Get Mystery Box with random crypto!

خرد منتقد

لوگوی کانال تلگرام kherade_montaghed — خرد منتقد خ
لوگوی کانال تلگرام kherade_montaghed — خرد منتقد
آدرس کانال: @kherade_montaghed
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 5.47K
توضیحات از کانال

کانال نشر یادداشت ها و نقدهایی در باب جامعه و فرهنگ
✅ علی زمانیان
مسیر ارتباط
@alizamanian61

zamaniali100@yahoo.com ایمیل

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها

2022-08-09 20:28:29 ما و آیین‌ها

سرنوشت آیین‌های پیشینیان در جهان مدرن

آیین، امری نمادین است. معنایی پنهان شده در کنشی جمعی که کنشگران، معمولا ناآگاهانه از آن بهره می‌برند. آیین، آیین بودن‌اش به این است که باورمندان، آن را در افق معنادار ببینند و کاملا جدی‌اش فرض کنند. اما آن‌چه ما امروزه شاهدش هستیم، این است که آیین‌ها "جدیت‌زدایی" و به یک تعبیر معنازدایی شده‌اند. همان که ماکس وبر از آن به عنوان "راززدایی" یاد می‌کند.
امروزه دلالت معنایی آیین‌ها، که عموما دلالت متافیزیکی بوده است، فرسوده شده و بلکه از دست رفته است.

تفاوت ما امروزیان با ساکنان دیروز در مواجه با آیین‌ها این است که آنها آیین‌ها را مسیر و شیوه‌ای برای اتصال به امر فراتاریخی، امر قدسی و یا اثرگذاری بر روند امور و دخالت در فرایند سرنوشت‌شان می‌فهمیدند. اما امروزه، آیین را چیزی دم‌دستی و غیر جدی می‌یابند و آن وجه نمادین را از آن می‌زدایند. به نوعی که آیین به پدیده‌ای "درخودمانده"، تبدیل می‌شود. درخودفروماندگی، یعنی آیین، دلالت معنایی و وجه نمادین‌اش از میان رفته است و دیگر به چیزی اشاره نمی‌کند، بلکه توجه باورمندان را به خود جلب می‌کند.
به همین علت، آیین، خودش، فی نفسه موضوعیت پیدا می‌کند. خودش می‌شود هدف خودش. علاوه بر این، آیین‌ها به نمایش‌هایی برای سرگرمی، تغییر ماهیت می‌دهند.

دو رویکرد پیش‌گفته به آیین را می‌توان از یک‌دیگر تمیز داد:
۱. رویکردی که آیین را امری نمادین، جدی و حتی مقدس می‌شمارد. آن را روشی برای اتصال به هستی و اثرگذاری بر آن می‌داند.
۲. و رویکرد دوم، آیین را کنشی جمعی برای به دست آوردن حس بهتر، لذت بیش‌تر و سرگرم شدن می‌فهمد.

بنا به آن‌چه گفته شد، گویی دو گونه آیین‌ورزی داریم:
گونه‌ی اول، آنان که با آیین‌ها زندگی می‌کنند.(آیین به مثابه زندگی)
گونه‌ی دوم، آنان که با آیین‌ها سرگرم می‌شوند. (آیین به مثابه سرگرمی)

به عنوان مثال، رقص آیینی، کنشی مقدس برای مواجه شدن با امر نادیدنی، قدسی و متافیزیکی تلقی می‌شد. نوعی دیالوگ و ارتباط با جان جهان و یا شیوه‌ای رازآلود برای تاثیرگذاری بر هستی بوده است. وقتی رقص آیینی، وجه نمادین‌اش را از دست می‌نهد، به رقصی نمایشی، سرگرم کننده و فراهم آورنده‌ی لحظات فرح‌بخش، تغییر ماهیت می‌دهد.

رویکرد دوم آیین را چیزی شبیه نمایش می‌فهمد، بر پر آب و لعاب کردن ظاهری نمایش، اغراق و افراط می‌ورزد و در برابر سادگی اجرای آیین‌ها توسط پیشینیان، هر چه بیشتر آن‌ها را نمایشی‌تر و چشم‌رباتر می‌سازد. "زیبایی‌شناختی صورت‌گرا" سبب شده است که آیین‌ها هنرمندانه و پر از دقایق زیبا بر صحنه‌ی نمایش اجرا شوند، اما هر چه هیجانی‌تر و زیباتر اجرا می‌شوند، گویی از معنا تهی‌تر می‌گردند. خلق جلوه‌‌های چشم‌گیر تکنولوژی مدرن و ظاهری، توجه آدمیان را تماما به خود جلب می‌کند و همین، سبب غفلت‌شان از کنه معنایی آیین می‌گردد. گویی آیین‌ها نیز مشمول فرایند سکولاریزاسیون مدرن قرار گرفته‌اند. به سخن دیگر، از کنشی رازآلود و آن‌جهانی به امری عرفی و این‌جهانی تبدیل گشته‌اند.

پیش از این، اجرای با شکوه آیین‌ها، وجهی از ابهت و معنا را به آدمیان القا می‌کرده است، اما امروزه زیبایی و هیجان هنرمندانه‌ی اجرای آیین‌ها حسی از سرگرمی لذت‌بخش و تحسینِ زیباشناسانه را برمی‌انگیزاند.

دگردیسی محتوایی آیین‌ها، عملا زندگی باورمندان به آیین‌ها را از معنا تهی کرده است. این دگردیسی، به این علت است که آدمی(به ویژه در جهان مدرن)، توانایی و اشتیاق فراوانی در تغییر هر چیزی به سود سرگرمی و لذت دارد. نتیجه آن‌که همه‌چیز و منجمله آیین‌ها به کالایی فانتزی برای مصرفِ لذت‌بخش و چیزی برای سرگرم شدن تبدیل می‌شوند.

ما آیین‌ها را باور نمی‌کنیم، آن‌ها را هم‌چون هنرپیشه‌ای که نقشی برعهده دارد، بازی می‌کنیم. آیین‌ها عموما دچار "معناباختگی" شده‌اند. و به همین علت است که مجبوریم، به مدد تکنولوژی صدا و نور و با اتکا به وجه هنری، سستی‌شان را رفو نماییم. با این همه، هنوز کالبد بی‌روح و معنای آن‌ها را بر دوش فرهنگ‌مان حمل می‌کنیم. زیرا ما را به تاریخ و اجدادمان می‌رسانند و هویت‌ تاریخی‌مان را بر آنان بنا کرده‌ایم. اما " آیین به مثابه‌ی هویت"، در جدال با هویت در جهان مدرن به سرعت فرسوده و رو به زوال می‌رود.

آیین‌ها فرسوده می‌شوند، زیرا نسبت‌شان را با زیست‌جهان سنت و شبکه‌ی معنایی پیشین از دست می‌دهند. اینک ما از یک سو شاهد فرسودگی آیین‌های جهان سنت هستیم و از سوی دیگر، آیین‌هایی از جنس جهان امروز در حال خلق شدن هستند. زیرا هر دوره‌ی تاریخی آیین‌های متناسب با حال و هوای خودش را می‌سازد.

هر آن‌چه در سرنوشت آیین‌ها گفته شد، شامل آیین‌های ملی، فرهنگی و مذهبی می‌شود.

علی زمانیان......۱۴۰۱/۰۵/۱۸

@kherade_montaghed
1.9K views17:28
باز کردن / نظر دهید
2022-08-05 22:51:16 نه به تحقیر

عاشورا و آن واقعه‌ی دردناک، اینک چه نسبتی با زندگی ما برقرار می‌کند؟ از آن رخ‌داد چه می‌آموزیم؟ و در مواجهه‌ی با آن، چه می‌کنیم؟ عاشورا چه درس فراتاریخی و پیام فرافرهنگی دارد که پس از قرن‌ها می‌توانیم در باره‌اش تامل کنیم؟

عاشورا به ما یادآوری می‌کند که:

زندگی، شریف است. زیستن، زیباست. اما ارزش زندگی به خوب زیستن آن است. رکن و پایه اصلی خوب زیستن و شرط اصلی خوب زیستن آن است که آدمی بتواند در کمال آزادگی بزیید و بتواند با اراده‌ی خویش، "بودن"اش را سامان دهد.
اما هنگامی که حاکمیت و قدرت مستقر، آدمی را به حقارت اطاعت و پیروی می‌کشاند، هزینه‌ی خوب زیستن بسیار افزایش می‌یابد و بلکه ناممکن می‌شود. حسین، هم بر این نکته واقف بود که آزاده زیستن، بهایی سنگین دارد و البته حاضر شد، زندگی‌اش را بر سر این اراده نهاد. ایستادگی کرد و گردن فراز زیست و مرگ را به زندگی تحقیرشده ترجیح داد. برای حسین، آزادگی، فضیلت بی‌بدیل بود. او حتی از دشمنانش می‌خواست آزاده باشند.

"آزاده" در برابر تحقیرشدگی و زندگی حقیرانه و سرکوب شده، تاب تحمل ندارد. بی‌قرار می‌شود. دنیا را قفسی تنگ می‌یابد و می‌خواهد از آن پربگشاید.
زبان نهان و پیام پنهان حسین به همه‌ی ما این است:
زندگی تحقیر شده، ارزش زیستن ندارد.

امام حسین (بر خلاف قول مشهور)، قیام نکرد. قصد جنگ و جدال هم نداشت. این را می‌شود از رفتارش در همراهی خانواده و تعداد اندک همراهان فهمید. مردی کارآزموده و جنگاوری بود و می‌دانست قیام و جنگ، قانون خودش را دارد. کسی که می‌خواهد وارد جنگ شود، به جای زن و فرزند، ساز و برگ نظامی تمهید می‌کند. از این رو نمی‌توان عاشورا را قیام معرفی کرد. تاریخ عاشورا هم این را تایید می‌کند. به ویژه آن جایی که امام حسین با پیشنهادهای متعدد به اردوگاه مقابلش، می‌خواهد از بروز جنگ جلوگیری کند. و البته اردوگاه مقابلش، آمده بود تا با جنگ، مقاومت‌اش را فرو بریزد. اما حسین آمده تا بگوید: زندگی بدون عزت و زندگی لگدمال شده، ارزش زیستن ندارد.

تحقیر و به خفت کشاندن، چنان کشنده است که از میان دو اتهام بزرگی که خداوند بر فرعون می‌زند، یکی از آن‌ها، این است که تو ملت را به استضعاف کشاندی و تحقیرشان کردی و به خفت‌شان کشاندی. حکومت یزیدی هم همان حکومت فرعونی بود زیرا می‌خواست با همین روش، همه را به کرنش و اطاعت از خویش وادار کند.
تحقیر زبانی و به رسمیت نشناختن و نادیده گرفتن دیگری و اساسا او را مادون خود قرار دادن،دو شیوه و روش تحقیر است
ابزاری دیدن دیگران(ابزارانگاری انسان) و
دیگران را از مرتبت انسانی پایین کشاندن و آنها را به منزله‌ی ابزار و وسایل خویش تلقی کردن و هم‌چنین، نادیدن گرفتن حق انتخاب، اراده و فردیت دیگران از مصادیق کنش تحقیر محسوب می‌شود.

دستگاه و قدرت مستقر می‌خواست کسی را در هم شکند که نمی‌خواست اختیار و انتخابش را و عزت انسانی‌اش را واگذار کند. درخواست بیعت از سوی قدرت مستقر، چیزی نبود جز این که از او می‌خواستند خود را نادیده بگیرد و در برابر حاکم کرنش کند و زانوی عزتش را در پای میز قدرت، پی نماید. حسین اما آزادگی را فضیلتی برتر و برترین فضیلت می‌دانست. از این رو شکسته شدن در برابر قدرت را برنمی‌تافت. به همین علت، بیعت را که به معنای فرومایگی می‌دانست، رد کرد و استوار بر عزت و آزادگی‌اش ایستاد.

انسانِ بی‌اختیار و مجبور که زبونانه در پای قدرت فرو می‌افتد و قامت زندگی را در مزبله‌ی عفن روزمرگی آلوده می‌کند، چه می‌داند که فریاد آخرین حسین چه بود، وقتی گفت:
اگر دین ندارید، آزاده باشید


علی زمانیان......۱۴۰۱/۰۵/۱۵

@kherade_montaghed
3.8K views19:51
باز کردن / نظر دهید
2022-07-31 18:01:16 فرجام مبهم کشمکش بر سر حجاب

چرا دولت از پایان بخشیدن به جدال "حجاب" ناتوان است؟


"حجاب"، که موضوعی اعتقادی و دینی تلقی می‌شد، در دهه‌های اخیر بتدریج به امری سیاسی تبدیل گردید. به همین علت، کشمکش و پیکاری پنهان و آشکار میان بخشی از جامعه و سیستم سیاسی شکل گرفت. و چون زخمی ناسور، همواره موضع درد و پریشانی را تشدید کرد. اما آیا مسئله‌ی حجاب حل خواهد شد؟

کشمکش حجاب در سه موقعیت تمام خواهد شد و آن سه حالت متصور چنین است:

۱. حجاب، به منزله‌ی باور دینی، مورد قبول و پذیرش خودخواسته‌ی جامعه قرار گیرد. به سخن واضح‌تر، بانوان از سر باور و اعتقاد دینی، آزادانه حجاب را برگزینند و خود را به آن پای‌بند نماید.

۲. جامعه اگر حتی باور دینی نسبت به حجاب نداشته باشد، اما آزادانه، قانون را به انگیزه‌ی نظم اجتماعی بپذیرد و به اقتدار مشروع، گردن بنهد.

۳. اگر دو حالت پیشین ممکن نباشد، تنها یک راه می‌ماند و آن استفاده از زور عریان و به میان کشیدن پلیس و سرکوب توسط حکومت است.

آن‌چه اکنون در سطوحی از جامعه و بخش موثری از شهروندان مشاهده می‌کنیم، کاهش چشم‌گیرِ باور به "حجابِ الزامی" و گسترش رو به تزاید کم حجابی و در برخی موارد، بی‌حجابی است. (این که چرا این باور و اعتقاد، دچار تنش و فرسودگی شده، داستان دیگری است). با فرسودگی باور دینی به حجاب، بخش رو به افزایشی از جامعه و به ویژه نسل جوان‌تر، عملا و در رفتار خود، نسبت به حجاب بی‌تفاوت شده است . (کافی است به وضعیت حجاب دانش‌آموزان دختر به هنگام خروج از مدارس توجه کنید.)

وضعیت تنش‌زای اخیر، بتدریج حاکمان را به یک انتخاب بزرگ و تراژیک نزدیک می‌کند. انتخابی سخت و هولناک میان "رضایت خدا"(با تفسیر رسمی از دین)، یا "رضایت مردم"؟
این که آیا در این مورد خاص، اساسا میان رضایت خدا و خلق خدا تضاد و ناسازگاری هست یا خیر، یک نکته است و اما این که حاکمان قدرت‌نشین، خود را در برابر حجاب رایج در جامعه، مسئول می‌دانند، سخن دیگری است. در این‌جا ادراک و احساس حاکمان نسبت به کسب رضایت خدا، منظور نظر است.
آنان احساس می‌کنند اگر بخواهند رضای خدا را کسب نمایند، پس باید از حجاب حتی به نحو قهرآمیز مراقبت کنند. اما می‌دانند وقتی چنین می‌کنند، به رویارویی مستقیم با جامعه کشیده می‌شوند. در نتیجه، رضایت مردم را از دست خواهند داد و قدرت‌شان با تنش نگران‌کننده روبرو خواهد شد.

اکنون نظام سیاسی در برابر "قانون حجاب"، بر سر دو راهی بزرگی قرار گرفته‌است. یا قهر و غلبه‌ی اجبارگونه برای اجرای قانون. یا "استهلاک ایدئوژیک" برای نادیده گرفتن و احیانا تغییر قانون و استحاله‌ی درونی.

معماران نظام سیاسی که حجاب را به منزله‌ی رکن هویت دینی جامعه و شاخصه‌ی اصلی اسلامی بودن حکومت، معرفی کرده‌اند و خود را در قبال اجرای آن، شرعا مسئول احساس می‌کنند، اکنون در مواجهه‌ی با نسل‌ جدید که عمدتا باورشان به حجاب را از دست داده‌اند و خواهان آزادی حجاب هستند، ناچارند از قوای قهریه و غضبیه استفاده کنند. و از آن‌جا که پرونده‌ی حجاب، هیچ‌گاه بسته نخواهد شد، مجبورند دایما بر برخوردهای قهرآمیز با کم حجاب‌ها و اخیرا با بی‌حجاب‌ها بیفزایند. در نتیجه و به علت استفاده‌‌ی طولانی مدت از قوای قهریه، چهره‌ی نظام در نگرش اجتماعی، بسیار منفی خواهد شد.
اما اگر از دایره‌ی اجبار بیرون بیاید و حجاب را به اختیار و اراده‌ی جامعه واگذارد، گویی ناچار است به استحاله‌ی حکومت تن بدهد. زیرا همان گونه که پیش‌تر اشاره شد، آنان حجاب را دست کم یکی از ارکان بنیادین دینی بودن حکومت تعریف کرده‌اند.

نظام سیاسی در انتخاب مسیر برای عبور از دو راهی تراژیک، ناتوان است. زیرا نه می‌خواهد مردم را از دست بدهد و نه ماهیت دینی نظام که مبتنی بر حجاب است، تغییر کند. نه قدرت کافی برای اجرای قانون حجاب را دارد و نه جسارت و توان معرفتی در بازخوانی مجدد گستره‌ی وظایف حکومت را.

و این در حالی است که برای برون رفت از این بن بست، چاره‌ای ندارد، جز تغییر باورها، نگرش‌ها و ادراک‌شان از وظایف حکومت در قبال احکام فقهی. ناچار است در پاسخ‌گویی به این پرسش، تجدید نظر کند که آیا حکومت در قبال حفظ"حجاب" توسط شهروندان، وظیفه‌ای دارد یا خیر؟ و راهی ندارد جز این که معیارهای بنیادین خود را در دینی بودن حکومت مورد تامل، سنجش و نقد بگذارد.
به سخن دیگر، باید به حکومت دینی، بدون قانون حجاب اجباری بیندیشد. و به جای حجاب، عدالت، شفقت، کاهش درد و رنج جامعه و کاهش فقرِ فلاکت‌بار را بنشاند.

حاکمان و صاحبان قدرت، از معلم بزرگ (تاریخ) بپرسند که بانوان این سرزمین، حجاب، عفاف و دین‌داری‌شان را در فراز و نشیب سخت تاریخ چگونه حفظ کرده‌اند؟ آیا اجبار حکومت‌ها سبب حجاب‌شان بوده است؟ اگر پاسخ خیر است، چرا بر قانون حجاب، چنین پافشاری می‌کنند؟

علی زمانیان.....۱۴۰۱/۰۵/۰۹

@kherade_montaghed
873 views15:01
باز کردن / نظر دهید
2022-07-27 14:29:53 تغییر و تحولات اجتماعی در ایران پس از انقلاب، سبب شده است برخی قوانینی که در ابتدا از سوی جامعه پذیرفتنی می‌نمود و از این رو نسبت به آن تمکین می‌کرد، اکنون با شروط پنج‌گانه با تعارض و چالش مواجه گردد. و از آن‌جایی که نظام حقوقی مستقر، انعطاف لازم را در قبض و بسط قانون‌گزاری ندارد و به نگرش اجتماعی بی‌توجه است، هر چالشی اجتماعی و معرفتی را که در برابر قانون ایجاد می‌شود، به یک نزاع و ستیز سیاسی تبدیل می‌کند.
به سخن دیگر، حجاب که یک امر فرهنگی است، به رویدادی سیاسی تغییر وضعیت می‌دهد.. این تغییر وضعیت، تماما ناشی از فهم نادرست حاکمان از حکمرانی است. نظام حقوقی، نمی‌تواند یک طرفه و علی‌رغم مخالفت اجتماعی به تصویب قانون و یا به تداوم اجرای یک قانون ادامه دهد. موج بزرگ تغییر و تحولات اجتماعی، بسیار پرقدرت تر از آن است که بتوان به نحو موثر و طولانی مدت در برابر آن ایستاد.

اصلاح نظام حقوقی و سیاسی، تدبیری است برای آرامش اجتماعی و کاهش منازعات و تخاصماتی که می‌تواند ویرانگر و مخرب باشد.
رضایت و تمکین در برابر قانون، نیازمند پذیرش اجتماعی است. پذیرش اجتماعی، محصول و نتیجه‌ی نگرش اجتماعی نسبت به قانون است. اکنون نگرش اجتماعی (در میان اکثریت شهروندان)، نسبت به قانون حجاب، منفی شده‌است، قانون حجاب را نه یک قانون لازم‌الاتباع که آن را اجبار حکومتی می‌بیند. از این رو، از آن به عنوان "حجاب اجباری" یاد می‌کند. اما این که چرا نگرش اجتماعی دچار تغییر و تحول شده، پرونده‌ای مفصل است که محتاج واکاوی پژوهشی گسترده است.

نگرش اجتماعی، حجاب را مسئله‌ای شخصی و خصوصی می‌داند و از این رو معتقد است دولت حق ورود و قانون‌گذاری در حوزه‌ی شخصی افراد را ندارد. و اما در مقابل، موافقان حجاب اجباری، حجاب را نه امر شخصی که موضوعی اجتماعی تلقی می‌کنند.

در نوشته‌ی بعد، این پرسش مورد مداقه قرار می‌گیرد که:

آیا حجاب، امری شخصی و یا موضوعی اجتماعی است؟ و این پرسش که آیا صرف اجتماعی بودن یک موضوعی، به نحو بدیهی و طبیعی، دست دولت را در حکم راندن در آن موضوع و قانون‌گزاری باز می‌کند؟

علی زمانیان......۱۴۰۱/۰۵/۰۵

@kherade_montaghed
1.8K viewsedited  11:29
باز کردن / نظر دهید
2022-07-27 14:29:03 "قانون حجاب" در فراز و نشیب تحولات اجتماعی

همان گونه که پیش از این آمد، قانون، بر سه اصل قوام می‌یابد. :

الف)مصوبه‌ی مرجع رسمی
ب) اجبار و اقتدار رسمی برای ضمانت اجرای مصوبه
ج) پذیرش اجتماعی

هر آن‌چه مراجع رسمی، مانند پارلمان، تصویب می‌کنند، همان "قانونِ مصوب" و یا قرارداد رسمی است. اما فرق است میان "قانون "مصوب" و "قانون محَقَق". به تعبیری دیگر، تفاوت است میان آن‌چه تصویب می‌شود، و آن‌چه در عمل اجتماعی، تحقق می‌یابد. شرط تحقق قوانین مصوب، پذیرش و رضایت اجتماعی از قانون است. قوانین مصوب، عملا تحقق می‌یابند و اجرا می‌شوند، اما گاهی قوانین مصوب، با چالش اجتماعی روبرو می‌شوند. چرا؟


بنابراین سه گونه قانون را می توان از یکدیگر تفکیک کرد:
الف) قانون مصوبی که از ابتدا مشروعیت و پذیرش اجتماعی داشته و هنوز مشروعیت دارد.
ب) قانونی که در گذشته , مشروعیت و پذیرش اجتماعی داشته است، اما تدریج پشتوانه ی رضایت و پذیرش اجتماعی را از دست داده است.
ج) قانونی که حتی در هنگام تصویب و از همان ابتدا، مورد پذیرش و قبولِ نگرش و خرد اجتماعی قرار نگرفته است.

در این‌جا، این پرسش پیش می‌آید که علت و یا علل شکاف میان آن‌چه تصویب می‌شود و آن‌چه از سوی شهروندان به آن عمل می‌کنند، چیست؟ به عنوان مثال، در سال ۱۳۷۳ قانون ممنوعیت استفاده از ماهواره، تصویب شد. اما بسیاری از ساکنان کشور، عملا به این قانون چندان وفادار نبودند و نادیده‌اش گرفتند، از این رو قدرت اجرایی شدن پیدا نکرد و عملا مسکوت ماند. هم‌چنین، قانون حجاب به چالش اجتماعی کشیده شد و پذیرش اجتماعی نسبت به آن به میزان معناداری کاهش یافت.

قانون حجاب، گرچه در ابتدا و تا یک دهه، فی‌الجمله مورد پذیرش اکثریت جامعه بود و یا دست کم آشکارا با آن مخالفت نمی‌شد، اما بتدریج پذیرش و مشروعیت اجتماعیش فرسوده گشت و از میان رفت. حضور "گشت ارشاد" و پلیس در خیابان‌ها و برخورد قهرآمیز با "کم حجاب‌ها"، دقیقا نشانگر کاهش پذیرش اجتماعی قانون حجاب است. وقتی پای قوه‌ی قهریه و قضایی و تنبیه و مجازات به نحو آشکار و گسترده به موضوع حجاب باز شد، آن‌گاه حجاب، چهره‌ای اجباری پیدا کرد.

علل گسست میان تصویب و اجرای قانون از سوی مردم چیست؟ مشکل جامعه با قانون حجاب از کجا ناشی می‌شود؟

در چه اوضاع و احوالی، شهروندان با قانون مصوب، مانند قانون حجاب، مشکل پیدا می‌کنند و چرا در برابر اجرای قانون مقاومت می‌کنند؟:
بدون آنکه به صورت‌بندی علل مقاومت اجتماعی در برابر قانون بپردازم، صرفا به بیان برخی از این علل بسنده می‌کنم.

قانون باید واجد شرایط زیر باشد تا مورد پذیرش اجتماعی قرار گیرد:

۱. جامعه باید قانون‌گزار را در ورود به مسئله و تعیین مقررات و تصویب قانون، صاحب حق تلقی کنند. به عنوان مثال، اگر نگرش اجتماعی این باشد که حکومت، حق دخالت و تعیین حکم در امور شخصی شهروندان، را ندارد، آن‌گاه آن قانون مبنائا با شکست برو می‌شود.
۲. قانون باید سرجمع با شهود اخلاقی جامعه سازگار باشد.
۳. قانون باید با ارزش‌های بنیادین و تاریخی جامعه همسو و هم‌داستان باشد.
۴. قانون نباید با حقوق اساسی آدمیان، تعارض داشته باشد. مثلا با "حق انتخاب سبک زندگی و حق تعیین سرنوشت، که از حقوق پایه‌ای آدمی است.
۵. قانون نباید با درک اجتماعی از عدالت ناسازگار باشد. به عبارتی دیگر، جامعه باید قانون را عادلانه بیابد‌.

قانونی که با وجدان عمومی جامعه و نگرش اجتماعی، سر ستیز و پیکار داشته باشد، قانون موفق و به عبارتی دیگر، قانون محققی نخواهد شد.

ادامه
1.6K viewsedited  11:29
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 12:59:47 "حجاب قانونی" یا "حجاب اجباری"؟

مدافعانِ "الزامی بودن حجاب" از این‌که در باب حجاب، از لفظ "اجباری" استفاده می‌شود، ناراحت می‌شوند. چرا؟

کسانی بر این باورند که نباید از مفهوم "حجاب اجباری" استفاده کرد و بلکه باید آن را "حجاب قانونی" تلقی نمود؛ آنان در دفاع از ایده‌شان، چنین استدلال می‌کنند که حجاب، مانند سایر قوانین، مسیر قانون‌گزاری را به‌صورت‌ درست و دموکراتیک طی کرده‌است و بدیهی است که شهروندان یک کشور، باید قانون‌پذیر باشند و آن را رعایت کنند. از نظر ایشان، نباید حجاب را اجباری تلقی کرد، بلکه باید از "حجاب قانونی" سخن گفت. کما این‌که قوانین دیگری نیز داریم که از آنان به‌منزله‌ی امری اجباری یاد نمی‌کنیم. مانند: قانون مالیات، قانون راهنمایی و رانندگی، و سایر مواردی که در کتاب قانون، مندرج است. در نظر ایشان، همان‌گونه که لفظ "اجبار" را برای قانون راهنمایی و رانندگی به کار نمی‌بریم، نباید از آن نیز در مورد حجاب استفاده کنیم.

استدلالی که بیان شد، دو اشکال اساسی دارد:

اشکال اول:
‌در بن و بنیادِ "قانونی بودن"، اجباری بودن نهفته است. به‌تعبیری دیگر، قانون، اجباری است. قانون با سفارش، التماس، پند و اندرز، نصیحت و خواهش و تمنا، از آن‌رو متفاوت است که افراد، جبراََ باید به آن تن بدهند؛ که اگر چنین نکنند، مشمول مجازات و جریمه می‌شوند. قانون، پشتوانه‌ی قدرت را به همراه دارد. به‌نحوی که اگر شخصی، تن به اجرای قانون ندهد، با نیروهایی مانند پلیس، دستگاه قضایی و... روبه‌رو می‌شود. قانون حجاب هم مشمول اجبار می‌شود، زیرا همان‌گونه که مشاهده می‌کنیم، عملا پای پلیس و دادگاه و مجازات در میان است.
هر قانونی، اجباری است؛ حجاب، قانونی است؛
پس حجاب، اجباری است.
اما چرا افراد بسیاری به‌نحو خاص، از لفظ اجباری بودن در مورد حجاب، استفاده می‌کنند، ولی در سایر موارد قانونی، این مفهوم را به کار نمی‌برند؟
پاسخ به این پرسش در ادامه خواهد آمد.

اشکال دوم:
قائلان به استفاده‌کنندگانِ مفهومِ "حجاب قانونی" به‌جای "حجاب اجباری"، بر آن هستند که اگر لفظ قانونی بودن را به‌جای اجباری بودن در میان آورند، مشکل حل می‌شود. درست مثل این است که در زمان قانون کشف حجاب در ۱۳۱۴، حکومت وقت، با معترضین، همین‌گونه احتجاج می‌کرد که "کشف حجاب" یک قانون است، پس شما نیز به عنوان شهروند، باید از آن اطاعت کنید. آیا این سخن، از نظر ایشان پذیرفتنی است؟

همه‌ی قوانین، اجباری‌اند، در این میان اما چرا سویه‌ی اجباری بودن حجاب مسئله شده است؟ زیرا قانون، قانون بودنش را دست کم از دو عنصر تامین می‌کند:
اولا، در یک مسیر مشخص بروکراتیک (پارلمان)، و با شیوه‌ای دموکراتیک به تصویب رسیده باشد.
ثانیا، مورد پذیرش اجتماعی قرار گیرد و شهود اجتماعی آن را مشروع تلقی کند.
وقتی قانون، مشروعیت اجتماعی داشته‌ باشد، (گرچه قانون مشروع، هم‌چنان اجباری است اما) شهروندان احساس اجبار و زور نمی‌کنند و به‌نحو بدیهی و طبیعی از آن متابعت می‌کنند.
اما قانون حجاب، از آن‌رو که با شهود اجتماعی در تعارض است، سویه‌ی جبری بودنش برملا می‌شود و مورد توجه و تاکید جامعه قرار می‌گیرد.

متناسب با آن‌چه گفته شد، گویا ما با دو گونه "جبر" روبرو هستیم:
"جبر"ی که آن را می‌پذیریم و کم و بیش نسبت به آن رضایت داریم.
"جبر"ی که آن را نمی‌پذیریم و از آن رضایت نداریم.

تنش اجتماعی که اکنون در جامعه مشاهده می‌کنیم، از قانونی بودن یا نبودن "حجاب" برنمی‌خیزد، بلکه از کاهش معنادار مشروعیت اجتماعی قانون حجاب است که شعله‌ی نزاع‌ را برافروخته است. چالش اجتماعی بر سر قانون حجاب است و نه خودِ حجاب. کما این‌که برخی از مخالفانِ اجباری شدن حجاب، باور به حجاب ففهی دارند و خود نیز محجبه‌اند.

پرسش از این‌که چرا تعداد قابل توجهی از شهروندان (و بلکه اغلب آن‌ها)، با قانون حجاب به چالش و ستیز رسیده‌اند، نیز موضوع درخور توجهی است.

در پست بعدی به این پرسش می‌پردازم که چرا و در چه اوضاع و احوال اجتماعی، میان شهروندان و قانون، شکاف ایجاد می‌شود، و چالش شهروند با قانون، از کجا شروع می‌شود؟ و چرا به جای "حجاب قانونی" از لفظ "حجاب اجباری"، سخن می‌گویند؟


علی زمانیان......۱۴۰۱/۰۵/۰۲

@kherade_montaghed
1.8K viewsedited  09:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-10 13:00:38 از "دست‌گیری" تا "دستگیری"



یکی از وظایف اصلی دولت‌ها، ایجاد رفاه و توسعه، حل مشکلات مردم، و "دست‌گیری" از ملتی است که به نام آنان حکم‌رانی می‌کنند و بر اساس قوانین نوشته و نانوشته، مسئولیت کاهش درد و رنج جامعه را برعهده گرفته‌‌اند. کارآمدی و سودمندی دولت، ستون اصلی ثبات، بهبود و توسعه‌ی کشور است.
نتیجه و محصول نظام کارآمد، خلق و پشتیبانی وضعیتی است که در آن، ساکنان یک سرزمین، زندگی رضایت‌مندانه و تسهیل‌شده‌ای را از سر می‌گذرانند. حاصل کارآمدی یک نظام سیاسی، شهروندانی توانا برای مواجه‌ی جدی با مسائل زندگی و رشد انسان‌های قدرت‌مندی است که برپای خود ایستاده و مستقل، می‌توانند امور را سامان بخشند و زندگی خوب و خوش و سعادتمندی را رقم بزنند. وقتی کارآمدی نظام سیاسی بالا باشد، کیفیت زندگی افزایش می‌یابد، آن‌گاه، شهروندان، شادکام‌ترند و توسعه و ثبات عادلانه‌ای برقرار می‌شود.

نظام حکم‌رانی ناکافی، بی‌کفایتی و ضعف در مدیریت سیاسی و اقتصادی، به فقر و ناتوانی مردمانی منجر می‌شود که چشم به حکمرانان دوخته‌اند تا با مدیریت علمی، کارآمد و عقلانی، مسیر توسعه و رفاه و امنیت پایدار را هموار نمایند.
اما از آن‌جا که نظام‌های ضعیف قادر نیستند به انتظارات شهروندان پاسخ مناسب دهند، در نتیجه، کیفیت زندگی ساکنان کاهش می‌یابد و متقابلا رنج از پی رنج افزایش می‌یابد و در نهایت، زندگی از ریل خود خارج شده و اندوه و ناامیدی گسترش می‌یابد. نتیجه‌ی چنین ناکارآمدی و بن‌بست در سیاست‌ها و ابتر ماندن تصميمات، نارضایتی از وضع موجود خواهد بود.

وقتی نظام سیاسی، آن‌چنان که باید، از مردمانش دست‌گیری نمی‌کند، دغدغه‌ها و نگرانی‌ها، اضطرابات و هراس‌ها بر روی هم تل‌انبار شده و زندگی زیر بار شرایطی بحرانی شکسته می‌شود. در این هنگام است که روشنفکران، مدافعان حقوق انسان‌ها و آنان که به درد و رنج شهروندان توجه می‌کنند، زبان به نقدِ نظام حکمرانی می‌گشایند. عملکرد حکومت را بر ترازوی سنجش منتقدانه می‌نشانند. و به‌منظور یافتن چاره و علاجی، پیشنهادهایی می‌دهند. آنان خواهان اصلاح روندها و تصمیمات هستند.

حاکمان در قدرت، اما به جای آن‌که نظرگاه خیرخواهانه‌ی منتقدان را بشنوند، سعی در خاموش کردن‌شان می‌کنند‌. به‌جای آن‌که از ملت "دست‌گیری" کنند، منتقدان را به انواع بهانه‌ها "دستگیر" می‌کند.
.
"تاج‌زاده"، نمونه‌ی اخیر است. او که خیرخواهانه، صمیمانه، محترمانه و البته از سر درد، زبان به نقد گشوده بود، از چه رو دستگیر شده است؟ آیا غیر از این است که راه را از چاه، به حاکمان می‌نمایاند؟

تاریخ سیاسی نشان داده است، نظام‌هایی که در حمایت و پشتیبانی از مردم و به اصطلاح، "دست‌گیری" از شهروندان خویش ناتوان بوده‌اند، لاجرم رو به "دستگیری" همان شهروندان کرده‌اند.

علی زمانیان..... ۱۴۰۱/۰۴/۱۹
@kherade_montaghed
4.2K views10:00
باز کردن / نظر دهید
2022-06-15 07:48:56 خار "آرمان‌گراییِ"حاکمان بر تن نحیف زندگی مردمان

در اسارت کلان روایت‌ها

با ایده‌های بزرگ می‌خواهند جهان را تغییر دهند، ستمِ کافرانه را محو نمایند و تو گویی برای جهانیان برنامه دارند. دیوارِ آرمان‌های بزرگ و رؤیاپردازانه‌‌شان را ، هر روز بالاتر می‌برند. آنان در جام آینده، عکسی از رخ محبوب خود را که همان جهانی عاری از کفر است، می‌بینند.

کلان روایتی است که به کمتر از پاک‌سازی همه‌ی جهان رضایت نمی‌دهد. می‌خواهند قبله‌ی اول مسلمانان را از چنگ یهود بیرون بیاورند. فلسطینیان را به وطن‌شان بازگردانند. استکبار و نظام سرمایه‌داری را در هم بشکنند و همه‌ی اسیرانش را آزاد کنند. در پی امت سازی هستند و مستضعفان یمن و سوریه و آن سو و این سوی کره‌ی خاکی را نمایندگی می‌کنند.


ما شهروندان با این ایده‌پردازی و ایده‌پردازان دو مشکل داریم:

1. هنگامی که به گفتار و ایده‌ها و ادعاها نظر می‌افکنیم و با عملکرد و رفتارشان مقایسه می‌کنیم، به تعارض می‌رسیم. تعارضی میان ادعا و رفتار. تعارضی عمیق و جانکاه که روح را می‌خراشد. درمی‌مانیم آن آرمان‌ها را با این عملکردها چگونه جمع کنیم. وقتی ناخودآگاه به مقایسه کشیده می‌شویم، می‌بینیم این‌ها با هم نمی‌خوانند. چگونه می‌توان آن مدینه‌ی فاضله را ادعا کرد و این همه مفاسد و عملکرد متناقض داشت؟ اگر قرار است به آن آرمان‌ "شهرِخدا" جامه‌ی عمل بپوشانند، آن گاه این شیوه از حکمرانی و این حجم از رفتارهای ناموجه را چگونه موجه می‌کنند؟

2. مشکل دوم این است که چنین آرمان‌ها و ایده‌ها و این نحوه از حکمرانی، ما را با چالش‌های پی‌درپی و فرساینده و طولانی مواجه کرده است. تنش‌ها و هراس‌ها و افت و خیزهایی که چون موج می‌آید و از سرِ ما می‌گذرد و ما در هر موج فرسوده‌تر و شکسته‌تر می‌شویم. حاکمان، رویاپردازی می‌کنند و ما ملت باید هزینه‌ی آرمان‌ها و رویاهایشان را بپردازیم. این ایده‌ها حتی اگر هم در نفس خودشان خوب و مطلوب باشند، اما مشکل‌شان این است که زندگی چند نسل ما مردمان این سرزمین را می‌سوزاند. و در نهایت نیز به سرزمین سوخته و کویر رنج می‌رسد.

این چنین شده است که گسستی عمیق میان آن چه حاکمان می‌طلبند و آن چه امروزه مردم می‌خواهند پدید آمده است. حاکمیت می‌خواهد عظمت تاریخی تمدن این سرزمین را احیا کند. حاکمیتی پرشکوه و افتخارآمیز که چشم و دلِ همگان را برباید. اما هر روزه انبوهی از مفاسد همچون موریانه از درون، تهی و سست‌اش می‌کند. مردم از خودشان می‌پرسند در این وانفسای آشوبناک و ناپایدار و در میان قایق سرگردان سیاست، چگونه می‌توانند زندگی کنند و چگونه می‌توانند زنده بماند؟ آن زندگی که رنجِ اکنون و هراس از آینده، جان‌شان را نخراشد و آن گونه که این همه فراز و نشیب و بار سنگین، دوش آن‌ها را در هم نشکند و زخمی نکند.

ما زاده شدیم، نه برای روایت‌های بزرگ، بلکه برای آن که هر یک از ما به شخصه، زندگی را روایت کنیم. ما زاده شدیم که هستی را تجربه کنیم و نه این که سوخت لکوموتیو تاریخ برای پیشبرد اهدافش شویم. آرمان‌های انسان‌گرایانه اگر زیبا هستند، برای آن است که در خدمت انسان باشد و نه انسان در خدمت آن‌. ما نه به دروازه‌ی تمدن هخامنشی رسیدیم و نه پا به دروازه‌ی تمدن اسلامی خواهیم گذاشت. فقط می‌خواهیم کمی زندگی کنیم. و فکر نمی‌کنم این خواسته ی نامعقولی و سنگینی باشد.

ارابه‌ی آرمان‌های بزرگ، از روی زندگی ما عبور می‌کند و ارابه‌رانان، چشم‌هایشان را به بلندای افق دوخته‌اند و صدای شکستن استخوان‌های زندگی را نمی‌شنوند. ما از یک سو شاهد تعارض گفتار و رفتارشان هستیم و از سوی دیگر، باید نتایج دردناک چنین مدعیات را تحمل نماییم.

در بن و بنیاد آرمان‌های بزرگ و کلان روایت‌هایی که می‌خواهند جهان را یک‌سره تغییر دهند، هوس خدایی کردن نهفته است. برای برون رفت از بن بست دردناک کنونی، راهی نیست جز این که حاکمان، از موضع خدایی فرود آیند و به مسئله‌های "این‌جا و اکنون" ساکنان همین سرزمین بپردازند. جهان را به خدا واگذار کنند و به درمان دردهای مردمان مشغول شوند.

عبدالمطلب، که مسئولیت کعبه را بر عهده داشت، در هنگام هجوم ابرهه، دفاع از خانه‌ی خدا را رها کرد و گفت: من صاحب شترهای خویشم، خدا خودش از خانه‌اش دفاع خواهد کرد..
مسیر رهایی ما از همین جمله‌ی عبدالمطلب می‌گذرد: خانه‌ی خدا را (جهان را) رها باید کرد و به سرزمین خویش باید پرداخت.
(باز نشر با اندکی تغییر)

علی زمانیان..... ۱۴۰۱/۰۳/۲۵
@kherade_montaghed
5.8K viewsedited  04:48
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 22:19:42 مسیر تاریک آموزش و پرورشِ "ایدئولوژی‌بنیان"،

۱. این روزها، پایان سال تحصیلی دانش‌آموزان است. زمان خوشه‌چینی و برداشت محصولی که طی یک سال به دست آمده است. عقلانیت حکم می‌کند باغبان، به تامل بنشیند، مشاهده کند و سرمایه‌ها، هزینه‌ها و عمر یک‌ساله‌ی میلیون‌ها دانش‌آموز را محاسبه نماید. که چه کاشته است و چه چیزی را برداشت می‌کند. و در نهایت به داوری بنشیند که آیا از محصول به دست آمده راضی است یا خیر. سال‌های سپری شده‌ی جوانانی را که سرمایه اصلی و بنیادین جامعه است، در برابر آورده‌های نهایی بنشاند و از خود بپرسد:

دانش‌اموزان، با صرف دوازده سال از بهار زندگی‌شان، با هزینه‌های گزاف به چه توانایی‌هایی رسیده‌اند؟

آیا توانایی تفکر و اندیشیدن به مسئله‌های‌شان را کسب کرده‌اند؟
آیا مهارت‌‌های لازم برای مدیریت زندگی‌شان را به دست آورده‌اند؟
آیا مدرسه کمک کرده است که مسیر زندگی اجتماعی‌شان را بیابند؟
آیا توانایی اجتماعی و اخلاقی را برای یک زندگی فعال و موثر و مفید در خود پرورش داده‌اند؟
آیا استعدادهای درونی‌شان را بارور کرده‌اند؟
آیا همکاری با دیگران، همدلی، هم‌دردی، مداراجویی و شفقت‌ورزی را آموخته‌اند؟
آیا مولفه‌های زندگی در جهان مدرن را به دست آورده‌اند و با مفاهیم و پیچیدگی‌های زیست عقلانی، مدنی و اخلاقی، آشنا شده‌اند؟
آیا انسان‌هایی شکوفا، پربار و شاد و خرسند شده‌اند؟

و در یک کلام، برای آن‌چه اکنون هستند، آیا می‌ارزید دوازده سالِ بهترین سال‌های عمر خود را بدهند تا آن شوند که اکنون هستند؟
توانایی‌ها، امکان‌ها، ظرفیت‌ها و مهارت‌های آنان چیست؟

۲. آن‌چه مطرح شد، انتظاراتی است که از یک آموزش و پرورش مورد نظر است. اما برای رسیدن به این انتظارات، چه بسیار تغییر و تحول و اصلاح لازم است.
ساختار آموزش و پرورش، کتب درسی، فضای حاکم بر جریان آموزش و مدارس و شیوه‌های تدریس، نیازمند تحول بنیادین است. امروزه آموزش و پروش در کشورمان، در تربیت و رشد کودکان این دیار بشدت ناتوان و ناکارآمد است. زیرا بر پایه‌های ایدئولوژی بنیان نهاده شده است. کتب درسی، مملو از مواد آموزشی است که ارتباط چندانی با نیازهای زمانه ندارد. و حجم این دروس چنان افزون است که حتی سبب گریز دانش‌آموزان از این معارف شده است. آموزش و پرورش، عملا تربیت شهروند عقلانی، قانون‌گرا، مدنی، اخلاقی و آشنا به حقوق شهروندی را فراموش کرده است. چنان است که عموم فارغ‌التحصیلان حتی از خواندن یک متن ساده‌ی کلاسیک ناتوانند. توانایی معرفتی و تفکر و بینش فرهنگی‌شان قابل ملاحظه نیست.
آموزش و پرورش، به مکانی برای بیهودگی و بطالت و از دست رفتن استعدادهای جوانان تبدیل شده است. با احتساب حدود پانزده میلیون دانش آموز، سالانه پانزده میلیون سال سرمایه‌ی تجدیدناپذیر کشور، دود می‌شود و به هوا می‌رود.

۳. برای برون رفت از وضعیت اسف‌بار کنونی، باید که آموزش و پرورشِ "ایدئولوژی بنیان" را به آموزش و پرورش "دانش بنیان" تغییر داد. ساختار رسمی آموزش و پرورش، برای چنین وظیفه‌ای ساخته نشده است.

روزگاری باید از آموزش و پرورش، "سیاست‌زدایی‌" کرد. مدرسه، پادگان و محل تربیت سرباز برای نظام سیاسی نیست. مدرسه، آموزشگاه تربیت شهروندانی با مهارت معرفتی و عملی برای ساختن زندگی شکوفا و جامعه‌ای توسعه یافته است. خلق انسان‌های مدنی که مسیر تفاهم و گفتگو و رعایت حقوق دیگران را می‌دانند. و هم‌چنین انسان‌های خردمند و استدلال‌گرا که در افق گشوده‌ای بزیند و در آن‌ها، شوق دانستن شکل گرفته باشد.

برای جلوگیری از سقوط و بلکه اوج گرفتن آموزش و پرورش و رشد و شکوفایی آن، باید که از بارهای اضافی خلاصی یابد. هم‌چون سرنشینان بالنی که بارهای سنگین خود را از سبد بیرون می‌ر‌یزند تا سبک‌بال‌تر پرواز کنند و از سقوط بالن جلوگیری نمایند. مواد درسی زائد و انتظارات گزاف و بی‌ارتباط با فرایند تعلیم و تربیت، همان بارهایی است که آموزش و پرورش را چنین ناکارآمد کرده است.


علی زمانیان.........۱۴۰۱/۰۳/۲۲
@kherade_montaghed
4.5K viewsedited  19:19
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 09:13:13 "از پا افتادن" یک ملت

"زیستن در سایه‌ی تلخی و هراس"

در خبرها می‌خوانیم:
شورای حکام انرژی اتمی علیه ایران قطعنامه صادر کرده‌اند
ساختمان بلند‌مرتبه‌ای در آبادان فرو می‌ریزد و تعدادی از هم‌وطنان، جان‌شان را از دست می‌دهند و کشور را عزادار می‌کنند.
وزارت نیرو اعلام می‌کند امسال قطعی برق در راه است
امسال به علت خشکسالی، آب جیره‌بندی خواهد شد. آب حتی برای آشامیدن با مشکل روبرو است.
قطاری دچار سانحه شده و تعدادی دیگر جان شان را از دست می‌دهند.
آسمان شهر مملو از گرد و غبار است. و در خبرها می‌خوانیم که گرد و غبارهای دیگر در راه است.
ارزش پول کشور رو به کاهش است و قدرت خرید مردم تنزل می‌یابد.
"برجام" به سرانجامی ناامید کننده رسیده و فرجامش شوم خواهد بود
و هر روز که از خواب برمی‌خیزیم، اجناس گران و گران‌تر شده‌اند
و خبر فسادها و ناهنجاری‌ها
و باز هم خبرهای سیاه، تاریک، و خبرهایی از جنس هراس و اضطراب

چنین خبرهای نومید‌کننده، افق زندگی همگان را تیره و تیره‌تر کرده‌است. چند دهه است که با چنین وضعیت اسف‌باری مواجه هستیم. حاکمان آیا هیچ از خود پرسیده‌اند که دردها و رنج‌های سنگین و روزافزون با ملت چه می‌کند؟ تاب روان‌شناختی و تحمل عملی چنین وضعیتی، چگونه ممکن است و چه آثار و تبعاتی دارد؟ و مگر زندگی در شرایط سخت و دشوار، تا چه وقت ممکن است؟
این چنین می‌شود که ملتی از پا می‌افتد، نفس بریده می شود، و شادی، لذت، شکوفایی و امید خود را از دست می‌دهد.
این چنین می‌شود که زندگی، زیر بار روزهای سراسر تلخی و هراس، مدفون می‌گردد.


اصطلاح "از پا افتادن"، عجیب معنای عمیق و در عین حال حزن‌آلودی دارد. این مفهوم، بیش از آن که ناظر به خستگی مفرط به همراه ناتوانی جسمی باشد، معنایی دیگر را به ذهن متبادر می‌کند. به عنوان کاربران زبان فارسی، "از پا افتادن" را در دو حالت و دو وضعیت بکار می‌بریم. گاهی مرادمان، خستگی و ناتوانی بدنی و فرسودگی جسمی است. مانند وقتی که به شرایط رقت‌بار بیمار و یا سالمندی اشاره می‌کنیم که توانایی جسمی خود را برای انجام امور شخصی از دست داده است. بیمار و یا سالمندی که امکان ایستادن، حرکت کردن و فعالیت عمومی روزمره را ندارد. و گاهی از این اصطلاح برای توصیف وضعیت و شرایط کلی زندگی یک شخص استفاده کنیم تا نشان دهیم شخصِ از پا افتاده، در یک بن‌بست فرساینده، افق زندگی‌اش تاریک شده است و توانایی خروج از آن را ندارد.
"از پا افتاده"، حالت شخصی است که چنان می‌دود که به مرز فروپاشی رسیده است. وضعیتی غم‌انگیزی که توان‌اش را از دست داده و دیگر چندان توانی برای ادامه‌ی حیات‌اش باقی نمانده است.

در کنار اصطلاح "از پا افتاده"، اصطلاح "نفس‌بریده" را نیز داریم. و این وقتی است که شخص، در راه رسیدن به خواسته‌ها، آرزوها و برآوردن نیازهایش با تمام قدرت و توان دویده و به مقصود نرسیده است، انرژی‌اش به انتها رسیده و دیگر نای ادامه دادن ندارد. "نفس بریده"، وضعیت دردناک کسی است که برای به دست آوردن کم‌ترین‌های زندگی‌اش، بیشترین هزینه را می‌دهد. می‌دود برای چیزی که باید به اندک تحرکی به دست آورد. انرژی‌اش را برای کسب چیزهایی از دست می‌دهد که با صرف کمترین انرژی باید به دست می‌آورد. "نفس بریده"، چشمانی کم‌فروغ دارد. مقاومت‌اش در برابر سختی‌ها کم می‌شود و برای بیرون رفتن از وضعیتِ دردناک‌اش، اصطلاحا "کم می‌آورد". احساس ناتوانی و درماندگی می‌کند، از این رو عزت‌نفس‌اش خدشه‌دار می‌شود. مشقات روزمره، می‌شکندش و احساس درماندگی‌ می‌کند.

"از پا افتاده" و "نفس بریده" تنها وصف اشخاص نیست، بلکه می‌تواند وصف یک ملت نیز باشد. ملت از پا افتاده و نفس بریده، ملتی از رمق افتاده است. رنجور از بار سنگین زندگی که توانایی لازم را برای حرکت ندارد. وقتی حکومتی بدون توجه به توش و توان جامعه، سیاست‌های خود را پیش می‌برد، وقتی دولتی بدون توجه به توان و تحمل شهروندان‌اش بار‌های سنگینی بر دوش آنان می‌گذارد، در نهایت، ملت، خسته و رنجور از پای در می‌آید. نفس‌اش بریده می‌شود و به توقف وادار می‌گردد. .

روح یک ملت در وضعیت خستگی مفرط، چون شمعی به خاموشی می‌گراید و چون برگ‌های پاییزی زرد می‌شود و از درخت زندگی بر زمین سرد رنج‌ها سقوط می‌کند. دهه‌ها دوندگی در پای چیزهایی که به دست نمی‌آیند و چشم‌انداز روشنی هم ندارند، آزرده‌اش می‌کند. روان‌شناسان به چنین وضعیتی، با عنوان "فروپاشی روان‌شناختی" و جامعه شناسان آن را اضمحلال و فروپاشی یک ملت می‌دانند.

"چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟" و این پرسشی است که باید بدان بیندیشیم.

علی زمانیان.........۱۴۰۱/۰۳/۲۰
@kherade_montaghed
5.8K viewsedited  06:13
باز کردن / نظر دهید