2022-01-20 18:23:04
"هدف نهایی"چرا شما میگویید معنای زندگی، لذت و شادمانی است؟ ممکن است همیشه هدف این نباشد. مثلا چرا نگفتید هدف زندگی نیل به حقیقت یا آگاهی است؟
کسی که فداکاری میکند، با چه انگیزهای این کار را انجام میدهد با توجه به اینکه خیلی مواقع، ممکن است خودش را به درد و رنج بیندازد یا جانش را از دست بدهد؟
دیگر اینکه آیا اینکه بگوییم هدف زندگی "شادمانی" است، منجر به عافیتطلبی نمیشود؟ آیا در کارهای جمعی، انگیزههای جمعی و تلاش برای خوشبختی جامعه، بهتر جواب نمیدهد؟
پاسخ:
مشکل این است که اغلب آدمها بحث فلسفی و علمی را با صحبتهای عادی و روزمره خلط میکنند. ما در گفتگوهای روزمره تسامح زیاد داریم. مثلا من میگویم: "من عاشق آب پرتقال هستم"، بعد میگویم: "من عاشق مادرم هستم". بدیهی است که این عشق با آن عشق قابل مقایسه نیست.
در بحثهای علمی و فلسفی، ما مجاز به تسامح نیستیم و باید خیلی دقیق و سنجیده صحبت کنیم.
وقتی به گفتگوهای آدمها مراجعه میکنیم، مفاهیمی مثل از خودگذشتگی و معنای زندگی، با تسامح بکار میرود. مثلا شما ممکن است بگویید: "بچههایم معنای زندگی من هستند"، اما واقعیت دقیق این است که بچه، "معنای زندگی" شما نیست، بلکه عشق شما به فرزندانتان، یکی از عواملی است که به زندگی شما معنا میبخشد. بنابراین باید دقت کرد که وقتی من میگویم: "هدف زندگی، شادمانی و احساس خوب است"، این را از منظر یک بحث فلسفی مطرح میکنم، نه یک گفتگوی مسامحهآمیز.
چنانکه بارها توضیح دادهام، وقتی من میگویم: "انگیزه همه کارهای ما احساس خوب است"، عبارت "احساس خوب" در این جا به معنای بسیار وسیع آن بکار رفته، از لذت خوردن یک غذا گرفته تا لذتی که انسان از دعا و نیایش، موفقیت در یک کار دشوار، یا حتی لذتهای غلط مثل لذت کلاه گذاشتن بر سر دیگران بدست میآورد.
اگر به اعمال خود و دیگران رجوع کنید، میبینید هر حرکت انسان، بخواهد یا نخواهد، برای افزایش یک احساس خوب، یا کاهش یک احساس بد انجام میگیرد. چنانکه در کتاب "معمای خوشبختی" گفتهام، فلاسفه میگویند هر کاری که انسان انجام میدهد ناشی از نوعی نارضایتی است. احساس نارضایتی است که باعث حرکت از نقطه الف به نقطه ب میشود. تمام رفتارهای آدمی بهاین علت است که از موقعیت موجود، به اندازه کافی خشنود نیست و به دنبال وضعیتی بهتر است.
بههمین ترتیب، هدفهایی مثل "دستیابی به حقیقت" یا "کسب آگاهی" را با تسامح، میتوان معنای زندگی شمرد، ولی به معنای دقیق آن، نمیتوان چنین سخنی گفت.
اصولا انسان نمیتواند بیشتر از یک انگیزه داشته باشد، زیرا ماهیت ساختمان عصبی و روانی او، یک چیز بیشتر نیست و یک مرکز واحد، افعال او را هدایت میکند.
انگیزه و هدف نهایی در یک سیستم، همیشه نهایتا یک چیز است. مثلا اتومبیل کارهای مختلفی را انجام میدهد ولی نهایتا همهی اینها در خدمت جابجایی هستند.
کسانی هم که معانی و انگیزههای مختلفی برای زندگی ذکر میکنند، اگر دقت کنید خواهید دید که همه آن اهداف هم بالمآل به انگیزهای بهنام حس خوب یا حس خوبتر منجر میشود.
اگر شما بگویید: معنای زندگی من کسب "آگاهی" است، خواهم پرسید: بسیار خوب، آگاهی را برای چه میخواهی؟" ممکن است بگویید: "برای زندگی بهتر". میپرسم: "برای چه؟" میگویید: "برای حس بهتر و شادی بیشتر" و اگر بپرسم: "شادی و لذت را برای چه میخواهی؟" جوابی برای آن ندارید، چون لذت و شادی، بهخودیخود، هدف هستند. در اینجا به پاسخی میرسید که پایینتر از آن نمیتوان رفت و این همان هدف نهایی است.
حتی تلاش آدمهای بزرگی مثل مادر ترزا یا نلسون ماندلا که برای رفع تبعیض در جامعه و تحقق حقوق انسانی آدمها مبارزه میکنند، از این روست که این تلاش به آنها احساس ارزش میدهد و برعکس، اگر تلاش نکنند، حس میکند انسانیتشان آسیب دیده است. آنها نمیخواهند این رنج روانی را تحمل کنند که همنوعانشان زجر بکشند و آنها خود را بصورت آدم بیغیرتی ببینند که کاری برای نجات آنها انجام نمیدهد.
برای آدمهایی که به چنین سطح از حساسیت عاطفی و اجتماعی رسیدهاند احساس وحشتناک و تحملناپذیری است که به چنین درجهای از رنج اخلاقی سقوط کنند.
در مقابل مثلا ماندلا آرزو دارد به این لذت بزرگ دست یابد که روزی وطنش آزاد شود. و بخاطر این احساس عمیق و بزرگ است که همه آزارها و محرومیتها را تحمل میکند.
بنابراین هدف او هم رسیدن به یک "احساس خوب" و دوری از یک "احساس بد" است، منتها در حدی بالا و متعالی (این همان چیزی است که در "معمای خوشبختی" از آن بهاسم "ساحت عاطفی" یاد کردهام). پس نلسون ماندلا و هر انسان فداکاری نیز در نهایت برای رسیدن به "احساس خوب" کار میکند.
(پایان بخش ۱ از ۲)
@sasanhabibvand
365 viewsSasan Habibvand, edited 15:23