Get Mystery Box with random crypto!

کارزار منع خشونت خانوادگی

لوگوی کانال تلگرام pdvcir — کارزار منع خشونت خانوادگی ک
لوگوی کانال تلگرام pdvcir — کارزار منع خشونت خانوادگی
آدرس کانال: @pdvcir
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 754
توضیحات از کانال

این کانال جهت ثبت روایت‌های خشونت خانوادگی علیه زنان و اطلاع‌رسانی درباره «کارزار منع خشونت خانوادگی» راه‌اندازی شده است.
راه‌های ارسال تجربه‌ها و روایت‌های شما
pdvc.ir@gmail.com
ارتباط با ما: @pdvci

Ratings & Reviews

5.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

3

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2019-09-11 10:21:51 ‏فرمانده انتظامی «هفتکل» در استان ‎#خوزستان از قتل دختری ۱۹ ساله از اهالی بخش «رغیوه» این شهرستان در پی اختلاف خانوادگی خبر داد.
فرار این دختر جوان از خانه علت قتل عنوان شده است. تاکنون چهار نفر در ارتباط با این پرونده بازداشت شده‌اند.


‎#اخبار_ایران
https://t.co/hvjL9liEdf‎
3.9K views07:21
باز کردن / نظر دهید
2019-08-31 14:26:27 مصائب مادرانی که سرپرست هستند ولی رسمیت ندارند

این روزها در فضای شبکه های اجتماعی، درد و دل مادرانی شنیده می شود که با وجود داشتن حضانت فرزندشان، توان آن را ندارند بدون حکم دادگاه و موافقت دایره سرپرستی، کارهایی را که برای کودک خود لازم می دانند، به راحتی انجام دهند، کارهایی مانند درمانهای غیراورژانسی، تغییر محل تحصیل، رفتن به سفر و...

اول باید در نظر داشت حضانت فرزند با ولایت او تفاوت دارد. قانون مدنی در ابواب مختلف، درباره تفاوت این دو صحبت کرده است و اثرات حقوقی هر یک را در مواد ۱۱۶۸ تا ۱۱۹۴ توضیح داده است.

حضانت را به تعبیر قانون مدنی به «نگاهداری» از طفل و مراقبت تعبیر کرده اند. در حالی که ولایت را به سرپرستی معنی کرده اند که تفاوت بین این دو مفهوم حقوقی، اثرات متفاوتی را به دنبال دارد.

دوم آنکه حضانت یا نگهداری از کودک، هم «حق» است و هم «تکلیف».

جزئیات بیشتر این گزارش را درلینک زیر بخوانید:
www.khabaronline.ir/news/1292223
3.8K views11:26
باز کردن / نظر دهید
2019-08-25 18:20:44 محسن رهامی، حقوقدان و جامعه‌شناس کیفری در گفت‌وگو با خبرآنلاین:
اصل #خشونت در پرونده قتل نجفی گم شد

ما دیدیم که از همان زمان طرح این پرونده، رسانه ها به این سمت رفتند که قتل او امنیتی بوده یا میترا استاد پرستو بوده! طوری این مسائل و شایعات را بزرگ کردند که اصل موضوع خشونت علیه خانواده و کشتن یک انسان، و ریشه یابی خشونت در این میان به فراموشی سپرده شد. در واقع بعضا به آقای نجفی ترحم کردند و حتی گفتند چه کار خوبی کرده است.

در موضوع قتل میترا استاد ما دیدیم که بیشتر رسانه ها، خصوصا رسانه‌های زرد، برای جلب مشتری، در اوایل کار، به جای اینکه به اصل موضوع قتل این خانم و خشونتی که بهر حال صورت گرفته ورود کنند، آن اندازه داشتند به حواشی می پرداختند که موضوع اصلی، یعنی قتل با سلاح گرم که بالاترین خشونت علیه خانواده می باشد، در حاشیه قرار گرفته بود.

همسرکشی به هر بهانه‌ای که بوده باشد بهرحال محکوم است و جامعه باید بطور قاطع و یکدست آن را محکوم کند، رسانه ها که زبان گویای جامعه مدنی هستند، باید در این امر پیشگام باشند، ولی سوگمندانه باید گفت که برای بعضی از رسانه های ما و حتی صدا و سیما، تسویه حساب سیاسی و جلب ۴ نفر مشتری، مهم تر از توجه به مسائل بنیادین جامعه است./ خبرآن لاین
2.9K views15:20
باز کردن / نظر دهید
2019-08-24 10:17:12 وظایف قانونی پلیس در تسهیل رسیدگی قضایی به جرائم خشونت خانگی
«اسفندیار کیانی»

اهمیت وظیفه‌ی پلیس

پلیس یا نیروی انتظامی یکی از بازوان اجرایی دولت است. از این رو پلیس وظیفه دارد به عنوان مجری قانون، در مقابل نقض آن واکنش مناسب نشان دهد. علی رغم این وظیفه ی قانونی، در جرائم خشونت خانگی پلیس معمولاً از این وظیفه تخطی می‌کند. این تخطی دلایل پیچیده و پیامدهای مهمی دارد که در این نوشتار به برخی از آنها خواهیم پرداخت.


#خشونت_خانگی https://t.me/KhanehAmnTelegram

ادامه مطلب: https://bit.ly/320tAtK
2.6K views07:17
باز کردن / نظر دهید
2019-08-12 20:40:48
خشونت خانگی

این ویدئو درباره خشونت خانگی و چرخه‌ی خشونت توضیح می‌دهد.

این‌ویدئو توسط آقای پرهام قبادی ترجمه و زیرنویس شده و از فیسبوک ایشان برداشته شده است./منبع خانه امن
@Digariii
#خشونت_عليه_زنان
#خشونت_خانگي
927 views17:40
باز کردن / نظر دهید
2019-03-12 15:13:17 روایت ارسالی به کارزار منع خشونت خانوادگی:
اندام نحیف خود را درمیان چادر مشکی
اش پنهان کرد و بین دو ردیف صندلی ها بر کف اتوبوس نشست. مسافرها که او را مزاحم رفت و آمد خود می‌دیدند، هنگام سوار و پیاده شدن، به او پرخاش می کردند. او چادر را بر سر جا به جا می کرد، و کمی تکان میخورد تا عبور مسافران آسانتر شود.

دست آخر یکی از مسافران که از ابتدا او را تحت نظر قرار داده بود، هنگام پیاده شدن ضربه ای محکم بر سر او کوفت و فریاد کشید: چقدر خودخواهی. اینجا جای نشستنه؟ مزاحم راه همه شدی.

درحالیکه دست چپش را به سختی تکان می‌داد، آرام چادر را بر روی سر جا به جا کرد و گفت: بزن، همه تون بزنید. کسی که سر راه میشینه حق شه، همه باید تو سرش بزنن.
یکی از مسافران با لحنی تند: خب خانم، چرا اینجا نشستی؟
او با لبخندی از سر ضعف: خسته ام. نمی تونم سر پا وایستم.
دیگری با اخم: همه خسته ن، دلیل نمیشه راه رو ببندی، خیلی خودخواه.
او با همان لبخند: یک هفته ست ننشستم، از پا افتادم. این کیسه های گرمک رو میبینی، نشستم حواسم بهشون باشه، زیر دست و پا مردم نره و له نشه.
یکی از مسافرها: اوووه چقدرم گرمک خریدی، اینهمه رو میخوای چکارش کنی؟
او همچنان با لبخند: ارزون میداد خریدم. پول یک کیلو رو برای هفت کیلو می‌گرفت. همه ش واسه پنج دقیقه ست. یازده تا بچه دارم. تا بذارم وسط تمامش می کنن.
دیگری: وای، یازده تا بچه. بهتون نمیاد بچه کوچیک داشته باشید. حتماً بزرگ شدن. خودشون باید کمک تون کنن دیگه.
او با لبخند: نه بابا کمک نمیکنن. شکم شون هم از گرسنگی بیافته، باز از جاشون تکون نمیخورن.
دیگری: چقدر بدجنسن. شوهر نداری؟
او با لبخند: چرا. یک هفته ست بیمارستانه. پرستارش بودم. بخاطر همین خسته ام. یک هفته ست ننشستم.
دیگری: مریضیش چیه؟
او با همان لبخند: داشت یه چیز سنگینی رو از پله ها پایین می برد، پاش گیر کرد، خودش افتاد از پله ها پایین. به سرش ضربه خورد.
دیگری: آخی ایشالا زودتر خوب میشه میاد کمکت می‌کنه.
او با لبخندی که سعی داشت تلخی اش را بپوشاند، و اشکی که بر چشمانش نشست، به بهانه جمع کردن چادر، دست را مقابل دهان گرفت و سری به تشکر تکان داد. درحالیکه دست چپ دردناکش را ماساژ می داد، آرام زمزمه کرد: تازه از دستش راحت شدم
2.9K views12:13
باز کردن / نظر دهید
2019-02-08 13:36:22
باسلام
من در زندگی چارچوب‌های خاص خود را داشتم . دبیری بودم که مدیر مدرسه شدم و با طرز فکری مذهبی بزرگ شدم و همواره به آن پایبندم.
اما متاسفانه انگار با هر طریقی که زندگی کنیم خشونت رکن اصلی رابطه است، اگر منطقی پیش نرویم.
دوبار ازدواج کردم که هر دو به جدایی رسید.
همسر اولم مشکل روانی داشت و دارو مصرف میکرد، در آن زمان همکارم بود و من فکر میکردم که به اندازه کافی شناخت دارم. متاسفانه بعد از ازدواج متوجه حضور مردی شدم که برایم کاملا جدید بود ، خبری از آن دبیر مودب نبود و حالا در خانه اکثر اوقات با مردی دیوانه سروکار داشتم که مدام دعوا میکرد و عربده میکشید و مدام به منی که حجاب کامل چادر داشتم شک میکرد.
بعد از متولد شدن فرزندم جدا شدیم و ما ماندیم یک دنیا درد و تنهایی!
از مشکلات زنان بیوه که برایتان نگویم، گاهی انسان از انسان بودن خود در مقابل این حجم از بی‌وجدانی برخی انسان‌ها احساس شرم میکند.
فکر میکردم تجربه‌ام به اندازه کافی رسیده است و می‌توانم اینبار کسی را انتخاب کنم که مناسب باشد. بعد از چندین سال تنهایی وارد رابطه با همکار دیگری شدم که فوق‌العاده مودب و متعهد و هم‌فکرم بود و حدود یکسال بود که همسرش فوت شده بود.
بعد از ازدواج بازهم شاهد تغییر رفتار شخصی بودم که مرا حتی از خودم هم متنفر کرد.
روابطم با خانواده و حتی دخترم را به کل قطع کرد و میگفت از بین ما یکی را انتخاب کن.
خانه‌ام را هم میخواست و میگفت باید به نام من باشد.
بیشتر از این نتوانستم تحمل کنم و اینبار هم جدا شدم.
حالا من مانده‌ام با زخمهای روی تنی که دیگر نای زندگی ندارد.
من مانده‌ام با ذهنی پر از فریادها و ناسزاهای پر شده که حتی هنوز هم شبها درست خوابی ندارم.
شاید از انسانهایی که آزار می‌دهند جدا بشیم و هرگز دیداری نداشته باشیم . اما برخی خشونت ها جایشان در تن و ذهن آدم می‌ماند.
بهتر است قبل از اینکه خشونت ببینیم یا هنوز شدید نشده از رابطه خارج شویم.
نگذاریم برای موقعی که دیگر تحمل نداشته باشیم ، هرچه زودتر از رابطه خشونت بار خارج شویم زخمی کمتر و دردی سطحی تر برایمان می‌ماند.
2.7K views10:36
باز کردن / نظر دهید
2019-02-06 08:28:12 روایت ارسالی از کرج
باسلام
من در زندگی چارچوب‌های خاص خود را داشتم . دبیری بودم که مدیر مدرسه شدم و با طرز فکری مذهبی بزرگ شدم و همواره به آن پایبندم.
اما متاسفانه انگار با هر طریقی که زندگی کنیم خشونت رکن اصلی رابطه است، اگر منطقی پیش نرویم.
دوبار ازدواج کردم که هر دو به جدایی رسید.
همسر اولم مشکل روانی داشت و دارو مصرف میکرد، در آن زمان همکارم بود و من فکر میکردم که به اندازه کافی شناخت دارم. متاسفانه بعد از ازدواج متوجه حضور مردی شدم که برایم کاملا جدید بود ، خبری از آن دبیر مودب نبود و حالا در خانه اکثر اوقات با مردی دیوانه سروکار داشتم که مدام دعوا میکرد و عربده میکشید و مدام به منی که حجاب کامل چادر داشتم شک میکرد.
بعد از متولد شدن فرزندم جدا شدیم و ما ماندیم یک دنیا درد و تنهایی!
از مشکلات زنان بیوه که برایتان نگویم، گاهی انسان از انسان بودن خود در مقابل این حجم از بی‌وجدانی برخی انسان‌ها احساس شرم میکند.
فکر میکردم تجربه‌ام به اندازه کافی رسیده است و می‌توانم اینبار کسی را انتخاب کنم که مناسب باشد. بعد از چندین سال تنهایی وارد رابطه با همکار دیگری شدم که فوق‌العاده مودب و متعهد و هم‌فکرم بود و حدود یکسال بود که همسرش فوت شده بود.
بعد از ازدواج بازهم شاهد تغییر رفتار شخصی بودم که مرا حتی از خودم هم متنفر کرد.
روابطم با خانواده و حتی دخترم را به کل قطع کرد و میگفت از بین ما یکی را انتخاب کن.
خانه‌ام را هم میخواست و میگفت باید به نام من باشد.
بیشتر از این نتوانستم تحمل کنم و اینبار هم جدا شدم.
حالا من مانده‌ام با زخمهای روی تنی که دیگر نای زندگی ندارد.
من مانده‌ام با ذهنی پر از فریادها و ناسزاهای پر شده که حتی هنوز هم شبها درست خوابی ندارم.
شاید از انسانهایی که آزار می‌دهند جدا بشیم و هرگز دیداری نداشته باشیم . اما برخی خشونت ها جایشان در تن و ذهن آدم می‌ماند.
بهتر است قبل از اینکه خشونت ببینیم یا هنوز شدید نشده از رابطه خارج شویم.
نگذاریم برای موقعی که دیگر تحمل نداشته باشیم ، هرچه زودتر از رابطه خشونت بار خارج شویم زخمی کمتر و دردی سطحی تر برایمان می‌ماند.
2.2K views05:28
باز کردن / نظر دهید
2019-02-04 08:50:53 روایت ارسالی از کرج:

از بچگی کمی مشکلات ژنتیکی داشتم که البته با کمی تغییر کسی متوجه آن نمیشد. بیماری نداشتم و فقط کمی تفاوت ظاهری باعث شد تا همیشه تنها باشم. بعد از 32 سال از زندگیم و احساسات بد خواستگاری برایم آمد که حتی خودش قادر به آمدن نبود و خانواده اش بدون او به خواستگاری من آمدند. فشار زیادی رویم بود و در نهایت تن به ازدواج با مردی دادم که سرشار از مشکلات روحی بود ، قبل از من یک ازدواج ناموفق بسیار کوتاه مدت داشت.به زور سخن میگفت و از نظر همسری که هیچ ، هم خانه ام هم نبود.
در طبقه بالای خانه مادری همسرم ساکن شدیم و این دلیلی شد تا دخالت های بیجا و پشت هم زندگی روزمره مرا زیر ذره بین ببرد و هر روز موجی از بی حرمتی ها و دخالتها به سمتم روانه میشد و من فقط به درون خودم میریختم.
حتی اگر تا خانه مادرم که نزدیک بود می‌رفتم حرف ها و حدیث های خانواده همسرم را با تندی و بی حرمتی تمام تحمل میکردم.
بچه دار نمی‌شدم و این دست من نبود و مشکلی ژنتیکی بود که با آن رشد کرده بودم . از نظر سلامتی مشکلی نداشتم و فقط نمی‌توانستم بچه دار شوم. در عوض با مردی ازدواج کرده بودم که به جز مشکلات جسمانی سرشار از مشکلات روحی و روانی بود و فقط می‌توانست بچه دار شود. و من در مقابل یک دستگاه سالم جوجه کشی بدون احساسات و بدون روح بودم که همه حق را به او میدادند و من را سرزنش میکردند.
تصمیمم را گرفته بودم و می‌خواستم یچه ای را به فرزندی قبول کنم ، همانطور که میدانید این کار هزینه دارد و برای کسی با شرایط من مقدور نبود تا خانه ای بخرم و به نام فرزند بزنم. به ناچار شروع به کار شبانه روزی کردم. خانه داری میکردم ، عصرها شاگرد برای آموزش میگرفتم و شبها کارهای هنری در خانه انجام میدادم و روزها در کارگاه مشغول کار بودم . چند سال کار کردم و از خورد و خوراکم زدم و با کلی وام و قرض و هدیه و کمک موفق به خرید یک خانه کوچک و ارزان قیمت شدم تا حداقل تمام تلاشم را برای زندگی کرده باشم و به خیال اینکه تمام مشکلات حل میشود گدراندم.
متاسفانه با آمدن بچه نه تنها مشکلی حل نشد ، بلکه مشکلات بسیار دیگری به آن اضافه شد. حالا باید جواب آدمهای کوته فکری را می دادم که کنجکاو بودند بدانند پدر و مادر بچه کیست و درک نمیکردند که ما هستیم!
دیگر تحمل زندگی برایم قابل تحمل نبود ، به تمام مشکلاتم حالا مشکلی عظیم به نام بچه اضافه شده بود که هیچ نقشی به شخصه در مشکلات ما نئاشت اما وارد ان شده بود ، هیچکس کمکم نمیکرد ، تک و تنها کارهای خانه و کار و بچه را انجام میدادم و کسی حالم را نمیپرسیدو من هم گاهی کم میاورم ، من هم انسان هستم ، کم آوردم. تصمیم به جدایی گرفتم و نوزاد به سرپرستی گرفته شده را بعد از 6 ماه به ناچار برگرداندم.
از خشونتهایی که به من شد موردی چیزی نمیگویم ولی در خط به خط نوشته هایم خشونتهایی پنهان شده اند که تحمل هرکدامشان انسان را فرسوده میکند. به امید اینکه خشونت وارد دنیای کسی نشود.
2.1K views05:50
باز کردن / نظر دهید
2019-02-04 08:46:50 به جدایی فکر می‌کنم
روایت ارسالی از کرج
ازدواج کردن را دست کم گرفتم ، یعنی
اوایل خودم را آماده کرده بودم تا با کسی ازدواج کنم که حداقل 80درصد خصوصیات مد نظرم دا داشته باشد. اما همیشه انطور که بخواهیم پبش نمی‌رود. گاهی با یک ازدواج اشتباه باید روی تمام آرزوها و رویاهیت خط بکشی و این بدترین آزار در زندگیست.
همسرم مرا کتک نمیزند ، هرگز این کار را نمی‌کند. اما همین که مرا مجبور کند مطابق خواسته هایش رفتار کنم دردناکترین آزار است.
من برای رهایی از مشکلات خانوادگی ازدواج کردم تا رهایی یابم اما متاسفانه وارد زندانی شدم که برای رهایی از آن به خانه ای می‌رم و ارام می‌شوم که روزی برای رهایی از انجا تن ازدواج دادم.
من هدفم آزادی و اشتغال و آموزش و سفر بود و متاسفانه برای ماندن در این زندگی راهی جز تبدیل شدن به تعریف کدبانوی آفتاب ندیده که بوی غذا میدهد و شبها همخوابی مهربان و دلسوز باشد ندارم . به جدایی فکر میکنم.
1.8K views05:46
باز کردن / نظر دهید