخاب کردن.

⁣چند ماه پس از نفوذ به بانک، چهار حساب بانکی اونجا ایجاد کردن و در هر کدوم ۵۰۰ دلار ریختن. حساب‌ها تراکنشی نداشت و برای روز مبادا گذاشته بودن. اطلاعاتی که باهاش حساب‌ها باز شده بودن همگی فیک بود و مشخص شد همگی با یک گواهینامه‌ی رانندگی فیک ایجاد شدن. هرچند که مهم نبود.

⁣در فوریه سال ۲۰۱۶ همه چی آماده بود برای انجام هک و فقط یک مانع وجود داشت: پرینتر واقع در طبقه دهم بانک. این پرینتر کارش چاپ تراکنش‌های چند میلیون دلاری بود. انگار یک متصدی داشته که تراکنش‌ها رو بازبینی میکرده و اگر رقم حساسی رو می‌دید گزارش می‌داد. باید این پرینتر رو خاموش میکردن.

⁣خاموش نکردنش کل پروژه‌ی سرقت رو به خطر می‌انداخت. با دسترسی وسیعی که به نرم افزار بانک داشتن، به پرینتر نفوذ کردن و از کار انداختنش. پرینتر خاموش شد و شروع کردن به جابجایی پول. هکرها ۳۵ تراکنش انجام دادن که حدود ۹۵۱ میلیون دلار میشد. این مبلغ تقریبا کلا پول بنگلادش در نیویورک بود.



------
@friedrish
2.6K views10:27
باز کردن / نظر دهید
2021-07-02 11:18:01مرگ برایان ولز
-----
قسمت سوم و آخر


⁣روتشتاین به مارجوری گفته بود در ازای ۲۵۰ هزار دلار ما این قتل رو انجام میدیم. مارجوری که پول نداشت، نقشه دزدی از بانک به سرش زد. گفت اصلا ساخت اون گردنبند عجیب و غریب و اسلحه‌ی عصایی و بقیه ماجراها کار خودش روتشتاین بود. مارجوری اما کمکش کرده بود که نقشه پیش بره.

⁣پلیس با انجام کلی مصاحبه و چیدن پازل، متوجه شد که خود برایان ولز هم از اول نقشه در این داستان شریک بوده و اونطوری که فکر میکردیم بی‌گناه نبوده. قضیه برایان هم این بود که به پول نیاز داشت و دوست اینا بود اما بهش دروغ گفته بودن: فکر میکرد بمب فیکه و واقعی نیست.

⁣مارجوری و روتشتاین نقشه رو طوری چیده بودن که اگه برایان هنگام دزدی دستگیر شد، بگه که من بی‌تقصیرم و فقط دستورات رو دنبال می‌کنم وگرنه بمب منفجر میشه. در چند نقطه شهر کاغذ گذاشته بودن که پلیس رو دور خودشون بچرخونن و نقشه لو نره.

⁣اما جسد جیمز رودن چرا تو فریزر بود؟ رودن هم از اول تو این داستان سهیم بود اما به کله‌ش زده بود که میرم به پلیس میگم. روتشتاین و مارجوری کشته بودنش و اون داستان دوست پسر سابق و اینا کلا دروغ بود. شاید اگر روتشتاین اون تماس رو با پلیس نمی‌گرفت، هیچوقت این قضیه لو نمیرفت.

⁣پرونده هفت سال طول کشید. نهایتا چند نفر که در تهیه و تدارک این پلن نقش داشتن دستگیر شدن. نفر اصلی که همین مارجوری بود به اتهام چند قتل از دهه هشتاد تا همین آخری به حبس طولانی محکوم شد. در نهایت سال ۲۰۱۷ بر اثر بیماری در زندان میمیره.

⁣این پرونده خیلی مفصله. برایان ولز خودش پاش چند جا گیر بوده و در سرقت دست داشت فقط کلاه سرش گذاشتن. آدمای دیگری درگیر بودن و کلا پرونده‌ی پیچیده‌ایه. برای جزئیات بیشتر و دیدن تصاویر واقعی مستند Evil Genius از نتفلیکس رو ببینید.


پرونده در ویکی پدیا

گزارش این پرونده در مجله وایرد


تریلر مستند نت فلیکس در یوتیوب

------
@friedrish
2.3K views08:18
باز کردن / نظر دهید