Get Mystery Box with random crypto!

Friedrish

لوگوی کانال تلگرام friedrish — Friedrish F
لوگوی کانال تلگرام friedrish — Friedrish
آدرس کانال: @friedrish
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 6.41K
توضیحات از کانال

روایت‌هایی از اینجا و آنجای دنیا
Twitter: twitter.com/friedrish
Youtube: youtube.com/c/faridhub

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 7

2021-07-02 11:13:45مرگ برایان ولز
----
قسمت دوم


⁣اونجا یک تابلوی کنار جاده‌ای هست که در زمین کنارش دستورالعمل بعدی توی یک بطری شیشه‌ای قرار داره. پلیس تک تک این مراحل رو داشت کشف میکرد و جلو میرفتن. اما وقتی به اونجا رسیدن، بطری شیشه‌ای رو پیدا کردن ولی کاغذ توش رو برداشته بودن. انگار آدمای پشت قضیه بو برده بودن و کاغذ رو از تو شیشه ورداشته بودن.

⁣پلیس به بن بست رسید. مورد عجیب دیگه این بود که ولز هنگام مرگ دو تی‌شرت تنش بود که خانواده‌ش گفتن برای ولز نبوده. اما اصلا هدف از کل این چی بود؟ چرا به یارو بمب وصل کردن؟ چرا برایان ولز رو انتخاب کردن؟ چرا بمب واقعی بود؟ چرا در اماکن واقعی نشونه‌ها رو قرار داده بودن؟

⁣پلیس رفت رستورانه و گفت این سفارش آخر شما آدرسش کجا بود؟ آدرس می‌رسید به یک ایستگاه رادیویی در خارج شهر که کنارش یک خونه‌ی ویلایی بود. دیدن یه مرد میانسال نشسته اونجا و ازش درخواست کردن اگه میشه در محوطه یه قدمی بزنن. پیرمرد قبول کرد و بعد از قدم زدن، رفتن.

⁣چند نفر خبرنگار روزنامه محلی هم اون اطراف رد پای برایان رو روی زمین اطراف خونه این مرد تشخیص داده بودن ولی مشخص نبود که تهش به کجا ختم میشد. این مرد ۵۹ ساله که اسمش Bill Rothstein بود اما یک راز پنهان داشت. یک ماهی از کشته شدن برایان می‌گذشت که تلفن رو ورداشت و زنگ زد به پلیس.

⁣آقای روتشتاین به پلیس آدرس یه خونه رو داد و گفت تو این خونه یه جسد یخ زده هست که توی فریزر نگهداری میشه. روتشتاین در حقیقت آدرس خونه خودش رو داده بود و جسد در فریزر خونه خودش بود. پلیس در کمتر از یکساعت این مرد رو دستگیر کرد. اما داستان چی بود؟

⁣روتشتاین به پلیس گفت: حقیقتش هفته‌هاست که دو دلم. اواخر میخواستم خودم رو بکشم. حتی یه وصیت نامه هم نوشتم که تو فلان کشو هست. پلیس کاغذ وصیت رو پیدا کرد و توش روتشتایم از اطرافیانش معذرت خواهی کرده بود. گفته بود من این آدم رو نکشتم و در مرگش سهیم نبود و این قضیه ربطی به برایان ولز نداره.

⁣به پلیس گفت: چند ماه پیش دوس دختر سالیان پیشم اومد بهم سر بزنه. گفت من دوست پسرم رو سر یه نزاعی کشتم و ازت کمک میخوام که جسدش رو پنهان کنی برام. روتشتاین هم قبول کرده بود. اسم اون خانوم مارجوری بود. روتشتایم گفته بود چشم و جسد رو گذاشته بود تو فریزر خونه‌ش تا یه فکری براش بکنه.

⁣بیل روتشتاین گفت که من از این زن میترسم و نگران بودم که همین بلا رو سر خودم هم بیاره. بخاطر این بود که زنگ زدم به پلیس و قضیه رو گفتم. پلیس فوری رفت سراغ مارجوری و بازداشتش کردن. مارجوری که حال و روز درستی نداشت و اختلال روانی داشت، به جرم قتل جیمز رودن بازداشت شد.

⁣سال به ۲۰۰۵ رسید. روتشتاین سال قبلش در زندان بر اثر بیماری فوت می‌کنه. پلیس هم هنوز متوجه اون عبارت نشده بود که چرا روتشتایم تو وصیتش نوشته بود که این جسد ربطی به برایان ولز نداره. تا اینکه مارجوری به حرف اومد. مارجوری گفته بود اگه زندانم رو به یه زندان کمتر امنیتی تغییر بدین همه چی رو میگم.

⁣مارجوری اما پیشینه‌ی عجیبی داشت. یه شوهر و یه دوست پسر سابقش رو کشته بود اما هر بار به دلیل عدم شواهد کافی قسر در رفته بود. گفت روتشتایم دروغ گفته، اتفاقا جسد درون فریزر به مرگ برایان ولز ربط داره و خود روتشتایم هم در این پرونده نقش ایفا کرده.

⁣داستان از این قرار بود که مارجوری یه پدر پولدار داشت. پیش دوستاش (روتشتاین و جیمز رودن) گله کرده بود که به من پول نمیده و داره حیف و میلش میکنه. به این دو مرد گفته بود اگه بکشینش و من به پول پدرم برسم، سهم خوبی به شما هم میدم. مارجوری گفت مغز متفکر این قتل خود روتشتاین بود.


------
@friedrish
1.8K viewsedited  08:13
باز کردن / نظر دهید
2021-07-02 11:09:39مرگ عجیب برایان ولز
-----
قسمت اول


⁣سال ۲۰۰۳ در یک عصر گرم تابستونی در آمریکا، مردی به اسم برایان ولز وارد یک بانک شد. ولز پیک پیتزایی بود؛ عصای کوتاهی در دست راست داشت و گردنبند کت و کلفتی به گردنش بود که به یه آویز بزرگ وصل می‌شد؛ این آویز زیر تی‌شرت سفید گل و گشادش پنهان شده بود.

⁣ولز به یکی از کارمندا نزدیک شد و یه کاغذ بهش داد. روی کاغذ نوشته شده بود: همه کارمندانی که دسترسی به صندوق دارن رو جمع کن و خیلی سریع کیف رو با ۲۵۰ هزار دلار بهم تحویل بده. فقط ۱۵ دقیقه وقت دارین. بعدش تی‌شرتش رو بالا زد و کارمند متوجه یک دستگاه جعبه مانند سنگین شد که آویزون بود.

⁣طبق نوشته‌ی خود ولز، اون چیز آویزون از گردنش یک بمب بود. گردنبند شبیه به یک دستبند بزرگ دور گردنش قفل شده بود و یک بمب ازش آویزون بود. کارمند گفت الان اصلا امکان نداره که بتونیم صندوق رو باز کنیم و کیفش رو با ۸۷۰۲ دلار پر کرد و بهش تحویل داد.

⁣ولز کیف رو تحویل گرفت، یه آبنبات از رو پیشخوان برداشت و گذاشت دهنش، از در بانک خارج و سوار ماشینش شد و گازش رو گرفت. اما نتونست خیلی دور بشه، ۱۵ دقیقه بعد پلیس در یک پارکینگ نزدیک به بانک شناسایی‌ش کرد و محاصره‌ش کردن. بهش نزدیک شدن و رو زمین خوابوندنش. دستاش رو از پشت بستن.

⁣پلیسا ازش پرسیدن که این چه شکل و قیافه‌ایه و این چیه که بهت آویزونه. ولز گفت سفارش پیتزا داشتم، تو مسیر چند تا سیاهپوست بهم نزدیک شدن و این بمب رو به گردنم زنجیر کردن. من رو مجبور کردم برم بانک بزنم و تهدیدم کردن اگه به حرفشون گوش ندم بمب منفجر میشه. با ناامیدی گفت: باور کنید دروغ نمیگم

⁣پلیسا که با تعجب به حرفاش گوش میدادن، پشت ماشین‌هاشون قایم و از ولز دور شدن. زنگ زدن به تیم خنثی کننده بمب که بیاد. کلی خبرنگار و دوربین‌های تلویزیونی هم مستقر شدن که فیلم بگیرن. فضای ارعاب‌آوری بود: دوربین‌ها زنده تصاویر رو مخابره می‌کردن، همه منتظر تیم خنثی کننده بمب بودن.

⁣ولز که به نظر نگران این بود که صاحب کارش بخاطر برنگشتن به محل مواخذه‌ش کنه، به پلیس گفت: زنگ زدین به رئيسم؟ برای ۲۵ دقیقه به همین شکلی، دست بسته و پاهاش جمع شده پشت بدنش، ثابت موند. صدای بیسیم پلیس و خبرنگارا و مردمی که جمع شده بودن شنیده میشد. ناگهان صدای بیپ بیپ شروع شد.

⁣صدای بیپ بیپ هی بلندتر میشد. ولز رنگش پریده بود. کسی هم جرات نداشت بهش نزدیک بشه. دست و پا میزد که یه جوری از شر اون دستبند خودش رو خلاص کنه. صدای بیپ هی بلندتر میشد. بیپ بیپ بیپ بیپ...بووم. بمب ترکید. یک حفره بزرگ تو سینه‌ش ایجاد شد و در جا کشته شد. تیم خنثی سازی بمب ۳ دقیقه بعد رسید

⁣این لحظه تو بعضی رسانه‌ها زنده پخش شد. بین وسایلش گشتن؛ اون عصای کوتاه رو دیدن که یه اسلحه‌ی دست سازه که خیلی ماهرانه طراحی شده. یه جور شات گان بود. خود بمب هم یه دستگاه بسیار پیچیده‌ی دست ساز بود که به شدت حرفه‌ای طراحی شده بود. یک قفل رمزدار داشت با چند جای کلید.

⁣این بمب همچون یک دستبند بزرگ دور گردنش قفل شده بود. باز کردنش مستلزم یک کد سه رقمی، چند تا کلید و ترکیبی از یک فرآیند پیچیده بود. سیم‌هایی داشت که به جایی وصل نبود. چند تا تایمر آشپزخونه داشت. خود بمب یک پازل خیلی پیچیده بود.

⁣تو ماشینش گشتن دیدن چند صفحه دست نوشته هست: توش نوشته بود پس از زدن بانک، برو فلان پارکینگ. ما در چند نقطه چند تا کلید گذاشتیم که باید یکی یکی اونا رو پیدا کنی. کاغذها پر از طراحی و دستورالعمل و تهدید بود. نوشته بود که بمب تنها با دنبال کردن این دستورالعمل خنثی میشه.

⁣طراحی یه جوری بود که سازنده‌ش ظاهرا هزینه‌ی این دزدی رو جون طرف قرار داده بود. ولز اگر پول رو با موفقیت می‌دزدید، باید طبق دستورالعمل میرفت جلو. به چند نقطه در شهر سر میزد، کدها رو از جاهای مختلف گردآوری میکرد، کلیدا رو می‌یافت و اینطوری بمب رو خنثی می‌کرد.

⁣روی یادداشت داخل ماشین نوشته بود: وقتی از بانک خارج شدی مستقیم میری مک دونالد. اونجا یه تابلو می‌بینی که روش نوشته drive thru/open 24 hr. کنار تابلو یه سنگی هست که زیرش یه کاغذ چسپیده شده. زیرش دستورالعمل بعدی رو میتونی توش بخونی. ولز تا کنار این تابلو اومد ولی نتونست به بعدی برسه

⁣پلیسا اما دستور رو دنبال کردن. دستور بعدی ولز رو هدایت میکرد به یک منطقه‌ی جنگلی خلوت که درش یک کانتینتر بزرگ بود. تو متن نوشته بود که یک کانتینر با نوارهای نارنجی هست که دستور بعدی اونجاست. پلیس در کانتینر مسیر بعدی رو پیدا کرد. نوشته بودن که بیا دو مایل پایین‌تر.

------
@friedrish
1.7K views08:09
باز کردن / نظر دهید
2021-06-07 22:12:52آرنو فونکه: اخاذ برلینی
---------
قسمت دوم


کار عجیب‌ترشم این بود که اول بمب رو می‌ترکوند بعد درخواست پول می‌کرد. بخاطر این موارد روزنامه‌ها و محافل پر از شایعه بود که این بابا میخواد با این کارها پیامی رو به دولت یا مردم بده. یا بخاطر اوضاع بد آلمان، مردم ازش حمایت میکردن که بالاخره کسی داره علیه این وضعیت یه کاری انجام میده

در یکی از پرتاب‌های پول از قطار پلیس تونست مکانش رو تشخیص بده. روی یک خاکریز لیزی وقتی افتادن دنبالش، پلیس لیز خورد و فونکه تونست سوار دوچرخه بشه و فرار کنه. همینا باعث شد که پیش مردم بیشتر از پیش محبوب بشه. فونکه کل سیستم پلیس کشور رو مضحکه‌ی خودش کرده بود.

دولت دست به دامن نیروهای ویژه شد. یک بار هنگام پرتاب پول از قطار از یک بمب دست ساز استفاده کردن. میخواستن وقتی فونکه جعبه رو برمیداره، بمب تو دستش بترکه (البته بمب خطرناکی نبود و فقط در حد آسیب رسوندن بهش بود). فونکه نزدیک که شد نقشه پلیس رو فهمید و جعبه رو بلند نکرد.

یکبار به پلیس گفته بود پول رو بیارین بندازین تو سطل بزرگی که توش خاک و نمک میریختن برای یخ‌زدایی جاده‌ها. پلیس یه دستگاه motion detector به بسته وصل کرد و انداختنش تو سلط. اطراف سطل منتظر بودن فونکه بیاد پول رو برداره و بگیرنش.

هرچقدر منتظر موندن خبری نبود، ناگهان صدای ضعیفی از سنسور حرکتی در اومد. نزدیک اون سطل بزرگ که شدن دیدن که فونکه قبلا سطل رو روی یک منهول قرار داده که وصله به شبکه فاضلاب شهری. از زیر کیف رو برداشته بود و فرار کرده بود. پلیس هم روز به روز بیشتر درمونده میشد.

برلین پس از فروپاشی دیوار، به یک میعادگاه برای همه جور گنگستری تبدیل شده بود. موج خشونت و دزدی و خفت گیری همه جا رو گرفته بود. امن نبودن شهر، گرونی و اقتصاد ضعیف باعث شد فونکه کلی طرفدار پیدا کنه. با دنبال کردن ماجراهاش یک حس خوشایندی به مردم دست میداد که انگار فونکه انتقام همه رو میگیره.

رفتن سراغ کمیک‌ بوک‌های Donald Duck و گفتن شاید از طریق ماجراهاش بتونن برنامه‌های بعدی فونکه رو تشخیص بدن. تو یکی از کمیک‌ها ماجرای یک زیردریایی هست. پلیس گفت ممکنه حرکت بعدیش انتقال پول از طریق یه دستگاه دست ساز زیردریایی باشه.

جالب اینجاست که پلیس درست تشخیص داد، فونکه یه زیردریایی هم درست کرده بود اما به دلایلی نتونست ازش استفاده کنه. یه بار هم پلن دیگری داشت که پلیس می‌بایست پول رو مینداخت تو دریچه فاضلاب ولی بخاطر بارندگی اب درون فاضلاب زیاد شد و برنامه‌ش به انجام نرسید.

شش سال گذشته بود و پلیس حدود 20 میلیون دلار هزینه کرد برای گرفتنش. به هیچ جا نرسیدن. صدها مامور رو در خیابونای برلین گذاشته بودن کنار باجه‌های تلفن و همه چی رو رصد میکردن. یک بار فهمیدن دستگاهی که باهاش تغییر صدا میده رو از فلان مغازه خریده.

به مغازه داره گفته بودن اگه کسی با این مشخصات اومد و این وسیله رو خواست این دکمه رو فشار بده. فونکه وارد مغازه شد، مغازه دار فهمید کیه، دکمه‌ای رو فشار داد. فونکه که حس کرد یه چیزی درست نیست، فوری از در پشتی مغازه فرار کرد و از چند دیوار بالا رفت. پلیس هم یه جا تو مسیر گمش کرد.

در یکی از پلن‌های خفنش یک ریل متروکه پیدا کرده بود و یک واگن برقی ساخته بود. به پلیس گفت پول رو بزارین تو واگن و دکمه رو فشار بدین. پلیس دکمه رو فشار داد و واگن تو تاریکی جنگل گم شد. پلیس هم هوایی و زمینی دنبال واگن راه افتاد. اما فونکه یه جایی تو مسیر یک سیم گذاشته بود رو ریل.

واگن که به سیم خورد، کلی مواد محترقه اطراف ریل روشن شدن. هلکپوتر از بالا سر و نیروهای زمینی احساس کردن درگیری شده و گیج شده بود. همین باعث شد فونکه وقت بخره تا واگن رو بکشه جلوتر. حدود یک مایل جلوتر اما واگن چپه شد و پولا رفت هوا. نقشه خوبش خراب شد و بدون پول برگشت خونه.

سال 1994 پلیس دیگه نمیدونست چیکار بکنه. 20 میلیون دلار هزینه و بدون نتیجه. خسته شده بودن، کلی افراد اشتباهی رو هم بازداشت کرده بودن. فونکه به یک folk hero تبدیل شده بود تو آلمان و خبراش داغ داغ در شهرها نقل محافل بود.

------
@friedrish
1.6K views19:12
باز کردن / نظر دهید
2021-05-29 20:14:27سندروم هاوانا
----------
قسمت دوم و آخر


سلاح‌هایی در دنیا وجود داره به اسم Sonic Weapons که امواجی با طول موج کوتاه تولید می‌کنن. این سلاح‌ها به سلاح‌های اولترا ساوند هم معروفن. تا سال 2021 از این سلاح‌ها بصورت محدود استفاده شده و خود آمریکا هم یکی از سازندگانشه. برای کنترل جمعیت‌ها و برای مقابله با شورش ازش استفاده میشه.

مثلا اگر جمعیتی از مردم غیر قابل کنترل میشن، با استفاده از این سلاح و ارسال امواج صوتی اولترا، افراد حاضر در یک محوطه رو میتونن زمین گیر و موقت فلج کنن. آمریکا روی ناوهاش از این سلاح‌ها زیاد داره. هرچند که بصورت عمده و عمومی هیچوقت ازش استفاده نشده.

پرونده سندروم هاوانا در حال حاضر در آمریکا بصورت وسیعی در حال بررسیه. متهم اصلی این حملات به پرسنل آمریکایی روسیه و چین هست. بخصوص روسیه که در دوره شوروی در علم امواج میکرو ویو به شدت پیشرفته شده بودن و در جنگ سرد ازش استفاده میکردن.

به گفته‌ی مقامات سازمان سیا، عامل اصلی این حملات مشخصه که روسیه و چین و شاید کره شمالی باشن اما هنوز نتونستن با مستندات ثابت کنن. یکی دیگر از پرسنل کاخ سفید قبل از حمله دیده بود که یک ون بهش نزدیک میشه که احتمالا اون ون حامل این سلاح بوده.

مقامات امنیتی دولت ترامپ و بایدن این اطلاعات رو با هم به اشتراک گذاشتن. گمان اصلی اینه که هدف از این حملات سرقت اطلاعات از پرسنل آمریکاییه. تابحال هیچ مقام خیلی رده بالایی دچار این حملات نشده و معمولا کارمندان رتبه‌های میانی و پایین‌تر دچارش شدن.

معمولا این پرسنل میان رده قبل از برگزاری جلسات و رویدادهای مهم اطلاعاتی رو در لپ‌تاپ‌ها و دیگر دستگاهها حمل می‌کنن و حفاظت خیلی قوی اطرافشون ندارن و به هدف مناسبی برای این سلاح‌ها تبدیل میشن. اینکه آیا هدف از حملات سرقت اطلاعات هست یا صرفا ترسوندن افراد هنوز مشخص نیست.

مثلا در سال 2019 قبل از سفر ترامپ به لندن، بسیاری از مشاوران و پرسنل آمریکایی برای تدارک این رویداد به اونجا سفر کرده بودن. پس از اقامت در هتل کانتیننتال، چند نفرشون مورد حمله‌ی این امواج قرار گرفتن. پس از حمله، اون چند نفر از اتاق‌هاشون فرار کردن به راهروهای هتل.

وقتی از مرکز امواج دور میشی، فشار روی مغز کمتر میشه هرچند که برای مدتها میگرن شدیدی دامن گیرشون میشه. آمریکا در حال حاضر از بسیاری از دانشگاهها و دانشمندا خواسته که سندروم هاوانا رو بررسی کنن و تیم‌های مختلفی دنبال این هستند که شواهد کافی علیه روسیه و چین رو پیدا کنن.


⁣سندروم هاوانا که طی این چند سال در خارج از آمریکا رخ میداد، الان به خیابونا و کوچه پس کوچه‌های کاخ سفید رسیده و هنوز طبق اطلاعات منتشر شده برای عموم، نه علتش مشخصه و نه افرادی که عاملش هستن.


سندروم هاوانا در ویکی پدیا

لینک گزارش


------
@friedrish
1.9K views17:14
باز کردن / نظر دهید
2021-05-29 20:08:29سندروم هاوانا
---------
قسمت اول


هفته‌های آخر دولت ترامپ، یکی از مقامات ارشد دولت از کاخ سفید میاد بیرون بره سمت ماشینش، در محوطه اداری، هنگام قدم زدن، کم کم دید کله‌ش داره سوت می‌کشه. بدنش احساس کرختی شدید کرد و زانوهاش خالی شد. فشار شدیدی مثل موج به مغزش وارد شد. زانو زد و افتاد رو زمین.

این مقام ارشد که تو سازمان امنیت ملی کار می‌کرد، خواست به یکی از عابرا بگه که براش مشکل پیش اومده ولی هرچه کرد نتونست حرف بزنه. ناامید از رسوندن خودش به ماشین، به زحمت گوشی رو از جیبش درآورد و اپ Lyft رو باز کرد که تاکسی آنلاین بگیره.

مقصد رو بیمارستان زد. تاکسی اومد و سوار شد و بالاخره رسید به بیمارستان. پیش خودش فکر کرد که دیگه هیچوقت ازینجا زنده بیرون نمیام. در عرض 7 دقیقه از یک انسان سالم به یک انسان به شدت مریض که احساس می‌کرد داره میمیره تبدیل شده بود.

دکترا اومدن بالا سرش گفتن مواد زدی؟ سرش رو به نشونه‌ی نه تکون داد. گفتن شاید سکته زده بهش ولی MRI چیزی نشون نداد. خون ازش گرفتن ولی جواب اونم چیزی غیر عادی نبود. کارت شناسایی‌ش رو دیدن و متوجه شدن از کارمندان دولت هست. دکترا گفتن دچار میگرن لحظه‌ای شدید شده.

دو ساعت طول کشید تا کم کم تونست قدرت تکلم خودش رو بازیابی کنه. حالش که یه کم بهتر شد پا شد رفت خونه. روز بعدش هم هنوز سردرد و سرگیجه و حالت تهوع داشت. چند روز بعد یکی از همکاراش بهش زنگ زد و گفت باید باهات صحبت کنیم. کیس شما احتمالا «سندروم هاوانا» باشه.

حالا سندروم هاوانا چیه؟ زمستون سال 2017 یک زن و شوهر که در سفارت آمریکا کار می‌کردن پس از بازگشت از سفر به هاوانا دیدن فریزرشون از برق کشیده شده. بوی گند خونه رو ورداشته بود. فریزر رو زدن به برق و مواد فاسد شده رو ریختن دور. حدس زدن کسی وارد خونه شده.

روز بعد شب هنگام خانوم خونه بچه‌ها رو میبره اتاقای بالا بخوابونه. خودش برمیگرده پایین و آشپزخونه مشغول شستن ظرفا میشه. از پنجره آشپزخونه دید از دور که یک کابین چوبی قرار داره که معمولا پلیسا ازش استفاده می‌کردن. یک دفعه‌ای احساس کرد یک موج شدید به مغزش وارد شده.

احساس اون لحظه بدین شکله که فشار شدیدی به مغز میاد. انگار مغز آدم بین یک منگنه گیر می‌کنه و با فشار زیاد احساس می‌کنی همین الاناست که مغزت متلاشی بشه. نفسش تند شد و دچار پنیک شد. این خانوم قبلا شنیده بود که دیگرانی هم دچار حملات Sonic شدن ولی نمی‌دونست چه شکلیه.

یک دستورالعمل داشتن برای این مواقع که اگر دچار این حس شدین، از اون نقطه فرار کنین. این خانوم هم فوری آشپزخونه رو ترک کرد و رفت بالا به بچه‌ها سر بزنه. بعدش رفت اتاق خواب و سعی کرد بخوابه. صبح روز بعد از درد میگرنی شدید، دید تار و تندی نفس حالت نرمالی نداشت.

از علائم این حملات شدید یکیش اینه که حافظه رو مخدوش می‌کنه. حافظه کوتاه مدت دچار مشکل میشه و فرد کارای روزانه‌ش رو یادش میره. خبر این حملات به کاخ سفید رسید و به سندورم هاوانا معروف شد. حمله‌ای که معلوم نبود از کجاست و چطور کارمندا و جاسوسای آمریکایی رو زمین گیر می‌کنه.

حملات بصورت بمباران شدید فشار روی مغز هست. به تدریج پرسنل آمریکایی در سرتاسر دنیا یاد گرفتن که وقتی همچین فشاری به مغزشون وارد شد، سریع محل رو ترک کنن. مثلا اگر در اتاقی هستید و این فشار رو حس کردید، فوری پنجره رو باز کنید. یا از ساختمون خارج بشید.

بعضی‌ها گزارش دادن که انگار در مرکز یک انرژی بزرگ گیر افتادن. مغزشون پر از صدا میشه. دچار وزوز شدید گوش میشن. دید چشم و شنوایی گوش به شدت افت می‌کنه. بالانس و کنترل ماهیچه‌های بدن رو از دست میدن. برای بعضی‌ها این علائم طولانی مدت میمونه ولی بعضی‌ها زودتر خوب میشن.

یکی دیگر از کارمندان سازمان سیا که به مسکو سفر می‌کنه، شب در هتل به گفته‌ی خودش توسط یک سلاح نامرئی مورد حمله قرار می‌گیره. سردرد شدید و استفراغ تا چند روز ولش نمی‌کنه. سر آخر بدون اینکه کارش تموم بشه برمیگرده آمریکا. این حملات به کارمندان آمریکایی در بسیاری از کشورها رخ داده.

چیزی که روشن شده برای دولت آمریکا (مستندات منتشر شده) اینه که این افراد توسط موج‌های شدید مورد حمله قرار میگیرن. موج‌های کوتاه mirco wave که مستقیما یک فرد یا یک نقطه رو نشونه میگیره و با ارسال امواج فرد رو زمین گیر می‌کنن. از چهار سال پیش تا الان حدود 200 نفر آمریکایی مورد حمله واقع شدن

------
@friedrish
2.2K views17:08
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 19:51:52⁣واسیلی آرخیپوف
--------
قسمت دوم و آخر


⁣این دوره بود که بهش اشاره میکنن به عنوان زمانی که دنیا از ترس انفجار هسته‌ای به زانو در اومد. آبهای کوبا پر بود از زیردریایی‌های شوروی که بعضی از اونها قابلیت انفجار هسته‌ای داشتن. آمریکا از اون سمت هم دریا رو پر کرده بود از ناوهای جنگی.

⁣در اکتبر سال ۱۹۶۲ در حادثه‌ای، نابودگرهای زیردریایی آمریکایی در آب‌های آزاد شروع کردن به انداختن بمب‌های مخصوصی در آب که هدفشون ترکوندن زیردریایی‌هاست. هدف از این کار این بود که زیردریایی‌های شوروی بیان روی آب و دور بشن.

⁣یکی از این زیردریایی‌های شوروی مجهز به اژدر هسته‌ای بود. حجم و بزرگیش شبیه همون چیزی بود که هیروشیما رو نابود کرد. زیردریایی که بخاطر فرار از رادار به عمق رفته بود و برای چند روز ارتباط رادیویی‌ش با مسکو قطع شده بود، با تهاجم ناوهای آمریکا احساس کردن جنگ شروع شده.

⁣نیروهای آمریکایی از اون طرف نمیدونستن این زیردریایی‌ها مجهز به سلاح هسته‌ای هست و همینطوری بمب میریختن تو دریا. برخلاف اغلب زیردریایی‌ها، در این یکی، سه افسر می‌بایست همزمان بر لانچ اژدر هسته‌ای تصمیم میگیرفتن. با نبود ارتباط با دنیای خارج، فکر میکردن جنگ شروع شده بالاخره.

⁣دو نفر از این افسرها اوکی دادن برای لانچ اژدر ولی یکیشون به اسم واسیلی آرخیپوف سعی کرد اونا رو آروم کنه. دو افسر دیگه با دیدن حجم شدید بمب‌های آمریکایی حس می‌کردن جنگ شروع شده و تنها آرخیپوف بود که باز هم گفت صبر کنن. تنها یک دکمه فاصله داشتن با انفجار هسته‌ای.

⁣اگر واسیلی آرخیپوف هم اوکی میداد، اژدر هسته‌ای شوروی میخورد تو آمریکا. آمریکا از اون سمت از ترکیه بمب هسته‌ای میفرستاد رو شوروی. این احتمال بود که از پایگاههای نظامیش در جنوب شرقی آسیا بمب بفرسته روی چین. شوروی هم برای تلافی بقیه کشورها رو هدف قرار میداد.

⁣این افسر باعث شد کره زمین نجات پیدا کنه و اسناد این حادثه تا ۵۰ سال بعدش فاش نشد. پس از ۵۰ سال معلوم شد برای عموم که کره زمین تا چه حد نزدیک به نابودی بوده. این زیردریایی با اوکی ندادن آرخیپوف، بالاخره اومد سطح آب، آمریکایی‌ها دیدنش و راهشو کج کرد و رفت.

⁣کاسترو از سالهای ابتدایی دهه شصت به بعد افکارش عوض شد. پاشد رفت مسکو رفت تو بغل خروشچف و کلا آدم دیگری شد.

منابع: کتابهای جنگ سرد از کرل برایان جونز - مرگ فیدل کاسترو از محمد مهدی مختاری

واسیلی آرخیپوف در ویکی‌پدیا
------
@friedrish
1.6K views16:51
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 19:49:23واسیلی آرخیپوف
--------
قسمت اول


⁣واسیلی آرخیپوف Vasily Arkhipov یکی از نظامیان شوروی بود که در دوران بحران هسته‌ای کوبا با فشار «ندادن» یک دکمه دنیا رو از نابودی هسته‌ای نجات داد. مشاور جان اف کندی بعدها گفت که اون حادثه خطرناکترین لحظه‌ی جنگ سرد نبود، بلکه خطرناکترین حادثه در تاریخ بشریت بود.

⁣قضیه از اینجا شروع شد که کاسترو وقتی حکومت رو در یک مبارزه‌ی خونین دست گرفت و نخست وزیر شد، پاشد رفت آمریکا گفت: برای دیدار دوستانه آمده‌ام. آیزنهاور که رئيس جمهور بود هیچ محلی بهش نذاشت و باهاش دیدار نکرد. این حادثه خیلی برای کاسترو ناخوشایند بود.

⁣حکومت قبل کاسترو دست باتیستا بود. باتیستا دست نشانده آمریکا بود و بسیاری از صنایع کوبا رو آمریکا می‌چرخوند. کاسترو که یک ملی‌گرا بود قیام کرد و حکومت رو دست گرفت. شکاف شدید فقیر و غنی و ظلم باتیستا باعث این قیام به رهبری کاسترو شد.

⁣بعدها کاسترو میگفت: رئيس جمهور آمریکا حتی به من یک فنجان قهوه هم تعارف نکرد. کاسترو رو پاس دادن سمت نیکسون که معاون اول بود. نیکسون بعدا گفت که کوبا دست یک انقلابی افتاده که زیاد قابل اعتماد نیست. آمریکا که از برکناری باتیستا ناراحت بود سر ناسازگاری با کاسترو گذاشت.

⁣آمریکا شروع کرد به سنگ اندازی در حکومت جدید. کاسترو هم برای تلافی کل صنایع کشور رو ملی کرد. خیلی‌ها رو از صاحبان آمریکایی بازخرید کرد (بصورت یکطرفه)، پالایشگاههای نفت رو ملی کرد و هرچی آمریکا بیشتر فشار میاورد، کاسترو رادیکال‌تر میشد.

⁣نیشکر درآمد اصلی و عمده‌ی کوباست و خریدار عمده‌ش آمریکا بود. آمریکا دستور توقف خرید نیشکر را دارد و اعلام کرد هیچ فرآورده‌ی نفتی به کوبا ارسال نشه و با این کار کوبا رو زیر فشار زیادی قرار داد. سازمان سیا در این دوران حتی به مافیای میامی هم رو آورد برای کشتن کاسترو.

⁣بعضی وقتا خرابکاری آمریکایی‌ها اشکال عجیب و غریبی به خودش می‌گرفت: مثلا پارچه آغشته به نفت رو می‌بستن به دم گربه، آتیش میزدن و گربه رو ول میدادن تو مزارع نیشکر. یا سعی داشتن از طریق سیگار سمی کاسترو رو بکشن یا حتی ریشش رو بسوزونن که باعث خنده بشه!

⁣در همین حین نیکیتا خروشچف رهبر شوروی بود. به کاسترو گفت اصلا غمت نباشه. من نیشکرت رو میخرم و هرچی نفت و فرآورده بخوای بهت میدم. اینجاست که تاریخ‌دان‌ها میگن آمریکا کاسترو رو هل داد بغل شوروی و اینجا بود که کاسترو کم کم افکار رادیکال کمونیستی پیدا کرد.

⁣این سمت دنیا میگن خروشچف تو دفتر کارش هروقت کسی میومد تو بهش یه دوربین دو چشم میداد، میگفت از پنجره نگاه کن ببین چی می‌بینی. اونام با دوربین بیرون رو نگاه میکردن. چیز خاصی نمیدیدن. همه‌ش درخت و کوه و اینا بود. خروشچف میگفت با دقت بیشتری نگاه کنین. اونام هاج و واج که هیچی نیست.

⁣خروشچف دوربین رو خودش میگرفت و بیرون رو نگاه میکرد. میگفت آهاا، ببین من الان موشک‌های جوپیتر آمریکا رو می‌بینم که مستقیم اینجا رو هدف گرفتن! خروشچف شوخی میکرد. منظورش این بود که آمریکا زیر دماغ شوروی در ترکیه کلی موشک به سمت اینجا کار گذاشته و این خطرناکه.

⁣خروشچف فکر بکری به سرش زد و اومد به کاسترو پیشنهاد داد که شوروی پایگاه نظامی بزنه تو کوبا. میخواست این تهدید آمریکا رو به این شکل جواب بده. کاسترو از ترس کودتای آمریکا و از بین رفتن حکومتش پناه برد به شوروی و احساس کرد با ایجاد این پایگاه نظامی، تهدید آمریکا کم میشه.

⁣جاسوس‌های آمریکا که متوجه این حرکت شدن، به دولت گزارش دادن. آمریکا که میگفت این عمل اصلا قابل پذیرش نیست، دور تا دور کوبا از دریا رو محاصره کردن. در یکی از این محاصره‌ها شوروی محموله‌ای رو با کشتی فرستاد سمت کوبا که باید از این محاصره رد میشد.
\

⁣خروشچف به آمریکا هشدار داد که مانع حرکت کشتی‌های شوروی نشه وگرنه زیر دریایی‌های شوروی کشتی‌های آمریکایی را غرق می‌کنند. خروشچف گفت اگر آمریکا اصرار بر جنگ دارد، پس دیدار به جهنم. در همین سالها اتفاقاتی افتاد که به بحران هسته‌ای کوبا معروف شد.

------
@friedrish
1.4K views16:49
باز کردن / نظر دهید