Get Mystery Box with random crypto!

رادیو تراژدی

لوگوی کانال تلگرام radiotragedy — رادیو تراژدی ر
لوگوی کانال تلگرام radiotragedy — رادیو تراژدی
آدرس کانال: @radiotragedy
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.00K
توضیحات از کانال

برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وب‌سایت ما سر بزنید
Radiotragedy.com
ارتباط با ادمین
@radiotragedy_admin

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 4

2022-05-29 19:45:41 آبادانی‌ها، قصه‌ی متروپل


این شماره‌ی پادکست «رادیوتراژدی» یک شماره‌ی ویژه است؛ شماره‌ی مختص آبادانی‌ها و فاجعه‌ی متروپل. شماره‌ی تازه‌ی ما درباره‌ی مردم عادی است، درباره‌ی کسانی که زیر خاک مانده‌اند، کسانی که در خیابان‌ها منتظر عزیزانشان هستند و کسانی که مقصرند در فاجعه. متروپل قصه‌ی سینمارکس را زنده کرد، زخم کهنه سر باز کرد و مردم شهر عزادار شدند.
روایت این شماره ازطرف یک شاهد عینی است؛ کریم نیکونظر که از زمان حادثه تا چهار روز بعد در آبادان بوده هم مشاهداتش را روایت کرده هم درباره‌ی فاجعه تحقیق کرده است.
شماره‌ی بیست‌وسوم «رادیوتراژدی» را بگذارید به حساب همدردی ما با درد و رنج و غم و خشم مردم آبادان. این یک شماره‌ی عادی نیست.

شما می‌توانید این پادکست را از اپلیکیشن کست‌باکس بشنوید.

https://castbox.fm/app/castbox/player/id3310854/id499651680


در گوشی‌های آیفون
https://podcasts.apple.com/us/podcast/radio-tragedy-رادیو-تراژدی/id1531279373
این شماره‌ در اسپاتیفای منتشر شده و در وب‌سایت ما هم قابل شنیدن است:
Radiotragedy.com
769 views16:45
باز کردن / نظر دهید
2022-05-29 16:48:40
کتاب چهارم تراژدی امروز از چاپ دراومد
فردا ارسال رو شروع می‌کنیم.

امشب آخرین مهلت برای پیش‌خرید کتاب چهارمه: با ده درصد تخفیف و ارسال رایگان.

پیش‌فروش فقط از طریق وب‌سایت انجام می‌شه
Radiotragedy.com/shop
891 views13:48
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 19:42:58
@Radiotragedy
530 views16:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-27 19:58:33
هنوز ماه رمضان سال ۱۴۰۱ تمام نشده بود و معلوم نبود هلال ماه دوشنبه دیده می‌شود یا سه‌شنبه که به جای آسمان روی زمین اتفاقی افتاد. آن روزها «اتحادیه نان‌های حجیم و نیمه‌حجیم تهران» بخشنامه‌ای را منتشر کرد که طبق آن قیمت نان‌های باگت، همبرگری، لقمه‌ای و… گران می‌شد. قیمت یک نان باگت معمولی ۱۰هزار تومن تعیین شده بود و باقی خوراکی‌ها هم با افزایش چشمگیری روبه‌رو شده بودند. این‌ها همه وقتی اتفاق افتاده بود که قیمت ماکارونی حدود ۲۰۰درصد افزایش یافته بود و حالا آرد مصرفی نان‌های صنعتی یا ماشینی، که ما به آنها فانتزی می‌گوییم، حدود ۱۳ برابر شده بود.
این رشد قیمت‌ها در سکوت خبری رخ داده بود؛ مقامات دولتی، بی‌سروصدا رضایت داده بودند به افزایش قیمت و بدون اینکه توضیح دهند ماجرا از چه قرار است، قیمت‌ها را بالا برده بودند…

ظاهرا همه‌چیز از جنگ روسیه با اوکراین و حمله روس‌ها به سرزمین‌های غربی‌شان شروع شد. این متن درباره جنگ نیست، درباره نان است. اما نان آدم‌ها همیشه به جنگ ربط دارد.

بخشی از گزارش «آژیر قرمز»: قیمت نان و آن‌چه بر ما می‌گذرد

پیش‌خرید کتاب چهارم - با ده درصد تخفیف و ارسال رایگان
Radiotragedy.com/shop
1.1K views16:58
باز کردن / نظر دهید
2022-05-26 19:08:39
1.2K views16:08
باز کردن / نظر دهید
2022-05-26 19:08:35
شماره چهارم کتاب تراژدی هفته آینده منتشر می‌شه. اینجا می‌تونید چند صفحه‌‌ش رو ورق بزنید

برای پیش‌خرید کتاب چهارم - با ده درصد تخفیف و ارسال رایگان - به وب‌سایت ما سر بزنید. پیش‌فروش تا یک‌شنبه آینده ادامه داره.

توجه پیش‌فروش فقط از طریق وب‌سایت انجام می‌شه
Radiotragedy.com/shop
1.2K views16:08
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 18:51:54 پیرمرد و رویا

کریم نیکونظر: «ما رفتیم و دل شما را شكستیم، همین.» وقتی صادق هدایت در خانه‌ی كوچكش در پاریس این جمله را نوشت خوب می‌دانست با باز كردن شیرفلكه‌ی اجاق گاز چطور رفقا و خانواده‌ش را می‌چزاند. غمی در همین یك جمله هست كه بوی ناچاری می‌دهد، بوی تنگنا، بوی ناگزیر بودن. آدم وقتی می‌داند كسی هست كه دوستش دارد راحت دل نمی‌دهد به فراق. فراق، اجباری است از سرِ سرشكسته شدن. این آگاهی از جای خالی و شكستنِ دل جامانده‌ها مالِ همه نیست. آدم‌هایی هستند كه مرگ را در آغوش مي‌گیرند، آدم‌هایی هم هستند كه ازش فرار مي‌كنند. صادق هدایت از دسته‌ی اول بود. اما كم‌اند این‌جور آدم‌ها. بیشتر افراد منتظر مرگ نیستند. می‌ترسند ازش. مثلاً پدرم. پدرم از دسته‌ی دوم بود. او هرگز به‌ مرگ فكر نمی‌كرد. كم می‌رفت بهشت زهرا، كم در مراسم تدفین و سوگواری شركت می‌كرد، كم از مرگ حرف می‌زد. تا همین چندماه پیش كه زنده بود هر روز ورزش می‌كرد؛ نیم ساعت مي‌دوید، دنبل و هارتل می‌زد و بالای سرِ ما در اتاقِ پذیرایی شنا می‌رفت. سرِ حال بود و دنبال كار و زندگی. اینها تازه مربوط است به 78 سالگی‌اش. قبل‌تر وقتی جوان‌تر بود از هفت صبح تا نه شب كار می‌كرد.

اما كی می‌داند مرگ كِی سر می‌رسد؟

شماره ۴ کتاب تراژدی هفته بعد منتشر می‌شود. برای پیش‌خرید آن به وب‌سایت ما سر بزنید.
Radiotragedy.com/shop
773 viewsedited  15:51
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 18:51:41
از شماره چهارم کتاب تراژدی
Radiotragedy.com/shop
737 views15:51
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 11:48:23 بهرام محمدی‌فرد: وقتی به مسجد شهر رسیدم، آن‌ها قبل از من آن‌جا بودند، انگار ایستاده بودند که من با دوربینم از راه برسم و شمایل‌شان را برای آدم‌های صدها سال بعدتر ثبت کنم. زل زده بودند به من، ولی انگار به من نگاه نمی‌کردند، زمان را به بازی گرفته بودند. عکس‌های من و امثال من جسم زخمی شهر و ظاهر فاتحان را ثبت می‌کردند، ولی بگو که آن‌ها در حال فتح باطن شهر هستند.

ما خیلی خام به موضوع نگاه می‌کردیم و از بازپس‌گرفتنِ خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر سرخوش بودیم، ولی آن‌ها در حال ساختن و یا بهتر بگویم فتحی بزرگتر از خرمشهر بودند. وقتی خبر آزادی خرمشهر را رادیوی ایران چندبار تکرار کرد و مردم همه‌ی ایران به کوچه‌ها و خیابان‌ها ریختند، تازه دستم آمده بود که جوانان معاصر قرن چهاردهم شمسیِ این سرزمین، در حال متولد کردن دوباره‌ی ایران‌اند، در حال ساختن روح بزرگ و باطنی عمیق برای خود بودند و گرفتار آزادی چند کیلومتر خاک نشده‌اند. آن‌ها در پی فتح‌الفتوح قلب‌های غم‌زده‌ مردم از اشغال خاک کشورشان توسط متخاصمی بدقواره بودند.

آری، از من به عنوان یک شاهد عینی بر بزرگترین حماسۀ این سرزمین بپذیرید، فتح خرمشهر توسط فاتحانِ جوانمرد، دوباره ما را یکپارچه ایران کرد... [خرمشهر، سوم خرداد ۱۳۶۱]

از صفحه اینستاگرام بهرام محمدی‌فرد، عکاس
Instagram.com/bahram.mohammadifard

اپیزود دهم رادیو تراژدی، داستان کمتر شنیده‌ شده‌ی یکی از قهرمانان آزادسازی خرمشهر است. کسی که روز سوم خرداد ۶۱ را به چشم ندید.

برای شنیدنش به وب‌سایت ما سر بزنید
Radiotragedy.com
1.1K viewsedited  08:48
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 11:48:16
بهرام محمدی‌فرد: وقتی به مسجد شهر رسیدم، آن‌ها قبل از من آن‌جا بودند، انگار ایستاده بودند که من با دوربینم از راه برسم و شمایل‌شان را برای آدم‌های صدها سال بعدتر ثبت کنم. زل زده بودند به من، ولی انگار به من نگاه نمی‌کردند، زمان را به بازی گرفته بودند. عکس‌های من و امثال من جسم زخمی شهر و ظاهر فاتحان را ثبت می‌کردند، ولی بگو که آن‌ها در حال فتح باطن شهر هستند.
ادامه
1.0K views08:48
باز کردن / نظر دهید