Get Mystery Box with random crypto!

سیدمهدی زرقانی

لوگوی کانال تلگرام smzarghani — سیدمهدی زرقانی س
لوگوی کانال تلگرام smzarghani — سیدمهدی زرقانی
آدرس کانال: @smzarghani
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 992
توضیحات از کانال

نوشتارهای سیدمهدی زرقانی

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-05-22 21:10:20 https://www.clubhouse.com/@s.m.zarghani?utm_medium=ch_profile&utm_campaign=BbkB1MBZZCzncmV-46U7fQ-203649
889 views18:10
باز کردن / نظر دهید
2022-05-22 08:50:46 سخنرانی سیدمهدی زرقانی
با موضوع :
تضاد و تناقض در اندیشه شعری سنایی

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
1.3K viewsedited  05:50
باز کردن / نظر دهید
2022-05-14 14:15:55 چرا مجالس النفائس نقطه عطفی در سنّت تذکره نویسی است؟
درجه علمی: علمی-پژوهشی
نویسندگان: سید مهدی زرقانی
منبع: پژوهش های ادبی سال هجدهم تابستان 1400 شماره 72

مجالس النفائس تذکره ای به زبان ترکی است که پس از انتشار، پنج نوبت به زبان فارسی ترجمه شد و اکثریت قریب به اتفاق تذکره های پس از آن نیز کمابیش تحت تأثیر شیوه این اثر هستند تا آنجا که می توان سنت تذکره نویسی در ایران را به دو دوره پیش و پس از مجالس النفائس تقسیم کرد. پرسش اصلی مقاله در همین نقطه شکل می گیرد: وجه تشخص و تمایز این تذکره در چیست؟ پاسخ را باید در ویژگیهای ساختاری تذکره سراغ جست. هم از این روی، پس از مروری کوتاه بر ابعاد شخصیتی نویسنده به تحلیل ساختاری تذکره پرداخته ایم و در ادامه نظم گفتمانی جهان بیرون و درون متن را واکاویده ایم تا نشان دهیم که این ساختار متفاوت بر چه مبانی گفتمانی ای بنا نهاده شده است. بررسی شیوه ها و شگردهای رده بندی و طبقه بندی شاعران، شیوه معرفی چهره ها و مسأله نقد شعر و شاعران سه موضوع محوری دیگری است که ارکان روش شناختی مجالس النفائس را نشان می دهد. ساختار این تذکره به گونه های مختلف بر سنت تذکره نویسی فارسی قرن دهم تا چهاردهم تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم دارد.
لینک دریافت مقاله :
http://ensani.ir/fa/article/490624/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%B3-%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%81%D8%A7%D8%A6%D8%B3-%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%86%D9%91%D8%AA-%D8%AA%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-
988 views11:15
باز کردن / نظر دهید
2022-04-19 14:56:30 یادداشت های نماشوم (10)
خیلی وقت ها هست که نمی دانم چه می خواهم بنویسم اما میلی غریب، ناشناخته و مرموز مرا به سوی دفتر و قلمم می کشاند. یعنی اصلاً موضوع خاصی در ذهنم نیست اما چیزی در درون سینه ام پر پر می زند و مثل پرنده ای که در قفسی گیر افتاده، دایم خودش را به میله های قفس سینه ام می کوبد تا پرواز کند. این طور وقتها قلم را برمی دارم و آن را بر صفحه بی پهنای کاغذ می گذارم تا مرا بنویساند. «ن! و القلم و ما یسطرون». آری! قلم است که ما را بر سطر می کشاند. این طور وقت ها، صورتک های عجیب و غریب، که گویا کلمات اند، روی صفحه یکی پس از دیگری نقش می بندند و قلم همینطور یک نفس می رود. می رود و مرا به دنبال خود می کشاند. یکباره نگاه می کنم، می بینم چند سطری سیاه شده و قلم، رفته رفته، مرا جا گذاشته و خود رفته است. تا می خواهم خودم را جمع و جور کنم و نفسی تازه کنم، باز او چنگ بر گریبان من می افکند و می کشاندم. به قول خداوندگار
گوی منی و می دوی در چَوَگانِ حکم من وز پی تو همی دوم، گرچه که می دوانمت
قصه همین است! قلم گریبان مرا گرفته و از پی خود می کشد. او می دود و من در پی اش نفس زنان، دوان دوان می روم. به آخر صفحه که می رسد، مثل آدمی که مسیر طولانی ای را یکنفس دویده، روی زمین می افتد و تازه آن وقت است که من فرصت می کنم برگردم و ببینم قلم چه نوشته و چه ننوشته! جاهایی را حک و اصلاح می کنم، چیزهایی را حذف و اضافه می کنم اما چهار چوب نوشته را حفظ می کنم، چرا که می دانم اگر بیش از حد در کار قلم دست ببرم، دیگر حاضر نیست مرا بنویساند و وای به آن روز! فکر می کنم آن روز باید مرده باشم، حتی اگر در ظاهر نفسی بیاید و برود. هر گاه قلم رنجیده خاطر شود یا سکته کند، عملاً بخش های زیادی از من معطل است. قلم های خوب، که چنگ بر گریبان خواننده می زنند و تا انتهای مطلب رهایش نمی کنند، همان قلم هایی هستند که آنها نویسنده را می نویسانند و زمام اختیار او را در کف می گیرند نه بر عکس! قلم های سر به زیر و رام و مطیعِ نویسنده، چندان چنگی به دلی نمی زنند. به قول آن مرحوم، «حرف هایی برای نگفتن» از دهان قلم هایی برمی آید که تن به خواست نویسنده نمی دهند بلکه نویسنده را می نویسانند. همین که ما بخواهیم قلم را وادار به نوشتن مطالبی کنیم که خودمان می خواهیم، دل قلم می گیرد، قهر می کند و از ما روی می گرداند و فقط خدا می داند لحظة روی گردانی قلم از ما چه لحظة دردناکی است!
https://t.me/smzarghani
928 viewsedited  11:56
باز کردن / نظر دهید
2022-04-10 10:00:21 مجله‌ی مترجم

دکترسید مهدی زرقانی

سی و یک سال پیش (۱۳۷۰) که نخستین شماره مجله مترجم منتشر شد، کمتر کسی فکر می کرد مجله ای که به هیچ نهاد و ارگانی وابسته نیست و صفحاتش را هم در اختیار «بازار» نگذاشته، بتواند اینطور عالی و درجه یک و کم نظیر طی طریق کند:
«و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید»
مترجم، مجله تخصصی بی حاشیه ای که مقبول طبع مردم صاحب هنر افتاده و هر شماره ان آراسته به مقالات و گفتگوها و ایده های تازه و مفید و ضروری در ترجمه است. دکتر خزاعی فرید را همه کسانی که به نحوی دستی در کار ترجمه دارند، می شناسند. در حق او همین مقدار می توانم گفت که «چون یار اهل است، کار سهل است». در سی و یک سالی که از تولد این فرزند گرامی می گذرد، هیچگاه گرفتار تکرار و ابتذال و سطحی نگری نشده و با تشخیص درست افق انتظار عصر، در هر شماره بر مساله ای کلیدی در «فرهنگ ترجمه» انگشت گذاشته و زاویه ای را پیش روی خوانندگان گشوده که مترجمان «را به کار آید» و اهالی قلم را «بلاغت افزاید»‌؛ بی انکه در پی اکتساب رتبه پژوهشی باشد، به اقرار اهالی فن، یک تنه به اندازه دهها مجله علمی _ پژوهشی کار کرده و با ان همه چهره درخشان و طراز اولی که در طی سالها در ان نوشته و گفته اند، عملا به نهادی تبدیل شده که متفکران و اندیشمندان حوزه ترجمه و فرهنگ انجا گرد آمده و بر غنای مجله افزوده اند و چه سعادتی بالاتر از اینکه مجله ای بتواند محل توجه و اقبال اندیشمندان و فرهیختگان باشد. من حوزه تخصصی کارم ترجمه نیست اما هر بار که چشمم به شماره تازه ان روشن می شود، تمام صفحات را لاجرعه سر می کشم و در ورق ورق آن مطالبی سودمند می یابم که در کمتر مقاله و کتابی دیده ام. نمی دانم این مطلب به ساختار نشریه مربوط می شود یا سیاستهای نوشتاری ان یا چه اما احساس می کنم نویسندگان بسیاری از مطالبی را که در جای دیگری نگفته اند، اینجا می آورند. گویا مترجم فرصتی فراهم می آورد برای بیان نکته یابیها و نکته سنجی های اهل فن. اینها و خیلی ویژگیهای دیگر مترجم را به مجله ای کم نظیر در سطح خودش تبدیل کرده و تا آنجا که من اطلاع دارم، دکتر خزاعی برای آینده این فرزند برومند طرحها دارد و برنامه ها. آری! استعاره فرزند شاید مناسبترین استعاره باشد برای توصیف این مجله و نسبت آن با دکتر خزاعی عزیز. آینده اش درخشان باد و سایه دکتر بر سرش مستدام!
@Bookcitycc
798 views07:00
باز کردن / نظر دهید
2022-04-10 10:00:21
615 views07:00
باز کردن / نظر دهید
2022-03-25 10:39:32 من هیچ وقت نتوانستم با شعر رضا براهنی ارتباط برقرار کنم، ذوق است دیگر چون و چرا برنمی دارد اماهیچکس نمی تواند منکر نقش براهنی در نقد ادبی معاصر شود. نباید آدمها را به یکی از وجوه شخصیتی شان تقلیل داد، این درست اما هم آنها با عملکردشان لایه های شخصیتی شان را برمی سازند و هم ما به عنوان «دیگری» تصویری از آنها برمی سازیم که هر دو تصویر برساخته لایه هایی از شخصیتشان را پر رنگ تر می کند و برای من براهنی منتقد تصویر شفاف تری دارد از براهنی شاعر. در ضمن به این هم توجه دارم که لایه های شخصیتی مذکور چونان دایره های متداخل هستند نه جزایر دورافتاده از هم. استعاره ای که در کتاب چشم انداز شعر معاصر برای براهنی ساخته ام، «نیمکت نشینان ردیف آخر کلاس» است. امروز درست یادم نیست که در دهه هشتاد چرا این استعاره را در توصیف او با کار بردم اما حالا که فکر می کنم ان را از جهاتی مناسب می بینم. برای نسل ما، نیمکت نشینان مذکور هویت و کارکرد متفاوتی داشتند که بارزترین وجهشان «سنت شکنی» بود. آنها تن به قواعد کلاس نمی دادند و خود را در جایگاهی برتر می دبدند. معلمها هم از آنها حساب می بردند. به یمن وجود آنها مثلث قدرتی در کلاس شکل می گرفت که یک ضلع آن معلم بود، ضلع دوم نیمکت نشبنان ته کلاس و ضلع سوم دیگر دانش اموزان کلاس. روابط این سه بسبار پیچیده و متنوع بود و در چهارچوب کلیشه های رفتاری مرسوم جای نمی گرفت. سیستم اموزشی گرچه به روی خودش نمی آورد اما این مثلث را به رسمیت شناخته بود. بعدها که معلم دبیرستان شدم، دریافتم اضلاع این مثلث قدرت به دفتر دبیرستان، که یکی دیگر از مراکز قدرت بود نیز سرایت کرده و در نیمکت نشینان فوق در تصمیمات اهل دفتر نقش و اهمیت خاصی داشتند. گویا بقیه بچه های کلاس هویت جمعی و انبوهی یکسانی داشتند اما انها به فردیتی رسبده بودند که همه را به اسم می شناختند. بدین ترتیب همین تعداد اندک بر جریان کلی تدریس اثر می گذاشتند و نقش خودشان را بازی می کردند. آنها در عین حال، غالبا نماینده طغیان و عصیان علیه سیستم آموزشی هم بودند و با رفتار و گفتار سعی می کردند کلیشه های رسمی و متعارف را بشکنند و به «حریم تابوها تجاوز کنند». درست به این علت بود که طنز، که به تعبیر شفیعی کدکنی دو ویژگی توامان دارد (تجاوز به حریم تابوها و اجتماع هنری نقیضین)، در رفتار و گفتار آنها تعین و تجسم پیدا می کرد و آنها غالبا با استفاده از ابزار خنده (به تعبیر باختین) شکوه کاغذین سیستم اموزشی و نهاد مدرسه را به بازی می گرفتند. خندیدن و خنداندن آنها به بازی گرفتن و متزلزل کردن هژمونی گفتمان مسلط در مدرسه و چیزی بیش از یک خنده معمولی زودگذر بود. معلمها همیشه گوشه چشمی به آنها داشتند و بچه ها، چه انها که موافق نیمکت نشینان ته کلاس بودند و چه آنها که مخالفشان، بعد از کلاس درباره حرکات و سکنات آنها و کنش و واکنش معلم فراوان صحبت می کردند و بدین ترتیب نظمی شکننده در کلاس شکل می گرفت که نقش نیمکت نشینان در آن برجسته بود. این را هم بیفزایم که انها غالبا یک یا دو سال رفوزه شده بودند و همین کبر سن، سطح شان را از سطح کلاس بالاتر می برد اما رفوزه شدن آنها غالبا به علت کند ذهنی نبود. بچه های پخمه، حتی اگر چند سال رفوزه می شدند، در گوشه ای کز می کردند و اهل گفتمان سازی و گفتمان بازی نبودند اما اینها غالبا ذهنهای تیزی داشتند که نظم نمادین نهاد مدرسه را برنمی تابیدند. من در این نوشته سعی کردم، استعاره نیمکت نشینان ته کلاس را کمی بسط دهم و معتقدم براهنی از همین نیمکت نشینانی بود که در کلاس معاصر نشسته بود. او در سه زنگ شاعری، داستان نویسی، نقد ادبی حضور فعال داشت و معلم و بچه ها و نظم نمادین کلاس را به بازی می گرفت. در دفتر مدرسه معاصر، معلمها درباره اش زیاد صحبت می کردند اما در جمعهای عمومی حتی حضورش را به رسمیت نمی شناختند. انگار به رسمیت شناختن سنت شکنان ته کلاس نظم مسلط مدرسه معاصر را به هم می زد و معلمها و ناظمها دوست نمی داشتند این نظم به هم بخورد. براهنی اصلا قواعد مدرسه را قبول نداشت و در هر فرصتی، ریگی پرتاب می کرد و ذهنها را متوجه جنبه ای از کلاس و مدرسه می کرد که نظم مسلط آن را از نظرها دور نگاه داشته بود. او می دانست دیر یا زود پرونده اش را زیر بغلش می دهند و عذرش را از مدرسه ادب معاصر می خواهند. خودش پیسدستی کردو اعلامیه ای به در کلاس چسباند و گفت «چرا دیگر شاعر نیمایی نیست» . طلا را نه در خاک و نه در آب که «در مس» کشف کرد و «کیمیاگری» را نه در آزمایشگاه که در «خاک» جستجو می کرد. او مذکری بود که علیه «تاریخ مذکر» قیام کرد و هر کجا رفت و هر چه نوشت شکستن ساختار استراتژی اصلی او در گفتن و نوشتن و عمل کردن بود. هیچکس نمی تواند منکر نقش برجسته، جریان ساز و اثر گذار او در زنگ نقد ادبی مدرسه ادب معاصر شود حتی اگر مثل من با شعرش ارتباط برقرار نکند.
https://t.me/smzarghani
1.4K viewsedited  07:39
باز کردن / نظر دهید
2022-03-21 12:43:16 بازی نشانه ها در ژانر همه و هیچ

زیبایی در هر هیاتش مرا مسحور خود می کند، از نثرهای دلربا گرفته تا نقش های خیال انگیز و نواهای دلکش و حرکات موزون و تا کش و قوس های عروس خط های ایرانی و محاکات انحنا در مجسمه ها و تا الهه های طبیعت که مرا تا سر حد جنون پیش می برد. گاهی فکر می کنم زیبایی تنها مقصد و مقصودی است که می تواند غایت حیات در سنین میانسالی باشد. درک زیبایی ذومراتب است و به میزانی که حساسیت گیرنده های جمال شناسانه ما بیشتر شود، التذاذمان از زندگی فزونی می گیرد. در میان شاعران کلاسیک حافظ غنی ترین میراث زیبایی را در اختیار دارد. ممکن است صحنه های رنگارنگ طبیعت در شعر منوچهری چشم را بنوازد یا احساسات زیبایی شناسانه سعدی شوری در ما برانگیزد اما تا آنجا که من می دانم، تنها شاعری که زیبایی برایش تبدیل به دغدغه شده، حافظ است. در هر ورق دیوان او ساقی سیم ساقی جام به دست است یا سرو چمانی قدم بر دیده تماشاگری می نهد که فلسفه حیات را در گل چیدن از رخ معشوق می داند یا مزرع سبز فلکی و حسن روزافزون یوسفی. اصلا نمی خواستم درباره حافظ بنویسم. این هم از جادوگری های زیبایی است که آدم را به دنبال خودش می کشد. می خواستم یادی کنم از نقاشی های محمد ابراهیم جعفری که نمی دانم چرا نقاشی هایش بی اختیار مرا به یاد بهمن محصص می اندازد. من البته از هنر نقاشی هیچ نمی دانم. این زیبایی است که دست و دلم را می لرزاند. در نظر من بیننده آماتور دال مرکزی نقاشیهای جعفری و محصص همان «هیچ» معروف است. یعنی آنها می توانند از هیچ همه چیز بسازند. نقاشی های این دو از جهتی درست مقابل نقاشی های استاد فرشچیان قرار می گیرند و من هر گاه این سنخ نقاشی ها را می بینم، ابیات خداوندگار به ذهنم متبادر می شود :

قوت نقاش باشد آن که او
هم تواند زشت کردن هم نکو
زشتی خط زشتی نقاش نیست
بلکه از وی زشت را بنمودنی است

ساعتها می توانی در تابلوهای آنها خیره شوی، از بالا به پایین و از پایین به بالا و از چپ و راست و بالعکس در لابیرنتهای تصویر چرخ بزنی و هر دم بت عیاری در برابرت پدیدار شود. این سنخ نقاشی ها به نظر من یک ژانر خاص است که می توان ان را ژانر «هیچ و همه» نامید. زیبایی در این ژانر دایم می گریزد و تو باید در پیچ و خم تصویرها و رقص قلم موی نقاش در جستجوی آن باشی. چیزی نیست که یک جا باشد و بتوانی نشانش دهی. فرّار است، مثل ماهی لیزی از لای انگشتانت می لغزد و تو را وارد بازی می کند. بله! در جستچوی همین واژه بودم که از غیب بر من الهام شد: بازی. در هر اثر هنری ما وارد یک بازی می شویم. بازی ها لذتبخش اند و هر زیبایی که ما را وارد یک بازی کند، برایمان جذاب می شود. در بازی هنر، زیبایی هم ابژه است و هم سوژه. ما وارد میدانی می شویم که هم بازیگریم و هم به بازی گرفته می شویم و همه داستان بر سر زیبایی است. به میزانی که اثر حامل مولفه های غیر قابل شمارش زیبایی باشد و ما نیز قابلیت اکتشاف و انکشاف آن را داشته باشیم، لذت بیشتری بر کام جانمان می نشیند.
https://t.me/smzarghani
753 viewsedited  09:43
باز کردن / نظر دهید
2022-03-18 23:05:35 درباره تتو
امروز پس از سالها به یکی از مجموعه های آبی رفتم به بهانه همراهی با «بچه ها» (امان از بچه ها که اگر نبودند ما چه بهانه ای داشتیم برای انجام دوست داشتنی های دور از سن مان ، مثل تماشای مکرر تام و جری و قهقهه زدن، ps4 بازی کردن، کلاس آموزش اسکیت در سن پنجاه سالگی و کلی چیزهای دیگر؟). باری، در مجموعه آبی اولین چیزی که به ذهنم متبادر شد، یکسانی بدنها بود. فقیر و غنی، رییس و مرءوس، بزرگ و کوچک، پیر و جوان یکسان بودند. قدما وقتی به گورستان می رفتند، چنین یکسانی در بدنها حس می کردند‌؛ آنجا که درویش و ثروتمند در یک سطح ارزشی قرار می گرفتند. بدن عریان، غالبا تمییز طبقاتی و ایدیولوژیک ندارد. لباس، «دنباله طبیعی بدن» و عامل هویتی و تمایزبخش به آن است. جامعه شناسان بدن بر این باورند که بدن عریان، بدن طبیعی است و بدن پوشیده، بدن فرهنگی. لباس فقط نقش پوششی ندارند، بلکه متضمن بارهای معنایی متعددی است. ما با لباسمان طبقه اجتماعی مان، نظام ارزشی مان و حتی دین و مذهبمان را تعریف و معرفی می کنیم. آنچه در مجموعه آبی توجه مرا جلب کرد، دیدن بدنهایی بود که حتی در غیبت لباس هم می خواستند، بدنشان نقش معنادهی بازی کند، آن هم با تتو کردن. تتو، بدنهای ساکت را به حرف می آورد و بدین ترتیب به تعبیر فوکو، بدن سطحی می شود که رویدادها بر آن نقش می بندند. ادمها با تتو، امیال متعدد درونی شان را به نمایش می گذارند. تتو، زبان بدن است وقتی زبان دهان به هر علتی خاموش است. آدمها با تتو اعتراضات فردی، اجتماعی، هستی شناختی و معرفت شناختی خویش را هم فریاد می زنند. وقتی رباعی خیام بر بدنی می نشیند که «کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش»، دیگر ما با یک پدیده صرفا دکوراتیو و زیتنی مواجه نیستیم، با بدنی سر و کار داریم که زمینه طرح اعتراضی مستمر و گوشخراش شده است. نباید بپنداریم فکر مردم کوچه به این چیزها قد نمی دهد. آنها تجربه زیسته دارند و هر کدام فراخور حال خود، به تفسیری از هستی و معرفتی خاص از آن دست یازیده اند. آنها برای بیان ایده ها، تفسیرها، دغدغه ها، آرزوها، رنج ها، شادی ها، اشک ها و لبخندها از نظام نشانه شناسیک «تتو» استفاده می کنند. در مجموعه آبی، بر محتوای تتوها متمرکز شدم که شامل «تصویرها بود و متنها» ، از فارسی تا انگلیسی و از شعر تا کلمات قصار. ممکن است گفته شود این کارها از دلمشغولیهای نوجوانان دمدمی مزاج است و ربطی به فرهنگ و اندیشه و هستی شناسی ندارد. حتی اگر فرض کنیم اینطور باشد، هر کس که تن به درد و رنج تتو می دهد، ناگزیر از «انتخاب» مجموعه ای از نشانه های خاص از میان بی نهایت نشانه ممکن است و هر کجا پای انتخاب در میان باشد، لاجرم شناختی شکل گرفته یا می گیرد. حتی نوجوان با انتخاب کدهای نشانه شناسیک تتو، از بدنش به عنوان ابزاری برای بیان استفاده می کند و امر بیانگر، بی شک جهت مند است. نمی توان امر جهت مندی را متصور شد که دارای بار فرهنگی، عاطفی، عقیدتی و شناختی نباشد. سیر تحول فرهنگ مردم در طول تاریخ را می توان از جمله با عنایت به تحولات نظام نشانه شناسیک خالکوبی و تتو به دست آورد. صداهای سرکوب شده در تتوها به گوش می رسند. با تمرکز بر تتوها می توان به احساساتی پی برد که در زیر پوست شهر جریان دارد و امکان ظهور در رسانه های رسمی به آنها داده نشده است. تتو، طغیان آرام و فریاد خاموش علیه گفتمانهای مسلط و توسط مردمانی است که از بدن به مثابه رسانه استفاده می کنند.
https://t.me/smzarghani
973 viewsedited  20:05
باز کردن / نظر دهید