2022-05-03 19:43:34
#رمان_رئیس_بزرگ
#نوشته_حانیه_یعقوبی
#930
با اولین حرکت رقص آغاز شد. ضربان قلب هانا بالا رفت.
نگاه از چشم های یکدیگر بر نمیداشتند که یک قدم به راست و دو قدم به عقب رفتند.
Le mani, tutto incomincia sempre con le mani
E ancora non le hai detto che la ami
Anche se lei lo sa
E poi, sai respirare solo se c'è lei
Diventi tutto quello che non sei
Diventi come ti vorrebbe lei
Ma non ti basta mai, oh, mai
دست ها ، همه چیز همیشه با دست ها شروع می شود
و تو هنوز به او نگفته ای که عاشقش هستی حتی با وجود اینکه این را می داند
و سپس تنها وقتی که او باشد می توانی نفس بکشی و به همه چیز هایی که نبوده ای تبدیل می شوی
به آنی تبدیل می شوی که او می خواهد اما هرگز برای تو کافی نیست ، هرگز
*
هانا پنجه ی پای راستش را به حالت دایره وار روی زمین کشید و بالا آورد. و با مکث کوتاهی کنار پای دیاکو روی زمین گذاشت.
یک قدم به سمت مخالف برداشتند و سپس هانا دومرتبه ، پایش را بالا آورد و زانویش را به پهلوی دیاکو چسباند.
آهسته در همان حال یک دور چرخیدند.
چرایش را نمی دانست اما هر زمان که نگاهش در چشمان سبز دیاکو قفل میشد ، حس شیرینی در وجودش جاری و در عمق تنش می نشست.
انتخاب رقص پر جنب و جوشی مثل تانگو و این آهنگ عاشقانه ی غمگین ، باعث حیرتش شد.
صدایی در دلش می گفت ، دیاکو از همه ی اینها منظور خاصی دارد.
*
Amore, amore, amore amaro, amore mio
Amore che potrà fermare solo dio
Ma questo amore senza cielo volerà
Nelle tue mani, aah
Amore senza amore, amore che non ho
Amore che non vincerà se tu non vuoi
Amore grande chiuso dentro una bugia
Senza domani, aah
عشق ، عشق تلخ ، ای عشق من
عشقی که تنها خدا می تواند جلوی آنرا بگیرد
اما این عشق حتی بدون آسمان هم در دستان تو پرواز می کند
عشق بدون عشق ، عشقی است که من ندارم
عشقی است که اگر تو نخواهی به ثمر نخواهد نشست
عشق بزرگی که درون یک دروغ نهفته است و فردایی ندارد
***
در میانه ی رقص مهیج شان ، دست هانا را بالا گرفت و یک دور ، به دور خودش چرخاند.
پس از آن هانا زانویش را بالا گرفت و در حالی که روی پاشنه ی پای دیگرش ایستاده ، به او نزدیک شد.
نگاه دیاکو ، از قهوه ی محبوبش ، به روی لب های هانا کشیده شد. به شراب سرخ و نابی که برای نوشیدن آن ، دلش غنج می زد.
هانا که با زیرکی او را زیر نظر داشت ، لبخند دل نشینی زد و با ناز به عقب برگشت و کمی فاصله گرفت.
رمان رئیس بزرگ و چنل رو به دوستانتون معرفی کنید
@Bookscase
197 viewsHaniye Yaghubi, 16:43