Get Mystery Box with random crypto!

گذشتگان صادو، میراث آیندگان

لوگوی کانال تلگرام tarikh_sado — گذشتگان صادو، میراث آیندگان گ
لوگوی کانال تلگرام tarikh_sado — گذشتگان صادو، میراث آیندگان
آدرس کانال: @tarikh_sado
دسته بندی ها: مراقبت از کودک
زبان: فارسی
مشترکین: 331
توضیحات از کانال

ياد گذشتگان
🏆History Of Shoghlabad🏆
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله ی بیچارگان خوش است بنال
مطالب ،عکسها،پیشنهادات ، انتقادات خودرا از طریق لینک زیر ارسال نمایید: ارادتمند محمدخسروی
👇 👇👇👇👇
https://t.me/kanal_sado

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2021-06-26 21:39:18
یکی میگفت

موقع جنگ جوان پانزده، شانزده ساله را میفرستادید خط مقدم و میگفتید شجاع است و میشد فرمانده نخبه عملیات، میشد حسن باقری‌ها
اما الان!

الان حاضر نیستید از یک شغل از چندین شغل خود بگذرید و جایتان را به جوانی بدهید تا خودش را ثابت کند، میگویید بی‌تجربه است!!!
چطور آنوقت که میخواست دم تیر برود شجاع بود و با‌تجربه اما الان که میخواهد روی صندلی بنشیند ترسو هست و کم‌تجربه؟؟؟!




@Worldax
8 viewsمحمدخسروی, 18:39
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:50:36 جناب آقای محمود امجدی منش برادر شهید عزیزاحمد امجدی منش
درگذشت دختر گرامی تان را خدمت شما و خاندان محترم وسایر بازماندگان تسلیت عرض می کنم واز درگاه ایزد منان برای آن عزیزازدست رفته غفران ورحمت الهی وبرای بازماندگان صبر وشکیبایی آرزومندم
کانال صادو درگذر زمان
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
27 viewsمحمدخسروی, 17:50
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:48:41 یاد گذشتگان میراث آیندگان؛ صادو در گذر زمان pinned a photo
17:48
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:39:54
یاد یاران آسمانی
مرحوم روانشاد محمد رضا رضایی
نام پدر غلامحسین
روحش شاد
استا محمدرضا بنایی ماهر ونجار ودوچرخه ساز وهمه فن حریف بود وبه اصطلاح دست به آچارش حرف نداشت وسایلی باکیفیت می ساخت وباقیمتی مناسب دراختیار اهالی قرار می داد آری حیف این مردان که هرکدام هنری داشتن ونان حلال سرسفره خانواده می بردند وبی منت و شاد می زیستند بنا و نجار و آرایشگر و حمامی و چوپان و آسیابان و کشاورز دست دردست هم روستایی آباد بنا نهادند و رفتند ولی در حقیقت ما امانتدا ر خوبی نبودیم و چرخ زمانه هم نساخت و خشکسالی های پی درپی نفس دهکده را گرفت جوانان که باید وارث این آب وخاک بودند مهاجرت کردند و اینچنین روستای مان به این حال روز افتاد که می بینیم
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
35 viewsمحمدخسروی, edited  17:39
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:36:38
مرحوم استاد محمدرضا رضایی و آقای قربان رضایی
کمتر خانه ای است که هنر مرحوم استامحمدرضا را نداشته باشند الحق که استاد بودند در بنایی نجاری دوچرخه وموتور و.... البته ایشان معروف به استامحمدرضا نجار بودند ولی درواقع همه فن حریف بودند خدایش بیامرزد
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
36 viewsمحمدخسروی, 17:36
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:36:10
كربلائي رجبعلي مقدسي و همسرش مرحومه صياد
روبرو هم خانه هاي آقاي ماشاا.... بوده كه بعدها مرحوم استاد محمدرضا نجار (رضايي) مي نشست قلعه سنگي بالا تازه ساخته مي شد
سال 1358
@tarikh_sadoi
36 viewsمحمدخسروی, 17:36
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:04:27
این صحنه از آرایش کردن مرا یاد خاطره ای انداخت
یک روز صبح سرد آبان ماه یادم رفت روز قبلش اصلاح کنم چون معلم گفته بود
صبح زود مرحومه مادرم را مجبور کردم منو ببره خونه استا رمضان سرمو بزنم سرصبح ساعت 6 در سرما و یخ بندان رفتیم خونه استا رمضان خدا بیامرز خونشون پایین ده تو کوچه علی ریحانی ومرحوم محمدحسین غفار می نشستند رفتیم دیدم تازا بیدار شدند مرحوم استا رمضان نبود و آقای ابراهیم بیات لنگ انداخت دور گردنم و با ماشین نمره 4 موهامو زد
گردن فراز و تق قر کله رفتم مدرسه در حالیکه کله ام مثل لبو سرخ شده بود
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
43 viewsمحمدخسروی, edited  17:04
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:03:50 ریشه حکایت و ضرب المثل پا را به اندازه گلیم خود درازکردن !

می‌گویند که پادشاهی روزی برای سرکشی مناطق مختلف شهر و دیار خود لباس مبدل پوشید و از قصر بیرون شد.

چندی نگذشته بود که در میانه راه شخصی را دید که گلیم کهنه‌ای را روی زمین انداخته و بر آن خوابیده است. چنان خود را جمع و مچاله کرده بود که حتی نوک انگشتی از گلیم بیرون نبود.
پادشاه این صحنه را که دید، دستور داد مشتی سکه زر برای او بگذارند.

آن شخص ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد. در میان آن‌ها فردی بود که طمع بسیار داشت. از همین رو برای کسب مشتی زر، گلیمی برداشت و خود را در مسیر بازگشت شاه قرار داد. آن هنگام که فهمید شاه و افرادش در مسیر عبور هستند، بر گلیم خوابید چنان دست‌ها و پاهایش را از دو طرف دراز کرد که نیمی از بدنش روی زمین بود و درازتر از گلیم.

پادشاه این صحنه را که دید مکدر شد، دستور داد که بلافاصله آن قسمت از دست و پای مرد طماع را که بیرون مانده است، قطع کنند.

یکی از نزدیکان شاه که این حرکت را دید، گفت: پادشاها، شخصی را بر گلیم خفته دیدی و او را انعام دادی و این‌بار دست و پای بریدی؟! چه رازی در این‌ها نهفته است؟

پادشاه در پاسخ گفت: اولی پایش را به اندازه گلیمش دراز کرده بود و حد و حدودش را شناخته بود اما این یکی پا را بیش از گلیمش دراز کرده.

از این رو این ضرب‌المثل را زمانی به کار می‌برند که بخواهند به کسی گوشرد کنند که به قاعده حد و توانایی‌های خودش قدم بر دارد و شأن خود را در امور بشناسد.
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
42 viewsمحمدخسروی, 17:03
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:02:03 در سال ۱۲۷۲ قمری معادل با ۱۲۲۹ خورشیدی وبای بزرگی در تهران پدید ٱمد.
کنت دوگوبینو در خصوص شیوع این بیماری چنین نقل میکند:
"هر کس دوپا داشت و میتوانست فرار نماید،برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت.مردم چنان میمردند که گویی برگ از درخت میریزد و با اینکه در طهران ٱماری برای شمار مردگان وجود ندارد، تصور میکنم که بیش از یک سوم سکنه شهر طهران در اثر وبا مردند"

"در شهرها و شمیران به جز خبر ناخوشی و وحشت خبری نیست...از صفحه(منطقه) کن تا سوهانک زیادتر از بیست سی هزار نعش ٱورده اند"
در سال ۱۲٨۷ قمری/۱۲۴۴خورشیدی، وبای دیگری در طهران شایع شد که عدد کشتار ٱن به روزی دویست تا چهارصد نفر در کوچه و بازار میرسید...

در سال ۱۳۱۰ قمری/۱۲۶۷ خورشیدی نیز وبای دیگری رخ میدهد که به گفته ی اعتمادالسلطنه بر پایه سخن پزشکان،در طهران و اطراف شهر عدد تلف شدگان ۲۳۰۰۰ هزار تن اورده شده است.، مردم از ترس شیوع،مرده ها و حتی نیمه جانها را به گورستان میسپردند...
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
43 viewsمحمدخسروی, 17:02
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 20:00:34
خاطره ای به شدت شنیدنی و تکان دهنده از غزل بانوی ایرانی، زنده یاد سیمین بهبهانی، از مادرش که محال است کسی آن را بشنود و لذت نبرد! در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچکس را بیشتر از او دوست نداشته باشم! مادرم من را بوسید و گفت نمی توانی عزیزم! گفتم می توانم! تو را از پدر و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم! اما مادرم گفت یکی می آید که او را بیشتر از من دوست خواهی داشت! تا انتها گوش کنید و تقدیم به مادرانتان کنید!



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Worldax
43 viewsمحمدخسروی, 17:00
باز کردن / نظر دهید