Get Mystery Box with random crypto!

هههه

لوگوی کانال تلگرام yarali_canim — هههه ه
لوگوی کانال تلگرام yarali_canim — هههه
آدرس کانال: @yarali_canim
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 6
توضیحات از کانال

🎧 آشنایی با خوانندگان تورک 🎧
🔊شاد_غمگین_رپ_ریمیکس_دیکلمه🔊
✏شعر کوتاه تورکی غمگین در زیر عکسها✏
لطفا 🔕 لفت ندید
#تبلیغ #تبادل #نداریم
.ارتباط بامدیرکانال↙️↙️
👉 @Torki70
.آیدی کانال👇👇
💔 @yarali_canim 💔🚬.

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 9

2021-07-05 21:08:24 #پارت117

- پدر...
- پدر بی پدر، برات بهترین دختر های شهر رو پیشنهاد دادم، اونوقت تو بلند شدی رفتی سراغ خواهر دوستت؟

- بابا وقتی تو نائین، خانواده سعید دعوتتون کردن خونه شون، کلی از اونا خوشتون اومد، چقدر تشکر کردین، چقدر گفتین آدمای خوبین.

فرخی نعره بلندی زد:
- چه ربطی داره؟ اخه مگه هرکی مهمون نواز و مهربون بود، ادم باید بره باهاش وصلت کنه؟ خوب گوشاتو باز کن اگر از این در رفتی و با اون دختر ازدواج کردی برای همیشه در به روت بسته میشه، هیچ وقت حق نداری برگردی، فهمیدی؟

- بابا، منو ریحانه...
- کافیه. برو هر غلطی دلت می خواد بکنی بکن ولی اینو بدون به محض این که ازدواج کردی، تمام دارایی هام رو به اسم امیر و زیبا میزنم، از من ریالی بهت نمیرسه.

امین که چشمانش پر شده بود گفت:
- بابا سرتون سلامت به خدا من هیچ چشم داشتی به دارایی های شما ندارم، من فقط می خوام شما باشین و رضایت بدین و دعای خیرتون دنبالمون باشه، فقط همین.

- بله دعای خیر زمانی میشه که با دختری که من می گم ازدواج کنی،

- باباجان دلم می خواد همون‌طوری که برای امیر پدری کردین، برای منم همین کارو بکنید.

فرخی پوزخندی زد:
- هه! امیر؟ امیر فرق داشت، نازی زنش، خواهر زاده خودم بود خوب می‌شناختم

- امیر کسی رو انتخاب کرد که از هر لحاظ به ما میخورد

- بله، من بخاطر اون تا انگلیس رفتم، هرکاری از دستم برمیومد براش کردم با این که از من شاکی بود و گذاشته بود رفته بود

- اما چون انتخاب خوبی داشت منم پشتش رو خالی نکردم، کمکش کردم با توام حاضرم همین کارو بکنم اما به شرطی که با اونی که من می گم ازدواج کنی.

جواب آخر فرخی بزرگ بسته شدن در توسط امین بود.

به اولین دفتر هواپیمایی رفت و اولین بلیط به مقصد اصفهان را خریداری کرد و بلافاصله به اصفهان رفت.
و از آنجا ماشینی را در بست تا نائین گرفت و وارد شهر یارش شد.

بوی قیر داغ شده از گرمای تابستان روی آسفالت خیابان ها را به مشامش کشید، بوی قیر شمیم خوش بو ترین عطر ها را داشت چرا که ریحانه در آن بود‌.
بلافاصله با سعید تماس گرفت و اطلاع داد که به منزل انها خواهد رفت.
سعید با محبت او را برای شام دعوت کرد، خودش تنها دسته گلی زیبا و جعبه ای شیرینی خرید و راه افتاد.

@yarali_canim
151 views18:08
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 19:45:21 مسلم گورسس

"سندن واز گئچمم"

ترکیه شارکیسی

@yarali_canim
124 views16:45
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 19:38:07
گوزلیم قویما بو غمگین اورگیم اوتدا یانا

گل یتیش دادیمه سنسیز اورگیم دوندی قانا

آغلارام آخشام اولان وقتیده سنسیز گوزلیم

گز دولان آغلاما سن دنیادا منسیز گوزلیم...

@yarali_canim
194 views16:38
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 19:37:12 گؤر نئجه گوۆجلۆسن،سنین یوخلوغون،منیم وارلیغیمی آلدی الیمدن...


@yarali_canim
184 views16:37
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 19:15:04 بیری وار اورییم ده مریم

@yarali_canim
132 views16:15
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 19:14:34
ددیم رسام سوگیلمین رسمینے چڪ

سوگیلیم گوزلدے سندہ گوزل چڪ

نازینا یتیرندہ فیرچادان أل چڪ

گوے اونون نازینے من اوزوم چڪیم

جان آلان گوزلرینے من اوزوم چڪیم

@yarali_canim
208 views16:14
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 16:29:34 Ebru Gündeş - Çabuk Unutma

@yarali_canim
190 views13:29
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 16:28:41 ویس ڪوتاه آهنگ

ᴊᴏɪɴ➘➘
@yarali_canim
274 views13:28
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 16:28:35
Ebru Gündeş - Çabuk Unutma

@yarali_canim
272 views13:28
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 14:12:11 #پارت116

به جای ستاره هایی که در آسمان باید می دید درخشش نور های متخلف چشمش را گرفت.
نورهای سفید و زرد و رنگی، چون کمربندی جواهر نشان دور تا دور شهر را در خود گرفته بود و تلالوء ستارگان را در آسمان محو کرده بودند.
امین پنجره‌ی مقابلش را باز کرد و هوای شهرش را به مشام کشید‌.

هوای خرداد ماه در شب متعادل و تمیز و خنک بود و هر لحظه خاطرات قدیم را برایش زنده می کرد.
ناله‌ی پیر مرد باعث شد به عقب برگردد و به یاد کاری که با او شده بود دندان بر هم بفشارد، خشمش دم به دم فزونی می‌گرفت، از دلسوزی و ترحم ساعتی قبل دیگر اثری نمانده بود‌
یک عالم سوال داشت که باید از پدرش پاسخ می‌گرفت و او با حالی زار در خواب فرو رفته بود.
دوبار نفس امین را گرفته بودند، یکبار در دریا یک بار هم در منزل برادرش، اما، خفقانی که با شنیدن خبر آخر پدرش به او دست داده بود، سخت تر از آنها او را شکنجه می کرد‌ برای یافتن پاسخ باید منتظر بیداری پدرش می شد و انگونه که به او مخدر و مسکن زده بودند معلوم بود که تا خود صبح خواهد خوابید‌
بنابراین خودش هم از جیب بغل کتش قرص خوابی را در آورد و خورد تا بخوابد‌.
بالشت و پتویی را که برایش آورده بودند بر روی صندلی تخت شو مرتب کرد، دراز کشید و چشم برهم گذاشت.
به یاد جوانی افتاد و روزی که در حیاط بزرگ خانه پدری، وقتی پدرش قیچی باغبانی به دست گرفته بود و مشغول هرس کردن درختان بود، او به سراغش رفته و گفته بود که قصد ازدواج با خواهر سعید، دوست دوران خدمتش را دارد.
به یاد آورد که فرخی بزرگ قیچی بزرگ را با خشم گوشه ای پرتاب کرده و دست بر کمر گذاشته بود:
- بهت گفتم نه!
- آخه چرا پدر؟
- وقتی میگم نه یعنی نه قبلا هم گفته بودی، زیبا بهم گفت، اون دختر لقمه دهن تو نیست.
- پدر...

@yarali_canim
287 views11:12
باز کردن / نظر دهید