Get Mystery Box with random crypto!

سایه‌سار

لوگوی کانال تلگرام sayehsaar — سایه‌سار س
لوگوی کانال تلگرام sayehsaar — سایه‌سار
آدرس کانال: @sayehsaar
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 10.02K
توضیحات از کانال

یادداشت‌های ادبی سایه اقتصادی‌نیا
@Sayeheghtesadinia

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 2

2022-06-21 20:15:30 به یاد خرداد سال ۱۳۸۸.
3.3K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  17:15
باز کردن / نظر دهید
2022-06-16 15:13:57 ثبت‌نام دورۀ جدید آشنایی با شعر معاصر (آنلاین)، مخصوص علاقه‌مندان خارج از کشور آغاز شد.

در این دورۀ ۱۲ جلسه‌ای، اشعاری را که معاصران در مدح یا ذم چهره‌های هم‌روزگار خود سروده‌اند در شش جلسه بررسی می‌کنیم. اشعاری دربارۀ قمرالملوک وزیری، نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، محمد مصدق، غلامرضا تختی و محمدرضا شجریان. شش جلسه هم روی این مضامین کار خواهیم کرد: وطن، رفاقت، خیانت، دین، تن‌کامگی، نوروز.

توضیحات بیشتر و روش ثبت‌نام در لینک آمده است.
به امید دیدار!

https://iacommunitycenter.networkforgood.com/events/44698-contemporary-persian-poetry-with-sayeh-eghtesadinia
4.7K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  12:13
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 22:13:01
در این ویدیو توضیحاتی درباره‌ی دوره‌ی جدید کارگاه‌ آشنایی با شعر معاصر داده‌ام.
5.2K viewsSayeh Eghtesadinia, 19:13
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 19:58:37 تخته‌پارۀ ذوق بر مرداب عقده

از درگذشت دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن در پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ چهل روز می‌گذرد. در هفته‌های گذشته دریغ چنان راه گلویم را بسته بود که حتی نتوانستم لب به مرثیتی و تسلیتی بگشایم: آن حضور نمادین در زمانه‌ای نمادین به غیابی نمادین بدل گشت. اینک، در آستانۀ چهلمین شب درگذشت ایشان، این مختصر را به یادشان می‌نویسم، گو که شمع سیاهی در سوگ آن چراغدار فرزانه روشن کرده باشم. می‌کوشم، در دوره‌ای که نثرنویسی و به‌ویژه جستارنویسی گرایش غالب و موردپسند نویسندگان جوان شده، به طرز نویسندگی ایشان بپردازم.

غالب نوشته‌های ادبی او جستارند؛ هرچند پیش از این، بر اثر فقدان تمایزی روشن میان مقاله و جستار، با نام مقاله خوانده شده‌اند. این نوشته‌ها دو وجه ممیزه دارند: یکی آن که از بار تحقیقی گرانی مایه‌ورند؛ و دوم، که چه‌بسا کم‌نظیرتر باشد، آن که مؤمنانه و عاشقانه نوشته شده‌اند. این هر دو وجه از لوازم اصلی نویسندگی به‌طور کلی، و از لوازم جستارنویسی به طور خاص‌اند.

هرچند جستارنویس خود را در میانۀ میدان وقایع و در تقاطع معتقدات و نفسانیات قرار می‌دهد تا خویشتنِ انسانی‌اش را برملا بنویساند، جستاری که تنها از «من» متورم شود، چنته‌اش خالی و دستش رو خواهد شد: به تکرار خواهد افتاد، به بزک یاوۀ کلام برای پوشاندن فقر فکر، به انتزاع «من» از هرچه متن؛ و لاجرم، دوِ انفرادی‌ای خواهد شد در صحاری سرگردان‌_ رقابتی که تماشاگر کسل، پیش از رسیدن یا نرسیدن دونده تا خط پایان، ملول به ترک سکوی تماشایش گفته است. اسلامی‌ندوشن نه‌تنها «من» خودش را فراموش نمی‌کند، بلکه او را نشانده بر تابی بلند از نیشابور تا شیراز تاب می‌دهد، از تماشای رذیلانه‌ترین حقارت‌ها به تحسین فضائل والا می‌فرستد، می‌گذارد عصبانی شود، عاشقی کند، مات شود و گم گردد و سرانجام، مجروح و عطشان، به مأمن نخستین بازگردد‌_ به مأوای نخستین و همیشگی او که «ایران» است. حفظ کردن آن منی که او می‌نویساندش در بطن این ایرانی که او سفارشش را می‌کرد به کارنامۀ قلمی‌اش هم وحدت موضوع می‌بخشد، هم شکیبایی‌‌ای آمیخته با امید و آرمان. مبدأ و مقصد او ایران است؛ چه وقتی مستقیماً در فضای تاریخ و ادبیات فارسی می‌نویسد (مثلاً آثارش دربارۀ فردوسی و حافظ)، چه وقتی که محور اصلی بحث ظاهراً یا مستقیماً ایران نیست (مثلاً سفرنامه‌ها یا خاطرات یا نوشته‌هایی با مضامین حقوق و آموزش). با در دست گرفتن این سررشتۀ اصلی، محوریت موضوعی و یکپارچگی مخصوص و آرامش‌بخشی بر سرتاسر آثار او سایه می‌گسترد که امضای او را قابل شناسایی می‌کند. او «من» را در رابطه با ایران می‌فهمد، تعریف می‌کند، بازمی‌شناساند، تفتیش می‌کند و به مؤاخذه می‌کشاند. از همین‌ کشاکش‌هاست که جستارهای او به تأملاتی شخصی اما تاریخی و فرهنگی تبدیل می‌شوند که نوشتن آنها بدون کسب پشتوانۀ مطالعاتی‌ای گرانسنگ محال می‌شود. جستارنویسی ایرانی، و نه فقط جستارنویسی دربارۀ ایران، را باید از جمله از قلم او آموخت؛ وگرنه با دست‌وپا زدن در اقیانوس ترجمه‌ها و تجربه‌های نزیسته در هیچ کرانه‌ای نمی‌توان لنگر انداخت.

تا از نثر استخوان‌دار او مثالی همراه کنم، تکه‌ای می‌آورم از پیشگفتار او بر چاپ پنجم کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. تاریخ تحریر این پیشگفتار خرداد ۱۳۶۹ است، یعنی درست پس از اظهارنظر معروف احمد شاملو در برکلی دربارۀ فردوسی. من خیال می‌کنم اسلامی‌ندوشن اصلاً این پیشگفتار را نوشته که برسد به همین اشاره؛ وگرنه آنچه را در تمام صفحات دیگر آورده قبلاً و در مواضع دیگر هم گفته بود، و چیز تازه‌ای نبود که مستلزم نوشتن پیشگفتاری مجزا بر چاپ پنجم کتاب باشد:

«شاهنامه کتابی است که از آغاز ایجادش تاکنون در معرض جرّوبحث گویا و خاموش بوده، ولی در زمان‌های گذشته، ژکیدن‌ها کم‌وبیش در دایرۀ مرام و قاعده حرکت می‌کرده. در دورۀ جدید که بلندگو و فرستنده و مرکب چاپ در اختیار هر ازراه‌رسیده‌ای قرار گرفته، جریان نقد به مسیر دیگری افتاده و وضع طوری است که همواره چند گوش شنوا هم برای شنیدن هر یاوه‌ای آمادگی داشته باشد، زیرا تخته‌پارۀ ذوق بر مرداب عقده شناور بوده...
اینکه گفته شود که «ضحاک» طرفدار پرولتاریا بوده و فردوسی دست‌نشاندۀ «فئودال» (آن هم از زبان کسانی که قادر به خواندن پنج خط شاهنامه نیستند) به هیچ‌جای دنیا برنمی‌خورد، فقط اهانت سخیفی است به کسانی که نشسته‌اند و با دهن باز گوش می‌دهند.
از بعد از کودتای ۲۸ مرداد، یک جریان تخریبی در فکر و ادب ایران نضج گرفت و آماس کرد که داستانش مفصل است. این جریان، با هرچه دستاورد اصیل ایرانی در طیّ قرن‌ها بوده، سر ستیز داشته و خواسته است آن را در هم بریزد. کارگردانانش کسانی بوده‌اند که رونق کار خود را در ویرانگری معنوی می‌دیدند. تا کی این جریان به خزیدن ادامه دهد و فرهنگ ایران تاوانش را بپردازد، جواب درستی نمی‌توان داد.»

https://t.me/Sayehsaar
6.9K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  16:58
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 22:33:04 شعر از رضا براهنی
ترجمه از ترکی: تورج صابری‌وند

همیشه ما گورستان‌های نو می‌آفرینیم اما
دل مرا ببین که در گرو گورستان‌های کهنه‌ای ست که گورهاشان در خاک غربال می‌شوند
زمان کشیده جهان را به توبره
و ناگهان کسی از راه می‌رسد هزاره‌ی دیگر
و بر مزار، سنگی و سقفی و نام و نشانی می‌افرازد
و در برابر آن دو دست بر سینه به سنگ می‌نگرد می‌گرید شبیه من
دفِ دلِ من از آن گورستان‌ها به رقص برخواهد خاست
هَلَه‌م هَلَه‌م هَلَه لَم‌لَم هَلای هَلهَلَه هَلهَل
و با زبان و چَشم بومی من می‌گرید
چراکه گریه اصالت دارد در این زبان در این دو چشم
هَلَه‌م هَلَه‌م هَلَه لَم‌لَم هَلای هَلهَلَه هَلهَل
و گذشت، امشب گذشت، که بود؟ بلبلی بود و یا که گلی بود، گل، هلای هَلهَله گَلگَل
بگیر دستم تو اگر مستی، تو اگر؟
هَلَه‌م هَلَه‌م هَلَه لَم‌لَم، بگیر دستم تو اگر!
و ناگهان کسی از راه می‌رسد شبیه من:
دف‌زنان، آواز خوانان، در باغچه‌ها، به دامن کوه
پیدا کردن عکسی از صورتِ تو را ته باغ، آن عکس را، تنگ در آغوش گرفتنش پنهان
«تکه! تکه!» گفتنِ «ای حیف شدم، بیچاره‌ من»
زبانِ زیبا‌یم، چه در بغل‌م سوختْ، خاکستر شبیه من شبیه من!
زمان کشیده جهان را به توبره
زمان کشیده جهان را به توبره
بگیر دستم اگر تو مستی، گل‌ام، تو اگر!
بغل‌اش کردم‌:«چه زیبایی!» گفت «نگو به جان من!»
گفتم: «نه تو را جان از دست دادن است، نه مرا در من قسمت! »
و گریست
خون گریست
«چشمان‌ات غربال است، ای گل، طلا غربال می‌شود باز
در سال‌های جوانی تو، جانم غرق می‌شود در خون»
گفت: «نگو، به جان من!»
گفت: «نگو، به جان من!»



گفتم: «بگیر!
بگیر دستم اگر تو مستی، گل‌ام‌، تو اگر شبیه من؟»
هَلَه‌م هَلَه‌م هَلَه لَم‌لَم هَلای هَلهَلَه هَلهَل
هَلَه‌م
هَلَه
هَـ ه

این چنگ را رودکی بزند!
پسر بلوچ‌ هم، آن قیچک ناز را بزند!
تار را شهریار بگیرد، بغلْ دست من بنشیند
و حاج‌صادخ با دهل‌اش‌‌، برابر من بنشیند
و پاوه زابل برود، و بلخ به تبریز آید
و صدای ساز و دهل برخیزد، و صدای ساز و دهل بماند
و من آن وقت خواهم گفت: « هَـ ه! هَلَه‌ هَلَه‌م هَلَه‌‌م هَلَه هَلهَل
و شد آن چه که می‌گفتم
و شد آن چه که ‌می‌خواستم
نوازنده‌هام به من نگاه‌ کند
آن عکس را ته باغ، تنگ در آغوش گرفتنش‌ پنهان
و شد آن چه که می‌گفتم
خون گریستیم همه‌مان
خون گریستیم
دفِ دلِ من از آن گورستان‌ها به رقص برخواهد خاست
دفِ دلِ من از آن گور
و گوش کن تو به این خاک! هزار سال!
صدای ساز و دهل از این ویران! هزار سال!
یکی به سینه فشرد عکس کهنه‌ای از صورت تو را تهِ باغ گریست و های های شبیه من!
هزار سال
هَلَه‌م
هَلَه
هَـ ه

پدر پدر ده‌ده قورقود گفتیم گفتیم همه‌مان
و دست، به دست، دَ دَ دَست دست به هم دادیم همه‌مان
و راه‌ها همه‌شان ببستیم هزار سال
همه‌مان خون گریستیم همه‌مان هزار سال
هَلَه‌م
هَلَه
هَـ ه
هَـ مَن.
5.4K viewsSayeh Eghtesadinia, 19:33
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 22:29:02 اصالت گریه در چشم‌های بومی

شاید تا حالا هیچ‌کس نمی‌دانست که براهنی برای سوگ آبادان شعری سروده است. هیچکس نمی‌دانست، چون تا متروپل نریخته بود و این «گورستان نو» داغدارمان نکرده بود سِیر روح شاعردر ازمنه‌ی پریشان و اماکن‌ سرگردان را باور نکرده بودیم. اما براهنی برای متروپل شعر گفته بود، پیش‌تر از همه‌ی ما وا ایستاده بود آنجا سر تل خاک، «دو دست بر سینه»، و خیره مانده بود به بالا و پایین رفتن بیل و کلنگ‌هایی که گورها را در خاک غربال می‌کنند. هله‌م هله‌م هله‌لم‌لم دم گرفته بود با ضرب سنج و کوب دمام، و عکس جوانان را‌_ چه جوانانی اسماعیل، چه جوانانی‌_ به سینه فشرده بود، و با زبان و چشم بومی خود گریسته بود. ما هیچکداممان نمی‌دانستیم که این شعر را براهنی پیش‌تر، در سال ۱۳۷۱، انگار انگ آبادان گفته و کنار گذاشته تا ما حالا، که کم‌کم بوی اجساد می‌پیچد در گَرد گرم شهر، باز بیابیم و باورش کنیم.

شعر هَه که براهنی آن را در خطاب به پروانه‌ها چاپ کرده بود، گویی خط‌به‌خط و نوابه‌نوا، شرح آبادان سوخته از داغ است: شعری است فارسی‌ـ ترکی، که سطرهای ترکی آن حالا با برگردان تورج صابری‌وند در بدنه‌ی فارسی شعر نشسته‌اند. این رمزگردانی برای خاطر آبادان معنی نو گرفته است.
شاعر سخن را با آفریدن گورستان‌های نو می‌آغازد، گورستان‌هایی که «گورهاشان در خاک غربال می‌شوند». سپس با اشاره به زمانی از هزاره‌ی دیگر ما را در بطن واقعه‌ای در آینده قرار می‌دهد: «و ناگهان کسی از راه می‌رسد، هزاره‌ی دیگر، و بر مزار، سنگی و سقفی و نام و نشانی می‌افرازد.» پس از این شرح مختصر، عزاداری دسته‌جمعی با صدای سازها بر پا می‌شود: ضرب محکم دال در «دف دل من» یکی می‌شود با ضرب دمام، و ضجه‌ی هلم هلم و ای واویلا می‌پیچد در شهر سوگ‌زده: شاعر عکسی را که پیدا شده تنگ در آغوش می‌گیرد، جانش «غرق می‌شود در خون»، و دسته‌ی موزیک عزاداران کل شهرهای ایران را به رقص عزا می‌کشانند: چنگ رودکی و قیچک پسر بلوچ و تار شهریار و دهل حاج صادق... ایرانشهر یکپارچه می‌گرید. خون می‌گرید. آن‌قدر می‌زنند و مصیبت می‌خوانند که از نفس بر خاک می‌افتند. و شعر، سرانجام، با هن و هن به شماره افتاده‌ی عزاداران پایان می‌پذیرد.
چرا باور نکرده بودیمش؟ او که پیشتر گفته بود: «تکلیف همه‌چیز ما را خوزستان تعیین خواهد کرد.»

(شعر را با ترجمه‌ی تورج صابری‌وند در فرسته‌ی بعدی بخوانید.)

https://t.me/Sayehsaar
4.8K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  19:29
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 22:28:23
شعر: رضا براهنی
برگردان از ترکی: تورج صابری‌وند
سایه اقتصادی‌نیا: اصالت گریه در چشم‌های بومی
4.3K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  19:28
باز کردن / نظر دهید
2022-05-29 10:23:50
به زودی کارگاهی خواهیم داشت با عنوان
« آشنایی با شعر معاصر فارسی از مشروطه تا امروز».
دوره شامل: شعر مشروطه، ظهور نيما و شعر نو،شعر پس از انقلاب ٥٧ تا جريان‌های شعری در دهه‌ی ۷۰ شمسی و شاعران معاصر

روزهای تشکیل کلاس دو روز در هفته است:
شنبه و دوشنبه : ۱۱:۳۰الی ۱۳ شروع دوره : ۲۱خرداد (کلاس حضوری)
يكشنبه و سه‌شنبه: ۱۶:۴۵الی ۱۸:۱۵ شروع دوره: ۲۲خرداد (کلاس آنلاین)

تعداد جلسات: ۱۵ جلسه‌ی ۹۰دقیقه‌ای
شهریه‌ی دوره: ۸۵۰ هزار تومان

دوستانی که مایل به شرکت در این دوره هستند لطفاً به خانم مردانی پیام بدهند: 09127115018
لینک مستقیم ثبت‌نام هم همینجاست:
https://safirmall.com/product/%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%b4%d8%b1/
4.1K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  07:23
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 13:10:21 «خرمشهر و تابوت‌های بی‌دروپیکر»
سهم خرمشهر از تاریخ زیاد نیست: انگ سیاه انفجارهایی که هنوز روی دیوارهایش باقی‌ست، داغ‌هایی که هرگز مرهم گذاشته نشد، خانه‌هایی که هنوز با تنها خشت به‌جامانده‌شان پی اشباح صاحبانشان می‌گردند و البته یک نام ـ مرحمتی اعطایی که هرگز بر دهان مردم ننشست: خونین‌شهر. خوزستانی‌ها، حتی در سرخ‌ترین روزهایشان، این شهر را به این نام نخواندند چراکه در بن ضمیرشان شهرشان را همیشه سبز می‌خواستند ـ رنگی که دیگر به شهر بازنگشت، حتی وقتی که «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» من اما گمان نمی‌کنم خدا آن روزها التفاتی به خرمشهر داشت. سی‌هزار کشته و زخمی در عملیات بازپس‌گیری خرمشهر و ویرانه‌ای که هنوز آباد نشده، اگر نشانۀ قهر خداوند نباشد باری نشانۀ عنایتش هم نیست. خرمشهر را نه خدا، که جگر سوختۀ مایی آزاد کرد که کرور کرور تابوت بی‌دروپیکر را بر دوشمان کشاندیم و در خاکمان گذاشتیم. مایی که حتی دیگر نبودیم تا ببینیم شهر آزاد گشته، خون یارانمان پرثمر گشته. آه و واویلا...
اما خرمشهر، نه فقط از تاریخ، که از تاریخ ادبیات هم سهمی گرفته است خُرد و سینه‌سوز. چه وقت اشغالش، چه وقت آزادسازی‌اش شعرهایی سروده شد که در آنها خرمشهر، چون نگینی شکسته، عزیز و محتشم داشته می‌شد. فریدون مشیری غزلی دارد به نام «نفس تازه»، که آن را در 1359، مقارن اشغال خرمشهر، سروده و در آن با لحنی حماسی رزمندگان را به دفاع از خاک خرمشهر تهییج می‌کند. سیمین بهبهانی هم غزل «بنویس، بنویس، بنویس» را در 1359 می‌سراید و قلم‌های هم‌فکر و هم‌روزگارش را با تکرار فعل «بنویس» به ثبت این فاجعۀ انسانی و نوشتن فصلی روشن از تاریخ فرامی‌خواند. نوشته‌های دیگری هم هست: شعر ضعیفی از سپیده کاشانی، قطعۀ منثور شاعرانه‌ای از اسلامی‌ندوشن و.... اما از این میان، به نظر من، تنها یک قطعه، تنها یک قطعه شعر است که می‌تواند راوی ماندگار اندوه خرمشهر باشد: شعر بهزاد زرین‌پور، با نام «خرمشهر و تابوت‌های بی‌دروپیکر».
کارنامۀ ادبی زرین‌پور در شعر جنگ خلاصه نمی‌شود اما «خرمشهر و تابوت‌های بی در و پیکر» کماکان مهم‌ترین شعر اوست. شان نزولش را از زبان خود او بخوانید:
«این شعر سالِ ۶۸ یعنی پایان جنگ نوشته شد. دوازده ساله بودم که خرمشهر را ترک کردم، هرگز فکر نمی‌کردم که وقتی دوباره بخواهم به شهرم برگردم یک جوانِ بیست ساله باشم. طی سال‌های دوری یک تصور خوب و معصومانۀ کودکی از این شهر در ذهنم بود. همیشه دوست داشتم مثل هر آدم دیگری به هر شکلی یک روزی برگردم به محلۀ کودکی‌ام. ولی وقتی که برگشتم تصویری که با آن مواجه شدم ویران کننده بود، شوک عظیمی در‌‌ همان دیدارِ اول بهم وارد شد... پس از بازگشت اولین کاری که کردم رفتم سراغ خانه‌مان، تلی از خاک زیر پای من بود، چون دیگر کوچه‌ای در کار نبود، می‌توانم بگویم نود درصدش ویران شده بود. از میان خاک و آجر رد شدم و با ‌شناختی که از موقعیتِ جغرافیایی خانه داشتم، پیدایش کردم. نیمی از خانه‌مان نبود. دیدم زنگ در از چارچوب آویزان است، اصلاً از همین‌جا شعر شروع شد: «آن وقت‌ها که دستم به زنگ نمی‌رسید/ در می‌زدم/ حالا که دستم به زنگ می‌رسد/ دیگر دری نمانده است...».
اما چرا این شعر اهمیت یافت؟ آیا ماندگاری این قطعه می‌تواند مثالی باشد برای این نظر مبالغه‌آمیز که می‌گوید شاعر، اگر حتی فقط یک شعر خوب داشته باشد، کارش را انجام داده و این برایش کافی‌ست؟ به گمان من نه. این برای زرین‌پور کافی نیست و نباید زرین‌پور را به همین یک شعر خلاصه کنیم. او سرایندۀ عشق‌ها و غم‌های دیگری هم هست. دفتر «کاش آفتاب از چهارسو بتابد» را که ورق بزنیم، می‌بینیم که چگونه زبان سلامت و فکر بهنجار او از کوران حوادثی که این سال‌ها بر سر شعر وزیده، جان به در برده است. تصویرسازی‌هایی ملموس و تازه دارد، و شرح غمی مکرر که دل از آن سیر نمی‌شود.
رمز شناخته شدن و ماندگار شدن «خرمشهر و تابوت‌های بی در و پیکر» آن بود که شاعرش شعر جنگ گفت، اما برای دل سوختۀ خودش، نه برای کنگره‌ها و رانت‌ها و صندلی‌ها. از این لحاظ، شاید فقط چند قطعۀ دیگر را بتوان در تمام طول تاریخ شعر موسوم به دفاع مقدس نام برد که صادقانه سروده شدند و بی‌ادعا ماندند. بیراه و بی‌جهت نیست که این شعر ماند و خوانده شد. مخاطب بالغ، عطر شعر را از تعفن تبلیغات تشخیص می‌دهد. تاریخ گول نمی‌خورد و «آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان می‌آید.»
https://t.me/Sayehsaar
4.5K viewsSayeh Eghtesadinia, 10:10
باز کردن / نظر دهید
2022-05-19 21:36:00 «تکلیف همه‌چیز ما را خوزستان تعیین خواهد کرد.»

رضا براهنی در بهمن ۱۳۶۶ یادداشتی روانۀ مجلۀ آدینه می‌کند با عنوان «ساختار شعر بلند اسماعیل». این یادداشت که سرانجام نه در آدینه، که در طلا در مس چاپ شد، هرچند در پاسخ به نقد علی باباچاهی بر اسماعیل نوشته شده، در بند آن نقد نیست، بلکه درواقع محملی است برای شرح شعر اسماعیل_ شرحی یکه بر شعری یگانه.

براهنی، در نقش شارح شعر خود، از «رازهای ساختی اسماعیل» پرده برمی‌دارد. جایگاه و ارزش مقدمه‌ را توضیح می‌دهد، ضرورت بلند بودن شعر اسماعیل را توضیح می‌دهد، ساختمان صوری شعر اسماعیل را تکه‌تکه می‌شکافد و جای هر تکه را معین می‌کند، آنچه را که اسماعیل نیست و هیچ شعری نباید باشد توضیح می‌دهد، و ارتباط شعر اسماعیل با «آینده» را توضیح می‌دهد. اما، به جز آنچه در پنج گزارۀ بالا خلاصه شد، و براهنی آن را ذیل پنج شماره آورده است، بسیاری چیزهای دیگر را هم توضیح می‌دهد: ارتباط‌های معنایی، تداعی‌های اساطیری، اشارات تاریخی، وضعیت سیاسی و جز آن. این یادداشت خود درسنامه‌ای است برای آموزش طرز، زاویه، فاصله و مقدار نگریستن به شعر و، مهم‌تر از آن، آموزش مطالبۀ منتقدانه و هم عاشقانه از متن ادبی. مهم نیست که در این یادداشت براهنی این‌همه فن و هنر در کار کرده تا شعر «خود» را شرح کند (این فن و هنر را در شرح کار دیگران هم به کار می‌کرد)‌؛ مهم و زیبا آن است که خواننده به‌روشنی می‌بیند رویای «فاصلۀ انتقادی» در این محمل دست‌یافتنی شده است.

آرای براهنی در شرح اسماعیل بس شاعرانه است و بس وجیه و سزاوار. می‌گوید: «این انقلاب، این جنگ، این وضع مردم و ملت ما، عمیق‌تر از آن هستند که شاعر در برابر آنها واکنش زبانی و بیانی از خود نشان ندهد.» می‌گوید: «در طول هشتاد سال گذشته حقوق همۀ کارمندان دولت از جیب نفت خوزستان پرداخته شده است». می‌گوید: «جیب بورژوازی ایران در خارج و داخل مملکت را نفت خوزستان پر کرده است.» و می‌گوید: «نسل جوان، یعنی اسماعیل‌ها، همان‌هایی که همیشه از قدرت و ثروت محروم بوده‌اند، خوزستان را از زیر پای ارتش متجاوز عراق نجات داده‌اند، و در هر وجب خاک آن ولایت، یک اسماعیل به خاک افتاده است.» این است که باید شهود او را باور کرد وقتی می‌گوید: «من از آینده، از آنچه خواهد آمد، متأثرم.» و حالا، آن آینده رسیده است: «تکلیف همه‌چیز ما را خوزستان تعیین خواهد کرد.»

پرسشی بسزاست: آیا اگر براهنی اینهمه را توضیح نمی‌داد، درک مخاطب از شعر اسماعیل ناقص می‌ماند؟ آیا بدون دانستن آنهمه ظرایف و دقایق، اسماعیل فهمیدنی یا دوست‌داشتنی نبود؟
نه، اینها همه حرف‎‌های درست و خوب و اضافی است.

حقیقت آن است که اسماعیل، از همان لغت نخست، چنان امواجی از رقّت و عطوفت در جان مخاطب روان می‌کند که طاقت غریبه‌گی نمی‌ماند: سپیده می‌زند و تو، بی‌آنکه گوش تیز کرده باشی، ضجۀ اسماعیل را شنیده‌ای، و قچ‌قچ چاقو بر گلوی قوچ را شنیده‌ای، و هیس‌هیس سیمین و ساعدی را بی‌خش‌خش نوار شنیده‌ای، و صلای هدرنشدۀ آزادی را در برزن و میدان شنیده‌ای، و هنّ‌وهنّ صدای کندن گور را شنیده‌ای، و خودت را دیده‌ای که پی گورهای اسماعیل‌های جوان آوارۀ خاکستان‌های عالم شده‌ای. و خودت را وسط صحن خونین خوزستان دیده‌ای، و در میانۀ حجلۀ شهدا و دود نفت و بوی شور شط یافته‌ای، و بی هیچ اصرار و انکاری، باور کرده‌‌ای که «وطن خاکی‌ست که تو را در بر گرفته است». اسماعیل غلتیدن در خلیج فارس است با موجی که بر موج دیگر می‌لغزد و با آن یکی می‌شود و روح مخاطب را هر دم شربت شیرین می‌دهد‌ و زهر هلاهل. اسماعیل شعری است دربارۀ همه‌چیز، و شرح آن ناچار یعنی شرح همه‌چیز؛ چون شاعرش گفته بود که: «شعری را که با تمامی ابعاد هستی درگیر نشود، شعر نمی‌شناسم.» چون شاعرش «بساط خود را هم‌اکنون وسط انقلاب، آزادی، جنگ، اسارت، عشق و مرگ و مضامین مشابه پهن کرده است.» چون شاعرش «از زبان وطنی برای دربدری‌هایش ساخته بود.» چون شاعرش زنی خسته و خوشگل به نام ایرانه خانم را دوست داشت، و آن زن یعنی همه‌چیز، همه‌چیز، همه‌چیز....

https://t.me/Sayehsaar
5.3K viewsSayeh Eghtesadinia, edited  18:36
باز کردن / نظر دهید