Get Mystery Box with random crypto!

کافه هدایت

لوگوی کانال تلگرام sadegh_hedayat — کافه هدایت ک
لوگوی کانال تلگرام sadegh_hedayat — کافه هدایت
آدرس کانال: @sadegh_hedayat
دسته بندی ها: ادبیات , هنر
زبان: فارسی
مشترکین: 10.13K
توضیحات از کانال

● کافه هدایت ●
فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2023-06-01 00:20:17 پس از لحظاتی سکوت، جرعه‌ای نوشید و به نجوا گفت:
- اندوه، اندوختنی نیست،
و هرگز از هیچ اندوهی نمی‌توان هم‌چو زخمی کهنه سخن راند!
زخم ِ اندوه تا ابد تازه است و حتی هم‌او که نصیب‌اش از اندوه بیش‌تر بوده، هرگز به لحظاتی که این سایه‌ی ِ سهمگین بر جان می‌نشیند، خو نمی‌کند.
این همان کیفیتی‌ست که خنجر ِ اندوه را هماره‌آخته و خون‌ریز نگاه می‌دارد. خو...
حرف‌اش را خورد، عذر خواست و جرعه‌ای دیگر نوشید...

@Sadegh_Hedayat
1.6K views21:20
باز کردن / نظر دهید
2023-05-31 05:29:34 هر کاری برایم یک‌جور بوته‌ی آزمایش و یا آزمون دشواری شده. حتی از رفتن دو سه ساعت در هفته به اداره هم مضایقه می‌کنم. عن‌قریب دمم را می‌گیرند و بیرون می‌اندازند. به درک، بالای سیاهی دیگر رنگی نیست.

#از_میان_نامه_ها_به_نورائی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat
1.7K viewsedited  02:29
باز کردن / نظر دهید
2023-05-30 11:06:03 مدتی بود دریایی در سینه اش جزر و مد می کرد،...
هرآینه که ماه ِ درونش به طالع می نشست،
هرآینه که غرق می شد...

@Sadegh_Hedayat
1.9K views08:06
باز کردن / نظر دهید
2023-05-29 20:41:00 بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند
و موهای صورت پسرها هنوز در نیامده
و دخترها را می‌بینی؟
چه پاهای لطیفی دارند...
جنگ است اینجا
جنگ است اسماعیل
گریه نکن
فریاد نکن
این است معامله‌ای که عصر ما با ما کرد
دهنش را ببندید
قوانین را بهم زده است...


#رضا_براهنی

@Sadegh_Hedayat
2.0K views17:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-29 11:55:09 وقتی کاری را که موردِ پسندت نبود شروع می‌کردم و تو مرا تهدید به شکست می‌کردی، حرمتی که نسبت به عقیده‌ات در خودم احساس می‌کردم آنقدر زیاد بود که شکست حتمی بود، حتی اگر مدتی بعد پیش می‌آمد. اعتمادم از عملی که می کردم سلب می‌شد. متزلزل بودم، مردد بودم. و هرچه بزرگتر می‌شدم تعدادِ مواردی که تو برایِ اثباتِ بی قدرت بودنم میتوانستی به رخم بکشی بیشتر میشد و با گذشتِ زمان، از جهتی دیگر واقعاً حق با تو شده بود. باز هم بگویم که من به هیچ وجه ادعا نمیکنم که این که هستم صرفاً معلولِ وجودِ تو است، منتها تو آنچه من بودم تشدید کردی و زیاد هم تشدید کردی، چون در نظرِ من قدرتِ تو زیاد بود و تو همهٔ قدرتت را در این راه بکار گرفتی.


#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر

@Sadegh_Hedayat
1.9K viewsedited  08:55
باز کردن / نظر دهید
2023-05-27 07:27:19 یک شب که مهرداد مست و لایعقل ، دیرتر از معمول وارد اطاقش شد ، چراغ را روشن کرد . بعد مطابق  برنامه معمولی خودش پرده را پس زد ، شیشه مشروبی از گنجه درآورد . گرامافون را کوک کرد یک صفحه گذاشت و دو گیلاس مشروب پشت هم نوشید. بعد رفت و روی نیمکت جلو مجسمه نشست و به او نگاه کرد. مدتها بود که مهرداد صورت مجسمه را نگاه میکرد ولی آن را نمی دید، چون خودبخود در مغز او شکلش نقش می بست . فقط اینکار را بطور عادت می کرد چون سالها بود که کارش همین بود .
بعد از آنکه مدتی خیره نگاه کرد، آهسته بلند شده و نزدیک مجسمه رفت ، دست کشید روی زلفش بعد دستش را برد تا پشت گردن و روی سینه اش ولی یک مرتبه مثل اینکه دستش را با آهن گداخته زده باشد ، دستش را عقب کشید و پس رفت . آیا راست بود ، آیا ممکن بود ، این حرارت سوزانی که حس کرد . نه جای شک نبود . آیا خواب نمیدید ، آیا کابوس نبود ؟ در اثر مستی نبود؟ با آستین چشمش را پاک کرد و روی نیمکت افتاد تا افکارش را جمع آوری بکند . ناگاه دید مجسمه با گام های شمرده که یک دستش را به کمرش زده بود می خندید و به او نزدیک میشد !
مهرداد مانند دیوانه ها حرکتی کرد که فرار بکند، ولی در این وقت فکری به نظرش رسید بی اراده دست کرد در جیب شلوار اسلحه را بیرون کشید و سه تیر به طرف مجسمه پشت هم خالی کرد . ناگهان صدای ناله ای شنید و مجسمه به زمین خورد. مهرداد هراسان خم شد و سر آن را بلند کرد . اما این مجسمه نبود درخشنده بود که در خون غوطه می خورد!!!

#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat
2.4K views04:27
باز کردن / نظر دهید
2023-05-26 15:32:19
اگر شما گیوتین را به جلو صحنه آورده‌اید و آن را با این شادمانی و افتخار افراشته و به آسمان رسانده‌اید فقط برای این است که "بریدن سر از همه کار آسان‌تر است و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر".
شما تنبلید!
پرچم شما کهنه پارچه‌ای بیش نیست...
نماد ناتوانی.

#فئودور_داستایفسکی
#جن_زدگان


@Sadegh_Hedayat
2.7K views12:32
باز کردن / نظر دهید
2023-05-26 07:45:45 پنج ماه می گذرد که از دست کتابخانهٔ خاور به عدلیه شکایت کرده ام.
هیچ نتیجه نداده.
همه اش امروز و فردا می کنند.
ممکن است آخرش هم محکوم بشوم.
بیخود و بیجهت پاپی من می شوند و توی مجلات و روزنامه ها فحش می نویسند و مادرقحبه بازی در می آورند.
با وجود این که سالهاست کنار نشسته ام باز هم دست بردار نیستند مثل اینکه ارث پدرشان را می خواهند.
تحریک، بدجنسی، مادر قحبه بازی، سربار هزاران کثافت دیگر شده.
من هیچ حوصله اش را ندارم.
حتی از نوشتن و تکرارش عقم می نشیند.


#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat
2.2K views04:45
باز کردن / نظر دهید
2023-05-26 03:37:47 می‌بینی چه شب ساکتی است؟
انگار هیچکسی در دنیا نیست!
یا شاید، من در دنیای هیچکس نیستم..

#ایگور_استراوینسکی

@Sadegh_Hedayat
2.1K views00:37
باز کردن / نظر دهید
2023-05-17 04:55:10 ‍ ‍ معرفی نمایشنامه
#پروین_دختر_ساسان

نوشته ی #صادق_هدایت

پروین دختر ساسان نگارش (آذر ۱۳۰۷ اتمام ۱۳۰۹) نمایشنامه‌ای در سه پرده از صادق هدایت است. مکان و زمان وقوع آن در ری و سدهٔ اول قمری است در پردهٔ اول اعراب تقریباً تمامی شهرهای ایران را تسخیر کرده و اینک به پشت دروازه‌های ری رسیده‌اند . از نبردهای قبل و سرنوشت دهشت بار نواحی اشغال شده زیاد صحبت می‌شود . پایان پردهٔ اول به شکل یک ملودرام است و دو عاشق پروین و پرویز را در کنار یکدیگر نشان می دهد . پرویز که از افسران پادگان شهر است خداحافظی می‌کند و به قرارگاهش در سنگرهای دفاعی باز می‌گردد .

در پردهٔ دوم پدر پروین دچار بیماری مهلکی است که علت آن معلوم نیست و پس از آنکه چهار سرباز وارد خانه می‌شوند و نوکر را می‌کشند و پروین را با خود می‌برند، جان می‌سپرد.

در پرده سوم فرمانده لشکر اعراب به پروین اطلاع می‌دهد که نامزدش در جنگ کشته شده‌است. سپس قصد دست درازی به او می‌کند. پروین خنجر او را می‌کشد و خود را به هلاکت می‌رساند.


@Sadegh_Hedayat
442 views01:55
باز کردن / نظر دهید