Get Mystery Box with random crypto!

کانال انشا

لوگوی کانال تلگرام ensha — کانال انشا
آدرس کانال: @ensha
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 45.32K
توضیحات از کانال

📚 ڪانال تلگـــرامــے #انشا 📚
💙صفر تا صد نوشتن انشای شما توسط ما #رایگان است💙
📊 درخواست انشا : @enshaa_bot

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2024-03-03 21:08:32 #انشا جانشین سازی در مورد : خاک

خیلی منتظرت بودم . چرا نیامدی؟
سرت گرم کجا بود؟
نکند مرا از یاد برده ای؟
قلب صاف و هموارم را با دوری‌ات پاره پاره کردی!
می‌دانی؟ با ابرها آمدی و با ابرها رفتی. هرچه صدایت‌زدم نشنیدی.
در تمام جهانم یکی می توانست جانم را نجات دهد، آن تو بودی .
دلگیرم و ناامید .افسوس که گوش شنوا نداری و دلم راهی به دلت کاش داشت .
یک دمی امید در دلم جوانه زد. سر بلند کردم. قطره قطره چکیدی ؛ دست مریزاد. پس فراموشم نکردی یار با معرفت ! روحم تازه تر می‌شد. پیدایم کردی، پیدایت کردم. ترک های قلبم را یکی به یک پیوند زدی و تمام تشنگی‌ام را برطرف کردی .
همیشه همینطوری بمان . مگذار دوری‌ات دشت سرسبزم را تبدیل به بیابانی پوچ و سرد کند.
مگذار بگویند: این خاک چه بی باران است.
بدون وجودت ، چیزی در من به وجود نمی‌آید.
دانه این جوانه نمی‌زند. گلی سردر نمی‌آورد . درختی پربار نمی‌شود . بدون تلفیق و ترکیب بوی من و تو روح کسی شاداب نمی‌شود .
همیشه همینطور بمان‌و ببار و من را با دوری ات امتحان نکن .

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
48.3K views18:08
باز کردن / نظر دهید
2024-03-03 19:42:43 #انشا به روش سنجش و مقایسه در مورد : قلب و سنگ

قلب وسنگ هر دو از سه حرف تشکیل شده است؛ ولی تفاوت هایی هم با یکدیگر دارند:
قلب تکه گوشتی نرم ولطیف است که در سینه آدمی جای دارد و تپیدن آن نشانگر حیات انسان است. سنگ، سخت و محکم است.
قلب اصلی ترین عضو بدن است و اگر زمانی آسیب ببیند ممکن است دیگر قدرت زندگی کردن را نداشته باشد.
قلب سرچشمه تمام احساسات آدمیان است،
اما سنگ بسیار سرد و بی روح است و گاهی می تواند چنان آسیبی بزند که در بعضی اوقات قابل ترمیم نیست؛ قلب هم همینطور است اگر آسیبی ببیند هیچ راه درمانی ندارد.
قلب و سنگ هر دو می شکنند با این تفاوت که اگر قلب بشکند دیگر قابل ترمیم نیست ولی اگر سنگ بشکند یا با چند قطره چسب درست می شود یا در گذر زمان به سنگی زیبا تبدیل می شود.
وجه شباهت سنگ و قلب این است که هردو توسط یک موجود شکسته می شوند و آن موجود کسی نیست جز انسان که قلب را با سخنان و رفتار خویش و  سنگ را با ابزاری سخت و آهنین می شکند.
گاهی وقت ها انسانها چنان از همنوع خود آسیب می بینند که قلب آنها به به سنگی سرد تبدیل می شود و دیگر هیچ حسی ندارد؛به یکباره سرچشمه تمام احساسات درون او خشک می شود.
بعضی سنگ ها درون خود حفره هایی دارند که به برخی از موجودات سر پناه می دهند همانند قلب که دارای دریچه هایی است که احساساتی را در خود جای می دهد ، گاهی این احساسات به خاطر اینکه در قلبت می ماند و تلنبار می شود همانند موجودی به این طرف و آن طرف می روند و می خواهند بیرون بروند ولی حیف که خیلی از این موجودات هیچ گاه نمی توانند از قلب خارج شوند و به غمبادی بزرگ تبدیل می شوند.

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
40.9K views16:42
باز کردن / نظر دهید
2024-03-03 19:40:36 #انشا به روش سنجش و مقایسه در مورد : قلب و مغز

" به نام یگانه معبودم"
ای دلیل بقای حیات رویایی بی انتهای من، به تو سلام می کنم!
امشب هم مانند شب های دیگر زیر نور ماه، خواستم از تو بنویسم ولی قلم همراهی نکرد، مغز آشفته ام قصد همسفری نداشت ولی هر چه که بود قلب تپنده ای درون سینه ام فرمان نوشتن را صادر کرد.
این بار باید قلم را می رقصاندم، به قصه نوشتن، آری ، برای تو !!!
معشوق من امروز هوای قلبم غبار آلوده تر از هر روز است، می دانی گویا تقدیر و سرنوشت چند قدم از تقلا هایم جلوتر بوده و هستند. من از دریایی عشق تو کوچ کردم و در باتلاق هجر فرو رفتم!
آری، عشق مثل جنگی است که شروع کردنش آسان است، تمام کردنش دشوار و فراموش کردنش...
وای از فراموش کردنش که محال و ناممکن است.
رویای بی انتهای  من، در اتاق تاریک ذهن من ،در صندقچه ی خاک گرفته ی گوشه ی مغزم خاطراتی ثبت شده اند که حال، رنگ خیال گرفته اند، خاطرات که نمی میرند! می میرند؟؟
امروز که از شهر احساس عبور کردم، سرمایش به وجودم چنگ می زد!
آوخ! که زود تابستان گرمش ،زمستان شده! پیر مرشد آن شهر مرا به صرف اندکی سخن و اندرز، میهمان کرد .
نخست از حال آشفته ام پرسید و خواست از حزن لانه کرده درجانم بکاهد. چندی بعد با جامی از پند گران مایه اش ،از من پذیرایی نمود!
گفت : قلبت سرای احساسات جانت است !
نگذار چون انفرادی زندانهای مغزت خالی از احساس باشد، که آنگاه عنکبوت ها  تارهایشان را بساط می کنند و نه مهمانسرا باشد که هر که از راه رسد، در آن فواد تپنده ات ،جای دهی!

دل آرامم حتی در نبود تو، من خیال تو را هزاران بار در صندوقچه  ی ذهن غرق در خیالم بافتم و تن نمودم، پس نه عنکبوت ها تارهایشان را می بافنند نه جهان
دیگری در قلب من جایی خواهد گرفت!
این را برای تو می گویم ،مراقب قلبت باش، به تو می گویم که به جای عبور از دوراهی های قلبت از چهار راه مغزت عبور کن که مغز سرای منطق است و قلب سرای سرای احساس ...
نگذار بیهوده در سینه ات بی قراری کند و اجازه نده، خاطر خواهی ناسره در آن قلب کوچک و سیعت، صورت گیرد.
يحتمل در انزوای خاطراتت یادی از این کوچک داری ، پس گردِ این خیال را بگیر که مبادا خاکستر فراموشی، صورت این خیال را بپوشاند.
آرام جان من ! جای خالیت در آسمان ابری چشمانم ، حالم را چو انسانی کرده که در مهامه و فیافی ، گرفتار و افتان و خیزان در حرکت است!
خواهانم از شما ،که در یادتان یادی از مجنون مهجور افتاده از لیلی خویش، بگیرید !!!
«در دیار عاشقان ، چشم ها بارانی
تابوده همین بوده ، این رسم عاشقی است ».

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
33.3K viewsedited  16:40
باز کردن / نظر دهید
2024-02-27 20:32:43 #انشا در مورد : یک روز سرد زمستانی

   سردی هوا کم کم بر گرمای قلبم غلبه می کرد؛
دستانم را به هم می‌فشردم تا اندکی مرهم باشم بر روز زخم های روح خویش؛
خود را بغل می کردم تا یادم رود چقدر دوست داشته نشدم و چقدر جان دادم پی جانی که از جان من نبود ولی تمام جان و جهان من بود.
    آن روز آسمان نیز بر حال دلم گریان بود و می‌بارید برایم.
هم درد خوبی بود ولیکن شوری اشک هایش نمکی بود بر زخم هایم.
با او گفتم ای آسمان نبار که حال دل کویرِ کویر است و این خاک با اشک های زمستانی تو دریا نخواهد شد؛
پاسخم داد: که ای پاره دل ، تیماری برات خواهم شد طاقت بیار...
گفتمش آنچه ندارم صبر و طاقت است پیش نداشته از داشته هایت نگو
پاسخم داد: صبر کردم تا ز یک ذره آسمان شدم، صبر کن تا ز یک حبه شرابی دیرینه شوی...
آنچه میگفت دلیل قانع کننده ای ولی عاشق کی فهمد دلیل و منطق ؟!
چه بسا رسم عاشقی دیوانگیست و هیچ دم دیوانه و عاشق رفیق هم نشوند!!!
    آن روز چشم هایم نیز با آسمانی تبانی کرده بودند که بشکافند زخم های تازه جوش خورده را و عجب تیم قدری بودند؛
چاقو زدند بر بخیه ها ؛ شکافتند و شکافتند تا به استخوان رسیدند و یادم آوردند که چه ها بر من گذشت و چه شب ها به صبح رساندم؛
ز رگ و پی درد بیرون کشیدند و سلول به سلول پی خاطره های تلخ گشتند؛
قلب را گروگان گرفته و مجبورش کردند با صدایی بلند فریاد بزند "آری دوستم نداشت"
آن روز ویران شدم و از نو ساخته شدم
آنچه بر من گذشت آن روز ، بماند میان من و یزدان

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
36.3K views17:32
باز کردن / نظر دهید
2024-02-26 20:18:07 #مثل_‌نویسی در مورد مثل : از دل برود هر آنکه از دیده برفت

از دل برود هر آنکه از دیده برفت؛ آری به راستی هرکه از دیده برفت، دمی بعد از دل و یاد رود ولیکن محبوب من قانون اساس این دنیا هیچگاه برای تو شامل نشود و از آنگه که دیده گذشتی و راه به دل باز کردی،حتی از دیده برفتنت نیز خیالی بر دل ما نزد.
آنگه که آمدی و همه دیده ها و شنیده ها و گفته ها از آن تو شد،کاخی به جمال هستی از خشت عشق و محبت در دل ما بنا کردی؛
حقا که تو بنا و ما شیفته هنر دست تو بودیم.
آن قدر بیل به خاک دل مرده ما زدی که حال و احوال دوران ما نیک گشت و هزاران بار از ایزد شکر بودن تو کردیم؛
آن قدر باران محبت شدی بر دل کویر ما که زنده بودن یا نبودن ماهی های آرزو وابسته به وجود تو شد، ولی چشم باز کردیم و دیده ایم که رفته ای پی پوچ؛
آنچه بر ما گذشت بماند میان منو ایزد ولی از دیده برفتی و هیچ دم از دل نرفتی!!!
آمدنت با خودت و از دل برفتنت اتفاقی محال محبوب جاودانه من!!!

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
37.9K views17:18
باز کردن / نظر دهید
2024-02-26 19:39:12 انشا به روش #سنجش_مقایسه در مورد مثل : مقایسه انشا و ریاضی

بین خودمان بماند، هر دفعه که قرار است انشا بنویسم از صبح روز قبلش ذهنم درگیر می‌شود که باید چگونه بنویسم تا خواننده متوجه منظور من در انشا شود، آخر من یک مربع در دنیای مستطیل ها هستم که هیچ‌کس متوجه عرض بنده نمی‌شود.
اما برای حل کردن تمرینات ریاضی همین که جواب و روش را بنویسم کفایت می‌کند و همه متوجه منظورم خواهند شد، یعنی مجبورند که متوجه شوند، چون اگر نفهمند، اعداد جور دیگری به آن ها حالی میکنند.
معمولا بچه ها تا اسم ریاضی را می‌شنوند یاد بدبختی های زندگیشان می افتند و برایشان از عذاب الهی هم دردناک تر است. ( البته من برایشان متاسفم! ). همین بچه ها تا اسم انشا را می‌شنوند مثل خری که تیتاب دیده است ذوق می‌کنند و خرکیف می‌شوند. (باز هم برایشان متاسفم) .
البته باید برای خودم هم متاسف باشم، چون هیچکس به جز من برای نوشتن دوازده خط انشا به سه ساعت زمان نیاز ندارد که آخر سر هم باعث شود مدیر با هزار بدبختی از سالن امتحان بیرونت کند.
برای بقیه شیرین بودن ریاضی یک پارادوکس به حساب می‌آید، انشا برایشان شیرین تر است، چون می‌توانند آزادانه هرچه که به ذهنشان خطور میکند را به روی کاغذ بیاورند. ولی ریاضی محدودیت دارد و باید چیزی را که از تو میخواهد پیدا کنی.
اما هردو خبر از اعماق ذهن ما می‌دهند، یکی با کلمات و دیگری با اعداد. هر چقدر بیشتر بخوانی، بیشتر میدانی و توانایی توصیف بالاتری خواهی داشت.
هردو را معلم ها درس می‌دهند اما معلم انشا همیشه بین دیگران محبوب است و معلم ریاضی همان است که حتی اگر کره زمین به قدری گرم شود که یخ های قطبی، آب شوند و تمام کره زمین را آب بپوشاند، باز هم خودش را می‌رساند و کلاس درس در قایق شناور روی آب برگزار خواهد شد. چرا؟ چون درس عقب است.
در آخر هم باید بگم که ریاضی از تو انتظار طنز گفتن ندارد ولی انشا انتظار دارد که آدم جدی‌ای مثل من، طنز بنویسد.

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
38.0K views16:39
باز کردن / نظر دهید
2024-02-26 18:43:19 #انشا در مورد : صبح سرد و برفی زمستان

آسمان شب گذشته احساس سنگینی داشت و سرما امانش را بریده بود حالش کاملاً متفاوت بود و حال باریدن به خود گرفته بود گویی قرار بود هدیه‌ای برای زمین بفرستد هدیه‌ای مانند چادری سفید که خودش را با آن بپوشاند.
امروز همه چیز خیلی عجیب بود حتی چشم باز کردن من اول صبح. نسیم سردی در حال وزیدن بود به طوری که پرده‌های اتاقم را همراه خود می‌رقصاند و دستی به گونه‌هایم می‌کشید و زلفانم را آشفتهه‌تر می‌کرد. به سمت پنجره رفتم تا جویای احوال امروز آسمان باشم میدانید چه دیدم مرواریدهای سفیدی که بالاخره خانه آسمانی خود را ترک کرده بودند و به دیدن اهل زمین آمده بودند و آنها را در آغوش گرفته بودند.
درختان به احترامشان سر تعظیم خم کرده بودند و آنها را روی سر خود جای داده بودند کلاغ سیاه و پرندگان دیگر در میان آن مرواریدهای سفید بالا و پایین می‌پریدند و به نحوی شادمانی خود را ابراز می‌کردند. اما به نظر می‌رسید  او بیشتر دلتنگ باشد . می‌دانید چرا؟زیرا رد پای هر جانداری را در دل خود حک کرده بود تا مرحمی بر دل بی‌قرارش باشد. دلم نمی‌خواست چشم از این منظره زیبا بردارم اما یک چیز توانم را بریده بود. بله،همان رفتار سرد و خشن زمستان که دیگر به استخوانم نیز نفوذ پیدا کرده بود.
با عجله لباس گرم پوشیدم و خود را با یک فنجان چای،در حیاط مهمان کردم.  خورشید خانم ابرها را با دستان گرمش کنار می‌زند و رخسار زیبایش را نمایان می‌کند. با ورودش مرواریدهای خفته بر روی زمین شروع به درخشیدن می‌کنند.
از سوی دیگر هیاهوی بچه‌ها در اطراف پیچیده است و این پیام آور این بود که قرار است به دیدار دوست صمیمی شان یعنی آدم برفی بروند.
اگرچه برف یک رنگ و دل سردی دارد؛اما هیچ از زیبایی اش کاسته نمی‌شود.

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
33.6K views15:43
باز کردن / نظر دهید
2024-02-13 18:44:37 #مثل_‌نویسی در مورد مثل : از تو حرکت از خدا برکت

آسمان خموش بود، شب سرد و تار، نوری از دور در پنجره نیم رخش را به رخ می‌کشاند،از پرطاووسی که در آن خفته بودم،دل کندم؛آبی به سرو صورتم خراندم و لباس برتن کردم و به
سوی مدرسه قدم برداشتم،پایم که به در حیاط رسید،صدای قهقه و شادی عده ای از دانش آموزان به گوشم خطور کرد،ناخداگاه لبخندی برلبم نشست،از آنان جویاشدم،چه شده که همگی اینقدر خوشحالید؟یکی از آنان باصدایی گرم که درآن ذوق موج میزد،اینگونه گفت:«ماکسانی هستیم که به پاس قدردانی برای حضور فعال در مدرسه و مسابقات برای سه روز زیارت مشهد برگزیده شدیم».
لبخندی نثارش کردم و گفتم:« خوشا به حالتان». و اندوه زده از آنجا دور شدم؛بسی خود را سرزنش کردم،مقصر خویش بودم که ایام به تفریح گذراندم و حال چوب جاهلیت خویش را بر من می زنند.
انگار به یک باره در من تحولی پدید آمد،در چند مسابقه بدنی،دینی و دگر موضوعات نام نویسی نمودم.
با دوستم گپ می زدم خطاب به او گفتم:« درست است دگر آن فرصت را از دست دادم،اما این درس خوبی بود و می کوشم تا دگر این خطا را تکرار نکنم».
در همین حال بودیم که مدیرمان به سویم آمد و گفت:«دوستانت از شوق تو برای رفتن به این سفر گفته بودند،اما نمی دانستم اینقدر زود ناامید شده ای!یکی از دانش آموزان در این فکر است با خانواده اش به زیارت بیاید،تو می توانی به جای او با ما بیایی».
انگار قلبم برای لحظه ای از حرکت ایستاد!چه می شنیدم؟یعنی من به آرزویم رسیدم؟
در همین میان مریم لب باز کرد:« شنیده ای می گویند{از تو حرکت از خدابرکت} تو قدمی برداشتی و کردگار کبیر نیز،برای تو چندین قدم برداشته است».

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
47.6K views15:44
باز کردن / نظر دهید
2024-02-11 22:50:18 #مثل_‌نویسی در مورد مثل : آب ریخته ، جمع شدنی نیست

این ضرب المثل به معنای این است که جبران برخی کارهای اشتباه غیرممکن است مثل آبی که می‌ریزد و دیگر جمع نمی‌شود و یا مانند آبرویی که می‌ریزد و دیگر جبران نمی‌شود...
وقتی که ما حرف دلمان را به کسی می‌زنیم، در واقع بین ما و آن فرد رازی هست ... اگر آن راز فاش شود و آبرویی برود، دیگر نمی‌توان آن را دوباره به حالت اول بازگرداند...و برای همین است که در همچین مواقعی می‌گویند:"(همانند آبی است که اگر بر زمین ریخته یا جاری شود نمی‌توان آن را جمع کرد...)

"کارهای اشتباه ما مانند پرتاب سنگی هستند که بر سر جای اول خود دیگر بر نمی‌گردند اگر انسان کار ناشایستی یا گناهی کند پاک کردن و جبران آن کار مشکلی است...
روزی روزگاری روستایی بود بسیار کوچک و زیبا،...اهالی آن روستا مردمانی مهربان و دلسوز یکدیگر بودند. آنها باهم خیلی صمیمی بودند.
در آن روستا چند خانه بیشتر زندگی نمی‌کردند. یکی از خانواده‌های آن روستا که نسبت به یکی از همسایه های خود حسودی می‌کرد شایعه‌ای را مدام درباره‌ی او تکرار می‌کرد ...
در عرض چند روز همه‌ی محل داستان آن خانواده را فهمیدند. آن فردی که داستان درباره‌اش بود خیلی خیلی ناراحت و غمگین بود.
بعد از گذشت چند روز آن خانواده متوجه‌ی کار زشت و ناپسند خود می‌شوند که کارشان کاملا اشتباه بود. خیلی فکر می‌کردند که راه حلی پیدا کنند برای جبران کارشان... برای همین تصمیم گرفتند که به خانه ی پیر دانایی که در آن روستا زندگی می‌کرد بروند و از او کمک بگیرند. آنها به نزد آن پیر دانا رفتند و از او کمک خواستند و پرسیدند برای جبران اشتباهشان چه می‌توانند بکنند!!. پیر دانا به آنها گفت:"(بروید و از درختی که بر روی بلندترین تپه‌ی روستا است یه مشت برگ بچینید و سر راه که به خانه بر می‌گردید برگ‌ها را یکی یکی در راه بریزید...)"
آن خانواده هرچند از این حرف پیر دانا تعجب کرده بودند ولی سکوت کردند و سری به نشانه مثبت و بله تکان دادند...از خانه‌ی پیر دانا خارج شدند و آنچه را که گفته بود انجام دادند.
روز بعد که آن خانواده به خانه‌ی پیر دانا رفتند به آنها گفت:"(حالا بروید و همه برگ‌هایی را که دیروز ریخته بودید جمع کنید و برای من بیاورید...)"
آن خانواده هم به ناچار در همان مسیر راه افتادند؛ اما با ناامیدی دریافتند که باد و باران همه‌ی برگ‌ها را با خود برده است، پس از ساعت‌ها جست‌وجو با تنها چهار برگ در دست برگشتند. پیر دانا گفت: "(می‌بینی؟؟...انداختن آن برگ‌ها آسان بود اما باز گرداندن آنها غیرممکن است...)" شایعه هم اینگونه است پخش کردنش کاری بسیار آسان است اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی‌توانی آن را کاملا جبران کنی...آبروی مردم هم همینطور است، اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش...
آنجا بود که آن خانواده به یاد این ضرب‌المثل افتادند که می‌گوید:"(آب ریخته،جمع شدنی نیست...)"

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
45.6K views19:50
باز کردن / نظر دهید
2024-02-06 21:41:58 #انشا در مورد : ماهی قرمز

ماهی قرمزی هستم که شبانه‌روز تلاطم رودخانه را حس می‌کنم. هم‌آوا با نوای شُرشُرش سوت می‌زنم. به خیابان‌های خیسش چشم می‌دوزم. هنگام صبح که از خواب برمی‌خیزم مقصودی ندارم. دست به دست آب می‌دهم. سوار می‌شوم. کمربندم را می‌بندم. راه می‌افتیم و او هرجا که خواست مرا با خود می‌برد. به دست‌اندازهای سنگی که می‌رسیم محکم می‌نشینم. اینجا به جز دل‌هایمان همه‌چیز سنگی است. خیابان‌هایمان را آسفالت نمی‌کنیم. جاده‌ها همه خاکی‌اند. اینجا همه‌کس و همه‌چیز خاکی است. برای هم رجز نمی‌خوانیم. با هم رفیقیم. باران که می‌بارد، همه زیر یک چتر پناه می‌گیریم. کسی با کسی دشمنی ندارد. اینجا همه خوب‌اند. با رنگ‌ها و شکل‌های گوناگون اما همه مثل هم هستیم. اینجا تمام ملودی‌ها آرام است؛ آرامِ آرام.
ما با هم قهر نمی‌کنیم. ما گریه نمی‌‌کنیم. اینجا همه شادند. اینجا چراغ قرمز نداریم. همهٔ چراغ‌ها زردند. نه تند می‌رویم و نه زندگی برایمان می‌ایستد. اینجا آرام زندگی می‌کنیم. فال نمی‌گیریم. این‌جا همه خوشبخت‌اند. شاید دنیای ما کوچک‌تر از دنیای ما باشد؛ اما قلب‌های ما بزرگ‌تر، زیباتر و پاک‌تر است. اینجا گذر رودخانه است. همه می‌گذرند. کسی نمی‌ماند. اینجا همه‌چیز یک‌نواخت است؛ چون این اطراف کسی عاشق نمی‌شود.

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA
44.6K views18:41
باز کردن / نظر دهید