Get Mystery Box with random crypto!

مناظرات مذهبی

لوگوی کانال تلگرام monazeratemazhabi — مناظرات مذهبی م
لوگوی کانال تلگرام monazeratemazhabi — مناظرات مذهبی
آدرس کانال: @monazeratemazhabi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10
توضیحات از کانال

مناظرات مذهبی میان امامان و عالمان شیعه با علما و افرادی از مذاهب و ادیان دیگر

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2016-04-25 10:15:53 گناه كبيره يا صغيره؟!
يكي از علماي برجسته اهل تسنّن‌، علاّمه و مورّخ بزرگ، عبد‌الحميد‌بن محمدبن حسين‌بن ابي‌الحديد مدائني،‌ معروف به «ابن ابي‌الحديد» است، كه يكي از آثار مهم و معروف او «شرح نهج‌البلاغه» مي‌باشد (كه اخيراً در بيست جلد چاپ شده است)، او در سال 655 هـ .ق در بغداد درگذشت.
وي در جلد ششم شرح نهج‌البلاغه خود، پس از آن‌كه ماجراي آشوب بعد از رحلت رسول خدا‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ را بيان مي‌كند و اقرار مي‌كند كه عمر همراه گروهي به خانة فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ هجوم آوردند، و فرياد فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ بلند شد كه از خانه‌ام دور گرديد ...و نيز به نقل از صحيح بخاري و صحيح مسلم، تصريح مي‌كند كه:
«فَهَجَرَتْهُ فاطمَةُ وَ لَمْ تُكَلِّمْهُ في ذلِكَ حَتّي ماتَتْ، فَدَفَنَها عَلِيُّ لَيْلاً وَ لَمْ يُوذَنْ بِها اَبابَكْر : فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ از ابوبكر دوري كرد، و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت، و علي‌ـ عليه السّلام ـ فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ را شبانه به خاك سپرد،‌ و موضوع را به ابوبكر اطلاع نداد».[1]
در عين حال براي حفظ آبروي عمر و ابوبكر، به توجيه پرداخته و چنين مي‌گويد:
«فَاِنَّ هذا لو ثبت انّه خطا، لم يكن كبيرة بل كان من باب الصّغائر التي لاتقتضي التَبرّي، و لا توجب زوال التّولّي»
«اگر ثابت شود كه اين برخورد (عمر و ابوبكر با فاطمه) خطا و گناه از آن‌ها بود، ولي گناه كبيره نيست، بلكه از گناهان صغيره‌اي است كه موجب بيزاري از آن‌ها،‌ و قطع دوستي با آن‌ها نخواهد شد!!»
حال سؤال اين است كه: براستي هجوم آوردن به خانة حضرت زهرا‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ و يا دستور به هجوم دادن، و آن حضرت را ناراحت كردن، در حدّي كه تا آخر عمر، از ابوبكر و عمر، روي گردانيد، و با آن‌ها سخن نگفت، گناه صغيره است؟!
اگر ابن ابي‌الحديد مي‌گفت: اصل حادثه نزد ما ثابت نيست،‌ خيلي تعجّب نمي‌كرديم، ولي او كه اقرار به صحّت حادثه دارد، چگونه چنين سخني گفته است؟ آيا او فرق بين گناه كبيره و صغيره را نمي‌دانست؟
مگر نه اين است كه ابن ابي‌الحديد،‌ خودش نقل كرده،‌ و علماي ديگر اهل تسنّن نيز نقل كرده‌اند كه : پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ در شأن فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ فرمود:
«اِنَّ اللّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضِي لِرِضاها : خداوند به خاطر خشم فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ خشم مي‌كند،‌ و به خاطر خشنودي او خشنود مي‌گردد»، و نيز فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، مَنْ آذاها فَقَد‌ْ آذانِي وَ مَنْ آذانِي فَقَدْ آذَي‌اللّه َ: فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ پارة تن من است، كسي كه او را بيازارد، مرا آزرده است، و كسي كه مرا بيازارد، خدا را آزرده است».[2]
بنابراين قطعاً آن دو نفر، فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ را آزردند، و آزردن فاطمه و خشمگين كردن او موجب آزردن و خشم خدا و رسول است، بنابراين آيا براستي در عين حال، آزردن فاطمه‌ـ سلام‌اللّه عليها ـ گناه صغيره است؟! اگر اين،‌ گناه، صغيره است پس گناه كبيره چيست؟
مگر خداوند در قرآن نمي‌فرمايد:
«ِانَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً : كساني كه خدا و رسول او را اذّيت كنند، خداوند در دنيا و آخرت آن‌ها را لعنت فرمود، و براي آن‌ها عذابي خوار كننده آماده نموده‌است»؟! (احزاب ـ 57)
ـ تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.[3]
________________________________________
[1]. شرح نهج‌‌‌‌ البلاغه ابن ابي‌‌ الحديد، ج 6، ص 46 و 47.
[2]. صحيح بخاري، ط‌ دارالجيل بيروت،ج 7، ص 47، و ج 9، ص 185. و مدارك ديگر در كتاب فضائل الخمسه، ج 3، ص 190.
[3]. يكصد و يك مناظره، محمد محمدي اشتهاردي، ص 239.
187 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:15:40 جانشين پيامبر(ص)
« روزي قاضي عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّي و شيعه حاضر بودند و شیخ مفید نیز در ان مجلس نشسته بود. در آن روز شيخ مفيد‌(ره) نيز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضي تا آن روز شيخ مفيد را نديده بود، ولي وصفش را شنيده بود.
پس از لحظه‌اي، شيخ مفيد به قاضي رو كرد و گفت: «آيا اجازه مي‌دهي، در حضور اين دانشمندان، سؤالي از شما ‌كنم؟»
قاضي: بپرس
شيخ مفيد: اين حديثي كه شيعيان روايت مي‌‌كنند كه پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ در صحراي غدير، دربارة علي‌ـ عليه السّلام ـ فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ: هر كس كه من مولاي اويم، پس علي‌ مولاي اوست»
آيا اين حديث صحيح است و يا اين‌كه شيعه آن را به دروغ ساخته است؟
قاضي: اين روايت،صحيح است.
شيخ مفيد: منظور از كلمة «مولي» در اين روايت چيست؟
قاضي: منظور، آقائي و اولويّت است.
شيخ مفيد: اگر چنين است پس طبق فرمودة پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ،‌ علي‌ـ عليه السّلام ـ آقائي و اولويّت بر ديگران دارد، بنابراين، اين همه اختلاف و دشمني‌ها بين شيعه و سنّي براي چيست؟
قاضي: اي برادر! اين حديث (غدير) روايت (و مطلب نقل شده) است، ولي خلافت ابوبكر، «درايت» و امري مسلّم است، و آدم عاقل، به خاطر روايتي، درايت را ترك نمي‌كند!!
شيخ مفيد: شما دربارة اين حديث چه مي‌گوييد كه پيامبر‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ، در شأن علي‌ـ عليه السّلام ـ فرمود:
«يَا عَليُّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلمِي»: «اي علي! جنگ تو،‌جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است»
قاضي: اين حديث،‌صحيح است.
شيخ مفيد: بنابراين آنان‌كه جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبير و عايشه و...و با علي ـ عليه السّلام ـ جنگيدند، طبق حديث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، بايد (با شخص رسول خدا‌ـ صلّي‌ اللّه عليه وآله ـ جنگيده باشند) و كافر باشند.
قاضي: اي برادر! آن‌ها (طلحه و زبير و ...) توبه كردند.
شيخ مفيد: جنگ جمل، درايت و قطعي است، ولي در اين‌كه پديد آورندگان جنگ، توبه كرده‌اند، روايت و شنيدني است، و به گفته تو نبايد درايت را فداي روايت كرد، و مرد عاقل به خاطر روايت، درايت را ترك نمي‌كند.
قاضي، در پاسخ اين سؤال فرومانده، پس از ساعتي درنگ ، سرش را بلند كرد و گفت : «تو كيستي؟»
شيخ مفيد: من خادم شما محمّد‌‌‌بن محمّد‌بن نعمان هستم.
قاضي همان‌دم برخاست و دست شيخ مفيد را گرفت و بر جاي خود نشانيد و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِيدُ حقّاً»: «تو در حقيقت، مفيد (فايده بخش) هستي»
علماي مجلس از رفتار قاضي رنجيده خاطر شدند و همهمه كردند، قاضي به آن‌ها گفت: من در پاسخ اين شيخ (مفيد)، درمانده شدم، اگر هر يك از شما پاسخي دارد، برخيزد و بيان كند.
هيچ كس برنخواست، به اين ترتيب، شيخ مفيد،پيروز شد و لقب «مفيد» در اين مجلس، براي او بر سر زبان‌هاي مردم افتاد.[1]
________________________________________
[1]. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 200 و 201 (مجلس پنجم).
206 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:15:25 خلفای ثلاث
شيخ بهائي در يكي از سفرهاي خود، با يكي از علماي اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعي وانمود كرد.
آن دانشمند اهل‌سنّت كه از علماي شافعي بود، وقتي كه دانست شيخ بهائي، شافعي است، و از مركز تشيّع (ايران) آمده، به او گفت: «آيا شيعه براي اثبات مطلوب و ادّعاي خود، شاهد و دليل دارد؟».
شيخ بهائي گفت: من گاهي در ايران با آنها روبرو شده‌ام، مي‌بينم آنها براي ادّعاي خود شواهد محكمي دارند.
دانشمند شافعي گفت: اگر ممكن است يكي از آنها را نقل كنيد.
شيخ بهائي گفت مثلاً مي‌گويند: در صحيح بخاري (كه از كتب معتبر اهل‌سنّت است) آمده، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَة مِنِّي مَنْ آذاها فَقَد آذانِي وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِي»:
«فاطمه ـ سلام‌الله عليها ـ پارة تن من است، كسي كه او را آزار دهد، مرا آزار داده و كسي كه او را خشمگين نمايد مرا خشمگين نموده است.»[1]
و در چهار ورق ديگر در همان كتاب است: «وَ خَرَجَتْ فاطِمَةُ مِنَ الدُّنْيا وَ هِيَ غاضِبَة عَلَيْهِما: «و فاطمه وفات كرد در حالي كه نسبت به ابوبكر و عمر، خشمگين بود.»[2]
جمع اين دو روايت و پاسخ به اين سؤال طبق مبناي اهل‌سنّت چگونه است؟
دانشمند شافعي در فكر فرو رفت (كه با توجّه به اين دو روايت، نتيجه اين است كه آن دو نفر (عمر و ابوبكر)، عادل نبودند پس لياقت رهبري و خلافت امت را ندارند). پس از ساعتي تأمّل گفت: گاهي شيعيان دروغ مي‌گويند، ممكن است اين هم از دروغ‌هاي آنها باشد، به من مهلت بده امشب به كتاب «صحيح بخاري» مراجعه كنم، و صدق و كذب دو روايت فوق را دريابم، و در صورت صدق، پاسخي براي سؤال فوق پيدا كنم.
شيخ بهاء مي‌گويد: فرداي آن روز، آن دانشمند شافعي را ديدم، از او سؤال كردم كه مطالعه و بررسي تو به كجا رسيد؟
او گفت: همانگونه كه گفتم؛ شيعيان دروغ مي‌گويند، زيرا من صحيح بخاري را ديدم، هر دو روايت فوق در آن مذكور است، ولي بين نقل اين دو روايت، بيش از پنج ورق فاصله است، در حالي كه شيعه مي‌گفت: چهار ورق فاصله است!![3]
ـ براستي عجب پاسخي و شگفت مغلطه‌اي!!!، منظور وجود اين دو روايت در آن كتاب است، خواه بين نقل آن دو روايت پنج ورق فاصله باشد يا پنجاه ورق، چه فرقي مي‌كند و چرا از حق فرار مي‌كنند؟!
________________________________________
[1] . صحيح بخاري، ط دارالجيل، بيروت، ج 7، ص 47.
[2] . همان مدرك، ج 9، ص 185، و مدارك ديگر در كتاب فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه،‌ج 3، ص 190.
[3] . روضات الجنّات (شرح حال شيخ بهاءالدين عاملي).
144 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:15:12 دفن عثمان
روزي «سبط بن جوزي»( دانشمند معروف و اهل تسنّن) در بالاي منبر، گفت؛ اي مردم! سَلُونيِ قَبْلَ اَنْ تَفْقدوُنيِ با توجّه به اين‌كه بسياري از شيعه و سنّي، و زن و مرد، پاي منبر او بودند.
ناگاه بانوئي از پاي منبر، چنين سؤال كرد:
«به من خبر بده، آيا اين حديث درست است كه نقل شده وقتي كه جمعي از مسلمانان، عثمان را كشتند، جنازه‌اش (سه روز) در زمين ماند و كسي نرفت تا جنازة او را بردارد و به خاك بسپارد».
سبط: آري درست است
بانو: آيا اين حديث نيز درست است كه وقتي سلمان در مدائن از دينا رفت، امام علي ـ عليه السّلام ـ از مدينه (يا كوفه) به مدائن رفت و بر جنازة سلمان نماز خواند و به احترام او، در مراسم كفن و دفن او شركت نمود، و نگذاشت جنازه او در زمين بماند و سپس بازگشت؟
سبط: آري درست است
بانو: بنابراين، چرا علي ـ عليه السّلام ـ هنگام مرگ عثمان، با اين‌كه در مدينه بود، كنار جنازة عثمان نرفت، تا آن را بردارد و به خاك بسپارد؟ در اين صورت يا علي ـ عليه السّلام ـ خطاكار است كه از دفن جنازة عثمان، اهمالي نمود، و يا عثمان غير مؤمن است كه علي ـ عليه السّلام ـ خود را از دخالت در دفن جنازة عثمان، معاف دانست (تا اين‌كه بعد از سه روز مخفيانه او را در پشت قبرستان بقيع در قبرستان يهوديان دفن كردند چنان‌كه طبري در تاريخ خود، ج 9، ص 143، نقل كرده است)
سبط بن جوزي در برابر اين سؤال فرو ماند، چرا كه ديد اگر هر كدام از آن دو (علي ـ عليه السّلام ـ يا عثمان) را خطاكار بداند، برخلاف عقيدة خود سخن گفته است، زيرا او هردو آن‌ها را خليفه برحق مي‌دانست، از اين رو گفت:
«اي زن! اگر با اجازة شوهرت از خانه بيرون آمده‌اي و در برابر نامحرمان، اين‌گونه با من بحث مي‌كني كه لعنت خدا بر شوهرت باد، و اگر بدون اجازة او آمده‌اي، خدا تو را لعنت كند»
آن بانوي هوشمند، بي‌درنگ گفت: آيا عايشه كه به جنگ اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ بيرون آمد و جنگ جمل را به راه انداخت، با اجازة شوهرش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيرون آمده بود، يا بدون اجازة او؟
سبط بن جوزي، در پاسخ اين سؤال نيز درمانده شد، زيرا اگر مي‌گفت بدون اجازة شوهرش بيرون آمده، عايشه را تخطئه مي‌كرد، و اگر مي‌گفت: با اجازه بيرون آمده، علي ـ عليه السّلام ـ را تخطئه مي‌كرد، و هر كدام از اين دو پاسخ، با عقيده‌اش سازگار نبود، بناچار درمانده گرديد، و از بالاي منبر پائين آمد و به خانه‌اش رفت.[2]
________________________________________
[1] ـ سفينة البحار، ج 1، ص 193.
[2] ـ بحار‌الانوار، ج 29، ص 647، نشر دارالرضا، بيروت.
134 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:15:00 مسلمان: گرچه در قرآن بين «رسول»، و «نبيّ» فرق است، مثلاً خداوند در قرآن، اسماعيل ـ عليه السّلام ـ را هم رسول خوانده و هم نبيّ (مريم ـ 54) و نيز موسي ـ عليه السّلام ـ را هم رسول خوانده و هم نبيّ (مريم ـ51)، ولي اين مطلب هيچ‌گونه شبهه‌اي در مورد «خاتم‌النّبيّين» ايجاد نمي‌كند، زيرا «نبي» يعني پيامبري كه از جانب خدا به او وحي مي‌شود، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد يا مأمور ابلاغ نباشد، ولي «رسول» آن است كه داراي شريعت و كتاب آسماني باشد، بنابراين هر رسولي، نبيّ است، ولي هر نبيّ، رسول نيست، نتيجه اين‌كه اگر گفته شود، پيامبر اسلام خاتم انبياء است، يعني بعد از او پيامبري نخواهد آمد، و با فرض اين‌كه هر رسولي پيامبر است، پس رسول نيز نخواهد آمد. به عنوان مثال بين نبي و رسول، مانند بين انسان و انسان دانشمند (به اصطلاح اهل منطق، عموم و خصوص مطلق) است، هرگاه گفتم: امروز انساني به خانة ما نيامد، يعني انسان دانشمند نيز نيامد، و در مسألة مورد بحث اگر گفته شد پيامبري بعد از رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ نمي‌آيد، يعني رسول نيز نخواهد آمد.
بهائي: بين نبيّ و رسول، «تباين» است، هر جا نبيّ باشد، رسول نيست و هر جا رسول باشد نبيّ نيست، پس اشكال من وارد است.
مسلمان: چنين فرقي بين واژة «رسول و نبيّ»، برخلاف گفتار دانشمندان و آيات و روايات است، و از يك مغالطة مرموز سرچشمه مي‌گيرد، زيرا در خود آيه مورد بحث مي‌خوانيم: «وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَم‌َ النَّبِيَّينَ ؛ محمّد ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ هم رسول خدا و هم خاتم پيامبران است». و هم‌چنين در مورد موسي ـ عليه السّلام ـ مي‌خوانيم: «وَكان رَسولاً نَبِيّاً : «موسي ـ عليه السّلام ـ هم رسول بود و هم پيامبر»، (نساء ـ171). حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ نيز در آية 171 نساء، به عنوان «رسول» معرّفي شده و در آية 30 مريم به عنوان «نبيّ» معرّفي گرديده است، اگر بين اين دو واژه (نبيّ و رسول) تضّاد و تبايني بود، پيامبراني مثل محمّد ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ و موسي و عيسي ـ عليهما السّلام ـ داراي دو صفت متضاد نمي‌شدند. به علاوه در روايات بسياري كه در اين راستا، به ما رسيده، پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ به عنوان «خاتَمُ‌الْمُرسَلِين» و «لَيْسَ بَعْدِيَ رَسُولٌ» و «خاتَمِ رُسُلِه» و مانند آن تعبير شده است.
بهائي: جملة «خاتم‌النّبيّين» ممكن است به معني خاتم پيامبران خاصّي باشد، چنين تعبيري شامل همة پيامبران نخواهد شد.
پاسخ: چنين ايرادي از همة ايرادها، خنده‌آورتر است، زيرا هر كسي كه مختصري با ادبيّات عرب آشنائي داشته باشد مي‌داند كه هرگاه الف و لام بر سر كلمة جمع، آمد مفيد عموم است، مگر اين‌كه دليلي بر الف و لام عهد وجود داشته باشد، و تا چنين دليلي نيست، روشن است كه منظور عموم پيامبران خواهد شد.[2]
________________________________________
[1] . لغتنامه‌هاي مذكور، واژة «ختم».
[2] . يكصدويك مناظره، محمّد محمّدي اشتهاردي، ص408.
129 views07:15
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:14:59 مناظره یک مسلمان و یک بهایی

مسلمان: شما كه در كتابها و بيانيّه‌هاي خود، اسلام و قرآن را قبول داريد، با اين تفاوت كه مي‌گوئيد اسلام نسخ شده و آئين ديگري به جاي آن آمده است، از شما مي‌پرسم كه آيات متعدّدي در قرآن وجود دارد كه آئين اسلام يك آئين جهاني و جاوداني است و تا روز قيامت، ادامه دارد و با مطرح كردن مسألة «خاتميّت»، هر‌گونه دين جديد را تا قيامت باطل اعلام نموده است.
بهائي: مثلاً كدام آية قرآن تصريح مي‌كند كه پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ آخرين پيامبر است؟
مسلمان: در آية 40 سورة احزاب مي‌خوانيم: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبيّينَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْيءٍ عَلِيماً ؛ «محمّد ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه پيامبر خدا و ختم كنندة پيامبران است و خدا بر همه چيز دانا است». جملة «خَاتَمَ النَّبيّين»، با كمال صراحت و به روشني مي‌گويد: پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ آخرين پيامبر است. زيرا واژة «خاتم» هر‌گونه كه خوانده شده به معني ختم و پايان است، بنابراين طبق صريح اين آيه، پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ آخرين پيامبر و ختم كنندة آنها است، و بعد از او پيامبر، و دين و شريعتي نيامده نخواهد آمد.
بهائي: خاتم به معني انگشتر كه زينت انگشت است نيز آمده است، بنابراين منظور از آية مذكور اين است كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ زينت پيامبران است.
مسلمان: معني رائج و حقيقي واژة خاتم، همان ختم كننده بودن است، و اصلاً ديده نشده كه لفظ خاتم را بر انساني اطلاق كنند و از آن معني زينت را اراده نمايند، وانگهي ما به لغتنامه‌ها مراجعه مي‌كنيم، مي‌بينيم، معني اصلي خاتم همان ختم كننده مي‌باشد، استعمال لفظ در غير معني لُغوي و رائج آن نياز به قرينه و نشانه‌اي دارد، ما در اينجا هيچ گونه نشانه و دليلي نمي‌بينيم كه از معني حقيقي خاتم، دست برداريم، و معني مجازي آن را بگيريم.
در اينجا به ژگفتار بعضي از لغت شناسان در مورد واژة «خاتم» توجّه كنيد:
فيروزآبادي در كتاب «قاموس اللُّغه» مي‌گويد: «ختم، به معني مهر كردن است، و «ختَمَ‌الشَّيءْ»، يعني به آخر آن چيز رسيد.»
جوهري در لغت‌نامة «صحاح» گويد: «ختم به معني رسيدن به آخر است و «خاتمة الشّيء» به معني آمريكا÷روشن‌فكر آن چيز است».
ابومنظور در لغتنامة «لسان العرب» مي‌گويد: «ختام القوم» يعني اخرين فرد قوم، و «خاتم النّبيّين» به معني آخرين پيامبر است.»
راغب در مفردات مي‌گويد: «خاتم النّبيين» يعني، پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ با آمدن خود، رشتة نبوت را به آخر رساند و قطع كرد و نبوت را پايان رسانيد.[1]
نتيجه اين‌كه: ارادة معني زينت از كلمة خاتم، برخلاف ظاهر و برخلاف معني لغوي است و نياز به دليل دارد، و در اينجا هيچ‌گونه دليلي بر اين مطلب نيست.
بهائي: واژة «خاتَم» به معني مهر آخر نامه است كه به عنوان تصديق نمودن آن نامه به كار مي‌رود، بنابراين منظور از «خاتم‌النّبيّين» اين است كه پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ تصديق كنندة پيامبران گذشته بوده است.
مسلمان: از پاسخ به سؤال قبل، روشن شدكه معني اصلي و رائج خاتم، همان پايان و آخر كار است، و شنيده نشده كه هنگام اطلاق لفظ خاتم، معني تصديق فهميده شود، مگر اين‌كه دليل و نشانه‌اي باشد تا ما از معني اصلي و رائج آن، دست برداريم، و چنين نشانه و دليلي در اينجا وجود ندارد، اتّفاقاً از اين سخن فهميده مي‌شود كه خاتم (به معني مهر) يعني پايان كار، زيرا مهر آخر نامه، نشانه پايان‌نامه است.
بهائي: آيه مي‌گويد: پيامبر اسلام «خاتم‌‌النّبيّين» (خاتم پيامبران) است، نمي‌گويد كه آن حضرت «خاتم المرسلين» (خاتم مرسلين) مي‌باشد، بنابراين، آمدن رسول، بعد از پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلّم ـ نفي شده است.!!
128 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:14:22 عين الله و يدالله
علامه اميني (ره) در يكي از سفرها در مجلسي شركت كرد، يكي از علماي اهل تسنّن به او گفت: «شما شيعيان در مورد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ غلو و زياده‌روي مي‌كنيد، مثلاً
او را با لقب «يَدُالله»، «عَيْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... مي‌خوانيد، توصيف صحابه، تا اين حد، نادرست است.»
علاّمه بي‌درنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علي ـ عليه السّلام ـ را با چنين القابي خوانده باشد، چه مي‌گوييد؟» او گفت: سخن عمر براي ما حجت است. علامه اميني در همان مجلس، يكي از كتاب‌هاي اصيل اهل تسنّن را طلبيد، آن كتاب را حاضر كردند، علامه آن را ورق زد، صفحه‌اي از آن را گشود كه در آن صفحه اين حديث آمده بود:
«مردي به طواف كعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمي، نگاه نامشروع كرد، حضرت علي ـ عليه السّلام ـ او را در آن حال ديد، با دست، ضربه به صورت او زد و به اين ترتيب او را مجازات كرد.
او در حالي كه دستش را بر صورتش نهاده بود و بسيار ناراحت بود، به عنوان شكايت از علي ـ عليه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.
عمر در پاسخ او گفت: قد راي عين الله و ضرب يدالله: «همانا چشم خدا ديد و دست خدا زد.»
كنايه از اينكه: چشم علي ـ عليه السّلام ـ آنچه مي‌بيند خطا نمي‌كند، زيرا چشم او چشمي است كه آميخته با اعتقاد به خدا است و چنين چشمي، اشتباه نمي‌كند، و دست علي ـ عليه السّلام ـ نيز جز در راه رضاي خدا حركت نمي‌نمايد.
سؤال كننده وقتي كه اين حديث را ديد مطلب را دريافت، و قانع شد.
توضيح اينكه: اينگونه تعبيرات، شبيه جملة «روح الله» براي حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ است، كه به منظور «اضافه تشريفي» گفته مي‌شود، نه اينكه منظور، آن باشد كه خدا، روح يا دست و چشم دارد.[1]
________________________________________
[1] . يكصد و يك مناظرة، محمّد محمّدي اشتهاردي، ص 197.
122 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:14:09 معصوم بودن پیامبر(ص)
روزي شيخ مفید (ره) به خانة شريف بغداد (ابو عبدالرحمن محمد بن محمد بن طاهر) رفت، فقيه نمايي از اهل سنت در مجلس حاضر بود. پس روي سخن به جانب شيخ نموده و پرسيد:
«آيا اين مطلب صحيح است كه شيعه عقيده دارد كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خطا و سهو در امان و محتاج به افراد رعيت نيست؟»
شيخ مفيد گفت: «بلي. ما را عقيده چنين باشد».
پرسيد: پس چرا خداوند او را به مشورت امر نموده است، آن جا كه فرموده: «و شاوِرْهُم فِي الأمرِ»[1] بديهي است كه اگر محتاج به مشورت نباشد، هرگز خداوند او را با چنين آيه‌اي خطاب قرار نمي‌دهد.»
شيخ مفيد گفت: «امر پروردگار، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را به مشورت، مسلتزم احتياج پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به افراد نيست و معناي امر به مشورت اين نباشد كه چون نيازمندي، مشورت كن، بلكه معنا اين است كه با آنان شورا بنماي نه اين كه عمل كن تا طرز فكر آنان با افكار تابناكت تقويت شود و گواه اين معنا، ادامة همان آيه است كه فرموده:
« فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»؛[2] هر زمان عزم كردي توكل بر خداي كن.
مرد سني پرسيد: فائدة مشورتي كه توأم با عمل نباشد چيست؟
شيخ در جواب گفت: مشورت به خودي خود يا از لحاظ انس و الفت ميان مسلمين و يا وسيلة تقويت روحية آنان با افكار عاليه و بلند پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و يا براي امتياز دادن ميان افراد منافق و مؤمن است. (كه از آراي ابراز شده، روحيه هر كدام به دست مي‌آيد). بنابراين مشورت كردن پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از روي احتياج نبوده تا با عقيدة ما سازگار باشد.[3]
________________________________________
[1] . آل عمران، 159.
[2] . همان.
[3] . الوقايع و الحوادث، محمد باقر علوي، ج 1، ص 50 ـ 52. (نقل از قصص العلماء تنكابني)
113 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:13:55 دانشمند شيعي: اولاً: بنا نيست كه همه چيز، حتّي مستحبّات در قرآن ذكر گردد، وگرنه قرآن صدها برابر حجم كنوني خود را پيدا مي‌كرد. و ثانياً: در قرآن، اشاراتي به اين موضوع شده است، مثلاً در آيه 32 سورة حجّ مي‌خوانيم: «وَ مَنْ يُعَظِّمَ شَعائِرَ الله فَاِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»؛«هر كس شعائر الهي را تعظيم و احترام كند، چنين كاري نشانة تقواي دلها است». واژة «شعائر» جمع «شعيره» به معني نشانه است، منظور در اين آيه نشانة وجود خدا نيست، زيرا همة جهان، نشانة وجود خدا است، بلكه منظور «نشانه‌هاي دين خدا» است.[8] هر چيزي كه نشانة دين خدا باشد، احترام به آن موجب تقرّب به خدا است، اينك مي‌گوئيم: پيامبران و امامان و اولياء خدا (عليهم السّلام)، دعوت كنندة مردم به سوي خدا بودند، قبر آنها نشانه‌اي از دين خدا خواهد بود، حال اگر ما قبر آنها را به گونة عالي بسازيم، و بناي ساختمان روي قبر را مجلّل نمائيم، به نشانه دين خدا احترام نموده‌ايم، بنابراين كاري كه محبوب خدا در قرآن است انجام داده‌ايم.
و در آيه 23 شوري، مودّت نزديكان پيامبر(ص) به عنوان مزد رسالت بيان شده است.[9] آيا ما به عنوان ابراز دوستي به خويشان پيامبر(ص)، قبور شريف آنها را تميز و آبرومندانه و مجلّل كنيم، كار خلافي انجام داده‌ايم؟ مسلماً پاسخ، منفي است.
في المثل، آيا اگر يك جلد قرآن مجيد، در جاي نامناسب، روي خاك، در برابر باد و بوران باشد، توهين به قرآن نيست؟ و اگر فرضاً توهين نباشد، اگر آن را در ميان قاب ظريف، و در جاي آبرومند، دور از گردو‌غبار و دستهاي آلوده قراردهيم، بهتر نيست؟!
وهّابي: اينها كه مي‌گوئيد، گفتار عرف‌پسند خوبي است، ولي قرآن صراحتي در اين معني ندارد.
دانشمند شيعي: در قرآن، در مورد اصحاب كهف آمده: هنگامي كه آنها به غاري پناهنده شدند و در همانجا به خواب عميق و بيدار نشدني فرو رفتند، مردم آنجا را پيدا كرده و كنار آن غار آمدند، در مورد اينكه آن مكان را به چه صورتي درآورند، نزاع كردند، گروهي گفتند: اِبْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً : «بنائي بر آن بسازيد». ولي گروه ديگر كه در اين كار (و آگاهي از رازآنها) پيروز شده بودند، گفتند:
لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً: «ما مسجدي در كنار مدفن آنها مي‌سازيم» (كهف ـ 21). قرآن هر دو نظر را نقل كرده، بي‌آنكه انتقاد كند، اگر اين دو نظر، يا يكي از آن‌دو، ناصحيح و يا حرام بود، قرآن قطعاً از آن انتقاد مي‌نمود، به هر حال هر يك از اين دو نظر، بيانگر يكنوع احترام به قبور اولياي خداست، و سه آية مذكور (1ـ آيه تعظيم شعائر 2ـ آيه مودّت 3ـ دو نظريّه مردم دربارة قبور اصحاب كهف)، نشانگر جواز، بلكه استحباب مجلّل نمودن قبور اولياي خدا است.[10]
آخرين سخن آنكه: آنچه در بعضي از تواريخ و روايات، ديده شده از ساختمانسازي قبور، نهي مي‌شد، به خاطر آن بوده كه خود قبر اولياي خدا را، عبادتگاه وسجده‌گاه نگردد، ولي اگر مؤمن يكتاپرستي، با كمال خلوص، در كنار قبر مجلّل بندگان صالح الهي، تنها خدا بپرستد، و انتخاب آن مكان به خاطر شرافتش باشد و آن شرافت بر اثر قبر بندة صالح و يكتاپرستي، به دست آمده باشد، نه تنها بوي شرك نمي‌دهد، بلكه بر توحيد و خلوص يكتاپرستي، مي‌افزايد و تأكيد مي‌كند.[11]
________________________________________
[1] . صحيح مسلم، ج 3،ص 61ـ سنن ترمذي، ج2، ص 256ـ سنن نسائي، ج4، ص 88.
[2] . تهذيب التّهذيب، ج 11، ص 125.
[3] . همان، ج4، ص115.
[4] . همان، ج3، ص179.
[5] . شرح نهج حديدي، ج9، ص99.
[6] .الفقه علي المذاهب الاريعه، ج1، ص420.
[7] . اقتباس و تلخيص از «آئين وهّابيّت»، ص56 تا64.
[8] . مجمع البيان، ج4، ص 83 (معالم دين الله).
[9] . قُلْ لا اَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي.
[10] . اقتباس از آئين وهّابيّت، ص43 تا 46.
[11] . يكصد و يك مناظره، محمد محمدي اشتهاردي، ص 252.
113 views07:13
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:13:54 تخريب ساختمان قبرها
يكي از دانشمندان شيعه در اعتراض به خراب کردن وتصطیح کردن قبور و بارگاههای مقدس امام حسن مجتبي (ع)، امام سجّاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق (ع) و.. با يكي از وهّابيان در اين مورد، مناظرة زير را انجام داده است:
دانشمند شيعي: چرا اين ساختمانها را ويران مي‌كنيد؟ چرا اهانت و بي‌احترامي مي‌نمائيد؟
وهّابي: آيا شما حضرت علي (ع) را قبول داريد؟
دانشمند شيعي: البتّه، او امام اوّل ما، و خليفة بلافصل پيامبر اسلام (ص) است.
وهّابي: دركتابهاي معتبر ما[1] چنين نقل شده:
حدّثنا يحيي بن يحيي، و ابوبكر ابي شَيبه و زُهيربن حربٍ قال:
يحيي اخبرنا، و قال الآخران، حدّثنا: وَ كيعُ عن سفيانَ عن حبيب بن اَبي ثابت عن ابي الهيّاج الاسَْدي قال لي عليّ بن ابيطالب: اَلا اَبْعُثُكَ علي ما بَعَثني عليه رسولُ الله (ص) اَن لا تَدَعَ تِمْثالاً اِلاّ طَمَسْتَهُ وَ لا قَبْراً مُشرِفاً الّا سَوَّيْتَه: « سه نفر به نامهاي يحيي و ابوبكر و زهير و ... نقل مي‌كنند كه وكيع از سفيان، و او از حبيب، و او از ابي وائل، و او از ابي الهِيّاج اسدي نقل نمود كه علي(ع) به ابي الهياج فرمود: «آيا ترا به كاري برانگيزم كه پيامبر خدا (ص) مرا به آن كار، برانگيخت؛ تصويري را ترك مكن مگر اينكه آن را محو كني، و قبر بلندي را ترك مكن مگر آن را مساوي و برابر زمين سازي»
دانشمند شيعي: اين حديث، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، مخدوش و مردود است. امّا از نظرسند: افرادي مانند:
1ـ وَكيع 2ـ سُفيان 3ـ حبيب بن ابي ثابت 4ـ ابي وائل وجود دارند كه حديث شناسان، آنها را مورد اطمينان نمي‌دانند. مثلاً از احمد حنبل دربارة «وَكيع» نقل شده كه: «وي در پانصد حديث، خطا كرده است»[2] و دربارة «سفيان ثوري»، از ابن مبارك نقل شده كه: «سفيان حديث مي‌گفت، و تدليس مي‌‌كرد، وقتي مرا ديد خجالت كشيد»[3]. «تدليس» يعني ناحق را به صورت حق جلوه دادن. دربارة «حبيب بن ابي ثابت»، از ابوحيّان نقل شده كه او در حديث، تدليس مي‌كرد[4] و دربارة «ابي وائل» مي‌گويد: «وي از نواصب واز منحرفان از امام علي (ع) بود»[5].
قابل توجّه اينكه: تمام كتب صحاح ششگانه اهل تسنّن، از «ابوالهياج» همين يك حديث را نقل نموده‌اند، و همين مطلب حاكي است كه وي اهل حديث نبوده و قابل اعتماد نيست، پس حديث فوق، از نظر سند، قابل اعتماد نخواهد بود.
و امّا از نظر دلالت و محتوا:
الف: واژة «مُشْرف» كه در حديث فوق آمده، از نظر لغت، يعني مكان بلندي كه بر مكان ديگر، بلند و مسلّط است، پس شامل هرگونه بلندي نخواهد شد.
ب: واژة «سَوَّيْتَه» در لغت به معني مساوي قرار دادن، و راست كردن چيز كج است. بنابراين، معني حديث اين نيست كه هرگونه قبر بلند را ويران كن. وانگهي، برابري قبر با زمين، بر خلاف سنّت اسلامي است، زيرا همة فقهاي اسلامي به استحباب بلندي قبر از زمين به اندازة يك وجب، فتوا داد‌ه‌اند.[6] احتمال ديگر اين است كه منظور از «سوَّيْتَهُ» اين است كه بالاي قبر را يك سطح و مساوي قرار بده، نه مثل پشت ماهي و كوهان شتر. چنانكه علماي بزرگ اهل تسنّن، مانند مسلم در صحيح خود، و ترمذي و نسائي در سنن‌هاي خود، همني معني را از حديث فوق فهميده‌اند .
نتيجه اينكه: از سه احتمال (1ـ ويراني بناي قبر 2ـ برابر قرار دادن قبر با زمين مجاورش 3ـ هم سطح و يكنواخت قرار دادن بالاي قبر) احتمال اوّل و دوّم، ناصحيح است، و احتمال سوّم، درست است.بنابراين، حديث فوق، از نظر دلالت، هرگز دليل لزوم ويران نمودن بناي قبرها نيست.[7] دراينجا مي‌افزائيم كه: اگر امام علي (ع) ويران كردن ساختمان و بناي قبور را لازم مي‌دانست، پس چرا درعصر خلافت خود، بناي قبور اولياء خدا و پيامبران (ع) را در بيت المقدّس و ... ويران نكرده، و در تاريخ چنين شاهدي ديده نشده است؟! و در عصر حاضر، اگر وهّابيان، بناي قبور را لازم مي‌دانند، پس چرا بناي با عظمت قبر شريف پيامبر (ص)، و قبر ابوبكر و عمر را ويران نكرده‌اند؟!
وهّابي: خراب نكردن بناي قبر پيامبر و عمر و ابوبكر، از اين‌رو است كه: ديواري بين آن قبور و مردم نمازگزار باشد، تا نمازگزاران، آن قبور را قبله خود قرار ندهند و بر آن قبور سجده ننمايند.
دانشمند شيعي: اين كار با يك ديوار و يا حائل ديگر، امكان‌پذير بود، و ديگر نياز به گنبد سبز عظيم نداشت، و در كنارش نياز به گلدسته نبود.
وهّابي: من از شما يك سؤال مي‌كنم، آيا ما در قرآن دليلي، داريم كه براي قبرهاي اولياي خدا، ساختمان مجلّل و ضريح، درست كنيد؟
107 views07:13
باز کردن / نظر دهید