2021-06-28 00:24:49
روزهاییست که اکثرش تنگی نفس دارم و نمیتوانم احساساتم را تحلیل کنم. ینی بگویم فلان لحظه خوشحالم، یا لذت میبرم یا چیزهای دیگر. اصولا من استرس نمیگیرم، نه اینکه برایم مهم نباشد، اما تمرکزم را از دست نمیدهم. یعنی میدانم باید چهکاری بکنم. الآن هم میدانم، عمل کردنش بستگی به روزهای بعد دارد. امیدوارم بتوانم، و از این منجلاب خارج شوم. هرچی باشد، چیزی نمانده خب.
اما خب احساس میکنم این پریشانی، اثرات خستگی و ناراحتی باشد. احتمالا همین است. بهرحال میدانم چهچیز را از دست دادهام یا انتظارم تا چه اندازه پایین آمده است. اما خب همیشه نمیتوان بهترین انتخاب را کرد، و چیزی از گذشته را هم نمیتوان تغییر داد. باعث میشود آرامتر باشم، و به این فکر کنم که بهترین تصمیم را بگیرم. آخرش همه چیز درست میشود.
به من گفت که هرچه باشد، خودم چیزهارا درست میکنم حتی اگر ندانم و او هم همهچیز را این.طور جلو میبَرَد، حتی بدون اینکه بداند؛ میدانم که اینگونه است. راضیم؛ از همهچیز و آدمهایی که در زندگی دارمشان.
احساس راحتی میکنم، الآن نشستهام و فکر میکنم، چقدر کولر زیبا پرده را تکان میدهد، و ماه چقدر پرنور است، حتی وقتی ابرهای نازکی او را احاطه کردهاند.
یکجایی میرسد، مرحلهای که از آن میگذریم، دیگر نگران نیستیم که یکچیزی نباشد. شبخیر.
پن: برایم فرستاد از "اینجا":
همونکه داستایوسکی گفت و چخوف توی دفترچهاش نوشت: «برای عاقلانه رفتار کردن، عاقل بودن کافی نیست.»
@Goft_Divane
98 views21:24