2023-01-01 17:05:23
هوس
لینک قسمت اول
https://t.me/taghdir1/57504
#قسمت_صد_دو
قبلا ً صابونم بدجوری به تنش خورده بود.
مطمئناً با این غروری که حتی از چشماش مشخص بود.. دلش
نمی خواست یه بار دیگه جلوی کارمندای
شرکت سکه یه پول بشه!
با زور و اکراه جلوی پام زانو زد. نگاه خیره ام و از روش برنداشتم
و دیدم که چه جوری با انگشتای
ظریفش مشغول جمع کردن سوزن های ته گرد شد.
لرزش دستاش کار و براش سخت می کرد.. سوزن ها هم
بعضیاشون خیلی ریز بود و از دستش سر می
خورد و خیلیاشو نمی تونست از روی سرامیک برداره.
صدای نفس های کوتاه و پر استرس اون و نفس های عمیق و
خونسردانه من تو اتاق پیچیده بود و
همین مقایسه صدای نفس می تونست به هر کسی بفهمونه این
دختر ریز نقش و به ظاهر مظلوم مثل
یه موشِ ترسیده تو چنگ یه پلنگ زخم خورده گیر افتاده و فعلا ً
هیچ راه فراری نداره.
چند دقیقه ای میشد که با سوزن ها درگیر بود و با دیدن چند
قطره خونی که رو سرامیک ریختنگاهم به سر انگشتای قرمز و سوراخ شده اش کشیده شد . انقدر
پوستش نازک بود که با فرو رفتن چند
تا سوزن خون افتاد؟
حال دیگه درد و سوزشم مانع کارش شده بود و تو همون حالت
زانو زده سرش و بلند کرد و زل زد به
منی که تو یه قدمیش وایستاده بودم و قصد تکون خوردن
نداشتم .
موهایی که همیشه خدا رو پیشونیش بود و جلوی چشماش و
می گرفت به جای خودش من و عصبی
می کرد.. چون نمی ذاشت چهره ام و واضح ببینه و بفهمه که
چه لذتی دارم می برم از اینجور آزار
دادنش.
تازه اولش بود. به اندازه تک تک ثانیه های این یک سال اضافه
ای که بهم تحمیل شده بود وقت داشتم
برای زجر دادنش. همونطور که خودم داشتم زجر می کشیدم .
جمع کردن سوزن ها که تموم شد خواست بلند شه که صدام
بازم تو اتاق اکو شد:
-بشین!آب دهنش و قورت داد و سرش و بلند کرد. با پشت دست
موهاش و کنار زد و منتظر زل زد بهم که
به زمین اشاره کردم و گفتم:
چشماش عصبی بود و شایدم به فکر تالفی. درست مثل همونتمیز کن همه جا رو نجس کردی !
روزی که به خاطر یه تالفی بچگانه همه
زحمت های من و به باد داد. ولی الان دیگه همه چیز فرق
داشت.. الان تو دستای من بود و به هر
شکلی که دلم می خواست بازیش می دادم.
یه دستمال کاغذی از جیب کتم درآوردم و جلوش پرت کردم
رو زمین. پوزخندی به نگاه خیره و
خشمگینش که میخ قطره های خون بود زدم و گفتم:
کارای تایپی رو بدون کوچکترین غلط املایی انجام میدی . شب
کل سی صفحه کاتالوگ تایپ شده
رو میزم باشه !
با بهت سرش و بلند کرد و منم با نفرت روم و گرفتم و رفتم.
مسلماً با این انگشتای سوراخ شده تایپ
سی صفحه تو زمان کم سخت بود براش. کاری که مثلا ً می
خواست با اعتراض از زیر مسئولیتش شونه
خالی کنه . چه بهتر اگه از پسش بر نمی اومد چون اون موقع با
من طرف بود!
در اتاق و باز کردم و هنوز خارج نشده بودم که صدای زمزمه زیر
لبیش به گوشم خورد:
-کچل بی ریخت!
دستم رو دستگیره خشک شد و لبم به یه طرف کش اومد.
خوشحال می شدم وقتی یه بهونه دستم
می داد برای بیشتر عذاب دادنش. اینجوری کار من خیلی راحت
تر می شد و لزم نبود دنبال بهونه
های بنی اسرائیلی بگردم!
اون موقعی که این نقشه رو برای به دام انداختنش توی شرکتم
کشیدم.. همه ترسم از این بود که با
یه آدم مظلوم و بدبخت طرف باشم که هرچی بهش بگم جیکش
در نیاد و با نهایت مظلومیت کارایی
که ازش می خوام و انجام بده .
ولی حال می دیدم موردی که قراره یک سال ذهن من و منحرف
کنه..
رمان جذاب و اتشین #هوس هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@puchesm1
588 views𝑩𝒊𝒕𝒂, 14:05