2021-10-18 20:30:01
༻﷽༺
#پـارٺ_صد_نهم
آقای شریفی: هر دو!
افسر نگهبان سری به حالت افسوس تکان
داد و رو به صدرا توضیح داد:
_این خانم به جرم حمله به خانم مرادی
دستگیر شدن، پدرشون میگن شما
رضایت میدید، این درسته؟ رضایت
میدید یا شکایت دارید؟
سعی کرد ذهنش را به کار بیندازد، رهای
این روزهایش در بیمارستان بود.
آیه چه گفت؟ هنوز بههوش نیامده! رویا
در کالنتری و رضایت صدرا رامیخواست؟
چه گفت افسر نگهبان؟ گفت همسر خانم
مرادی یا نامزد خانم شریفی؟!
صدرا چه کسی بود؟در تمام اینزندگیاش
چه کسی بود؟ رویا دیشب چه گفته بود؟
رها که صبح با لبخند سرکارش رفته بود!
امروز بیشتر از تمام روهای گذشته با او
حرف زده بود!رویا کجای این قصهبود؟
صدرا: چه بالیی سر رها اومده؟ یکی
برای من توضیح بده چرا زنم رو تخت
بیمارستانه؟
آقای شریفی: چیزی نشده، االن مهم اینه
که رویا رو ببریم بیرون، اون ترسیده!
"رهایش هم میترسید، وقتی زن او شده
بود! وقتی رویا داد زده بود، حتما باز هم
ترسیده بود! رهایش را ترساندهاند؟ این
روزها رها از همیشه ترسانتر بود.
صدرا که ترسش را دیده بود و فهمیده
بود!
صدرا: پرسیدم چی شده؟ چرا زنم
بیمارستانه!
آقای شریفی: چیه زنم زنم راه انداختی؛
انگار همه چیزو فراموش کردی؟
صدرا رو به افسر نگهبان کرد:
_چی شده؟ لطفًا شما بهم بگید!
افسر نگهبان: طبق اظهارات شاهد...
رویا به میان حرفش دوید:
_اون دوستشه، هرچی گفته دروغ گفته!
افسر نگهبان: ساکت باشید خانم وگرنه
مجبورم بفرستمتون بازداشتگاه!
این آقا هم انگار میلی به رضایت نداره،
پس ساکت باشید!
#ادامہ_دارد...
@modafehhh
202 views17:30