Get Mystery Box with random crypto!

تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای

لوگوی کانال تلگرام ndechanel — تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای ت
لوگوی کانال تلگرام ndechanel — تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای
آدرس کانال: @ndechanel
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.38K
توضیحات از کانال

NDE – near death experience تجربه ایست که طی آن شخص به علت بیماری و حوادث مرگبار به‌طورموقت علائم حیات را از دست میدهد اما دوباره احیاء شده وبه زندگی برمیگردد، بسیاری ازاین افراد ازدیدن یک دنیای متفاوت واحساسی معنوی سخن میگویند

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 13

2021-09-24 21:19:43 قسمت دوم

ولی هنوز چیزهائی بیشتری برای فهم من ارائه شد. توجه من دوباره به پسر خردسالم و هزاران نفر از اجدادم منعطف شد، آنها را میدیدم و محبت بسیار زیادی نسبت به آنها حس می کردم. من متوجه شدم که که بسیاری از آنها در هاله ای از نور هستند. او به من گفت «تمام اینها برای تو جمع شده اند، تا تو را به طور منحصر به فردی که هستی بوجود بیاورند. تو خواستی تا به زمین بیائی تا بیاموزی و پیشرفت کنی، و تمام این ارواح برای ممکن ساختن آن و کمک به تو دست به دست هم دادند».

سپس توجه من به پسر خردسالم معطوف شد و به من گفته شد: «در میان تمامی آفرینش فرزند خردسالت تو را به عنوان مادر برای خود انتخاب کرده! نه هیچ کس دیگری را! تو و او با هم عهد بستید که این نقش را در زندگی یکدیگر روی زمین ایفاء کنید. این عهد و پیمان بسیار مقدس بوده و هست و نباید سبک شمرده شود!»
ناگهان دیگر نمی توانستم برای برگشت به زمین صبر کنم، برای برگشت به سوی هر 4 فرزندم، خانواده ام، و به زندگی دنیا. ولی قبل از اینکه برگردانده شوم، به سطح دیگری از آگاهی برده شدم. گوئی هنگامی که توجه من به سوی او بود، او تنها و تمامی آگاهی و توجه من بود و چیز دیگری نمی دیدم، ولی وقتی توجهم به چیزی دیگر، مثلاً آن ساحل، منعطف می شد چیزهای زیادی را می دیدم.

در آنجا زندگی و اعمال من جلوی چشمم نمایش داده شدند. آنچه دیدم باعث شد سرم را از شدت خجالت به زیر بیافکنم، زیرا او نیز همۀ آنها را دیده بود. من در مورد بسیاری از آنچه کرده بودم خوشحال نبودم، و این باعث شد که با حیرت از او بپرسم «چگونه می توانی بعد از اینکه شاهد این همه گناهان من بودی هنوز این گونه تمام و کمال من را دوست داشته باشی؟» او گفت «تو فرزند خدائی، و خدا عشق است، و من تو را تنها عشقی خالص می بینم.» از سوی او هیچ قضاوتی نبود و فقط عشق متشعشع می شد. ولی برای اینکه من این را بفهمم، می بایست خودم را ببخشم و بفهمم که من پاره ای از عشق الهی هستم.

در این موقع توجه من به پیرامون من برگردانده شد و متوجۀ یک گل بسیار زیبا شدم که شبیه به گل آفتابگردان بود و در یک حالۀ نور نارنجی رنگ می‌درخشید. این گل زنده بود و احساس می‌کردم که مرا دوست دارد. من دوباره در حیرت و تعظیم به سوی او برگشته و گفتم این گل من را دوست دارد، من می توانم محبت او را حس کنم! او گفت: «همۀ چیزها برای تو از جنس عشق آفریده شده‌اند.» در آن موقع من همۀ آن را حس کرد. من آن گل بودم و آن گل من بود! آن گل مانند افلاکی بود با رنگهائی زنده و پر از احساس، و هر قطرۀ آب روی آن نیز زنده بود و عشق می ورزید. کلمات یارای توصیف آن را ندارند.

دیگر واقعاً وقت آن شده بود که برگردم ولی هنوز یک سؤال دیگر داشتم. پرسیدم چرا من؟ چه چیز من اینقدر مخصوص و منحصر به فرد است که این اتفاق برای من افتاده و به من اجازه داده شد این ها را ببینم؟ او گفت: «هیچ چیز! عشق بطور مساوی شامل همه می شود! هر کسی مخصوص و منحصر به فرد است! فقط این اتفاق چیزی بود که تو نیاز داشتی تا بتوانی مأموریت خاص خود را در زندگی به انجام برسانی!» در اینجا من برای برگشت آماده بودم، ولی قبل از رفتن باید از او قول می گرفتم که به زودی خواهم توانست دوباره به او برگردم. مجدداً احساس شعف و عشق خارق العادۀ او و آگاهی کامل او را به خودم حس کردم. و باید دانست که راه و انتخاب دیگری وجود ندارد، ما همگی بدون تردید به او باز خواهیم گشت.

او به من یاد آوری کرد که وقتی به سوی او برمی گردم، تنها چیزی که خواهم توانست با خود به همراه بیاورم عشق و محبتی است که به دیگران داده ام. من می دانم که از لحظه ای که بدنم را ترک کردم تا وقتی که به آن برگشتم در سطح بالاتری از آگاهی و ادراک بودم.

منبع:
www.nderf.org

@NDEchanel
1.7K views18:19
باز کردن / نظر دهید
2021-09-24 21:19:43
زنی به نام لورا بعد از زایمان پسر چهارمش، دچارخون ریزی شدید و ایست قلبی شده و ان دی ای را تجربه می کند. او دوباره به زندگی بر میگردد، چون به گفته یک موجود نورانی، هنوز رسالتش را روی زمین به پایان نرسانده بود!
یکی از دلایلی که خودکشی در تمام ادیان، گناهی بزرگ محسوب می شود، همین نکته ایست که در این تجربه مطرح می شود: ما نباید قبل از پایان رسالتمان در زندگی و انجام وظایفی که در قبال دیگران بر گردن گرفته ایم، دنیا را ترک کنیم! خودکشی تمام این برنامه ریزی ها را به هم می ریزد!

قسمت اول
من هنگام مردن از اینکه بدون خداحافظی از شوهر و فرزندانم آنها را ترک می‌کنم احساس اندوه شدیدی کردم و ناگهان مردم. اولین چیزی که حس کردم فقدان هرگونه درد بود، و بعد از آن احساس حضور در یک فضای بسیار تاریک که در عین حال انرژی زیادی در خود داشت. من از این تاریکی هیچ ترسی حس نمی کردم. گوئی این تاریکی من را با آرامش و نرمی در خود حفظ می‌کرد. می دانستم که مرده بودم ولی حتی برای یک لحظه ضمیر خود را از دست ندادم و هنوز همان «من» بودم. ناگهان من خود را با او ( یک موجود نورانی و بلندمرتبه که هر تجربه کننده ای او را به شکل متفاوتی میبیند و نعبیر می کند) یافتم . در چنان نورخارق العاده و عشقی احاطه شدم که ورای توصیف و توضیح است. البته او به من گفت که هنوز موعد من فرا نرسیده و باید به بدنم برگردم و مأموریتم را در دنیا تمام کنم. او به من گفت من در دنیای دیگری هستم و در اینجا مفاهیم و ارتباطات به طور کامل و خالص رد و بدل می شوند و این زبان عشق است، زیرا قلبها و روحها مستقیماً با هم مکالمه می کنند.

او دوباره به من یاد آوری کرد که باید برگردم. من به او گفتم که او به من آزادی انتخاب داده است و قول داده این آزادی را از من نگیرد. او با شعف به سرسختی من خندید و گفت: «بله لورا، من تعجب نمی کنم که تو سعی در اقامۀ دعوی خود داری ولی بگذار اول چیزی را به تو نشان بدهم». من ناگهان از عمق آگاهی او راجع به من و هر چیز راجع به من بسیار متحیر شدم، من قسمتی از خلقت او بودم. او آگاهی و دانش مطلق و عشق کامل است و من هم جرقه ای از او هستم. ناگهان در پیش روی من یک ساحل زیبای سفید پدیدار شد و هر سه پسر بزرگتر من در کنار هم روی ماسه‌های ساحل نشسته بودند. من مقدار زیادی از زندگی آیندۀ آنها و کشمکش ها و سختی هائی که پیش رو داشتند را دیدم. دیدم که چگونه مرگ من به سختیها و تنهائی‌ها و غم های آنها خواهد افزود، و بسیاری از اوقات احساسی از خشم را در خود خواهند داشت. سپس تمایزی که در زندگی آنها در اثر حضور من به عنوان مادرشان خواهد بود و اثری که عشق و محبت مادرانۀ من در سبک کردن مسیر آنها خواهد داشت را دیدم. با این حال من هنوز حتی نمی توانستم تصور کنم که به زمین برگردم. من به سوی ماسه‌های ساحل اشاره کردم و به او گفتم چگونه میلیونها میلیون از این دانه‌های ماسه در این ساحل هستند و نبود یک دانۀ کوچک فقدان مهمی نخواهد بود. به علاوه، پدر آنها بسیار مهربان و فداکار است و از آنها به خوبی مراقبت خواهد کرد.

من در آن لحظه متوجه شدم که زمان متفاوت است و در حقیقت اهمیتی ندارد. واقعیت این است که عمر دنیا ممکن است طولانی و خسته کننده به نظر برسد، ولی در پهنۀ بی نهایت مانند یک دانۀ ماسه در برابر تمامی ساحل پهناور است. او دوباره توجه من را به ساحل برد و گفت: «به این ساحل دقت کن و به یک دانۀ ماسه بنگر. ببین که چگونه هر دانۀ ماسه دانه های دیگر را لمس می کند. اگر هر دانۀ ماسه بخواهد جای خود را ترک کند دیگر ساحلی نخواهد بود.» من در تمامی ابعاد و سطوح این مفهوم را می فهمیدم: هیچ کس نمی تواند جای کس دیگر را در آفرینش بگیرد، هرگز هیچ کسی قابل جای گزینی نیست. هر کس باید نقش منحصر به فرد خود را در این ساحل داشته باشد.

من ناگهان متوجه شدم که فقط زندگی سه پسر بزرگترم را دیده‌ام. پرسیدم، پسر چهارمم کجاست و چرا او را نمی‌بینم. به من جواب داده شد که او از همه کوچک تر است و به طور متفاوتی بزرگ خواهد شد. من گفتم این محال است، پدرش اجازه نخواهد داد. پاسخ داده شد که پدرش برای مدت زیادی با او نخواهد بود و نفوذ و اثری را که روی زندگی سه پسر بزرگترت دارد روی زندگی او نخواهد داشت! در آن لحظه به من نشان داده شد که چگونه شوهر من در اثر یک حادثه جان خود را از دست خواهد داد. (من خاطرۀ این قسمت را با خود به دنیا برنگرداندم اما 4 سال بعد هنگامی که شوهرم فوت کرد، آنرا ناگهان به وضوح به یاد آوردم)

@NDEchanel
1.4K views18:19
باز کردن / نظر دهید
2021-09-22 10:21:48


زندگی از زمین شروع نشده و روی آن پایان نمی‌یابد. الویت‌های تو در زندگی اشتباه بوده‌اند. آنچه به حساب می‌آید داشتن بهترین ماشین یا بهترین خانه نیست، بلکه دوست داشتن و محبت ورزیدن به انسانها و حیوانات است. هم نوع خود را دوست بدار و برای محبت و خدمت به انسانها به چهار گوشۀ عالم سفر کن. این است که ارزش و اهمیت دارد، نه دین و مذهب تو. همسایه‌ات، فقیر و درمانده، محتاج، بی خانمان، گناه کارانی که بهتر از این نمی‌دانند یا نمی‌توانند عمل کنند، همه را دوست بدار. مخلوقات ریز و درشت ما برای منظوری روی زمین قرار داده شده‌اند، تا شفقت و محبت و گرامی داشتن یکدیگر را تعلیم کنند. آنها همه چیز را از ازل تا ابد می‌دانند. اگر نتوانید به مخلوقات من محبت کرده و آنها را گرامی بدارید، چگونه خواهید توانست که به یکدیگر محبت کنید؟ چگونه خواهید توانست من را دوست داشته باشید؟ به دنیا درس محبت و عشق و دوستی و بخشش بده!

از صحبت‌های یک تجربه‌کنندۀ NDE

‌ @NDEchanel
4.4K viewsedited  07:21
باز کردن / نظر دهید
2021-09-20 17:10:04

نمونه جالبی از مکاشفات دم مرگ

یک زن محترم چینی به نام سو مورد مراقبت اختصاصی دخترش لیلی بود. آنها هر دو بودایی بودند و وضعیت نهایی مادر( مشرف به مرگ) را کاملا پذیرا بودند. او گفت:
من نود و سه سال زندگی خوبی داشته ام و به حد کافی در این دنیا بوده.
اما او اغلب خواب شوهرش را می دید که چند سال قبل مرده بود. او گفت:
به زودی به او ملحق میشوم.

ولی خانم سو، یک روز بسیار مبهوت به نظر می رسید. او پرسید:
چرا خواهرم با شوهرم است؟ آنها هر دو دارند مرا صدا می زنند که بروم.
پرسیدم:
خواهرت مرده است؟
او گفت:
نه او هنوز در چین زندگی می کند. سالها است که او را ندیده ام

هنگامی که این گفتگو را با دخترش عنوان کردم او تعجب کرد و ترسید. لیلی گفت:
خاله ام دو روز قبل در چین مرد، اما تصمیم گرفتیم به مادرم نگوییم! خاله ام هم همین نوع سرطان را داشت. مرگ او بسیار دردناک بود. او در یک روستای دور افتاده زندگی می کرد که فاقد خدمات پزشکی مناسب بود. ما نخواستیم مادر را ناراحت کنیم یا بترسانیم، چون خودش به حد کافی مریض هست.

هنگامی که مادرش را از مریضی و مرگ خواهرش مطلع کردند، لبخندی زد و گفت:
حالا میفهمم.
او سه هفته بعد در کمال آرامش مرد.

از کتاب علم و تجربه نزدیک به مرگ / نوشته کریس کارتر

@NDEchanel
1.9K views14:10
باز کردن / نظر دهید
2021-09-11 09:41:02 دکتر پرنیا درباره‌ی تجربه‌‌گر نزدیک به مرگ بالا می‌نویسد:


«وقتی او را دیدم به من گفت که در طول روند قضاوت, در مورد فرصت‌هایی که در اختیار داشته و در زندگی از آنها استفاده نکرده بود, احساس پشیمانی و ناراحتی می‌کند. منظور او از این فرصت‌ها, موقعیت‌هایی بود که می‌توانست در زندگی دیگران تاثیری مثبت ایجاد کند, ولی این کار را نکرده بود. همچنین به من گفت که اکنون از آزار دادن دیگران بیزار است, چون درد و رنجی را که برای آنها ایجاد کرده, حس کرده بود. اکنون احساس می‌کرد مهم‌ترین مسئله در زندگی استفاده از فرصت کمک به دیگران است, حتی اگر گاهی کار دشواری باشد


حذف مرگ, دکتر سام پرنیا, ترجمه مریم تقدیسی, ص 144


@near_death
2.4K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2021-09-11 08:31:02 یک تجربه نزدیک به مرگ زیبا از تحقیقات دکتر سام پرنیا


در این تجربه‌ی نزدیک به برگ, علاوه بر عناصر اصلی ان‌دی‌ئی شاهد اشاراتی به زندگی‌های متوالی, انتخاب آزادانه در تولد, حمایت روح راهنما و احتمالا گروه روحی هستیم.

دکتر پرنیا در کتاب خود با عنوان «حذف مرگ» می‌نویسد:

کامل‌ترین مورد «تجربه نزدیک به مرگ» مورد زنی از اولین گروه تحقیقاتی من است, که به طور دقیق از «وجودی کامل» سخن می‌گفت, که او را در طول مدت این تجربه راهنمایی و هدایت کرده بود. در هنگام مصاحبه به من گفت نمی‌توان احساسات لطف و عشق و مهربانی عمیقی را که از آن وجود ساطع می‌شد, به زبان آورد. این زن که در اثر بارداری خارج از رحم دچار خون‌ریزی وسیع داخلی شده بود, بعد از کمک خواستن از یکی از دوستانش از حال رفته بود. او می‌گوید:

«ناگهان دریافتم کنار خودم ایستاده‌ام و به رشته‌ای نگاه می‌کنم که مرا به جسمم متصل می‌ساخت. با خودم فکر می‌کردم که چقدر نازک و شکننده است. کسی کنارم بود. احساس امنیت کردم و حس کردم می‌توانم به او اعتماد کنم. او به من گفت که رشته اهمیتی ندارد و نباید نگران شکنندگی آن باشم.به سمت نور هدایت شدم, این وضعیت شبیه نوعی خلاء بود که می‌توانستم در آن پرواز کنم, یا بهتر است بگویم در آن احساس بی‌وزنی می‌کردم. تجربه‌ای بسیار عجیب بود. در طول سفر همچنان به عقب نگاه می‌کردم تا مطمئن شوم همراهم در کنارم است, ولی در پایان سفر به نوعی متوجه شدم که دلم می‌خواهد به حرکت ادامه بدهم و به انتها برسم.

هنگامی که به نور رسیدم, موجودات نورانی دیگری را دیدم و آنها به آرامی مرا به سمت مرور زندگی‌ام هدایت کردند.در این تجربه دیگران قضاوتم نمی‌کردند, خودم این کار را انجام می‌دادم. حضور خودم, می‌توانست ذهنم را بخواند و راهی برای پنهان کردن افکارم وجود نداشت. با تجربه کردن رنجی که دیگران به خاطر اعمالم متحمل شده بودند, به آرامی به اشتباهاتم پی بردم. گیج شده بودم چون همه چیز بسیار عجیب به نظر می‌رسید. هرگز به واژه‌ی «مرگ» اشاره نشد, ولی به نوعی پی بردم در جایی هستم که ارواح کسانی که به تازگی از دنیا رفته‌اند, در آن قرار می‌گیرند...

سوالات بسیاری به ذهنم خطور می‌کرد, چطور, چرا؟ فقط یک دل‌درد ساده داشتم و این درد جانم را تهدید نمی‌کرد. ارواح به من گفتند که باردار بوده‌ام. پیش از این از بارداری‌ام اطلاعی نداشتم. فکر می‌کردم این تنها یک دل‌درد ساده بود. همچنین به من گفتند که روح فرزندم ابتدا رضایت داده بود که متولد شود و سپس تغییر عقیده داده بود... او قبلا در زندگی عذاب فراوانی دیده بود و هنوز نمی‌توانست بار دیگر با زندگی مواجه شود. شاید در آینده با عشق و دل‌گرمی دوباره به زندگی بازگردد. از آنها خواستم اجازه بدهند روح او را ببینم و برایش توضیح بدهم که در کنار من و همسرم عشق را خواهد شناخت. ما مدت‌ها امیدوار بودیم دوباره صاحب فرزندی شویم. وقفه‌ای ایجاد شد و می‌شد حدس زد روحی که با من در تماس بود در حال مشورت است. کمی بعد با هم صحبت کردیم. روح بیچاره, واقعا ترس را حس کردم. او در میان برادران نورانی خود که با عشق از او حمایت می‌کردند احساس امنیت می‌کرد. از آنها پیام رسید که "روزی خواهد آمد, در مورد او صبوری به خرج دهید."...


حذف مرگ, دکتر سام پرنیا, ترجمه مریم تقدیسی, ص 141-143


@near_death
2.1K views05:31
باز کردن / نظر دهید
2021-09-10 14:27:15 هرگاه در زندگی از کسی درد و آسیبی دیدیم، می توانیم آن را در جهت رشد خود بکار گیریم و از خود بپرسیم که کدام نقطه ضعف ما باعث احساس درد، آزار، یا خشم ما شده است؟ آیا در خود احساس کمبود و عدم امنیت می کنیم؟ آیا خشم و احساسات منفی انباشته شده در خود داریم؟ آیا در خود انرژی منفی نگاه داشته ایم و به همین خاطر افرادی منفی را به سوی خود جذب می کنیم؟ آیا در خود احساس کم ارزشی می کنیم و به همین خاطر دیگران می توانند به اصطلاح «ما را کوچک کنند»؟ زیرا در نهایت رفتار عمومی دیگران با ما انعکاسی از احساس ما نسبت به خود ماست…
این لزوما بدان معنی نیست که کسی که ما را رنجانده مرتکب اشتباه نشده و ما هیچگاه نباید عکس العملی از خود نشان دهیم. بلکه منظور این است که در سطحی عمیق تر، ما مسئول تمام احساسات خود هستیم، حتی احساس رنجش و آزاری که تجربه کرده ایم.
دکتر ایبن الگزاندر در تجربۀ NDE خود می گوید: «من یاد گرفتم که بسیاری از اوقات کسانی که در زندگی آن‌ها را سد راه خود یا رقیب و حریف خود می‌دانستم یک جزء بسیار نزدیک و عزیز از خانواده روحی من هستند که با رفتار خود در دنیا کمک می‌کنند که من درسی را راجع به خودم و زندگی فرا گیرم.»
آقای محمد زمانی در تجربۀ خود می گوید: «در نگرش جدیدی که داشتم می‌دیدم که دل خوری‌ها و رنجش‌های من از دیگران بی مورد بوده‌اند. حتی آنجایی که خوبی زیادی در حق کسی انجام داده بودم و در مقابل از او بی اعتنایی و رنجش دریافت کرده بودم. می‌دیدم که او یک موجود آزاد و منحصر به فرد است و می‌تواند آنگونه که می‌خواهد عمل کند و تجربه خود را شکل دهد و به من ربطی ندارد که او از آزادی انتخاب خود چگونه استفاده می‌کند...آنچه که باید برای من مهم باشد رفتار و واکنش‌های خود من است نه رفتار و برخوردهای دیگران. من نباید هیچ توقعی از کسی داشته باشم یا قضاوتی در مورد کسی بکنم، بلکه باید فقط مراقب خود و اعمال خود باشم.»
1.7K views11:27
باز کردن / نظر دهید
2021-09-09 10:42:02

اشاره به اسامی خدا در قرآن، در تجربه نزدیک به مرگ زنی مسیحی با نام شارون میلیمن در سال 2005

من خود را در حالت خیره به یک درخت بلوط که در جلوی من بود یافتم. تمام جزئیات تنه درخت و رگ‌‌های ان را در درون برگ‌های آن و ریشه آن را در زیر زمین می‌دیدم. آنچه که می‌دیدم یک درخت نبود، بلکه تمام اجزاء منفرد آن بودند که با هم درخت را ‌می‌ساختند. می‌دیدم که چطور هر یک از این اجزاء نقش مهمی در حیات آن درخت بازی می‌کنند و چقدر آن درخت نقش مهمی را برای محیط اطراف خود بازی می‌کند و چطور همه چیزها به هم متصل هستند و هر جزئی به نوبه خود مهم است. من برای چند دقیقه محو این منظره بودم و آن را مطالعه می‌کردم و دریافتم که این نگرش و توجه من دقیقا همان چیزی است که خدا برنامه ریزی کرده است و این قسمت بزرگی از چیزی است که خدا می‌خواهد به من بفهماند. سپس من به او پاسخ دادم. هیچ ایده‌ای ندارم که چرا اینگونه به او پاسخ دادم، زیرا من هرگز در زندگی قرآن را نخوانده بودم، هرگز آن را ندیده بودم و هیچ چیزی راجع به دین اسلام نمی‌دانستم. ولی من گفتم:
«خدایا، صدمین نام تو در کتاب قرآن این است که خدا همه جاست، خدا هیچ کجاست، و خدا در من است».
او گفت:
«بله، درست است، همینطور است. و …؟»
من دوباره به درخت نگاه کردم و سپس رو به او کرده و گفتم:
«خدایا، تو این درخت را خلق کرده‌ای، تو در این درخت هستی، پس وقتی به این درخت نگاه می‌کنم تو را می‌بینم».
او به من نگاه کرده و لبخندی زیبا زده و گفت: بله...

منابع:
www.nderf.org



www.neardeath.org

@NDEchanel
1.7K views07:42
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 11:38:51

قسمت دوم

بعدها من به مادر دختر توضيح دادم كه او را در همان  روز مرگم در اثر تصادف و در طبقه هفتم آپارتمانشان و در حال گريه روى صندلى كنار تخت دخترش ديده ام و او ناباورانه منرا تایید می کرد.
در همان زمان صدايى بسيار بسيار پرقدرت و نيرو كه تمام كهكشانها و هر جنبنده اى در جهان مى توانست آنرا بشنود ولى همراه عشق بسيار عظيمى بود از من پرسید:
اين خانوم چه كار مى‌كند؟
من بسيار متعجب و گيج بودم، هم مى فهميدم كه اين صدا متعلق به خداوند است و هم اين سوال خيلى به نظرم عجيب بود، چون مشخص بود كه او در حال گريه است.
جواب دادم؛ او گريه مى كند.
سوال دوم اين بود:
براى چى اين‌چنين گريه مى كند؟
من حقيقتا هيچ جوابى در آن لحظه به ذهنم نمى رسيد. هر چيزى فكر كردم بگويم در آن لحظات بسيار بى معنا بودند.
سوال سوم اين بود:
آيا شماها هيچ كار ديگرى  نداريد كه اينجا بنشينيد و گريه كنيد؟
من ترجيح دادم هيچ جوابى ندهم چون همه جوابها به نظرم در آن لحظه بى مفهموم بودند. بعد او به من گفت همراهم بيا مى‌خواهم چيزى نشانت دهم.

مصاحبه گر: شما چطور قاطعانه می‌گویید او خداوند بود؟ چطور اینچنین مطمئنید؟
در آن بعد برداشت من چنین بود که او یک انرژی کنترل کننده و ناظر به هستی هست که همه جا وجود دارد. من احساسم بود که او خداوند است. ولی نمی توانم دقیق به شما ثابت کنم. بعد به من گفت:
تو دوباره برخواهى گشت و من دوباره به تو زمان خواهم داد. رسالتت بر روى زمين اين است كه تمام آنچه را ديدى براى همه تعريف كنى.از زمانت نهايت بهره را ببر چون زمان بسيار كوتاهى به تو مى دهم.
من با سرعت باور نكردنى در بدنم بيدار شدم درد بسيار عجيبى حس مى كردم نمى فهميدم كجا هستم همه جا تاريك بود. ناگهان صحنه تصادف يادم آمد و خروج از بدنم. در اين فكرها بودم كه فردى ملافه را از صورتم كنار زد پزشك شيفت بعد بود و زمانى كه چشمان باز منرا ديد با جيغى خودش را عقب پرت كرد. پرستارها همه دويدند و سريع دوباره به اتاق عمل منتقلم كردند.

پنجاه روز در بيمارستان بسترى بودم تمام پرسنل بيمارستان براى ديدنم مى آمدند و مى‌گفتند هرگز پیش از این مرده اى كه زنده شود را نديده اند. سپس من را به بيمارستان به خصوصى در سن پطرزبورگ فرستادند كه هرگز افراد معمولى نمى توانند به آنجا دسترسى پيدا كنند. پزشكى كه من را تحت مداوا قرار داد به من گفت دوست من دوباره زنده شدن تو هيچ نامى غير از معجزه از نظر پزشكى ندارد چون ارگانهاى حياتى تو تقريبا تخريب شده قطعى هستند. من بايد بگويم كه تو فقط شايد بتوانى مدتى زندگى كنى. بله من تقريبا چيزى به اسم معده و روده ندارم. ولى از آن ثانيه تا كنون هر لحظه تجربه ام را با مردم در ميان مى گذارم.

مصاحبه گر: شما در حقيقت دو معجزه دريافت كرديد، يكى برگشت به زندگى و يكى ادامه ى زندگى به اين طريق.
بله همينطور هست، من در آن لحظاتى كه مادر آن دختر را ديدم بسيارى از اتفاقاتى كه همزمان در آن لحظات رخ داده بودند را نيز ديدم. مثلا فردى كه به او زنگ زد و تمام مكالماتشان را، محل زندگى آن فرد و اتفاقاتى كه براى او در خانه اش افتاد. و مادر آن دختر در نهايت بهت يك به يكشان را تاييد كرد.
مادر دختر از من مى پرسيد حالا من بايد چكار كنم؟ چطور خداوند من را مخاطب قرار داده؟ این از حیطه ادراک من خارج است. به نظرم جواب بسيار واضح بود:
به زندگى و به فرصت داده شده اش در بهترين شكل ممكن ادامه دهد.

كانال معجزه شبكه آلمان
ترجمه: گلاره سادات اخوى
برگرفته از: @Nahtoderfahrung

@NDEchanel
1.7K views08:38
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 11:38:51

تجربۀ نزديك به مرگ «آندرياس برگلزو» / Andreas Berglesow

قسمت اول

او در سال ۱۹۹۵ در اثر حادثه تصادف ماشين در روستاى كوچكى نزديك بوخوم مى ميرد و به گفته خودش  به آسمان مى رود و با گرفتن  وظيفه اى از طرف خداوند دوباره به زندگى برگشت داده مى شود.

من تا رسيدنم به كلينيك كوچك محليمان هشيار بودم گرچه در شوك كامل بودم. پزشكان و پرستارها  همه اطرافم جمع بودند و به یکدیگر مى گفتند اين نبض ندارد. بيشتر ارگانهايم از بين رفته بودند و چند ارگان باقى مانده را مى‌خواستند براى اهدا اعضا آماده كنند. ملافه اى روى بدنم  كشيدند و به اتاق بخصوصى منتقلم كردند.

مصاحبه گر: شما دچار مرگ كلينيكى شديد؟

مرگ كلينيكى بعد از پنج تا شش دقيقه اول را مى گويند كه فرد به زندگى بر اثر احيا بر نگردد. من مرگ معمولى داشتم در حدود پنج ساعت. من در اون اتاق لحظه اى كه قلبم ايستاد را ديدم و متوجه شدم كه دارم از بدنم خارج مى شوم و مسيرى رو به بالا را جلويم دارم( مثل پرواز به آسمان) از سقف اتاق و كلينيك خارج شدم.

من از تمام ابعاد هشيارى داشتم راست چپ بالا پايين. واقعا دركش براى كسى كه چنين چيزى را تجربه نكرده باورناپذير است بسيار هشيارتر از قبل بودم . تمام مدت فكر مى كردم چطور تا كنون چنين بدن تنگى  را روى زمين تحمل مى‌كردم. در همان لحظه من جمعيتى را ديدم كه به سمت من مى آمدند در حاليكه يك صداى موسيقى بخصوصى را هم مى شنيدم، نمى دانم آنها سرود مى خواندند و يا در فضا طنين داشت. همه با نور خاصى مى درخشيدند. بين آنها من دختر بچه اى را ديدم كه مى شناختمش حدود سه ماه پيش در اثر سرطان خون در منطقه ما فوت شده بود. او به طرف من آمد دستم را گرفت( در همان زمان موسيقى متوقف شد) به من گفت:
آندرياس تو هم اينجايى؟ شكوه اينجا را لمس مى‌كنى؟
دوباره موسيقى شروع شد من هر زمان كه به آن لحظات فكر مى كنم، گويا روحم دوباره مى خواهد از بدنم خارج شود بسيار بسيار مسحور كننده بود گويا تمام آسمان همنوايى داشت.

بعد ناگهان همراه آن دختربچه به سمت خانه شان برده شدم و به من تمام وقايع مرگش را از نزديك و در سكوت نشان داد. من همزمان در احساس مادر و خانواده اش قرار گرفتم و زجر عظيمى كه آنها از فراغت او لمس مى كردند را با تمام وجودم لمس كردم. حتى خاطرم هست كه مخصوصا چطور توجه من را  به هر قطره اشكى كه مادرش ريخته بود جلب كرد.

كانال معجزه شبكه آلمان
ترجمه: گلاره سادات اخوى
برگرفته از: @Nahtoderfahrung

@NDEchanel
1.4K views08:38
باز کردن / نظر دهید