Get Mystery Box with random crypto!

اخلاق در حوزه اجتماع

لوگوی کانال تلگرام sadeghniamehrab — اخلاق در حوزه اجتماع ا
لوگوی کانال تلگرام sadeghniamehrab — اخلاق در حوزه اجتماع
آدرس کانال: @sadeghniamehrab
دسته بندی ها: مراقبت از کودک
زبان: فارسی
مشترکین: 3.36K
توضیحات از کانال

دین و اخلاق در جامعه ایران.
در این‌جا روزنوشت‌های این‌جانب درباره‌ی دین و اخلاق در جامعه‌ی ایران به اشتراک گذاشته می‌شود.
مهراب صادق‌نیا
برای ارتباط با مدیر روی پیوند زیر کلیک کنید:
@mehrabsadeghnia

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-07-18 22:08:53 غدیر، خیابان و دین‌داری

... پدرم از مسجد برگشته بود خانه و قدری شکلات در دست داشت. آن روزها جنگ تازه شروع شده بود و شب‌ها برق قطع می‌شد. می‌گفتند چون نزدیک منطقه‌ی جنگی هستید ممکن است عراقی‌ها شهرک را با پادگان اشتباه بگیرند و بمباران کنند. مادرم وسط حیاط خانه فرش پهن کرده بود. دو خانواده‌ی دیگری که در دو اطاق منزل ما به عنوان میهمان (جنگ‌زده) زندگی می‌کردند، هم برای خودشان فرش انداخته بودند. حیاط خانه‌ی ما بزرگ بود ولی سه خانواده نزدیک هم فرش انداخته بودند. پدرم شکلات‌ها را بین همه‌ی حاضران تقسیم کرد و آمد که روی فرش خودمان بنشیند. خاله حمیده (زن جاافتاده‌ی عرب‌زبانی که از معاودین بود و با همسرش پیش ما زندگی می‌کرد) از پدرم پرسید: "مسجد چه خبر بوده که دست پر آمدی؟!" پدرم گفت: "نمی‌دانم! مُلای مسجد می‌گفت امشب، شب "عید قدیر خم" است." تقریباً همه با تعجب پرسیدند: "عید چی؟!" گویا تا آن زمان نشنیده بودند. من با یک خنده‌ی بلند گفتم: "عید غدیر بابا، عید غدیر." بعد توضیح دادم که یعنی روزی که پیامبر اکرم(ص) دست امام علی(ع) را بالا برد و او را به عنوان جانشین خودش معرفی کرد. این عید به آن مناسبت است. مادرم از دانش پسرش ذوق کرد و چند بار گفت: "دا تیَم زیر پات!" خاله حمیده هم با آن ته‌لهجه‌ی عربی‌اش ماشاءالله ماشاءالله گفت. بعد هم بلند شد و کمی از تنور مادرم ذغال گرفت و قدری اسپند روی آن ریخت و دور سرم چرخاند. من هم در احساس علامه‌گی غرق بودم. ...
امروز وقتی موکب‌های فراوانی که برای عید غدیر راه افتاده بود را می‌دیدم یاد آن روز افتادم. شهر پر بود از شربت و شیرینی و شادی. حالا همه می‌دانند غدیر خم چیست و پدرها غدیر را قدیر نمی‌گویند. آگاهی مذهبی بچه‌ها بالا رفته و مادرها برای دو کلمه معرفی غدیر خم چشم خودشان را زیر پای بچه‌های‌شان نمی‌گذارند و خاله حمیده‌ها برای یک توضیح دو کلمه‌ای در وصف عید غدیر برای هیچ بچه‌ای اسپند دود نمی‌کنند. شادی‌ها هم از مسجد بیرون آمده و خیابان‌ها را تسخیر کرده است. مناسک غدیر فربه شده‌اند و کوچه و خیابان تزئین شده‌اند. اگر افزایش مناسک و آگاهی مذهبی را نشانه‌ی دینی‌تر شدن جامعه بدانیم، باید بگوئیم ما دین‌دارتر شده‌ایم. با این حال، برای این که یک جامعه را به دین‌داربودن وصف کنیم متغیّرهای دیگری هم لازم است. مثل این که ما تا چه اندازه به آن‌چه دین در باره‌ی عدالت، انصاف، مروّت، صداقت، و حقوق دیگران می‌گوید حساسیّت داریم. چقدر از رنج دیگران رنج می‌بریم و تا چه اندازه نسبت به ظلمی که به دیگران می‌رود، خود را مسئول می‌دانیم.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۴/۲۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
3.4K viewsAmeneh Salimi, edited  19:08
باز کردن / نظر دهید
2022-07-14 16:59:49 مراکز پژوهشی قم و کاسه به کاسه کردن علم!

... همکاران بخش انتشارات، ماکت کتاب‌هایی را که در دست انتشار داشتند، در قفسه مخصوصی چیده بودند. ایده‌ی جذّابی به نظر می‌رسید. هر کس که وارد سالن می‌شد خیال می‌کرد کتاب واقعی هستند و زبان به تحسین می‌گشود. یک روز یکی از استادهای نام‌آشنا وارد مرکز شد و یکی از ماکت‌ها را به هوای این که کتاب است برداشت و البته خیلی زود متوجه شد که کتاب نیست. مسئول انتشارات دوان دوان خود را به ایشان رساند و توضیح داد که ماجرا از چه قرار است و این‌ها ماکت آثاری هستند که قرار است در آینده‌ای دور یا نزدیک منتشر شوند. استاد محترم لبخندی زد و گفت: "آها فهمیدم! مثل قوطی‌های خالی سوهان که فروشنده‌ها اطراف مغازه می‌چینند." بعد هم ادامه داد: " حواستان باشد، مثل آن‌ها نباشید که اسم قوطی سوهان‌شان یک چیز است و محتوای آن چیزی دیگر"
احتمالا اگر گذرتان به قم، مشهد، و یا برخی دیگر از شهرها افتاده باشد با پدیده فراوانی مراکز و مؤسسه‌های علمی و پژوهشی روبرو شده‌اید. مراکزی که (بیشتر) یا مستقیم و غیرمستقیم از بودجه‌ی عمومی بهره می‌برند و یا از وجوهات و کمک‌های خیرخواهانه‌ی مردم. این مجموعه‌ها دهه‌هاست که مشغول کارند. از شما چه پنهان که من هم با بسیاری از آن‌ها همکاری داشته و یا دارم. با این حال، همیشه این دغدغه را داشته‌ام که این مؤسسه‌ها به چه نیاز واقعی‌ای از جامعه پاسخ می‌دهند؟ چه خروجی‌ای دارند؟ یا اساسا خروجی آن‌ها چقدر مورد استفاده است؟ منشورات این مراکز تا چه اندازه مورد استناد است؟ و ... اساساً این دخل و خرج به هم می‌سازد؟ گاهی برای این که برای این پرسش‌ها جوابی بیابم منشورات برخی از مراکز را ورق می‌زنم. شوربختانه چیزی جز کاسه به کاسه علم نیست. یک مؤسسه که قرآن پژوهی می‌کند، کتابی منتشر می‌کند با عنوان "احوال مؤمنان در قرآن" مؤسسه‌ای دیگر در کوچه‌ای کناری‌اش که کارش فعالیّت در عرصه مهدویّت است، کتابی منتشر می‌کند با عنوان "سیمای منتظران در قرآن"، چند کوچه آن سوی‌تر، مؤسسه دیگری که کارش پژوهش در زمینه اخلاق و تربیت است، کتابی منتشر می‌کند با عنوان " اوصاف فضیلت‌مندان در قرآن"؛ اما وقتی محتوای این کتاب‌ها را بررسی می‌کنید متوجه می‌شوید که هر سه کتاب یک محتوا دارند، فقط اسم آن‌ها با هم فرق می‌کند. یاد حرف آن استاد عزیز و قوطی‌های سوهان می‌افتم.
البته در این میان، برخی از مراکز هستند که نمی‌توان منکر فعالیّت مؤثرشان شد؛ مراکزی که تلاش می‌کنند تا قدری حساب‌شده‌تر فعالیّت کنند و ارزش نیروی انسانی و هزینه‌های مادی و معنوی خود را می‌دانند. با این حال و در شکل کلی، این همه هزینه برای کاسه به کاسه کردن (کپی- پیست) علم از مقاله‌ای به مقاله‌ی دیگر یا از کتابی به کتاب دیگر هیچ توجیه منطقی‌ای ندارد. البته احتمالا وضع پژوهش در دانشگاه‌ها و مجموعه‌های پژوهشی وابسته به وزارت علوم نیز از این قرار است؛ اگر بدتر نباشد.
پیشنهاد من این است که این مؤسسه‌ها از بودجه‌ی عمومی و یا وجوهات استفاده نکنند و تنها بر اساس قاعده‌ی عرضه و تقاضا و درآمدی که از راه فروش محصولاتشان به‌دست می‌آورند اداره شوند. در این صورت اولا هزینه‌های آن‌چنانی نخواهند داشت و ثانیاً مجبور خواهند شد در تهیه و تولید کتاب‌ها و مجله‌های خود دقت بیش‌تری داشته باشند. مؤسسه‌ای که دغدغه‌ی فروش محصولات خود را داشته باشد، دست به تولید هر اثری نخواهد زد. و دیگر این که ستادی متولّی هماهنگی این مؤسسه‌ها شود و اجازه ندهد کارهای تکراری، تداخل در مأموریّت، و کپی- پیست علمی اتفاق بیافتد.

مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۴/۲۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
2.6K viewsSadegh Nia, edited  13:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-08 19:58:15 از علمی که کنیز است چه توقعی می‌توان داشت؟

برای انجام مصاحبه با داوطلب‌های دکتری دور یک میز نشسته‌ایم. پس از هر مصاحبه سرمان را به نشان تأسف تکان می‌دهیم و می‌گوئیم چرا سطح علمی داوطلب‌ها تا این اندازه بد است. سعی می‌کنیم توقع‌مان را پائین بیاوریم و سؤال‌های ساده‌تری بپرسیم ولی وضع خراب‌تر از این حرف‌ها بود. به ندرت می‌توانستند یک خط انگلیسی یا عربی بخوانند، یا بدیهی‌ترین مسائل علمی در رشته‌ی خود را توضیح دهند. هر کس از ما این افتِ نگران‌کننده را به جایی ربط می‌داد و من فکر می‌کنم دست‌کم بخشی از ماجرا به از بین رفتن ماهیّت علم در کشور ما بر می‌گردد.
الاهیات‌دان‌های قرون وسطای مسیحی ترس‌شان از فلسفه را پشت شعار "فلسفه کنیز الاهیات" است پنهان کردند. برای‌ش مستندات کتابِ مقدّسی هم آوردند و گفتند روایت هاجر و ساره روایتی نمادین از رابطه‌ی فلسفه با الاهیات است. به باور آن‌ها هاجر کنیز مصریِ ماجرای حضرت ابراهیم، نماد فلسفه است و ساره نماد الاهیات، و آن‌گونه که هاجر در خدمت ساره بود، فلسفه هم باید در خدمت الاهیات باشد. همین باعث شد که توماس آکوئینی به پیروی از پیتر دامیان استدلال کند که عقل باید در خدمت ایمان باشد. این شعار البته توانست هیاهوی دشمنی فلسفه و الاهیات را به یک آشتی نسبی تبدیل کند؛ آشتی‌ای که بعدها نه فیلسوفان را راضی نگه داشت و نه الاهیات‌دان‌ها.
چند قرن بعد، شعار فلسفه کنیز الاهیات است، البته نه با این وضوح، تبدیل شد به "علم کنیز الاهیات است." شماری از الاهیات‌دان‌ها به دنبال هژمونی علم تجربی برآن شدند که بگویند علمِ وحشی را می‌توان چونان فلسفه‌ی قرون وسطی رام کرد و به پیش‌خدمتی الاهیات در آورد، غافل از این که نه علم ساده رام می‌شد و نه علمِ سر به راه علم به شمار می‌آید. تمامِ هنر علم به همان وحشی بودنش هست. علمی که الاهیات‌دان بر آن دهنه بزند و بر گُرده‌اش بنشیند نه علم است و نه الاهیات؛ نه دانشگاه را راضی می‌کند و نه کلیسا را. حکایت علم و الاهیات در جهانِ مسیحی به این‌جا فرجام نیافت و هم‌چنان باقی‌ست.
در کشور ما اما کنیزی علم تازه جان گرفته است. گروهی خیال می‌کنند می‌توانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه، اقتصاد، و مدیریّت را جوری تدریس کنند که به هیچ عالم دینی بر نخورد. پیش‌گامان این اندیشه که بیش‌تر حوزوی‌ها هستند سال‌هاست در تلاش‌ند علمِ وحشی را رام خوانش‌های مذهبی خود کنند، انشاء‌الله که بتوانند! ولی نتیجه‌ی دست به نقدش همین چیزی است که می‌بینیم. دکترهای بی‌سوادی که توان حل کردن کوچک‌ترین مسئله‌ی جامعه‌ی خود را ندارند. مقالات و کتاب‌هایی که مُرده تولید می‌شوند و از بین رفتن اعتبار هر چه مدرک علمی است.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۴/۱۷
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
4.2K viewsAmeneh Salimi, 16:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 04:04:32 دین تنها مجموعه‌ای از اعتقادات نیست.

... بعد از زیارتِ امام رضا علیه‌السلام و در حالی که داشتم از شبستان خارج می‌شدم، بر اساس عادت همیشگی سری زدم به مدرسه‌ی علمیّه‌ی پریزاد. درِ این مدرسه به شبستان باز می‌شود و در واقع، بخشی از حرم به شمار می‌آید. مثل همیشه گروهی از مردم جمع‌ بودند و یک روحانی بر منبر کوچکی نشسته و با ادبیاتی پرطمطراق مشغول توضیح اعتقادات و به قولِ خودش پاسخ‌گویی به شبهات دینی و اعتقادی بود. هر چه که بیش‌تر حرف می‌زد بیش‌تر احساس می‌کردم کلماتی که از دهانش خارج می‌شوند بی‌جان و بی‌روح‌اند. دوست داشتم به هر حرف‌ش ده‌ها اشکال بگیرم و بگویم بس کن مرد حسابی! حس می‌کردم بسیاری از مردمی که آن‌جا نشسته‌اند نیز حال و روز من را دارند. جوری وانمود می‌کرد که گویی پاسخ هر سؤالی را بلد است و برای هر مسئله‌ای جوابی در آستین دارد. وسط‌های حرف‌ش کسی دست بلند کرد و پرسید: "حاج آقا! اگر من با این چیزهایی که شما می‌گویید قانع نشوم چه باید بکنم؟" حاج‌آقا در جواب‌ش گفت: "اگر این‌طور باشد در دین‌داری خودت شک کن! آدم دین‌دار اگر نتواند عقایدش را اثبات کند، دین‌دار نیست." با این حرف مزّه‌ی زیارت از دهانم رفت و اوقاتم تلخ شد. پلاستیک کفش‌هایم را بر داشتم و رفتم. ...
تاریخ ادیان پر است از انسان‌هایی که با تسلطی شگرف از مجموعه عقاید خود دفاع می‌کردند و آن‌ها را با عباراتی عقلانی توضیح می‌دادند؛ ولی هیچ وقت نتوانستند از آن باورها طرفی ببندند و جان خویش و اطرافیان‌شان را گرما ببخشند. آن‌ها خیال می‌کردند دین یک سیستم اعتقادی صرف است و نمی‌دانستند که بخشِ شگفت‌انگیز دین در نیروی مرموزی نهفته است که به باورمندانِ خود می‌دهد. نیرویی که نباید آن را در ترکیبات ذهنی و تبیین‌های فلسفی اعتقادات محدود کرد. جهانِ جدید، بیش و کم شکوه همه‌ی سیستم‌های اعتقادی را گرفت و آن‌ها را به چالش کشید؛ ولی نتوانست نیرویی معرفی کند تا جای‌گزین قدرتی باشد که دین در انسان‌ها پدید می‌آورد. به قول امیل دُرکِم "دین تنها یک سیستم اعتقادی نیست. دین پیش از هرچیز مجموعه‌ای از نیروهاست. انسانی که زندگی دینی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهن او به این یا آن شکل تصویر می‌شود؛ بل‌که پیش از هر چیز، کسی است که در خود قدرتی را احساس می‌کند که به طور معمول و در شرایطی که زندگی مذهبی ندارد، احساس‌ش نمی‌کند."
ساده‌لوحی‌ست اگر این نیرو را یک توهّم بدانیم. یک توهم نمی‌تواند قرن‌های زیادی دوام بیاورد. یک توهّم نمی‌تواند در قرن بیست و یکم پایه‌گذار انقلاب و نظم‌های جدید اجتماعی باشد. این نیرو باید به‌واقع موجد باشد. کسانی که تلاش می‌کنند تا به گونه‌ای روش‌مند و با استدلال‌های طبیعی از باورداشت‌های دینی دفاع کنند بهتر است توجّه کنند که یک انسانِ به نسبت معمولی هم می‌تواند با تکیه بر نیروهای فردیِ خود پایه‌گذار یک نظام اعتقادی باشد. آن‌ها بهتر است به این بیاندیشند که آن نیروی مرموزی که جهانِ دین‌داران را معنا می‌کند، بر زندگیِ آن‌ها مسلط است و از آن‌ها مراقبت می‌کند از کجا آمده است.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۴/۸
@sadeghniamehrab

https://t.me/sadeghniamehrab
2.9K viewsAmeneh Salimi, edited  01:04
باز کردن / نظر دهید
2022-06-24 12:23:55 جهانی که مردن می‌سازد
چندین سال پروژه‌ی مطالعاتی من "مرگ و معنای زندگی" بود. با افراد زیادی که به هر شکل با مرگ اُبژکتیو و سوبژکتیو مواجهه‌ی تمام عیّار داشتند مصاحبه کرده و یا نوشته‌های‌شان را خوانده‌ام. چیزی که برای‌م نمایان‌تر می‌نمود این بود که آدم‌ها در شرایطی این‌چنین به زندگی اصیل بر می‌گردند و جزئیات برای‌شان مهم‌تر می‌شوند. رنگ‌ها، عواطف، مهربانی‌ها، رفاقت‌ها، و چیزهای کوچک برای‌شان مهم‌تر می‌شود. (کتاب آخرین نامه‌های محکومان به اعدام را ببینید و یا روان‌درمانی اگزیستنسیالِ یالوم را).
این روزها مسعود دیانی (مجری فرهیخته‌ی برنامه‌ی سوره) که چندی است گرفتار بیماری سرطان شده، با قلمِ پرکشش‌اش حالات خود را در رویارویی با بیماری می‌نویسد. یادم هست روزی به من گفت دوست دارد روی جسارت من حساب کند و با راهنمایی من یک رمان به عنوان رساله‌ی دکتری‌اش بنویسد. حالا هم البته افتخار این را دارم که در نوشتن رساله همراهی‌اش می‌کنم. آخرین یادداشتی او در صفحه‌ی اینستاگرام‌ش منتشر کرده، برای‌م جذاب بود و یافته‌های پژوهش‌های پیشین من را تایید می‌کرد. برای مسعود آرزوی سلامتی دارم. دعا می‌کنم که به زودی بر این بیماری غلبه کرده و تندرستی خود را باز‌یابد. شما را با یادداشت او تنها می‌گذارم:

روزهای اول بیماری هوا غباری است. نه دوردست پیداست. نه پیش پا. جواب های آزمایش های مختلف مثل باد این غبارها را جابه جا می کنند. هرچه بیماری سخت تر بادها سهمگین تر. مهم رفتن غبارهاست. که می روند و صحنه شفاف می شود.
برای آدم هایی به عمر من درک مسیر پیش رو چند مرحله ی ساده دارد؛ گفتگویی صریح و تنها با پزشک. جستجویی در مقالات علمی و صحبتی صریح تر با کسانی که پزشک ته خط را به آنها گفته است. از این خواندن ها و شنیدن ها و گفتن ها یک عدد بیرون می آید؛ عددی که احترام دارد و قاعدتا قطعیت نه. این عدد با همان احترامش جهان جدید انسان را می بافد.
عبور از جهان قدیم به جهان جدید خیلی طول نمی کشد. برای من به قاعده ی خاکستر شدن دو یا سه نخ سیگار بود. و تمام. در این فاصله آدم به دنیا نگاهی می کند. آهی می کشد. و به یاد می آورد که این دنیا چندان هم جای خواستنی و دوست داشتنی نبود. از پس پک ها و کام گرفتن های عمیق در آن چند نخ سیگار، پوچی و پوکی دنیا را می بیند. ته سیگار را زیر پا له می کند. دل می کند. می رود و به زندگی اش ادامه می دهد. بی تعلق.
ناگهان اما همه چیز عوض می شود. که کاش نمی شد. دنیا عوض می شود. با محبت. با دوستی های بی دریغ. با مهربانی آدمها. خانواده، خویش ها. رفيقها. بارها. نزدیک ها و دورها. ناگهان برایت آغوش های محبت باز می شود. محبتی که بی دریغ است و بی انتظار.
بعضی نزدیکها که تحمل دیدن فروپاشی تن آدم را ندارند دور می شوند و می روند. که نبینند و اوقاتشان تلخ نشود. دیدارها را به بعد از بازگشت سلامتی ات حواله می دهند. که تو اذیت نشوی. دروغ می گویند. خودشان اذیت می شوند. بارها اما می آیند. حتی از دور. حتی اگر از قدیم کدورتی در دل داشته باشند. یا از تو رنجیده باشند. با تو و آنها روزگار سلامت را به رقابت گذرانده باشی. یا حتی آنها را بیرون از پیله ی خودت اصلا ندیده باشی.
چند روز بعد چشم باز می کنی. می بینی در کانون محبت هایی. می بینی آدمها دوستت دارند. برایت جان می دهند. برایت کارهایی می کنند که برای خودشان نمی کنند. از کار، از فراغت، از مال، از آسودگی، از وجودشان می زنند برای تو. تنها خواسته شان هم این است که بمانی.
ته سیگار را زیر پا له می کنی که بروی. دل کنده ای که بروی. لحظه ای برمیگردی. پشت سرت را نگاه می کنی. می بینی وه که دنیا چقدر پر از دوست داشتن است. و چقدر دوست داشتنی است. پا سست می کنی.
آدم ها فکر می کنند تو میل به رفتن داری. نمی دانند با تو چه کرده اند. دنیا را برایت بهشت کرده اند. و رفتن را سخت. و کندن را. همین.
۱۴۰۱/۴/۳
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
2.9K viewsAmeneh Salimi, edited  09:23
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 20:25:02 راه‌های پرهزینه ترمیم اخلاق

مسجد محله‌ی ما خادمی دارد بسیار جدّی و به قول خودش وظیفه‌شناس. هر وقت در محله‌ی ما مجلس عروسی برپاست، محمد قرآن بزرگش را بر‌می‌دارد و در مراسم عروسی هم‌محلّه‌ای‌هایش شرکت می‌کند. آن‌جا یک گوشه‌ای می‌ماند تا این‌که دی‌جی یا همان خواننده شروع کند به خواندن. هر جا تشخیص داد که یک آهنگ مطرب است و نامشروع، قرآنش را به سر می‌گذارد و با ذکر الله اکبر مستقیم به سربخت سیستم‌صوتی می‌رود و بلندگو‌ها را از کار می‌اندازد. البته کار به همین سادگی نیست، تا به سیستم صوتی برسد در راه ناسزا می‌شنود و گاهی مشت و لگد می‌خورد. محمد یک‌پدیده است برای خودش. یکی از نگرانی‌های صاحبان عروسی کنترل محمد است.
کاری که محمد می‌کند گونه‌ای شورش بر علیه اخلاق بافت (زمینه‌های اجتماعی) است. شورش یا "مردم انگیزی" عبارت است از به چالش کشیدن نظم و هنجارهای ثابت و مورد پذیرش جامعه. هنجارهایی که ممکن است به نگاه دین یا گروه دین‌داران نادرست باشند. نمونه‌های خبرسازتری از رفتار خادمِ گم‌نام محلّه‌ی ما را از رسانه‌ها شنیده‌ایم. از ماجرای اسیدپاشی‌ها تا بر هم‌زدن کنسرت‌های قانونی یزد و مشهد و دزفول.
شکاف میان اخلاقِ متن (اخلاقی که از ظاهر متون دینی قابل فهم است) و اخلاقِ بافت(هنجارهایی که در جامعه مسلط شده‌اند) یک واقعیّت اجتماعی و البته برای گروه دین‌داران آزاردهنده است. گاهی این شکاف آن‌قدر زیاد است که اسباب ناامیدی دین‌داران می‌شود و معلمان اخلاق و واعظان را نگران و مأیوس می‌کند؛ ولی شورش منفی‌ترین و پرهزینه‌ترین روش برای دفاع از اخلاق متن است. این که این روزها حتی برخی از محافظه‌کارترین گروه‌های جامعه هم برخورد گشت ارشاد با دو ورزشکار زن و شوهر را دست‌مایه‌ کرده و این روش را ناموفق می‌دانند و نکوهش می‌کنند، نشانه‌ی این است که حتّی آن‌ها هم فهمیده‌اند که برای دفاع از ارزش‌های اخلاق متن باید راه‌های دیگری برگزید.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۳/۳۱
@sadeghniamehrab

https://t.me/sadeghniamehrab
2.1K viewsAmeneh Salimi, 17:25
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 12:58:55 ‍ مسافر سنت در هزاره‌ی سوم

چندی پیش جناب آقای دکتر زائری تماس گرفت و از من نشانی دقیق به همراه کد پستی خواست. فرمود که می‌خواهد آخرین کتاب خود را برای من بفرستند. خوش‌حال شدم؛ هم‌برای پیام ایشان و هم برای کتاب. با این اوضاع مالی، خرید کتاب برنامه‌ریزی درازمدت پولی می‌طلبد؛ باید به کَرَمِ دوستان دخیل بست که گاهی کتابی هدیه کنند. بعد از چند روز انتظار کتاب مورد اشاره‌ی ایشان به دستم رسید. عنوان جذابی داشت: "مسافر سنت در هزاره‌ی سوم: روزنوشت‌های شهری." کتاب را نشر آرما تا اندازه‌ای خوش‌دست منتشر کرده است. "مسافر سنت در هزاره‌ی سوم" مجموعه‌ای است از یادداشت‌های روزمرّه‌ی جناب دکتر زائری که تجربه‌های زیسته‌ی خود را از زندگی در میان مردمان شهر روایت می‌کند. اگر چه وی آشکارا نگفته است، ولی انگیزه‌ی نهایی او از نگارش این یادداشت‌ها کم کردن شکاف میان روحانیّت و مردم است. شکافی که روز به روز وسیع‌تر شده و سویه‌های خشن‌تری می‌گیرد.
به انگیزه‌های جناب دکتر زائری و روحانیانِ دل‌سوزی که این واقعیّت را فهمیده و به دنبالِ چاره‌ی آن هستند احترام می‌گذارم و می‌دانم که این سال‌ها کسی برای آشتی و فعالیّت‌های آشتی‌جویانه، بویژه میان گروه‌های داخلی، کف نمی‌زند. کاری که افرادی چون زائری انجام می‌دهند، هم برای برخی حوزویانِ خواهان تمایز ساختاری ناخوش‌آیند است و هم برای برخی شهروندان غیر حوزوی‌ای که هر بلا و مصیبتی را از عبا و قبای روحانیان می‌بینند. به قول عطار:" نه در مسجد گذارندم که رند است / نه در می‌خانه کین خمار خام است."
با این حال، و از آن‌جا که من هم با این دغدغه هم‌سو هستم می‌خواهم ضمنِ گفتن خسته نباشید به نویسنده‌ی محترم، بابت نگارش این کتابِ سودمند، یادآور شوم: شکاف مردم و روحانیان زائیده‌ی تردید در نیّت صرفاً دینی روحانیان است. وقتی مردم می‌بینند که در مشکلات اساسی‌ای چون فقر، گرانی، بیکاری، و تبعیض از روحانیان صدایی در نمی‌آید ولی در موارد بسیار کم‌اهمیتی چون دوچرخه‌سواری دختران خطبه‌ها و خطابه‌ها از اعتراض پر می‌شود، تردید می‌کنند که آیا به واقع، در پسِ این خطبه‌های آتشین انگیزه‌های صرفاً دینی نهفته است. "مسافر هزاره‌ی سوم" کتاب ارزشمندی است ولی شکاف میانِ روحانیّت و مردم با این "گرد و خاک‌ها" پر نمی‌شود.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۳/۲۸
@sadeghniamehrab
6.5K viewsSadegh Nia, 09:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-16 22:34:43 درگیری و اختلاف خسته‌مان می‌کند.

... جلسه‌ی دفاع از رساله‌ی دکتری است. از آن‌جا که دانشجو از کشور عراق است، بلافاصله پس از تلاوت آیاتی از قرآن، سرود ملی این کشور پخش می‌شود؛ با مضامینی سرشار از ستایش و تمجید ملّت عراق و آرزوهای خوب برای آن مردم. ما هم به احترام این همه ستایش و دعا می‌ایستیم و بی‌اختیار شعر را زمزمه می‌کنیم. بعد سرود ملّی خودمان پخش می‌شود؛ با آهنگ و ریتمی آشنا و مضامینی ایدئولوژیک و یادی از شهیدان گران‌قدر و آرزوی پایداری برای جمهوری اسلامی. در آن چند ثانیه‌ای که سرود ملّی عراق پخش می‌شد، تمام خاطرات جنگ هشت‌ساله و دشواری‌های آن پیش چشمم رژه می‌رفت. بی‌تابی‌های مادرم، دوستان شهیدم، انفجار، شب عملیات، نونی‌های شلمچه، شیمیایی حلبچه، گرمای تابستانِ کوشک، گرد و خاکِ پاسگاه زید، و ماجراهای جزیره‌ی مینو. چه کسی فکرش را می‌کرد پس از سه دهه، آن همه درگیری به این دوستی بیانجامد؟ اگر در سال ۶۵ کسی به من می‌گفت سی و چند سال دیگر در یک سالن، آن هم در شهر قم، گروهی ایرانی و عراقی، زیر یک سقف به احترام سرود ملّی یک‌دیگر می‌ایستند و یاد جان‌باختگان وطنِ هر دو کشور را گرامی می‌دارند، و برای هم آرزوهای خوب می‌کنند می‌گفتم دارد شوخی بی‌مزه‌ای می‌کند؛ ولی حالا این اتفاق افتاده بود و دو گروه از ایران و عراق مثل دوستان دیرین، در یک جلسه جمع شده بودند، برای هم آرزوهای خوب می‌کردند و در ستایش یک‌دیگر کف می‌زدند.
اگر از سالنِ جلسه‌ی دفاع بیرون برویم و این دو ملّت را از منظری بالاتر نگاه کنیم، باز هم وضع همین‌گونه است. کسی از آن هشت سال ستیزه یادی نمی‌کند، برادری میان دو ملت دو باره جوانه زده و کینه‌های جنگ را تا اندازه‌ی زیادی شُسته است. گویی هیچ‌یک از این دو ملت دوست ندارند در باره‌ی دشمنی گذشته حرفی بزنند، اگر هم گاهی حرفی پیش می‌آید، حساب حزب بعث را جدا می‌کنند.
ما انسانیم، به صورت طبیعی از کینه‌توزی بیزاریم و از این که ستیزه، خشم، خشونت، و اختلاف را بر دوش بکشیم بدمان می‌آید. آن‌قدر که اختلاف از ما انرژی می‌برد و خسته‌مان می‌کند، دوستی، صلح، و آرامش برای‌مان هزینه ندارد. کاش می‌توانستیم اختلافات داخلی خودمان را نیز، کم اهمیّت بدانیم و با یاد خطاهای گذشته، این اختلاف‌ها را تازه نکنیم؛ همان‌گونه که توانسته‌ایم اختلافات خود را با ملت‌های دیگر کم‌رنگ و کم‌اهمیت ببینیم.
مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۳/۲۶
@sadeghniamehrab

https://t.me/sadeghniamehrab
2.3K viewsSadegh Nia, edited  19:34
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 06:29:29 محرومیت عاطفی و گرایش به معنویت‌های بدیل!
چیز زیادی نشده بود. یک خراش کوچک بود. حتما درد و سوزش داشت ولی ترس از آمبولانس و دکتر بازی، درد و سوزش را از یادش برده بود. کمی که گذشت اضطراب همه وجودش را پر کرد. دائم از زمان تعطیلی مدرسه می‌پرسید. می‌خواست بداند چه‌کسی دنبال‌ش می‌آید، پدرش؟! تنها می‌آید یا در ماشین کس دیگری هم هست. گاهی می‌گفت: کاش مدرسه زودتر تمام بشود؛ و گاهی دیگر از امکان شب ماندن در مدرسه می‌پرسید. کلمه پرتکرار صحبت‌های‌ش "بابا" بود. او را کنارم نشاندم. دست‌ش را در دستان‌م گرفتم و آرام شروع به نوازش کردم. از خاطرات شیرینی که با پدرم داشتم شروع کردم و اجازه دادم در مسیر گفت‌و‌گو با خاطرات‌ش با من هم‌قدم شود. ناگهان زد زیر گریه... می‌گفت: "من بابا رو خیلی دوست دارم."
گفتم: "بابا هم تو رو خیلی دوست داره."
گفت: "ولی دعوام می‌کنه."
گفتم: "اشکالی نداره. دعوات می‌کنه ولی دوست‌ت داره."
گفت: "نه! دوست‌م نداره. بابام می‌گه: چشمات رو باز کن! اگر خوردی زمین، یکی هم از من می‌خوری که حساب کار دست‌ت بیاد. بیاد ببینه من خوردم زمین، می‌زندم."
کلمات جمله را دست‌مایه شوخی و خنده کردم تا حال‌ش را عوض کنم. آرام که شد، سرش را بوسیدم و گفتم: "اول من می‌رم با بابا صحبت می‌کنم، بعد شما بیا." من را محکم بغل کرد و به دو رفت سراغ بازی.
یکی از پرتکرارترین صحنه‌های پس از سانحه در مدرسه، گریه بچه‌ها نه از درد، بلکه از ترس واکنش والدین در اولین مواجهه است. والدینی که نتوانسته‌اند خیرخواهی خود را در قالبی بریزند که فرزندشان رفتار آن‌ها را تعبیر به محبت کند. برای چنین فرزندانی جامعه می‌تواند ناامن باشد، چرا که ممکن است در دام محبتی جایگزین بیفتند، محبتی که شاید خیرخواهانه نباشد.

در یک تحقیق میدانی در باره معنویت‌های بدیل در جامعه‌ی ایران، تعدادی از مصاحبه‌شوندگان در پاسخ به این پرسش که چه عاملی باعث شد آن‌ها به معنویت‌های بدیل روی بیاورند، به موارد زیر اشاره کرده‌اند:
- مادر و پدرم وقتی سوال‌های مذهبی ساده من را شنیدند طردم کردند.
- خانواده‌ام با هر کاری که من می‌کنم مخالفت می‌کنند، فکر می‌کنم آن‌ها پاسبان من هستند.
- خانواده‌م من را مجبور می‌کردند، ولی من دیگر بریده‌م.
- فضای امنیتی شدیدی که در جامعه هست من را به این سمت کشانده.
- یک‌جورایی دین زده شده بودم، چون دین همه‌ش شده بود فقه، شده بود وظیفه.
- هیچ کس حوصله‌‌ی سوال‌های مذهبی من را نداشت.
- من از جانب هیچ‌کس حمایت نمی‌شدم، نه خانواده، نه دوستان.
- اعتقاداتم با باقی اعضای خانواده فرق داشت، و همیشه با خانواده در تنش بودم.

واضح است که این افراد نتوانسته‌اند برون‌داد رفتاری نهاد خانواده، دین و حکومت را خیرخواهانه و از سر محبت فهم کنند. آن‌ها از نگاه "بالبی"، از مرحله اعتراض و افسردگی عبور کرده‌اند، تا جایی که از نهادهای حمایتی خود دل‌بریده‌اند، این است که کانون دلبستگی را در جای دیگری جست‌و‌جو کرده‌اند. به بیان یکی از مصاحبه شوندگان: "هر چه را که خانواده و دوستان‌م از من دریغ کردند حالا به دست آورده‌ام."

احساس پشت و پناه داشتن احساس کمی نیست. می‌تواند بسیاری از استرس‌ها و اضطراب‌ها را در خود هضم کند. می‌تواند توجیه کننده بسیاری از ناملایمات و بد رفتاری‌ها باشد. جامعه بی‌پناه به دنبال کانون دلبستگی جایگزین خواهد بود. دینی که نمادهای‌ش به پناه دادن شهره‌اند، دینی‌ست که اهمیت این دلبستگی را فهم کرده است.

آمدم ای شاه پناهم بده...
@sadeghniamehrab

https://t.me/amenehsaliminamin
6.7K viewsSadegh Nia, edited  03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-06-07 18:09:34 کمیته‌ی شاهان!!

فقر وقتی با بی‌اعتمادی ترکیب شود، خشونت‌بار می‌شود.

... از عوارضی تهران که رد شدم قیافه‌ی رنجور و شکسته‌اش توجّهم را جلب کرد. آهسته کنارش ایستادم و گفتم: "کجا می‌ری پدرجان؟" کیسه‌ی دستش را جابه‌جا کرد و گفت رباط‌کریم. گفتم: "می‌تونم تا یه جایی شما رو برسونم." در را باز کرد و نشست داخل ماشین. نگاهی به من کرد و نگاهی هم به صندلی عقب ماشین. عمامه‌ی من را که دید، سرِ دردِ دلش باز شد. گفت: "نمی‌خواهین کاری برای ما بکنین؟" پرسیدم: "چطور مگه؟ چه کاری؟ ...: با سردی گفت: "آمده بودم نمایشگاه شهر آفتاب شاید بتونم کاری پیدا کنم ولی نتونستم." دست‌ش را داخل کیسه برد و چند بروشور درآورد و نشانم داد. گفتم: "مگه تو انگلیسی هم بلدی؟" گفت: "نه! ولی اینا رو در پاسخ درخواست کار گرفتم. به هر غرفه‌ای رو زدم چندتا از اینا به من دادن." پرسیدم: "مگه بازنشسته‌ی جایی نیستی؟" جواب داد: "نه! ولی از "کمیته‌ی شاهان" ماهانه هفتصد هزارتومان به من می‌دهند." اولین بار بود که این اصطلاح را می‌شنیدم؛ به همین دلیل دو بار تکرار کردم "کمیته‌ی شاهان؟!!" گفت: "بله! همان که شما به‌ش می‌گین کمیته‌ی امداد!" با لبخندی پرسیدم: "آخه چرا کمیته‌ی شاهان؟ اسم خودش که بهتره." گفت: "چه امدادی؟! این همه پول صندوق صدقات و نذورات و کمکای مردم هیچی‌ش به ما نمی‌رسه. معلوم نیست کجا می‌ره این پولا." سعی کردم کمی توجیه‌ش کنم و گفتم: "احتمالاً نیازمندا زیادن و درآمد کمیته‌ی امداد کفاف همه رو نمی‌ده." سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان داد و گفت: "نه بابا! همش رو خرج خودشون می‌کنن..." رسیده بودیم سرِ رباط‌کریم. گفتم: "اجازه می‌دین تا داخل شهر برسونمتون؟" گفت: "راه دوره ولی اگر خیلی زحمت‌تون نمی‌شود ممنون می‌شوم." پیچیدم به سمت رباط‌کریم و صحبت قبلی را ادامه دادم. معلوم بود خیلی زیر فشار است. گفتم: "نمی‌خواهین چیزی برای نوه‌ها و بچه‌ها بخرین؟" گفت: "نه بابا." ... به بهانه‌ی خرید یک بطری آب زدم کنار و وارد سوپر مارکت شدم. قدری جنس خریدم و آوردم توی ماشین و به‌ش گفتم: "اینا رو از طرف من ببرین خانه، بگین خودتون خریدین." لبخند تلخی زد و گفت: "بچه‌ها می‌دونن که من پول خرید این چیزا رو ندارم." به چهارراه که رسیدیم گفت: "همین‌جا پیاده می‌شوم." کیسه‌ی خودش و چیزهایی که من خریده بودم را برداشت و بعد که در را بست گفت: "حاج‌آقا به مردم بگین پول‌شون رو تو صندوق صدقات نریزن به خیریه‌ها هم ندهن، اگر خواستن به ما کمک کنن، مستقیم بدهن دست خودمون. اونا با پول مردم، برای خودشون ماشین و میز و صندلی می‌خرند." ... از او خواستم شماره‌ی کارتی به من بدهد که اگر از دستم برآمد کمکش کنم، نداد؛ بعد از تشکر، نگاه عمیقی به من و صندلی عقبِ ماشین کرد و رفت.
البته من نتوانستم قانع‌ش کنم که اشتباه می‌کند؛ ولی چه درست و چه نادرست، این ذهنیّت و این حجم از بدگمانی، آن هم به سازمانی که رسیدگی به حالِ نیازمندان را مسئولیّت خود می‌داند، چیزی شبیه فاجعه است. این بی‌اعتمادی از ناداری آزاردهنده‌تر است. حالا که فقر مطلق تا پایان سال ۱۴۰۰ از بین نرفت، امیدوارم این بی‌اعتمادی هر چه زودتر از بین برود.

مهراب صادق‌نیا
۱۴۰۱/۳/۱۷
@sadeghniamehrab

https://t.me/sadeghniamehrab
3.4K viewsAmeneh Salimi, 15:09
باز کردن / نظر دهید