2020-10-30 05:57:58
ساعت پنج بعدازظهر- طوفان زتا رسیده به ما و مشغول نوردیدن و پاره کردن شهر است. درختها مثل هویجهای توی آبمیوهگیری در حال تاب خوردن و سر کشیدن ریق رحمتاند. شهر از حالت عمودی متمایل شده به افقی. خدا را شکر.
ساعت شش- برق همین الان رفت. طوفان زتا هنوز در حال پاره کردن زنجیرهاست و مثل گرگ زوزه میکشد. اینجا روی طوفان اسم میگذارند. کاترینا. اسکات. جعفر. یدالله. چرا؟ نمیدانم. هوا روبه تاریکی است.
ساعت هشت- زتا رفت. برق نیامد. هوا کاملا تاریک است. سکوت عجیبی روی شهر نشسته است. انگار روشنایی صدا دارد که با رفتنش همه جا ساکت میشود. تاریکی با خودش سکوت میآورد. جای هلاکویی خالی. حال عجیبی دارم.
ساعت نه- شدهام مردهی متحرک. نه تلویزیون دارم نه اینترنت. نه رادیو. نه کامپیوتر. در این تاریکی تازه فهمیدم چقدر به برق و اینترنت وابستهام. کلا استقلال و خودکفایی جوک است. هیچ کس مستقل نیست. خودکفایی هم بهانهای است برای جدایی از دیگران. حوصلهام سر رفته است. خدا را شکر.
ساعت ده- به تاریکی عادت کردم. اصلا ازش خوشم آمده است. آدم در تاریکی وارد دنیای جدیدی میشود. حس بینایی آدم خاموش میشود و در عوض پنج حس دیگر آدم به شدت فعال میشوند. احساس میکنم در تاریکی بیشتر میبینم و حس میکنم. احتمالا دیدن در تاریکی قویتر از روشنایی است. اما اینها دلیل نمیشود که برق نیاید.
ساعت یازده- دنیای تاریک خوب است. ساکت است. آدم میتواند به وجود خودش واقف شود. وجود خودش را حس میکند. خودش را نمیبیند ولی حس میکند. حس کردن یک قدم بالاتر از دیدن است. به ادارهی برق تلفن زدم. گفتند درختها دشنهشان را در قلب تیرهای برق فرو کردهاند و فعلا امیدی به نور نیست. هایکو میگفت. الحمدلله.
ساعت دو صبح- روی مبل دراز کشیدم و به تاریکی مطلق خیره ماندم. با اینکه اندازهی خانهام در روشنایی چهار قدم بیشتر نیست، اما در تاریکی ابعادش به بینهایت میرسد. لابد برتری تاریکی به روشنایی همین است. تاریکی ته ندارد. یا اینکه روشنایی منبع انرژی میخواهد اما برای تاریکی فقط لازم است نور نباشد. یکیشان از بودن میآید و یکیشان از نبودن. خدا کند زود برق بیاید. در تاریکی چقدر شبیه به الهی قمشهای شدهام. خدا را شکر.
ساعت سه- گرسنهام. نیازهای آدم نور لازم ندارند. شیر خوردم و خرما. همه جا ساکت است. صدای طیطریق کردن خرما از دهان به معده را میشنوم. میروم حمام. حمام رفتن در تاریکی خیلی عجیب است. آدم فقط صدای آب را میشنود و دو دست غریبه که آدم را میمالاند و میشورد. در تاریکی آشناها هم غریبه میشوند. حتی دستهای خود آدم. ای دستان بیحیا.
ساعت چهار- فقط چهار درصد از عمر باطری موبایلم باقی مانده است. لذیذترین چهار درصد ممکن. مثل گاز آخر بستنی کرامت که آدم دلش نمیخواهد آن را بخورد. اما خب. تاریکی این چهاردرصد را هم خواهد خورد. بعد از آن من میمانم و هلاکویی و قمشهای و دو دست غریبه که همه جا با من میآیند و این بینهایت تاریک.
تصمیم گرفتم بخوابم. کمی دیگر خورشید طلوع میکند و نور برمیگردد. نور عزیز. عزیز بودنش را مدیون تاریکی شب است. اصلا وجود نور با تاریکی معنی میگیرد. روح هلاکویی و قمشهای با هم در من حلول کردهاند. خرما قبل از خواب خوب نیست. در تاریکی، آدم نگاه میکند و در روشنایی آدم میبیند. تاریکی ماهیت سازندهای دارد آقای هلاکویی.
#فهیم_عطار
@fahimattar
38.0K viewsedited 02:57