Get Mystery Box with random crypto!

گذشتگان صادو، میراث آیندگان

لوگوی کانال تلگرام tarikh_sado — گذشتگان صادو، میراث آیندگان گ
لوگوی کانال تلگرام tarikh_sado — گذشتگان صادو، میراث آیندگان
آدرس کانال: @tarikh_sado
دسته بندی ها: مراقبت از کودک
زبان: فارسی
مشترکین: 331
توضیحات از کانال

ياد گذشتگان
🏆History Of Shoghlabad🏆
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله ی بیچارگان خوش است بنال
مطالب ،عکسها،پیشنهادات ، انتقادات خودرا از طریق لینک زیر ارسال نمایید: ارادتمند محمدخسروی
👇 👇👇👇👇
https://t.me/kanal_sado

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 26

2021-05-10 19:31:34 خاطرات معلم دهکده
مثل همیشه نزدیک غروب رسیدم مارشک وچون هوا روبه تاریکی می رفت واز اون طرف تجربه گم شدن تو کوهستان داشتم گفتم امشب خانه همکارم بمانم صبح برم روستا
روستایی که من بودم 12کیلومتر از مارشک فاصله داشت اونهم همش کوه وگردنه رفتم سمت خانه همکارم ازدور پسر بچه ای سوار برقاطر بدون پالان وافسار به تاخت می آمد صدای سم قاطر که با برخورد به سنگفرش کوچه ترق ترق بلند بود مسیر پسرک عوض شده و پیچید داخل کوچه ای سربالا و درهمین هنگام به شدت از روی قاطر خورد زمین و همان طور محکم که خورد در همان حال سجده ماند وقاطرنیز گریخت ورفت
کوچه خلوت بود واحدی نبود خدایا چکار کنم رفتم سمتش و برگرداندم مقداری خون از دماغش می آمد نبضشرا گرفتم ضعیف می زد درهمین حین زنی چادری از سراشیبی می امد صدا زدم خواهر این پسربچه کیه الان از قاطر خورد زمین
نزدیک که آمد شناخت گفتم برو پدرش را بگو بیاید دوان دوان پدرش آمد اول خواست پسرک را بزند گفتم چکار می کنی عمو این بی هوشه به ترکی گفت جونمرگ یک دقیقه مارا راحت نمی گذارد
باکمک های اولیه ای که زمان خدمت در بهداری بودم ویاد داشتم شروع به احیا وتنفس دهن به دهن و ماساژ قلبی نمودم اصلا نفس نمی کشید پدرش خواست بغل کند ببرد گفتم عزیز صبرکن به هوش بیاد بعد شاید آسیب دیده گردنی دستی شکسته
پسرک را صاف دراز کردم وپاهایش را بالا گرفتم و مقداری دیگر تنفس دادم های بلندی کشید و بهوش آمد گفتم پسرجان جاییت درد نمی کند سرش را بالا انداخت که نه و پدرش بغلش کرد و به من هم گفت آقامدیر بی زحمت بریم خانه طوریش نشه همراهش رفتم مقداری آب قند دادم خورد وکم کم حال آمد ونشست وقتی خیالم جمع شد از پدرش خداحافظی کردم و رفتم به سمت خانه همکارم آقای یاردل که سرباز معلم بود وشب را گذراندم وصبح به سمت مقصد میان کوههای وهم آلود هزا ر مسجد به سوی دهکده راه افتادم
تا خاطره ای دیگر بدرود
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
88 viewsمحمدخسروی, 16:31
باز کردن / نظر دهید
2021-05-10 01:23:28
الکسی سولینکوف شاهزاده روسی که حدود صد و چند سال قبل به ایرانی مسافرتی کرده در سیاحت‌نامه خود دربارۀ هم‌وطنانمان می‌نویسد :

دروغ طوری در عادات و رسوم این مردم ریشه دوانیده که اگر احیانا یک نفر از آنها دروغ نگوید رسما از شما جایزه و پاداش میخواهد

گویی دروغگویی ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم‌هایشان شاهد بزرگ این امر ، شما قسم‌هایشان را ببینید سخن راست که احتیاج به‌این همه قسم ندارد :

به جان تو ،
به جان خودم ،
به مرگ اولادم ،
به روح پدر و مادرم ،
به سر شاه ،
به جقه شاه ،
به ریش ،
به سبیل ،
به سلام‌وعلیک ،
به نان‌ونمک ،
به پیغمبر ،
به ائمه ،
به قبله ،
به دوازده امام
و هر آنچه که به زبانشان بیاید به راحتی سوگند میخورند تا تنها دروغ خود را به کرسی بنشانند.



@miras_gozashtegan
101 viewsمحمدخسروی, 22:23
باز کردن / نظر دهید
2021-05-10 01:21:05
دکتر مصدق معاون وزیر مالیه و بدهکاری مادرش

وزارت مالیه خودش را چهل تومان از مادرم طلبکار می دانست. بله، ولی حق نداشت. کاغذ مطالبه را ممکن بود به وزیر مالیه بدهند او امضا کند. اما آوردند پیش من که معاون وزیر مالیه بودم (سال ۱۲۹۶ خورشیدی). من هم امضا کردم که بدهی را بگیرند. کارم که تمام شد به منزل رفتم. دیدم مامور مالیه آمده منزل و دم اتاق پشت پرده با مادر مرحومم جر و بحث می کند.
به محض رسیدن من، مامور مالیه گفت: خانم ما تقصیری نداریم، این آقا نوشته. مادرم هم شروع کرد به داد و بیداد سر من که فلان فلان شده، تو هم رفتی آنجا برای ما اوساچسک شده ای حکم سر می دهی. گفتم مادر، دیگر گذشته است.
تقریرات مصدق در زندان- جلیل بزرگمهر، ایرج افشار



@miras_gozashtegan
93 viewsمحمدخسروی, 22:21
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 23:49:55
جناب آقای ابوالحسن وعلی باباخانی
چهلمین روز درگذشت مادر گرامیتان مرحومه حاجیه خانم ننه جانی بابا خانی را به شما وخانواده گرامی تسلیت عرض می نمایم واز ایزد منان برای آن عزیزازدست رفته غفران ورحمت الهی وبرای بازماندگان صبر وشکیبایی آرزومندم
@tarikh_sad0
یادگذشتگان میراث آیندگان
97 viewsمحمدخسروی, edited  20:49
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 23:49:10 باسلام خدمت شماجناب اقای ابوالحسن باباخانی وعلی باباخانی چهلمین روز اسمنانی شدن مادرمربانتان راخدمت شماعزیزان وبازماندگان ان مرحومه تسلیت عرض مینمایم ودرپایان طول عمره باعزت برای شما خاهانم باتشگر ازطرف کربلای موس الرضااسماعیلی
95 viewsمحمدخسروی, 20:49
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 21:01:39
خداوند هرچهارنفر رارحمت كند كه زحمات آشپزي مجالس اهالي را رايگان به عهده داشته اند
ازراست مرحومان كربلائي اسداله ملاكي،حاج محمدعلي باباخاني،حاج مرادعلي خسروي،كربلائي فرج اله بابايي
یادگذشتگان میراث آیندگان
@tarikh_sado
102 viewsمحمدخسروی, 18:01
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 21:01:08 سلام جناب آقای محمد خسروی ضمن عرض خسته نباشید خواستم بگم زحمات بی دریغ شما بر کسی پوشیده نیست بلکه موجب افزایش فکر وعلم و آگاهی از موضوع های مرتبط ومتنوع می‌باشد من شخصا فکر وکار وعلایق شما را تحسین وبرایش احترام خاصی قائل هستم و امیدوارم که هر روز بهتر از دیروز در کانال پر بارتان باشید شما که اینقدر زود رنج ودلخور نمی شودید به همین خاطر فقط بایک بیت هم شما را همراهی وکلامم را خاتمه میدهم،،،،،ما زان پاکدلانیم که کینه زکس نداریم،،،،گردورروندسنگ زنندپس باکی نداریم الی تا آخر موفق و پیروز و تندرست و شاد باشید
99 viewsمحمدخسروی, 18:01
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 21:00:19 سلام خداقوت محمداقا

تشکرویژه از زحمات بی دریغ تون بابت کانال صادودر گذرزمان

اگه امکانش هست باپدران عزیزی که اسامی فرزندانشون رونوشتید( اقایان غلامعلی کارگری نوروزعلی گلی رمضان قلی زاده محمدحسن جعفری ودیگر بزرگواران) صحبتی داشته باشید و نوع تربیتی که برای فرزندانشان داشته اندو نظروپیشنهادشون براجوان ترهارودر کانال بزاریدودرصورت امکان صحبتی هم باخود عزیزانی که مدرک دکتراویا غیره رودارندداشته وبرنامه ریزی هایی که برای درس خواندن داشته اندودرمورد هدف های که برای اینده شون دارند رودر کانال بگذارید تا الگووسرمشقی برا جوانان باشد که دربین اسامی که نوشتید من پدریکی دوتاشون رو میشناسم که کشاورزیاکارگربوده ودر روستا زندگی میکنندو واقعادست مریزاد واحسنت داره

ضمناباقرائت فاتحه ای یادکنیم ازعزیزی که دانشجوی پزشکی بودندومتاسفانه دست عجل اجازه ندادخانواده وبقیه اشنایان ادامه موفقیت شون روببینند مرحوم محمودعلیایی پسرعمو نصرت علیایی بودند که خداوند رحمتشون کنه
99 viewsمحمدخسروی, 18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 20:58:57
گذری ونظری
پشت دبستان روستا
موتور مرحوم عموحاج رمضان صالحی
ومرحوم حاج حسین علی کفاش
وآقای حاج علی خسروی
سال 54
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان
97 viewsمحمدخسروی, edited  17:58
باز کردن / نظر دهید
2021-05-09 20:52:41 خاطرات یک معلم
قسمت دوم
به محض پیاده شدن ابرهای سیاه بهم آمدند و گرد هم آمدن آنها نوید بارش باران بهاری سنگینی را می داد حالا باید از مارشک تاروستا هم 12کیلومتر پیاده می رفتیم
گفتم صفر بجنب که گرفتار باران نشویم گفت آقامدیر من میگم بریم کریم آباد از آنجا بریم من هم عقلم دادم دست بچه رغتیم کریم آبادخوبی اش این بود که تا کریم آباد راه صاف بود وقتی کتل بزرگ کریم آباد را پشت سر گذاشتیم گرفتاری همراه باران شدید ومه کور کننده شروع شد یعنی با اون مه سدید وباران ریز داشتیم توی آب راه می رفتیم صدای زنگوله گله های گوسفندان از دور دست می آمد وهمین باعث دلگرمی بود که مثل زمستان که یک شبانه روز گم شدم و داستانش را در همین کانال آوردم نبود
مقداری راه رفتیم وچون بهار بود هردوتایمان کفش مناسب نداشتیم و گل لزج وچسبناک به پایمان می چسبید وراه رفتن را واقعا دشوار می کرد صفر که بچه منطقه بود گفت آقا مدیر مثل اینکه گم شده ایم اینجا کجاست
گفتم حواستو جمع کن بعد هم نترس گله ها این دور برند میان کوههای سر به فلک کشیده هزارمسجد ماننددو شبح میان مه راه می رفتیم تمام لباسها خیس واورکت آمریکایی سنگین پاچه های شلوار پر گل وکفشها از همه وضعشان بدتر مقداری کشان کشان آمدیم و صفرعلی در حالیکه آب باران مثل من از نوک بینی اش روان بود ولباسهایش غیچ آب روی سنگی نشست وبا پاره سنگی گلهای کفش لاستیکی اش را پاک کرد و گفت آقا مدیر اینجا باید آق دربند باشد خو ب روبرویش قلعه است پیدا کردم
درست برخلاف جهتی که می رفتیم دورزدیم وبرگشتیم و سراشیبی ملایم را پشت سر گذاشتیم و سرازیر دهکده شدیم ولی با چه وضعی مانند موش آبکشیده حتی وسایل داخل ساک هم خیس شده بود ومن چون باید راه زیادی می رفتم همیشه ساک کوچک بر می داشتم رسیدیم ده گفتم برو صفر خداراشکر که رسیدیم گفت ها آقامدیر اینهم یک خاطره شد
راست می گفت جلوی خانه سگ خالو پیروی در حالیکه دمش را قنه کرده بود با خوشحالی به طرفم آمد باکفش رفتم توی جوی آب ودرواقع تا زانو ‌شلوارم راشستم وکفشهارا از گل پاک کردم ولی لباسهای زیر هم خیس بود
ماراه نیم ساعته از کریم آباد به مارشک را چهار ساعته آمدیم یعنی چهارساعت میان کوهستان سرگردان بودیم
تاخاطره ای دیگر بدرود
@tarikh_sado
98 viewsمحمدخسروی, 17:52
باز کردن / نظر دهید