Get Mystery Box with random crypto!

تکامل و فلسفه

لوگوی کانال تلگرام evophilosophy — تکامل و فلسفه ت
لوگوی کانال تلگرام evophilosophy — تکامل و فلسفه
آدرس کانال: @evophilosophy
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 5.97K
توضیحات از کانال

درس‌گفتارها و نوشته‌هایی کوتاه در «تکامل و فلسفه»
نگاهی تکاملی به شکوفایی و خوب‌زيستن

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-24 11:32:07 معمای تکامل زبان

زبان چگونه در نیاکان ما شکل گرفت؟ یکباره یا به‌تدریج؟

از آنجا که رابطه‌ی وثیقی میان زبان و فرهنگ وجود دارد اینها از مهم‌ترین و البته از دشوارترینِ پرسش‌ها در مطالعات مربوط به کلیتِ تکامل انسان است.

تبیین چگونگی ایجاد تغییرات در اسکلت انسان، یا توصیف مراحلی که به راه‌رفتن برروی دوپا انجامید، یا بیان چگونگی بزرگ‌شدن مغز انسان کارهایی ساده‌تراند؛ زیرا در این موارد فسیل‌ها راهنمای بسیار مناسبی جهت ارائه‌ی روایت‌های تاریخی‌اند. اما زبان فسیلی ندارد.
پس آیا اصلاً ممکن است از نظریه‎‌پردازی صرف فراتر رفت و بر پایه‌ی دسته‌ای شواهد تجربی، روایت‌های تاریخی‌ای مشابه سایر تبیین‌های تکاملی عرضه کرد؟!

اخیراً (۱۱ آگوست ۲۰۲۲) مقاله‌ای در نشریه‌ی ساینس منتشر شد که نور تازه‌ای به این مسأله تاباند. اشاره‌ای به تاریخچه‌ی این بحث، به درک میزان اهمیت چنین یافته‌ای کمک می‌کند.

در ۱۸۶۶، انجمن زبان‌شناسی پاریس، بحث درباره‌ی چگونگی تکامل زبان را به دلیل ناممکن دانستن رمزگشایی‌ از آن ممنوع کرد! احتمالاً اعضای انجمن می‌پنداشتند که هیچگاه پاسخ این پرسش‌ها را نخواهیم دانست و وقت انجمن ارزشمندتر از آن است که به داستان‌سرایی برخی افراد خوش‌ذوق اختصاص یابد. گرچه دانشمندان افرادی نیستند که گوششان بدهکار چنین ممنوعیت‌هایی باشد، اما به دلیل همان محدودیت‌ها در داده‌های تجربیِ مورد اشاره‌ی انجمن، عملاً مطالعات چندانی در این حوزه انجام نشد.
اوضاع تغییر کرد و طی دهه‌های اخیر، و به نحوی فزاینده، شاهد ظهور دسته‌ی بزرگی از داده‌های پژوهشی بوده‌ایم. البته کماکان نتایج ناامیدکننده بوده‌است.
نشانی از این ناامیدی را در مقاله‌‌ای بسیار پرارجاع، که ۱۴۸ سال پس از ممنوعیت انجمن، در ۲۰۱۴، و به قلم هشت تن از برجسته‌ترین چهره‌های پژوهش در تکامل زبان نگاشته شد، می‌بینیم. هرکدام از نویسندگان مقاله از نظریه‌پردازان اصلی و رقیب در بحث تکامل زبان بودند و بنابراین انتظار نمی‌رفت که مقاله‌ی مشترکی بنویسند.
لبّ سخن مقاله این بود که در موضوع تکامل زبان، شواهد تجربی از فرضیه‌ها عقب هستند؛ به عبارتی، بیشتر با فرضیه‌هایی بی‌پشتوانه‌ مواجهیم. نویسندگان به صراحت اعلام کردند:

۱) پژوهش‌های تطبیقی در سایر جانوران عملاً هیچ کمکی به درک ما از خاستگاه زبان نکرده‌است؛
۲) فسیل‌ها و شواهد باستان‌شناسی نیز کمکی نکرده‌اند؛
۳) درک ما از ژنتیک زبان به‌قدری ضعیف است که امید چندانی به گرفتن کمک از این جانب هم نیست؛
۴) مدل‌سازی‌های کامپیوتری نیز بر مفروضاتی بی‌اساس و آزمون نشده بنا نهاده شده‌اند.

با ذکر این پیش‌زمینه است که اهمیت پژوهش اخیر روشن می‌شود. پژوهشگران ژاپنی با مدل‌سازی کامپیوتری، داده‌های مربوط به آناتومی حنجره‌ی ۴۳ گونه‌ی جانوری را که حاصل هزاران ام.آر.آی و سی.تی اسکن بود، هم‌زمان مقایسه کردند. جمع‌آوری این حجم از داده‌ها و مدل‌سازی آنها، آنقدر ناشدنی می‌نمود که سایر پژوهشگرانِ این حوزه را به تحسین واداشته است.
در این مقایسه چیزی را یافتند که تا به امروز کسی از آن آگاه نبود. در حنجره‌ی تمامی این گونه‌ها، غیر از انسان، شیاری وجود دارد. یعنی حنجره‌ی انسان با «ازدست دادن» خصیصه‌ای مسیر تکاملی زبان را پیموده است، و نه با افزوده شدن چیزی و پیچیده‌تر شدن آن! (به تعبیر نویسندگان مقاله، با کاهش پیچیدگی و نه با افزایش آن!)

دو نکته:

۱) از همین آغاز، پژوهشگران دیگری ضمن بزرگ دانستن کشف جدید، نقدهایی جزیی را بر تفسیر نهاییِ این پژوهش وارد دانسته‌اند. از جمله اینکه ازدست‌دادن یک خصیصه را نباید الزاماً به‌معنای کاهش پیچیدگی آن دانست. (به عنوان نمونه، سیستم‌های سوخت در اتومبیل‌های فاقد انژکتور امروزی، ساده‌تر از اتومبیل‌های انژکتوردار قدیمی نیستند.)
نقد دیگری که از همین آغاز به گوش می‌رسد آنکه زبان، به معنای سخن گفتن، متفاوت از صدا درآوردن است. احتمالأ دومی را می‌توان تسهیل‌کننده‌ی اولی دانست؛ اما در همین امکان نیز می‌توان تردید کرد: انسان‌های زیادی هستند که با زبان اشاره صحبت می‌کنند. چه بسا صحبت کردن در نیاکان دور ما نیز در ابتدا با زبان اشاره بوده باشد.

۲) اما نکته‌ی مهم پژوهش آن است که تازه فهمیده‌ایم حنجره‌ی انسان چه تفاوت اساسی‌ای با سایر جانوران دارد. این نقطه‌ی آغازِ ارائه‌ی فرضیه‌های آتی‌ست. علم همیشه به فرضیه نیاز دارد. از این پس شاهد ظهور روایت‌هایی خواهیم بود که این داده را در روایت‌گری‌های خود می‌گنجانند. البته بخش‌های دیگر داستان، آزمون‌های جدیدی می‌طلبند.

چه بسا در انتهای این سده نیز کماکان بگویند درک ما از پیدایی زبان ناچیز است؛ اما قدم برداشتن در این مسیر باعث می‌شود «ناچیزِ» آن روز و «ناچیزِ» امروز «یک چیز» نباشد! کمااینکه فهم امروز ما از تکامل زبان با زمانی‌که آکادمی زبان‌شناسان پاریس سخن گفتن در این باب را ممنوع کرد یکی نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy
1.7K views08:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-17 11:38:37 توکسوپلاسموز و گرایش‌های سیاسی!

فرض‌ کنید بین دو نفر بحث سیاسی داغی در جریان است. یکی از ناسیونالیسم دفاع می‌کند و دیگری از جهان‌وطنی؛ یا یکی از دولتی مقتدر دفاع می‌کند و دیگری از دولت حداقلی. 
نفر سومی وارد گفت‌وگو می‌شود: پژوهشگری که روی توکسوپلاسما گوندی کار می‌کند (تک‌یاخته‌ای که عموماً در بدن گربه‌ها زندگی می‌کند و اگر به بدن انسان منتقل ‌شود معمولاً تأثیرات بدنی خاصی ندارد، مگر در شرایط خاص). هرچند ممکن است نظر سیاسی و اجتماعی نفر سوم ابعاد جدیدی از موضوع مورد بحث را روشن کند اما کاملاً بعید به‌نظر می‌رسد که اطلاعات او در پارازیتولوژی بتواند بر بحث میان دو نفر نوری تازه بتاباند. درست؟

نه کاملا! مقاله‌ای که در شماره‌ی اخیر (۲۲ جولای ۲۰۲۲) در نشریه‌ی روانشناسی تکاملی منتشر شده چیز دیگری می‌گوید. پژوهشگران بیش از یک‌دهه است متوجه شده‌اند که ابتلاء به توکسوپلاسموز می‌تواند بر رفتارها و حتی بر شخصیت افراد اثر گذارد. یافته‌ها عجیب‌اند، اما پژوهش اخیر چیز عجیب‌تری را هم نشان می‌دهد: آلودگی به توکسوپلاسما بر نوع گرایش‌های سیاسی افراد اثر دارد!

  در این پژوهش باورها و ارزش‌های سیاسی ۲۳۱۵ پاسخ‌دهنده (۴۷۷ آلوده به توکسوپلاسما) را از طریق نظرسنجی آنلاین، با استفاده از پرسش‌نامه‌ی «اعتقادات و ارزش‌های سیاسی»، اندازه‌گیری کردند. نتایج، از جمله، نشان داد که شرکت‌کنندگانِ آلوده به توکسوپلاسما، در قبیله‌گرایی امتیازی بالاتر، و در لیبرالیسم فرهنگی و ضداقتدارگرایی امتیاز کمتری کسب کردند.

اما یگانه عامل زیستی که بر گرایش‌های سیاسی اثر می‌گذارد، ابتلای به توکسوپلاسموز نیست. پژوهش‌های دیگری از ارتباطِ بین میکروبیوم روده و رفتارهای اجتماعی و گرایش‌های سیاسی افراد خبر می‌دهند. عصب‌شناسان نیز می‌گویند افرادی با آمیگدال بزرگتر، گرایش بیشتری به محافظه‌کاری دارند؛ نیز می‌دانیم که وجود و فعالیت برخی ژن‌ها و هورمون‌ها در بدن افراد بر گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک آنها اثر دارد.

آیا چنین یافته‌هایی نشان می‌دهند که سرنخ رفتارهای سیاسی ما در دست دسته‌ای عوامل زیستی (ژن‌ها، ساختارهای عصبی، هورمون‌ها، نوع میکروبیوم، و عفونت‌ها) است؟ قبل از پاسخ به چند نکته توجه فرمایید:

یک) دسته‌ی بسیار بزرگتری از داده‌ها نشان داده‌اند که گرایش‌های سیاسی افراد متأثر از شرایط پیرامونی (محیط خانواده، دوستان، محیط کار، فرهنگ، دین، طبقه‌ی اجتماعی، وضعیت اقتصادی، نوع حکومت، و غیره) است. اگر قرار است داده‌های تجربی را جدی بگیریم، که باید بگیریم، نادیده گرفتن دومین دسته‌ی داده‌های تجربی نیز خطاست. یافته‌های هر دو دسته صرفاً بیانگر گرایش‌هایی هستند که ضرورتا محقق نمی‌شوند اما به رفتارها جهت می‌دهند. جهان انسان‌ها جهان تعیّن‌گرایی نیست.

دو) به‌علاوه، عوامل زیستی، نه فقط با عوامل اجتماعی، بلکه حتی با خودِ عوامل زیستی دیگر هم ممکن است در تعارض قرار گیرند. مثلا ممکن است ساختار مغزی فردی متناسب با گرایش او به سمت جناح چپ باشد، اما آلودگی به توکسوپلاسموز گرایش او را به سمت جناح راست متمایل کند؛ یا وجود فلان ژن در بدن او منجر به گرایش به سمت جناح چپ باشد اما ترکیب میکروبیوم دستگاه گوارش او به نحوی باشد که بیشتر در افراد متمایل به جناح راست دیده‌می‌شود.

سه) جهان انسان‌ها جهان طیف‌هاست. مشخص شده‌است که ممکن است گرایش‌های سیاسی انسان‌ها طی زمان تغییر کند و حتی یک شخص در روزی واحد، در دو شرایط اجتماعی متفاوت به دو نحو متفاوت عمل کند که یکی بیانگر گرایش او به جناح چپ باشد و دیگری به جناح راست.

چهار) «طیف سیاسی» سازه‌ای مفهومی است؛ یعنی نوعی مدل‌سازی است که جایگزین‌های زیادی در علوم سیاسی برای آن پیشنهاد شده‌است. برخی پژوهشگران علوم سیاسی آن را در تبیین رفتارها و گرایش‌های سیاسی مردم ناکارآمد می‌دانند. به همین دلیل هم عموم افرادی که ما آنها را راست یا چپ سیاسی می‌نامیم، در بسیاری از رفتارهای خود، از مدل آرمانیِ انسان راست و چپ سیاسی تخطی می‌کنند. این در حالیست که زیست‌شناسان و روان‌شناسان با این دوگانه، به‌سان «واقعیتی» اجتماعی برخورد می‌کنند. به‌علاوه پرسش‌نامه‌های علوم سیاسی نیز، بر ساخته‌های مفهومی، ایده‌آل‌سازی شده‌اند و بنابراین به تقریب گرایش‌های سیاسی را بازنمایی می‌کنند.

اگر این نکات را مدنظر قراردهیم باید متواضعانه‌تر بگوییم هرچند پژوهش‌هایی از این دست بر فهم ما از گرایش‌های سیاسی و نحوه‌ی انتخاب افراد در عالم سیاست می‌افزایند و علوم سیاسی باید توجه بیشتری به علوم تجربی داشته باشد اما تبیین رفتارها و گرایش‌های سیاسی انسان‌ها تبیین‌هایی چندلایه دارند و فقط در هم‌افزایی این تبیین‌هاست که به درک بهتری از رفتارهای سیاسی، و متناظر با آن از عالم سیاست، می‌رسیم.
این تبیین‌ها جایگزینی برای مدل‌های دانشمندان علوم سیاسی نیستند، مکمل آنها هستند.

هادی صمدی
@evophilosophy
3.9K views08:38
باز کردن / نظر دهید
2022-08-10 11:21:14 «خصیصه‌های جدید» چگونه طی فرایند تکامل به‌وجود می‌آیند؟ (۲)

راه‌حل:
پژوهشی که اخیرا توسط خانم بروس و آقای پتال، پژوهشگران زیست‌شناسی دریا، چاپ شده پاسخ نوینی به این پرسش می‌دهد؛ پاسخی متفاوت از پاسخ رایج. بر همین مبنا نیز نویسندگان مقاله چشم‌انداز نوینی از فرایند تکامل پیش‌روی ما می‌گذارند که بسیار جالب است. ابتدا ببینیم پاسخ رایج چیست و سپس وجه نوآورانه‌ی پاسخ جدید را بیان کنیم.

مطابق نظریه‌ی رایج، به عنوان مثال، پوسته‌ی سختِ سخت‌پوستان، برآمده از فعالیت ژن‌هایی در بدن آنهاست که فعالیت همان ژن‌ها در بدن حشرات به ساخت بال حشره منجر می‌شود. اما این ژن‌های حشرات در بدن سخت‌پوستان چه می‌کنند؟ پاسخ این است که شاید در گذشته‌های دور از طریق انتقال افقی ژن‌ها به بدن سخت‌پوستان راه یافته باشند.

اما پاسخ پژوهش جدید چیز دیگری است. مطابق نظر نویسندگان مقاله، زائده‌ی کوچکی روی پای بندپایِ نیای حشرات و سخت‌پوستان وجود داشته‌است که دو مسیر تکاملی کاملاً متفاوت را طی کرده و به پیدایی بال در حشرات و پوسته‌ی سخت در سخت‌پوستان انجامیده‌است. مطابق این نظر ناممکن است که پوسته‌ی سخت از هیچ به‌وجود آمده باشد.

اما طرفداران نظریه‌ی رایج می‌توانند بگویند غیر از انتقال افقی ژن‌ها از بدن حشرات به بدن سخت‌پوستان امکان دیگری هم هست: اینکه این ژن‌ها ریشه در نیای مشترک حشرات و سخت‌پوستان داشته باشد. اما نظر قدیمی نمی‌گوید این ژن‌ها در بدن آن بندپایِ نیا، که نه بال دارد و نه پوستی سخت، چه می‌کنند.

وجه مشترک نظریه‌ی قدیم و جدید می‌تواند چنین باشد: ژن‌هایی که در ابتدا کارکرد دیگری داشته‌اند در شرایطی دیگر و در همکاری با تیم‌های جدیدی از ژن‌ها در بدن سخت‌پوستان و در بدن حشرات کارکردهای جدیدی یافته‌اند.

پس وجه نوآورانه‌ی نظریه‌ی بروس و پتال چیست؟ در گسترش دادن مفهوم هومولوژی.

معروف‌ترین نمونه‌ی هومولوژی را به‌یاد آوریم: دست انسان، باله‌ی وال، و بال کبوتر. هر چند اینها ظاهرا متفاوت هستند اما کافی است به آناتومی آنها نگاه کنیم تا شباهت ساختاری‌شان را ببینیم. اما بروس و پتال می‌گویند ساختارهایی به حدّ تفاوتِ بال حشره و پوسته‌ی سخت سخت‌پوستان نیز می‌توانند هومولوگ یا هم‌ساخت باشند!

تکامل فقط خصیصه‌های جدیدی ایجاد نمی‌کند، گاه خصیصه‌ها (مثلاً ساختارها) را ازبین می‌برد. به عنوان نمونه، زائده‌ی کوچکی که در گوش برخی افراد دیده می‌شود بخشی از سیستم حرکتی است که در نیکان بسیار دور ما باعث حرکت گوش برای جهت‌یابی بهتر صدا بوده است.

نکته اصلی اینجاست: گاه خصیصه‌ی تحلیل‌رفته کلا حذف می‌شود و گاه آثاری از آن باقی می‌ماند که به آن اندام (خصیصه‌ی) به‌جامانده گویند. سخن بوریس و پتال این است که حذف نشدن کامل این خصیصه‌ها می‌تواند فایده‌ای در تکامل داشته باشد! این خصیصه‌ها یا اندام‌های کوچک به‌جامانده، می‌توانند همان زائده‌ی کوچک روی پای بندپایان در میلیون‌ها سال پیش باشند که مجدد در مسیرهای تکاملی بسیار متفاوتی به‌کار گرفته می‌شوند و شاهد تنوع‌هایی به حدّ تفاوت بال حشرات و پوسته‌ی سخت سخت‌پوستان می‌شویم. به تعبیر آنها آنچه نوآوری‌های تکاملی می‌نامیم چه بسا چندان هم نوآوری به معنای «خلق از هیچ» نباشند.

پرسشی پیش می‌آید: اما تکامل که آینده‌نگری ندارد؛ پس از کجا می‌داند بهتر است اندام به‌جامانده‌ای را حفظ کند؟!

پاسخ نویسندگان مقاله جالب است: تکامل گاه «مجبور است» چنین کند و برخی اندام‌های به‌جامانده را حفظ کند: ژن‌ها در شبکه‌هایی در هم تنیده همکاری می‌کنند و اعضای تیمی از ژن‌ها، که در ساخت اندامِ به‌جا‌مانده فعال هستند در قالب تیم‌های دیگر در ساخت خصیصه‌هایی دیگری نیز دخالت دارند. با حذف آنها آن خصیصه‌های دیگر هم تولید نمی‌شوند و ارگانیسم می‌میرد. بنابراین فشاری تکاملی در حفظ آنها وجود دارد. چه بسا از بین نرفتن کامل آپاندیس در انسان، یا چشم در موش کور نیز به همین دلیل باشد.

این یافته می‌تواند فرایندهای تکاملی را به سان فرایند تحلیل رفتن‌ها و توسعه‌یافتن‌هایی مداوم به تصویر کشد. خصیصه‌ها توسعه می‌یابند و تحلیل می‌روند، و احتمالاً در مسیرهایی کاملاً بدیع مجدد توسعه می‌یابند و احتمالاً مجدد تحلیل می‌روند. در این نگاهِ جدید به فرایند تکامل باید زوائد کوچک موجود در گونه‌ها را جدی‌تر گرفت و از آنها به عنوان خطاهای طراحی به راحتی گذر نکرد.

اگر این سخن نویسندگان مقاله مقبولیت عمومی پیدا کند، در آینده‌ی نزدیک شاهد خواهیم بود که زیست‌شناسانی که بر روی موجودات ساده‌تری کار می‌کنند، به دنبال یافتن زائده‌هایی ظاهراً بدون کارکرد خواهند بود. در گام بعد تیم‌هایی ژنی دخیل در طراحی آنها را ردیابی می‌کنند، و سپس به دنبال آن خواهند بود تا آن تیم‌ها را در موجودات پیچیده‌تر ردیابی کنند و کارکرد آنها را تشخیص دهند.

تصویری جدید از تکامل پیش روی ماست.

هادی صمدی
@evophilosophy
3.2K views08:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-10 11:21:02
«خصیصه‌های جدید» چگونه طی فرایند تکامل به‌وجود می‌آیند؟ (۱)

بیان مسأله:
فعلأ در اینجا با اینکه حیات چگونه شکل گرفته، یا اولین خصیصه‌های موجودات زنده چگونه به‌وجود آمده‌اند، کاری نداریم. کار را از جایی آغاز می‌کنیم که موجودات زنده‌ای مانند نیاکانی از بندپایان وجود دارند، که نه مانند سخت‌پوستان پوسته‌ای سخت دارند و نه مانند حشرات بال. چگونه پوسته‌ی سخت در سخت‌پوستان، یا بال در حشرات به‌وجود آمده است؟

اگر در ابتدا پوستی نازک یا بالی کوچک وجود داشته باشد، سخت‌تر شدن پوست سخت‌پوستان، یا بزرگ ‌شدن بال حشرات را راحت‌تر می‌توان توضیح داد.
مسأله‌ی سخت‌تر این است که چگونه در ابتدا آن پوستِ نازک اولیه، یا آن بال کوچک به‌وجود آمده، که فرایند تکاملی تغییراتی در آن داده است. به عبارتی

«خاستگاه خصیصه‌های جدید کجاست و چگونه «از هیچ» به‌وجود می‌آیند؟»

راه‌حل رایج، موسوم به gene co-option (همکاری اشتراکی ژنی)، و راه‌حل جایگزینی را که در شماره‌ی اخیر نشریه‌ی زیست‌شناسی معاصر (Current Biology) منتشر شده، در ادامه ببینید.

هادی صمدی
@evophilosophy
2.6K viewsedited  08:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 14:58:57 میکروبیوم و اختلال طیف اتیسم

مقاله‌ای که اخیراً در ژورنال نویروساینس چاپ شده، مانند برخی پژوهش‌هایی که در دهه‌ی گذشته انجام شده، نشان می‌دهد که ترکیب میکروبیوم روده‌ی کودک در بروز نشانگان اختلال طیف اتیسم مؤثر است.
(میکروبیوم روده یعنی مجموع میکروارگانیسم‌های متنوعی که در روده زیست می‌کنند و در سال‌های اخیر مشخص شده بر سلامت جسمی و روانی، شناخت (cognition) و هیجان (emotion)، و حتی بر رفتارهای اجتماعی فرد اثر دارند.)
در پژوهش اخیر، که توسط پژوهشگران اسپانیایی انجام شده، میکروبیوم روده‌ی کودکان دارای اختلال طیف اتیسم را استخراج، و آن را به روده‌ی دسته‌ای از موش‌ها منتقل کردند. این موش‌ها، به‌خلاف موش‌های گروه کنترل، به هنگام عبور از ماز، رفتارهایی مشابه رفتارهای تکراری افراد دارای اختلال طیف اتیسم بروز دادند. این یافته می‌تواند گواهی باشد بر وجود رابطه‌ای علّی میان نشانگانِ اختلال طیف اتیسم و میکروبیوم روده. اهمیت این آزمایش این است که به چیزی بیش از وجود یک همبستگی اشاره دارد. زیرا با افزودن میکروبیومی خاص علائم اختلال طیف اتیسم مشاهده شد.
آیا علت اصلی اتیسم پیدا شده است؟

ابتدا باید دید چه زمانی در روانشناسی می‌توان از «علت اصلی» سخن گفت.
به نظر می‌رسد ساده‌ترین رفتارهای ما علل چندگانه‌ای دارند. چرا رضا زود عصبانی می‌شود؟ به علت وجود فلان ژن؟ پرورش او در فلان شرایط اجتماعی؟ داشتن والدینی با رفتارهای خاص؟ مصرف فلان ماده؟ بالا رفتن سطح هورمونی خاص در بدن او؟ یا علتی دیگر؟ معمولاً هر روانشناسی، بنا بر تخصص خود، یکی از این عوامل را مهم‌تر از بقیه ارزیابی می‌کند.

کار دانشمندان ساختن مدل‌هایی است که میان برخی از این عوامل رابطه برقرار می‌کنند و نقش بقیه را، بنا بر محدودیت‌های پژوهش، نادیده می‌گیرند، یا اگر بتوانند از نقش آن عوامل می‌کاهند. اما از آنجا که عوامل کنار نهاده شده احتمالاً در واقع نقشی در بروز پدیده‌ی مورد نظر دارند پس از همین ابتدا می‌دانیم که یافته‌های چنین پژوهشی در معنای سخت‌گیرانه‌ی به کارگیری واژه‌ی «صدق»، کاذب‌اند.

شاید بگوییم «عصبانیت رضا علل متعددی دارد؛ علل زیستی، اجتماعی، فرهنگی، محیطی و غیره». این‌بار سخنی درست گفتیم، اما همانند مثال وزن فیل نر آسیایی، که در پست قبلی آورده شد، کاملاً بی‌فایده است. با شنیدن آن چیزی نمی‌آموزیم. همین حرف را درباره‌ی سایر رفتارها نیز می‌توان گفت. به وضوح مدل‌های دانشمندان، که کاذب‌هایی آگاهی‌بخش‌اند، کارآمدتر از این گفته‌ی صادقِ بی‌فایده است. کاذب‌اند چون دقیقاً واقعیت را بازنمایی نمی‌کنند (بخش‌های مهمی از سایر علل وقوع یک رخداد را به اجبار نادیده می‌گیرند و عوامل وارد شده به مدل را نیز آرمانی‌سازی می‌کنند)، کارآمدند زیرا، احتمالا، ارتباطی (گاه وثیق) با واقعیت برقرار می‌کنند.

به نحو مشابه، اختلال‌هایی مانند طیف اتیسم، نیز علل متکثری دارند. (البته این بدان معنی نیست که همه‌ی علل در یک سطح هستند.) دانشمندان بسته به تخصص کاری خود برخی از عوامل را به‌عنوان متغیر مستقل گزینش کرده و برخی از ویژگی‌های اتیسم را نیز به‌عنوان متغیر وابسته انتخاب می‌کنند. بر این مبنا مدلی می‌سازند و سپس مدل را آزمون می‌کنند و درصورتیکه از آزمون سربلند بیرون آمد و پژوهشگران دیگر نیز نتایج مشابهی را گزارش کردند به‌تدریج گزارشی از این رابطه در کتاب‌های آموزشی وارد می‌شود.

در سال‌های اخیر در تبیین اتیسم مدل‌های متعددی ساخته شده است که البته هر کدام نیز مخالفان خود را داشته است. نقش مواجهه‌ی مادر در دوران بارداری با فلزات سنگین، وجود ژن خاص در بدن فرد، سن بالای والدین، ابتلا به برخی عفونت‌های ویروسی یا قارچی در نوزادی، واکسیناسیون نوزادان و کودکان، و بسیاری از پیشنهادهای دیگر به‌عنوان علل ایجاد اتیسم مورد اشاره بوده‌اند. از این میان برخی مانند واکسیناسیون کلا مردود شده‌اند؛ برخی مانند عفونت‌های ویروسی و قارچی طرفداران اندکی دارند؛ و برخی مانند علل ژنتیکی طرفداران زیادی دارند.

حال به پرسش اولیه بازگردیم. اگر پژوهش‌های بعدی نیز رابطه‌ای میان میکروبیوم روده و نشانگان اتیسم را گزارش کردند، می‌توانیم بگوییم که گام مهمی در درک اتیسم برداشته شده است. اما کماکان امکان دارد علل دیگر کنار نروند. مثلاً در صورت تثبیت این یافته، این پرسش مطرح می‌شود که چرا چنین ترکیب میکروبیومیِ خاص در روده‌ی افراد دارای اتیسم وجود دارد؟ به علل ژنتیکی؟ مواجهه با موادی خاص؟ نوع تغذیه؟ و دهها پرسش دیگر. و نوبت به ساخت و آزمون فرضیه‌های جدید می‌رسد. با همین روش ساده و خطاپذیر بوده است که طی دهه‌های گذشته به درک بهتری از اتیسم رسیده‌ایم. از یکسو با کلی‌گویی‌هایی مانند اینکه «اتیسم علل متنوعی دارد» علم به پیش نمی‌رود، و از سوی دیگر، به هر یافته‌ای جدیدی نیز نباید اهمیتی بیش از متعارف داد.

هادی صمدی
@evophilosophy
3.7K views11:58
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 14:58:43
لوگوهای متنوعی برای اختلال‌های طیف اتیسم طراحی شده است. نشان پازل روبان‌شکل قدیمی‌تر است و نشانه‌ای است از تنوع افرادی که در طیف اتیسم می‌گنجند.
علامت «بی‌نهایت» با طیفی از رنگ‌ها، سمبلی برای جنبش آگاهی‌بخشی عمومی درباره‌ی اتیسم است. از آنجا که در این لوگو، مانند رنگین‌کمان، مرزها کاملا مشخص نیست بر وجه طیفی اتیسم تأکید بیشتری صورت گرفته است.

از این استعاره‌ها می‌توان برای انواع پژوهش‌هایی که در حوزه‌ی طیف اتیسم انجام می‌شود نیز بهره گرفت. پژوهش‌های متنوعی که با در کنار هم قرار گرفتن، مانند حل پازل، درک بهتری را از اتیسم فراهم می‌کنند.
در زیر به پژوهش بسیار جالبی که چند روز پیش منتشر شده اشاره می‌شود، و گفته می‌شود که جایگاه چنین یافته‌های جالبی در «پازل یا طیف پژوهش‌های اتیسم» چگونه باید در نظر گرفته شود.

هادی صمدی
@evophilosophy
2.9K views11:58
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 17:07:43 آیا فرایند تکامل قابل پیش‌بینی‌ست؟

مطابق نظری نسبتاً رایج، فرایند تکامل با نوآوری‌های غیرقابل پیش‌بینی‌ای همراه است. مطابق این نظر، مدل‌های تکاملی تبیین می‌کنند اما پیش‌بینی نمی‌کنند.
همزمان، مطابق نظر رایج دیگری، بین تبیین و پیش‌بینی رابطه‌ی وثیقی برقرار است. پس آیا نظریه‌ی تکامل استثنا است؟
البته در علوم دیگری نیز شاهد برهم خوردن رابطه‌ی میان پیش‌بینی و تبیین هستیم.

نظریه‌ی تکتونیک صفحه‌ای، در زمین‌شناسی، قدرت بسیار بالایی در تبیین زلزله‌ دارد. هرچند برای پیش‌بینی «دقیق» زلزله با مشکلاتی مواجه است. مدل‌هایی در هواشناسی که تبیین‌گر وقوع بسیاری از رخدادهای جوی‌اند، اما پیش‌بینی‌های «دقیقی» نمی‌کنند نیز چنین‌اند. بنابراین تبیین و پیش‌بینی همیشه با هم نیستند. البته دانشمندان زمین‌شناس تا حدی زلزله‌ها را پیش‌بینی می‌کنند. اینکه بازه‌ی زمانیِ پیش‌بینی‌های ایشان بزرگتر از حد مطلوب ما است از ارزش پیش‌بینی‌های آنها نمی‌کاهد. تا قبل از پیدایی نظریه‌ی تکتونیک صفحه‌ای، پیش‌بینی زلزله ناممکن بود، اما الان ممکن است.

پیش‌بینی‌های جوی نیز چنین‌اند. هواشناسان با مدل‌های خود پیش‌بینی‌های درستی از اوضاع جوی روزهای آتی عرضه می‌کنند که در این مورد نیز بدون مدل‌های به‌کاررفته توسط آنها، این پیش‌بینی‌ها ناممکن بود. این بار نیز اگر حد مطلوب ما از پیش‌بینی، بیشتر است فقط نشان‌دهنده‌ی انتظارات بالای ما از کاربردهای عملی آنهاست.

بر همین سیاق می‌توان گفت که مدل‌های موجود در زیست‌شناسی تکاملی نیز قدرت پیش‌بینی دارند؛ اما ممکن است دقت پیش‌بینی‌های آنها در حد مطلوب ما نباشد. پس در این موارد نیز چنین نیست که هیچ رابطه‌ای میان تبیین و پیش‌بینی برقرار نباشد.
اجازه دهید با بیان مثالی موضوع را روشن‌تر کنیم.

یافته‌ی جدیدی که در نشریه‌ی نیچر چاپ شده نشان می‌دهد که پژوهشگران موفق شده‌اند شکل‌گیری سه نوع برگ‌ را در گیاهانِ مناطقی از کوه‌های بولیوی پیش‌بینی کنند. گواهی از اینکه مدل‌ به‌کارگرفته‌شده توسط آنها قدرت پیش‌بینی داشته است.

اما وقتی پژوهش را دقیق‌تر می‌خوانیم متوجه می‌شویم که این سه نوع برگ قبلاً وجود داشته‌اند و پژوهشگران فقط پیش‌بینی‌ کرده‌اند که با تغییرات اقلیمی کنونی احتمالاً این سنخ برگ‌ها، که مدت‌ها وجود نداشته‌اند، مجدد به‌وجود خواهند آمد. البته این نیز خود پیش‌بینی خوبی بوده‌است زیرا از ۱۱ محلِ مورد بررسی، در ۹ محل، برگ‌های مورد اشاره‌ی آنها ظاهر شد. اما این نوع پیش‌بینی فاصله‌ی زیادی دارد تا اینکه دانشمندان بگویند چه سنخ ساختارها، کارکردها، یا رفتارهای کاملاً بدیعی به‌وجود خواهند آمد؛ چیزی که طی حدود ۳/۷ بیلیون سال پیش بارها رخ داده و تنوع شگفت‌انگیز حیات را به‌وجود آورده است.

استفن جی گولد، زیست‌شناس نام‌آشنای قرن بیستم، در باب پیش‌بینی‌ناپذیری نوآوری‌ها طی فرایند تکامل، گفته بود که اگر فیلم شکل‌گیری حیات بر روی زمین را به عقب برگردانیم، در پخش مجدد معلوم نیست انسانی به‌وجود آید. سخنی که با همه‌ی درستی‌اش، باید آن را نادیده گرفت. چرا؟ چون سخنان نادرست کارآمد بهتر از سخنان درست ناکارآمدند: «وزن فیل‌ها بین یک کیلوگرم تا هزار تن است» سخنی صادق است اما ناکارآمد. «وزن فیل‌ نر آسیایی ۵/۵ تن است» سخنی نادرست است (زیرا حتی یک فیل نر آسیایی نیز دقیقا ۵/۵ تن نیست) اما بر دانسته‌های ما می‌افزاید. پس کدام بهتر است؟ دومی.

پیش‌فرض پیش‌بینی‌پذیری فرایند تکامل، به لحاظ معرفت‌شناختی، بر رقیب آن یعنی آنچه گولد می‌گوید، ارجح است. یافته‌هایی که گواهی بر پیش‌بینی‌های کوچک در فرایند تکامل دارند طی دو دهه‌ی اخیر بسیار رو به افزایش بوده‌اند. پژوهش مورد اشاره، آخرین یافته بود اما تنها یافته نبوده است.

هواشناسان با همین پیش‌فرضِ پیش‌بینی‌پذیریِ اوضاع جوی کار خود را آغاز کردند. درست است که در این حوزه نیز همانطور که گولد درباره‌ی تکامل گفته است، نمی‌توان آب و هوا را در فواصل زمانی طولانی، مثلاً در حد چندین ماه، دقیقاً پیش‌بینی کرد اما بنانهادن پژوهش‌ها بر این پیش‌فرضِ آرمان‌گرایانه، که می‌توان چنین کرد، آنها را قادر ساخته است که لااقل در زمان‌های کوتاه، پیش‌بینی‌های مناسبی داشته باشند.

زمان آن رسیده است که زیست‌شناسان تکاملی نیز پیش‌فرض پیش‌بینی‌پذیریِ فرایندهای تکاملی را جدی‌تر بگیرند. فرایند انتخاب طبیعی، این بار در سطح گزینش میان مدل‌های رقیبِ پیش‌بینی‌کننده، وارد عمل می‌شود. از آنجا که پیکانِ انتخاب فقط به سوی گزینش مدل‌های دقیق‌تر است، طی زمان، پیش‌بینی‌ها دقیق‌تر خواهند شد؛ هرچند هیچگاه کاملاً دقیق نخواهند شد، به ویژه در بازه‌های زمانی طولانی. از یکسو، جهانِ یکسره در حال تغییر، مانعی جدی‌ست که دقت پیش‌بینی‌ها از حدودی مشخص فراتر روند؛ از سوی دیگر، انتظام‌های نسبی امکان بهبود در پیش‌بینی‎‌ها را فراهم می‌کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy
3.5K views14:07
باز کردن / نظر دهید
2022-07-28 05:59:49 از مرزهای تکامل چه خبر؟

«علم واقعی می‌تواند بسیار عجیب‌تر از داستان‌های علمی‌-تخیلی باشد؛ و بسیار جذاب‌تر.» استفن هاوکینگ

کسی که آخرین اخبار علوم را رصد کند بر این گفته‌ی هاوکینگ صحّه می‌گذارد. جهانی بس پیچیده، با اسرار ناشناخته -به هر نوعی که در قالب مدل‌های دانشمندان قالب‌گیری شود- همیشه چیز بیشتری برای فردای ما در چنته دارد تا باز شگفت‌زده‌مان کند. پیچیده‌ترین مدل‌های دانشمندان، که البته نسبت به آنچه در خودِ جهان می‌گذرد بس ساده‌انگارانه‌اند، یگانه روزنه‌ی ما در انکشاف شگفتی‌های جهان مادی‌اند. این مدل‌ها دریچه‌هایی مبهم را به روی ما می‌گشایند تا در عمق بی‌انتهای هستی شناور شویم. دریچه‌هایی که گاه بیش از آنکه مسأله حل کنند مسائل جدیدی می‌آفرینند. یافته‌های نوین زیست‌شناسی تکاملی به نحوی متواتر پرسش‌هایی را پیش روی دانش‌پژوهان قرار می‌دهند: مهمترین آنها اینکه سازوکارهای تغییرات در گونه‌های زیستی، در تاریخ درازآهنگ حیات چگونه بوده‌است؟

مدل‌های جدید عرضه شده توسط دانشمندان دو دسته‌اند.
الف. مدل‌های جدید گاه مدل‌های قبلی را کاملاً کنار می‌نهند. (در این حالت بسیار می‌شنویم که عرضه‌کنندگان مدل‌های جدید، مدل‌ها قبلی‌ را ساده‌انگارانه می‌خوانند؛ یعنی همان مدل‌هایی را که چند سال پیش حیرت همگان را برانگیخته بودند!)
ب. مدل‌هایی که در مدل‌های قبلی جرح و تعدیل‌هایی ایجاد می‌کنند و نه آنکه آنها را کاملاً کنار نهند. (تفاوت این دو حالت به درجه است. در حالت دوم نیز مدل قبلی کنار نهاده می‌شود اما شباهت مدل جایگزین، با مدل قبلی، آنقدری زیاد است که ذهن ما راحت‌تر است آن را جرح و تعدیلی در مدل کنار نهاده شده بیانگارد.)

مانند چند پست قبلی، در ادامه سلسله گزارش‌های مختصری از آنچه در مرزهای زیست‌شناسی تکاملی می‌گذرد خواهد آمد. داده‌هایی که با در کنار هم قرار گرفتن می‌توانند به تغییرات مفهومی در ساختار نظریه‌ی تکامل بیانجامند؛ کما اینکه از زمان خود داروین نیز تاکنون، شاهد تغییرات مستمری در ساختار نظریه‌ی تکامل بوده‌ایم.
با پیگیری این دسته از داده‌ها، عملاً با تغییرات مفهومی نظریه‌ی تکامل آشنا می‌شویم و در جریان تغییرات و برداشت‌های نوین زیست‌شناسان از فرایند تکامل قرار می‌گیریم. ذکر دو توضیح جانبی در خواندن این یافته‌ها لازم است.

توضیح نخست، بیان نکته‌ای روش‌شناختی و معرفت‌شناختی است. نتایج داده‌های علمی که حتی در معروف‌ترین نشریه‌های علمی نشر یافته‌اند گاه در بازآزمایی تکرار نمی‌شود. به این پدیده که امروزه به بحرانی در علوم آزمایشی منجر شده «بحران تکرارپذیری» گویند. بنابراین همزمان که می‌آموزیم در بازاندیشی‌ در دانسته‌های قبلی سهل‌گیر باشیم، می‌آموزیم که آنقدر نیز سهل‌گیر نباشیم که درستی هر داده‌ی نشریافته را که مبطل آراء قدیمی است، خطاناپذیر انگاریم: همانطور که نظریه‌های ما خطاپذیرند امکان خطا در داده‌ها نیز وجود دارد. با در نظر داشتن این نکته است که باید یافته‌های جدید علمی را خواند. این خود تمرینی برای زیستن در جهانی با داده‌های نامطمئن است: هر داده‌ای را جدی نگیریم؛ مگر آنکه به تواتر نتایج آن راستی‌آزمایی و تکرار شود. احتیاط را سرلوحه‌ی کار قرار دهیم و منتظر تکرار پژوهش‌ها بمانیم. البته این مانعی جدی از لذتِ دانستنِ یافته‌های جدید نیست.

کافی‌ست بدانیم اگر به دنبال یقین هستیم، علوم تجربی جای مناسبی برای یافتنش نیست. (و اگر علوم تجربی جای مناسبی برای رسیدن به یقین نباشد، کجاست آن جای مناسب؟) اما علوم تجربی چیزی برتر از یقین به ما می‌دهد: تواضع. چیزی که در جهان امروز بیش از یقینِ در پیش‌انگاشته‌ها به آن نیازمندیم.

توضیح دوم، بیان نکته‌ای اجتماعی و سیاسی است. معروف است که اعضاء حلقه‌ی وین در اوج نابسامانی‌های سیاسی حاکم بر اروپا در دهه‌های نخست قرن بیستم، صرفاً برای خواندن تراکتاتوس ویتگنشتاین جلسات بسیار منضبطی داشتند: فعالیتی کاملا انتزاعی بدون درنظر گرفتن پیامدهای عملی آن. این در حالی بود که برخی از این عده، کنش‌گران صاحب‌نام سیاسی بودند. امروزه نیز نیاز است به سیاق اعضاء حلقه‌ی وین، در هنگامه‌ی بحران‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، توجه به علم محض در جامعه فراموش نشود. نکته‌ اینجاست که این گونه فعالیت‌ها، پیامدهای غیرمستقیم اجتماعی نیز دارند. آگاهی از روند تکامل در علم از بهترین ابزارهای مقابله با جزم‌اندیشی در جامعه است. با پیگیری تغییرات علمی به نحوی ضمنی می‌آموزیم جزم‌اندیش نباشیم و این خود گامی است برای گذار به مردم‌سالاری و برخورداری از زیستِ بهتر. از منظری تکاملی، لذتِ دانستنِ بی‌غرض را غرضی است اجتماعی(!): تمرینی در بازاندیشی مداوم در آنچه به آن یقین داریم. چنین ذهنیتی، که پیش‌نیاز رفع خطا و حرکت به سوی افزایش به‌زیستی است، یکباره ایجاد نمی‌شود.

هادی صمدی
@evophilosophy
1.2K views02:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 13:41:54 آیا «درخت حیات» ریشه‌کن خواهد شد؟

علم خطاپذیر است. پس آیا ممکن است استعاره‌ی «درخت حیات» از نظریه‌ی نیای مشترک کنار گذاشته شود؟!

نظریه‌ی نیای مشترک، که می‌گوید تمام موجودات زنده نیای مشترکی در گذشته‌های دور داشته‌اند، ممکن است کنار نهاده شود. خود داروین نیز از یک یا «چند» نیای مشترک سخن می‌گوید. اگر منظور از «چند»، اشاره به تعداد زیادی باشد برای این نظریه مسئله‌ساز خواهد بود.

اما جدای از اینکه یک یا چند نیای مشترک داشته باشیم بحث دیگری در مرزهای زیست‌شناسی در جریان است. استعاره‌ای به همراه نظریه‌ی نیای مشترک است که طی سال‌های اخیر با بحث‌های جدی مواجه شده: استعاره‌ی «درخت حیات». در این درخت‌، گره‌ها نشانه‌ای از گونه‌زایی هستند و هر شاخه نیز یک گونه را نمایندگی می‌کند.

دعوا بر سر چیست؟ اجازه دهید فقط به دو دسته از داده‌ها اشاره کنیم.

یک. پدیده‌ی اختلاط میان گونه‌هایی که تولیدمثل جنسی دارند، نام‌آشناست. همگان با مثال قاطر، که حاصل آمیزش اسب و الاغ است، آشنا هستیم. اما نازایی قاطر خیال زیست‌شناسان را راحت می‌کند که التقاطی جدی میان شاخه‌های درخت حیات رخ نمی‌دهد. اما آمیزش ببر و شیر چطور؟ می‌دانیم که گاه آین آمیزش به تولید فرزندانی زایا می‌انجامد. اما اولا چنین مواردی نادر بوده‌اند و ثانیا در شرایطی غیرطبیعی -مثلا در سیرک- پیش آمده بودند.

با گذشت زمان مشخص شد که این پدیده چندان هم که گمان داشتیم کمیاب و در شرایط غیرطبیعی نبوده است. معروفترین مثال سال‌های اخیر، آگاهی از اختلاط میان انسان اندیشه‌ورز و نئاندرتال است. یافته‌ی اخیری، که در نشریه‌ی «نیچر» منتشر شده، نشان می‌دهد جفت‌گیری میان خرس‌های قطبی و خرس‌های قهوه‌ای، در گذشته‌ها، پدیده‌ای شایع بوده است و درصد بزرگی از ژن‌های خرس‌های قطبی را در بدن خرس‌های قهوه‌ای یافته‌اند.

دو. ممکن است گفته شود که اما بخش بزرگ درخت حیات به موجوداتی اختصاص دارد که تولیدمثل جنسی ندارند. ولی سال‌هاست که با «انتقال افقی ژن‌ها» آشنا شده‌ایم. به‌خلاف تصور رایج که ژن‌ها فقط از طریق والد، یا والدین، به نسل بعد منتقل می‌شوند این امکان وجود دارد که انتقال افقی ژن‌ها هم صورت گیرد؛ به این معنی که دو موجود زنده که در عرض هم هستند نیز می‌توانند تبادل ژنتیکی داشته باشند. ابتدا این پدیده در باکتری‌ها، که تولیدمثل غیرجنسی دارند، مشاهده شد اما با گذشت زمان متوجه شدیم که این پدیده در میان سایر گونه‌ها نیز پدیده‌ای شایع است. در پژوهش جامعی که اخیراً در نشریه‌ی «سل» منتشر شده پژوهش‌گران نشان داده‌اند که 1400 ژن که در بدن برخی حشرات وجود داشته منشاء باکتریایی، ویروسی و قارچی دارند. ژن‌هایی که در گذار از دوران سخت محیطی با انتقال از آن میکروارگانیسم‌ها به بدن حشرات به کمک بقاء حشرات آمده‌اند.

فورد دولیتل از جمله دانشمندانی است که داده‌هایی از این دست را جدی گرفته و معتقدند زمان آن فرارسیده که بگوییم استعاره‌ی درخت حیات، استعاره‌ای ناکارآمد است و به تعبیری مطایبه‌آمیز، بیش از ۲۰ سال پیش گفت زمان آن رسیده که درخت حیات را از ریشه درآوریم! اندکی بعد زیست‌شناس تکاملی معروف دیگری به نام مایکل رز (با مایکل روس اشتباه نشود) از دفن تدریجی و بی‌سروصدای درخت حیات سخن گفت و این سخنان کماکان نیز به گوش می‌رسند.

پس چرا استعاره‌ی درخت حیات کنار گذاشته نمی‌شود؟ در یکی از پست‌های پیشین گفته شد که 1. ما در جهانی هراکیلیتی زندگی می‌کنیم: یعنی جهانی یکسره در حال تغییر (تا اینجا دولیتل و رز درست می‌گویند)؛ 2. اما همه‌ی جهان به یک نرخ تغییر نمی‌کند: بخش‌هایی از آن ثبات بیشتری دارند و انتظام‌هایی ناکامل را ایجاد می‌کنند (پس دولیتل و رز باید نشان دهند که همه‌ی ژن‌ها به یک میزان قابلیت انتقالِ میان گونه‌ای دارند تا هیچ اثری از درخت حیات باقی نماند)؛ و 3. ما اذهانی پارمندیسی داریم: یعنی ثباتی و نظمی را بیش از آنچه وجود دارد بر جهان بار می‌کنیم و این توهم نظم اضافی خود یک سازگاری در فرایند تکامل زیستی انسان بوده است که امکان کنش‌گری کارآمدتری را برای ما فراهم کرده است و بنابراین ایجاد و ابقاء شده است. جهانِ یکسره هراکلیتیِ دولیتل و رز -گرچه شواهد تجربی یاد شده به نفع آن است- برایمان قابل‌فهم نیست. علم سیستماتیک را با پذیرش آن باید یکسره کنار نهاد. اما ما می‌خواهیم بدانیم که مثلا چه نسبتی با بونوبوها داریم؛ و استعاره‌ی درخت حیات است که در اینجا به فهم ما کمک می‌کند.

در واقع نیز بخش‌های بسیار بزرگی از ژن‌های گونه‌ی انسان و بونوبو دارای ثباتی نسبی و متمایز از هم هستند؛ آنقدر که انتظام‌هایی ناکامل را آفریده‌اند.

حتی به نظر می‌رسد با آمدن جایگزینی مقبول برای درخت حیات، کماکان این استعاره‌ حفظ شود. درست به همان دلایلی که به رغم آگاهی از نادرستی قوانین مندل در ژنتیک آنها را در کتاب‌های درسی حفظ کرده‌ایم.

هادی صمدی
@evophilosophy
2.9K viewsedited  10:41
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 13:41:09
تصویری از «درخت حیات» که توسط داروین رسم شده

منابع مورد اشاره در پست پایین:
Doolittle, W. Ford. "Uprooting the tree of life." Scientific American 282.2 (2000): 90-95.

Cell Press. (2022, July 18). Insects harbor over a thousand genes from microbes, which help them survive. ScienceDaily. Retrieved July 21, 2022 from www.sciencedaily.com/releases/2022/07/220718122237.htm

University of California - Santa Cruz. (2022, June 16). 100,000-year-old polar bear genome reveals ancient hybridization with brown bears. ScienceDaily. Retrieved July 21, 2022 from www.sciencedaily.com/releases/2022/06/220616121602.htm

https://www.theguardian.com/science/2009/jan/21/charles-darwin-evolution-species-tree-life
1.6K views10:41
باز کردن / نظر دهید