Get Mystery Box with random crypto!

تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای

لوگوی کانال تلگرام ndechanel — تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای ت
لوگوی کانال تلگرام ndechanel — تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ای
آدرس کانال: @ndechanel
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.38K
توضیحات از کانال

NDE – near death experience تجربه ایست که طی آن شخص به علت بیماری و حوادث مرگبار به‌طورموقت علائم حیات را از دست میدهد اما دوباره احیاء شده وبه زندگی برمیگردد، بسیاری ازاین افراد ازدیدن یک دنیای متفاوت واحساسی معنوی سخن میگویند

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-04-27 09:50:56

تجربه نزدیک به مرگ «کارن اس» به دلیل سانحه تصادف

قسمت دوم
اول زندگی پدربزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های «جک» و سپس زندگی خود «جک» را به من نشان دادند. او بسیار زیبا و شاد بود اما در درون غمی داشت که روحش را سوراخ می‌کرد. این درس او بود تا با آن مقابله کند. او قبل از آمدن به این زندگی می‌دانست که چه درس‌های اصلی را باید یاد بگیرد. باید این اتفاق می‌افتاد. من دیدم که وقتی «جک» حدودا ۷ یا ۸ ساله می‌شد، دارای مادر جدیدی می‌گشت. او زنی زیبا و خوش قلب بود که قطعا به خوبی از جک مراقبت می‌کرد و با او رفتار خوبی می‌داشت. اما او از همسر بیوه‌ی من بچه‌دار می‌شد و عشقی که او برای بچه‌ی خودش نشان می‌داد متفاوت و بیشتر از عشقی بود که نسبت به بچه‌ی من یعنی پسر خوانده‌اش داشت. این چیزی نبود که من در مورد «جک» آرزو می‌کردم. نمی‌توانست اینگونه شود. من برای همسرم خوشحال بودم. او خوب و شاد بود. اما در مورد پسرم ماجرا فرق می‌کرد.

حین تلاش صبورانه دیگران برای انتقالم به بُعد دیگر، درس‌های دیگری هم یاد گرفتم. من مجبور بودم که بمیرم. بارها عصبی می‌شدم و سپس لحظاتی بعد آرام می‌گشتم. من یک دختر بچه را دیدم که قرار بوده به جای جک باشد اما به یکباره قبل از تولد تصمیمات عوض شده‌اند و لازم شده که روح جک جای آن دختر را بگیرد. تغییرات زیادی قرار بوده اتفاق بیفتد و جک می‌توانسته (با به دنیا امدنش) کمک کند. زمانی که حس کردم نزدیکتر از همیشه به پذیرش مرگم هستم دوباره غم و اندوه و اشتیاقم برای پسرم و نیز برای زندگی‌ام زنده شد. نمی‌توانستم زندگی را رها کنم. راهنمایان آخرین تلاششان را کردند و هرگز تسلیم و ناامید نشدند. میزان صبر و محبتی که آنها از خود نشان می‌دادند باورنکردنی بود.

در این حین بالاخره من توسط یک روح بلند مرتبه‌تر که به نظر می‌رسید مرا با عشق احاطه کرده، آرام گرفتم. به راهنماهای من اعلام شد که به من اجازه‌ی بازگشت به زندگی بدهند. اما آنها درخواست زمان بیشتری کردند(برای مذاکره با من و پذیرش مرگ) به آنها گفته شد که روح من (در صورت مردنم) آرام نخواهد گرفت و بهترین کار این است که بازگردم، روحم را سر و سامان دهم و درس‌های بیشتری یاد بگیرم. تقاضای من بالاخره توانست بازگشتم را ممکن کند. قبل از بازگشتن فهمیدم که دوستان و خانواده‌ی من درس‌هایی برای آموختن داشته‌اند که همگی به تعویق می‌افتند، درس‌هایی که می‌توانستند از طریق مرگ من یاد بگیرند.

برنامه ریزی‌ها برای نحوه‌ای که روح من برمی‌گشت صورت گرفت و همچنین تصمیماتی در مورد درس‌هایی که باید آنها را بیشتر یاد می‌گرفتم و یا برای بار اول می‌آموختم گرفته شد. تعدادی از درس‌ها باید هنگام بازگشت من به زندگی زمینی فراموش می‌شد، برای روح من خوب نبود که بدانم چه زمانی دوباره می‌میرم، چون در این صورت به عنوان یک انسان من فقط روی مردنم، به ویژه هنگام نزدیکتر شدنش، تمرکز می‌کردم.

آخرین چیزهایی که به یاد می‌آورم بازگشتم به محل تصادف است. درست قبل از بازگشتم به من گفته شد که زمانی که کودکانم بزرگتر شوند وقت خوبی خواهد بود که به خانه (دنیای بعد از مرگ) بازآیم. من آن را فورا قبول کردم، اما بعدا پیش خودم گفتم صبر کن. منظور از بزرگتر چیست؟ آیا فقط چند سال بزرگتر منظور است؟ دوره‌ی نوجوانی؟ آیا من آنقدر زنده خواهم ماند که ازدواج و بچه‌های آنها را ببینم؟ این موضوع سخت ترین چیزی بود که بعد از تصادف با آن کلنجار می‌رفتم!

من دوباره فرصت زندگی با پسرم را داشتم. مجبور بودم که این زندگی را به خوبی بگذرانم چرا که نمی‌دانستم چقدر طول می‌کشد. من زنده ماندم. به من گفته شد که خوش شانس بودم که جان سالم به در برده‌ام. یک کامیون صنعتی بزرگ از چراغ قرمز عبوره کرده و از سمت راننده‌ به ماشین کوچک حلبی من زده بود. علی‌رغم بستن کمربند ایمنی، دکترها گفتند که اگر کیسه‌های هوا باز نمی‌شدند من زنده نمی‌ماندم و این باز شدن کیسه‌ها معمولا چیزی نیست که در تصادف‌های از بغل اتفاق بیفتد.

در اولین سال پس از تصادفم تلاش کردم به بهترین نحوی که می‌توانم زندگی کنم. با این همه من از درد شدید ناشی از شکستگی شانه‌‌، دنده‌ها و دو شکستگی در لگنم رنج می‌بردم. به من گفته شده بود که درد بعد از شش ماه تا یک سال از بین می‌رود. اما تا سه سال بعد هم درد همچنان وجود داشت. سال دوم به نظرم بدترین سال بودم. من تمایل به خودکشی پیدا کرده بودم. همه‌ی چیزی که می‌خواستم بازگشت به آن مکان و زندگی عالی، پر از عشق و لذت بخش بود. پسرم و بعدترها دخترم تنها چیزهایی بودند که باعث شدند ادامه دهم. من به خاطر آنها در این دنیا بودم. امروز که سه سال گذشته است من تازه بازگشتم به زمین را پذیرفته‌ام. باید منتظر بازگشتم به خانه‌‌ام در زندگی بعدی باشم و تلاش کنم تا زمانی که فرصتم در اینجا به انتها می‌رسد آرامش و شادی را به نحوی بیابم.

@NDEchanel
2.9K views06:50
باز کردن / نظر دهید
2022-04-27 09:50:29

تجربه‌ای که مطالعه خواهید کرد در دو وبسایت معتبر www.nderf.org و www.near-death.com منتشر شده، سایت اول را می‌توانیم یکی از بزرگترین منابع در زمینه تجربیات نزدیک به مرگ بدانیم که توسط دکتر «جفری لانگ» و «جودی لانگ» راه‌اندازی و مدیریت می‌شود. این وبسایت حاوی گزارشات و تحقیقات بسیاری از پژوهشگران و تجربه‌کنندگان NDE است و به بیشتر زبانهای دنیا از جمله فارسی ترجمه شده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.


تجربه نزدیک به مرگ «کارن اس» به دلیل سانحه تصادف

قسمت اول
در نوجوانی من چندین تجربه‌ی روحی داشتم که اغلب هنگام خواب رخ می‌دادند. زمانی که بزرگتر شدم و زندگی پردغدغه‌تر شد این تجربیات کاهش یافتند، به حدی که تقریبا به صفر رسیدند تا اینکه بچه‌ی اولم را باردار شدم. مدت کوتاهی بعد از تولد او من ترسناکترین خواب ممکن را دیدم. خواب دیدم که در یک تصادف وحشتناک ماشین زندگی‌ام را از دست می‌دهم. برای چندین ماه من ترسیده و شدیدا محتاط شده بودم. زمانی که پسرم ۷ ماهه شد خودم را قانع کردم که آن تصادف تنها یک خواب بوده و نمی‌تواند نشانه‌ای از چیزی باشد که قرار است اتفاق بیفتد. به هر حال من یک شغل خوب معلمی، فرزند، خانه و همیر داشتم که باید مراقبشان می بودم. در واقع من فکر کردم که انرژی بیش از حدی روی آن خواب گذاشته‌‌ام...

اما بالاخره حادثه رخ داد؛ آن روز زود از مدرسه بیرون آمدم، چون می‌خواستم که پسرم را از پیش مادربزرگش بردارم و دوباره با عجله به مدرسه برگردم و مسابقه‌ی بیس بال را تماشا کنم. این روشی عالی برای گذراندن یک بعد از ظهر با پسرم به نظر می‌رسید. زمانی که با احتیاط معمول از آزادراه خارج می‌شدم، چراغ از مدتی قبل سبز بود و من به سمت چپ پیچیدم. فکر کردم که امروز روز خوش شانسی من است. اما در یک لحظه از هوش رفتم.

فوری خودم را در زیباترین مکانی یافتم که در عمرم بوده‌ام. پدربزرگم، شخص دیگری که در زندگی قبلی‌ام می‌شناخته‌ام و یک نگهبان آماده بودند که به من برای گذر کمک کنند. آنها برایم در مورد تصادف گفتند و محل آن را نشانم دادند. گفتند که زمان بازگشت من به خانه فرا رسیده است. عشق و سرور بی نظیری در آن مکان بسیار جذاب وجود داشت. می‌توانستم حس کنم که هر لحظه نورانی‌تر می‌شوم. بعد ناگهان ترس و وحشت به سراغم آمد و شروع به گریستن کردم. نه، من نمی‌توانستم بمیرم. اگر می‌مردم پسرم چه می‌شد؟ او هفت ماهه بود و هرگز نمی‌توانست مرا به خاطر بیاورد. پدرش حتی نمی‌دانست که چطور باید از او مراقبت کند. نمی‌خواستم که او توسط والدین پدرش بزرگ شود. نه، نه، نه... زمان رفتن من نرسیده بود و آنها اشتباه می‌کردند.

آنها با نشان دادن اینکه پسرم و کل خانواده‌ام بعد از مردن من خوب خواهند بود مرا در آغوشی مملو از عشق آرام کردند. مادرم می‌توانست به مادربزرگم تکیه کند. هرچند زمان می‌برد ولی بالاخره خوب می‌شد. داغ شوهر آسیب دیده، غمگین و تنهایم هم بالاخره التیام پیدا می‌کرد و نهایتا عشق را دوباره می‌یافت. مرگ بخشی از درس‌هایی است که ما باید روی زمین یاد بگیریم و مرگ من یک درس مهم برای همه‌ی آنهایی بود که در زندگی‌ام نقش داشتند. تشییع جنازه‌ام به من نشان داده شد، به من یاد داده شد که چگونه نزدیک آنهایی که دوستشان دارم خواهم بود و نیز گفته شد که من بالاخره با کسانی که روحشان بسته نیست ارتباط برقرار خواهم کرد. همه خوب می‌شدند. مدتی حس کردم که لحظه به لحظه نورانی‌تر می‌شوم.

آنها تلاش کردند تا به من برای رهایی از وزن انسانی‌ام کمک کنند. حس‌ها بسیار قوی بودند و به نظر می‌رسید که هر لحظه قدرتمندتر از قبل مرا می‌کشند، با این حال هنوز اتصال من به پسرم قویتر بود. ما در آن مکان زیبا برای مدتی که به اندازه‌ی ابدیت به نظر می‌رسید سیر کردیم. ما در مورد زندگی من و مذهب بحث کردیم. همچنین در مورد رازهای روحی صحبت کردیم که به عنوان انسان باید فراموش می‌کردیم، چون در غیر این صورت قادر به زندگی روی زمین نمی‌شدیم.

در تمامی این مدت من در حیرت بودم. تعدادی چیزها درست شبیه آن چیزی بودند که من همیشه در مورد زندگی بعد از مرگ تصور می‌کردم، اما تعدادی چیزها هم بودند که من به طور واضحی قبلا در موردشان اشتباه فکر می‌کردم و به خاطر می‌آورم که سبب شگفتی‌ام شده بودند. دیگر عزیزان من کجا بودند؟ کی من می‌توانستم پدربزرگ و مادربزرگ‌های درگذشته‌ام را ببینم؟ (پاسخ را گفتند) در حال حاضر آنها در سیاره‌ی دیگری بودند. زمانی که گذر من به آن دنیا کامل می‌شد من می‌توانستم بعد از آماده شدن انتخاب کنم که به سطوح دیگری بروم.

با همه‌ی اینها هر لحظه افکارم در مورد پسرم «جک» می‌توانستند دوباره من را سنگین کنند. نمی‌توانستم تصور بزرگ شدن او بدون یک مادر را تحمل کنم. به من گفته شد که دیگران یک مادر برای او خواهند شد.

@NDEchanel
2.6K viewsedited  06:50
باز کردن / نظر دهید
2022-04-26 09:41:01

تحقیقات علمی دربارۀ تاثیر دعا؛ آیا دعا کردن واقعا می‌تواند چیزی را تغییر دهد؟!

تاثیر دعا بر ترمیم و بهبود رخم‌ها
در تحقیقی که توسط محققان دانشگاه لوما لیندای آمریکا انجام شده، ۲۲ گالاگو (نوعی میمون) که رفتارهای خودزنی داشتند، بصورت تصادفی به دو گروه تقسیم شدند؛ یک گروه برای درمان زخم‌ها داروی «ال‌تریپتوفان» دریافت کردند و گروه دیگر علاوه بر «ال‌تریپتوفان»، «دعا» هم دریافت کردند. دریافت دعا همزمان با دریافت «ال‌تریپتوفان» انجام شد.

بعد از ۴ هفته، زخم‌های گروهی که «دعا» دریافت کرده بودند، با اختلاف قابل توجهی زودتر از گروه دیگر بهبود یافت و افزایش بیشتری در تعداد گلبول‌های قرمز خون و هموگلوبین و هماتوکریت داشتند، همچنین رفتارهای خودزنیِ گروهی که دعا دریافت کرده بودند، نسبت به گروه دیگر کاهش قابل توجهی پیدا کرده بود. این تحقیق بسیار اهمیت دارد چرا که علاوه بر «دوسو کور» بودن امکان پلاسیبو یا تلقین، در شرکت‌کننده‌ها وجود نداشته. این تحقیق در ژورنال «Alternative Therapies In Health And Medicine» منتشر شده است.

تاثیر دعا بر بارداری موفق از طریق لقاح مصنوعی
محققین دانشگاه کلمبیا، با رهبری دکتر «Rogerio Lobo» طی یک آزمایش «دو سو کور»، خانم‌هایی که قرار بود از طریق لقاح مصنوعی باردار شوند را به دو گروه تقسیم کردند. گروه اول؛ گروهی که دعا دریافت می‌کردند و البته خودشان از دریافت دعا بی‌خبر بودند و گروه دوم؛ گروه کنترل که دعا دریافت نمی‌کردند.

نتیجه شگفت‌آور این بود که ۵۰ درصد گروهی که دعا دریافت کردند، موفق به بارداری شدند در صورتی بارداری در گروه کنترل فقط ۲۶ درصد بود. همونطور که گفته شد این خانم‌ها از گرفتن دعا بی خبر بودند. این تحقیقات بر روی ۱۹۹ زن که در بیمارستانی در کره‌جنوبی تحت درمان قرار داشتند، انجام گرفت، گروه دریافت‌کننده دعا ۱۰۰ نفر و گروهی که دعا دریافت نمی‌کردند ۹۹ نفر بودند. علاوه بر خود این زنان، پزشکان و پرسنل بیمارستان نیز از این آزمایش بی‌خبر بودند. بنابراین اثر تلقین و پلاسیبو وجود نداشت.

دعا‌کنندگان از آمریکا، استرلیا و کانادا بودند و هیچ ارتباطی با دعاشوندگان نداشتند. دعا‌کنندگان سه گروه بودند:
۱- گروهی که عکس خانم‌هایی که قرار بود باردار بشوند را در اختیار داشتند و برایشان دعا می‌کردند.
۲- گروهی که برای تاثیرگذاری گروه اول دعا می‌کردند.
۳- گروهی که برای دو گروه دیگر دعا می‌کردند.

هیچ بنیاد یا موسسۀ مذهبی به این آزمایش ارتباطی نداشته و به این محققین کمکی نکرده است. نتایج این تحقیق در ژورنال «the Journal of Reproductive Medicine» منتشر شده و همچنین در سایت دانشگاه کلمبیا در این لینک در دسترس است.

(آزمایش کور نوعی آزمایش علمی است که افراد شرکت‌کننده در آن از داشتن اطلاعاتی که منجر شود به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه به سمتی متمایل شوند، منع می‌شوند).

@near_death
@NDEchanel
1.9K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 09:41:01 فراخوان نیک‌ورزی شماره (۵) / اردیبهشت ۱۴۰۱ تا کنون ۴ فراخوان مهرورزی در این کانال منتشر شده که با لطف و عنایت خدای مهربان، و همراهی همیشگی‌ شما دوستان عزیزِ بهتر از جان، به ثمر نشسته و به نتایج مورد انتظار و حتی بیش از آن رسیده‌‌ایم. امیدوارم این…
1.7K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2022-04-24 12:58:46

فراخوان نیک‌ورزی شماره (۵) / اردیبهشت ۱۴۰۱

تا کنون ۴ فراخوان مهرورزی در این کانال منتشر شده که با لطف و عنایت خدای مهربان، و همراهی همیشگی‌ شما دوستان عزیزِ بهتر از جان، به ثمر نشسته و به نتایج مورد انتظار و حتی بیش از آن رسیده‌‌ایم. امیدوارم این بار هم مهربا‌نی‌تان را از ما و «نازگل» عزیزمان دریغ نکنید.

«نازگل» دختر ۳ سالۀ مجهول‌الهویه که به یک مرکز بهزیستی خصوصی برای نگهداری واگذار شده، ۳ ماه است که به دلیل بیماری‌ مادرزادی چندین بار زیر تیغ جراحی رفته است.
در ابتدا امیدی به ماندنش نبود، اما «نازگل» با لطف خدا، و زحمت‌های پزشکان و پرستاران «مرکز طبی کودکان» بر هیولای بیماری پیروز شد.

اما صورتحساب ۳۰۰ میلیونی بیمارستان برای ما مشکل بزرگی بود، چون پرداختنش در توان مرکزی که «نازگل» را نگهداری‌ می‌کند، نیست. ما توانستیم با کمک خیرین بزرگوار، بیمه و پیگیری‌های مداوم، رقم صورت‌حساب را به یک دهم کاهش دهیم، یعنی ۳۰ میلیون تومان، از این ۳۰ میلیون تومان ۵ میلیون تومان پرداخت شده و ۲۵ میلیون تومان دیگر باقی‌ست!

در این روزها و شب‌های نورانی و پربرکت که تا آسمان راهی نیست، بیاییم دست به دست هم دهیم و به اندازۀ توانمان، یاری کنیم تا دست‌کم بخشی از بدهی بیمارستان تامین شود، و «نازگل» عزیزمان را در سلامتی کامل از بیمارستان ترخیص کنیم. مبلغ جمع شده مستقیما به صندوق بیمارستان واریز می‌شود و نتیجۀ فراخوان و مدارک آن در همین‌جا منتشر خواهد شد.

شمارۀ کارت برای واریز مبالغ اهدایی:
5022_2913_0529_6186
بانک پاسارگاد / به نام مُنا قدرتی


لطفا برای مشارکت بیشتر، این پست را برای دوستان و آشنایان ارسال کنید.

به روال گذشته با ارایۀ گزارش شفاف و مستند، شما را از نتیجۀ کمک‌‌های سخاوتمندانه‌تان آگاه خواهیم کرد.

دوستان علاقمند می‌توانند با لمس هشتگ #نیک‌ورزی با سابقۀ فعالیت‌های خیرخواهانۀ اعضای این کانال، و مدارک و مستندات و نتایج فراخوان‌های قبلی آشنا شوند.

باقی بقایتان
؛

#نیک‌ورزی

@AR_NOSRATI
1.2K views09:58
باز کردن / نظر دهید
2022-04-23 10:51:02


درباره تاثیر و اهمیت دعا کردن در تغییر سرنوشت فردی و اجتماعی(۳)

بانوی نور گفت:
“راه شناخت مسیر الهی و عمل بر طبق آن از طریق دعا و مدیتیشن است. دعا برای خدا را صدا کردن و مدیتیشن برای دریافت پیغام او”

به من گفته شد که زمین را می‌توان از بلایا حفظ کرد، نه توسط رهبران و سیاستمداران و سردمداران، بلکه با دعاهای دست جمعی در نقاط مختلف زمین. به من گفته شد که دعای یک گروه 20 نفری می‌تواند یک کشور را از وقوع جنگ حفظ کند. به من گفته شد که سرنوشت بشریت بسته به توانائی افراد، چه به طور مجزا و چه گروهی، در تغییر مسیر به سمت خدا دارد.

از تجربه ند دوگرتی

@NDEchanel
1.9K views07:51
باز کردن / نظر دهید
2022-04-23 09:41:02


درباره تاثیر و اهمیت دعا کردن(۲)

سپس صدایی را شنیدم که با من سخن گفت. در آن طنین یک صدای نیرومند و مقتدر و در عین حال نرمی و شیرینی پر از مهر و عطوفت بود. صدا به من گفت:
«تو اینجا هستی، زیرا بسیار به سوی من آمده ای»
فهمیدم که تمام دعاها و مناجاتم شنیده شده و بیهوده نبوده اند. من در بچگی و نوجوانی و جوانی مرتب دعا و مناجات می کردم. با اینکه در نوجوانی مورد آزارهای جسمی و روحی بسیار شدیدی قرار گرفته و دچار افسردگی شده بودم، ولی به مناجات خود با خدا ادامه می دادم.

از تجربه آلما

@NDEchanel
1.6K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2022-04-23 08:31:02


درباره تاثیر و اهمیت دعاکردن در شفا و بازگشت بیماران دم مرگ (۱)

همین طور که بیشتر در نور وارد می شدم، احساس کردم که مادر، پدر، مادربزرگ و چند نفر از اقوام، در حال دعا کردن برای من هستند؛ به خصوص دعای عمۀ بزرگم را احساس می کردم که چند سال پیش دخترش را در یک تصادف اتومبیل از دست داده بود. به طور شفافی می شنیدم که او به سوی خدا دعا می کرد که مادرم همان درد و مصیبتی که او به خاطر دخترش تحمل کرده را متحمل نشود. این صحنه من را عمیقاً لمس کرد و تقریبا خواستم که بازگردم. دعای اقوامم احساس بادی را داشت که در جهت مخالف می وزید و حرکتم را به سمت نور آهسته می کرد. گرچه عشق آنها احساس شیرینی داشت و من را به یاد زندگیم روی زمین می انداخت، ولی نور آنچنان خارق العاده بود که حتی این نیز میل و عطش من را برای حرکت به سمت نور متوقف نمی کرد.

از تجربه Tricia Barker

@NDEchanel
1.6K views05:31
باز کردن / نظر دهید
2022-02-27 10:41:01

همراهان عزیز! متن پیش‌رو، تجربۀ یک دختر ایرانی به نام «فاطمه» است که به دلیل ابتلا به کرونا، تجربه «NDE» داشته‌اند. از آنجایی که ایشان دوست نداشتند، اتفاقات مربوط به زندگی شخصی‌شان ذکر شود، آن قسمت‌ها را از تجربه‌شان حذف کردم.

تقریبا یک سال و نیم پیش کرونا گرفتم. اگرچه وحشتناک بود و بدن درد و سر درد زیادی داشتم اما چون درگیری ریه‌ام زیاد نبود، بستری نشدم.

یه روز سردرد و چشم درد زیادی داشتم، یه حس خفگی هم همراهش بود با هر زحمتی بود رفتم یه قرص خوردم. وقتی برگشتم دم در اتاق یه حال عجیبی پیدا کردم، افتادنم رو نفهمیدم، ولی بلافاصله از بدنم بیرون اومدم. به حالت شیب؛ که اول سرم بالا اومد و کاملا رو به بالا بودم. این قسمت خیلی شیرین بود فرض کنید به دلیلی تنفس‌تون قطع شده و می‌خوایین که نفس بکشین، ولی نمی‌تونید. بعد در یه لحظه اون مانع برطرف میشه، اینجاست که اون نفس کشیدن بعدش، خیلی لذت بخشه؛ یه حس سبکی و رهایی پیدا می‌کنین. نه اینکه نفسم قطع باشه، نه! فقط شبیه‌سازی کردم.

بدنم رو پهلوی چپ افتاده بود. با اینکه در حالت روحی صورتم رو به بالا بود، ولی بدن خودمو روی زمین می‌دیدم. من وارد یه باغ شدم. البته از اول تفاوت مکانی بین باغ و اتاق رو نمی‌دیدم، چون هم بدنم رو تو اتاق می‌دیدم و هم کف اون باغ رو، انگار داخل اتاقم از باغ هم دیده می‌شد(نمی‌دونم چجوری منظورم رو برسونم). همون موقعی که از بدنم بیرون اومده بودم، می‌دونستم که مُردم. انگار یه چیز آشنا بود برام، اون حس تازگی نداشت.

یه شخصی نام منو صدا زد، که انگار می‌شناختمش. کلا اون محیط برام آشنا بود، می‌دونستم که قبل از تولدم، اونجا و پیش اون شخص بودم. اون موجود انسان نبود، این برام معلوم بود، ولی به ظاهر انسان و یک خانم بود که لباس بلند سفیدی که از جنس پارچه معمولی نبود، به تن داشت. نورانی بود و به من خیلی حس خوبی می‌داد، انگار سال‌هاست که اونو می‌شناختم و بهش اعتماد داشتم. این‌هایی که میگم، به من گفته نمی‌شد، خودم می‌دونستم و پرسش و پاسخی نیاز نبود.

منتظر بودیم که چند تا روح دیگه هم بیان، یعنی قرار بود که بیان، تعدادشون یادم نیست و یادم نمیاد که اون‌ها رو دیده باشم. من کمی نگران بودم، چون خداوند رو در زمین جور دیگه‌ای شناخته بودم، (جور دیگه‌ای خدا رو به من معرفی کرده بودن که باعث ترسم می‌شد) با این وجود همیشه از هر چیزی خدا رو بیشتر دوس داشتم. در اون لحظه می‌دونستم که همه چی خوبه و در هر لحظه آرامش و حس امنیت و شادی‌ام بیشتر می‌شد.

متوجه رگه‌هایی از نور شدم. وقتی بهش توجه کردم، متوجه شدم که نور خداست. اون نورها خدا نبودن ولی از او بودند. هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد و همراه با نور همه حس‌های خوبم چندین برابر شد. نمی‌دونم چه جوری توضیح بدم، ولی نور زنده بود. می‌تونستم باهاش ارتباط بگیرم. الان بگم نور لبخند می‌زد، براتون شاید بی‌معنی باشه و نتونید تصورش کنید. بعد در این هنگام وجود خدا رو بسیار عمیق درک کردم، به طوری که تو ذره ذره اون محیط حضور داشت. انگار همه چی جزئی از خدا بود. قابل دیدن نبود ولی از هرچیزی قابل لمس‌تر بود.

من با خدا حرف می‌زدم، نه اینکه واقعا حرف بزنم، نه! صدایی وجود نداشت. الان شما توی دلتون هم با خدا حرف بزنید یه کلماتی به ذهن میاد، ولی اون هم نبود. آگاهی من همون لحظه منتقل می‌شد و به صورت کلمه در میومد. با خودم گفتم من اشتباه زیاد کردم اما نمی‌دونم چرا این‌قدر این محیط برام لذت بخشه. البته اشتباهاتم رو می‌دونستم، یه چیزایی بین خودم و خدا بود. من به کسی تو زندگیم تا جایی که تونستم آسیب نزدم و همچنین به بقیه موجوادت.

نمی‌دونم چی شد، همون موقع نور کلا من رو فرا گرفت. خودم رو دیگه جدا از اون نور نمی‌دونستم و کاملا می‌فهمیدم که اگه بیشتر با بقیه خوب بودم و بیشتر همه رو دوست داشتم، و اگه همه جوره تا جایی که می‌تونستم کمک‌شون می‌کردم، الان جای من بهتر هم می‌شد! می‌دونستم برای خدا چیزی که مهمه اینه آسیبی به هیچ کس و هیچ موجود و هیچ چیز حتی طبیعت نزنیم و به همه عشق بورزیم؛ مانند خدا بدون هیچ توقع و انتظاری، و همچنین به خودمون عشق بورزیم. ولی باز به خودم گفتم که من اینطوری نبودم اما کاش بودم. بلافاصله به اون شخصی که در ابتدا دیدم، گفته شد که من رو برگردونه. صدایی نبود، ولی باز من می‌تونستم درک کنم و هدف برگشتنم رو هم می‌دونستم که باید به چیزی که فهمیدم عمل کنم.

وارد شدن من به بدنم بر خلاف خروجم، سریع بود و من خودم رو در حالت افتاده روی زمین پیدا کردم. چون قبل از شروع تجربه، برای خوردن قرص ساعت رو دیده بودم، وقتی برگشتم فهمیدم که کلا دو سه دقیقه بیشتر نشده. من بدون هیچ میلی به بدنم برگشتم تا به چیزی که اونجا حسرتش رو داشتم، عمل کنم.

@NDEchanel
449 viewsedited  07:41
باز کردن / نظر دهید
2022-02-22 10:41:02

عالم هستی آغاز و انتهایی ندارد و خدا هم در هر ذرهٔ آن حضور دارد. در واقع آنچه که ما انسان‌ها تا به حال در توصیف خدا و عوالم معنویِ بالاتر گفته‌ایم شامل این بوده که بتوانیم آن مفاهیم را در حد درک خودمان پایین بیاوریم، به جای آنکه میزان درک خود را به سطح آن عوالم برسانیم. به عبارت دیگر، ما با توصیف ناقص خود، طبیعت شگفت‌آور آنها را خدشه‌دار کرده‌ایم.

با وجود اینکه عالم هستی آغاز و پایانی ندارد، اما نقاط ابتدا و انتهایی را نیز شامل می‌شود. هدف از این نقاط شاخص، فراهم آوردن امکان ایجاد موجودات و شرکت آنها در شکوه و عظمت الهی بوده است. نظریهٔ بیگ بنگ برای خلق جهان، یکی از همین «نقاط شاخص» خلقت بوده است. دیدگاه اُم از بیرون و محیط بر تمامی خلقت است، که بالاتر از حتی بالاترین بُعدهایی است که من از دیدگاه خودم، به آنها اشراف داشتم. در آنجا دیدن، مترادف با دانستن بود. هیچ‌گونه تمایزی بین تجربه کردن چیزی با فهم آن وجود نداشت.

این نقل قول که: «من کور بودم، ولی اکنون می‌بینم» حالا مفهوم جدیدی برایم پیدا کرده است. حالا می‌فهمم که ما در زندگی زمینی‌مان تا چه حد در مورد کیفیت واقعی عوالم معنوی کور هستیم، به خصوص افرادی مثل من که در گذشته، ماده را هستهٔ مرکزی واقعیت می‌پنداشتم و چیزهای دیگر- فکر، آگاهی، ایده‌ها، عواطف، روح- را فقط حاصل برهمکنش ماده تصور می‌کردم.

این درک و بصیرت برایم بسیار الهام‌بخش بود، چون به من امکان داد که ارزش و اهمیت فهم و درکی را که پس از ترک محدودیت‌های جسم و مغز مادی در انتظار ماست متوجه شوم.

همیشه تصور می‌کردم که مفاهیمی نظیر شوخی، طنز، ترحم صفت‌هایی هستند که ما را در تحمل این دنیای بی‌انصاف و زجرآور کمک می‌کنند. همین طور هم هست. آنها ما را تسلی می‌دهند ولی کوتاه و زودگذر هستند. مهم‌تر آن که یادآور این واقعیت‌اند که تمام سختی‌ها و زجرهای این دنیا موقتی‌اند و به هیچ وجه در سرنوشت نهایی ما مؤثر نیستند. شادی و طنز تنها یادآور این حقیقت‌اند که ما زندانی این دنیا نیستیم، بلکه مسافرانی هستیم که از اینجا عبور می‌کنیم.

جنبهٔ دیگر این خبر خوب این است که لازم نیست تقریباً در حال مرگ باشید تا بتوانید نگاهی به پشت پرده بیندازید؛ اما می‌بایست جستجویی بکنید. یادگیری مطالبی دربارهٔ آن عالم از طریق مطالعهٔ کتاب‌ها و نمایش‌ها و... شروع مناسبی است، اما نهایتاً باید عمیقاً در آگاهی خود فرو برویم و از طریق دعا یا مدیتیشن به آن حقایق دست یابیم.

قسمتی از تجربۀ NDE دکتر «ایبن الکساندر» / از کتاب «اثبات بهشت»


@NDEchanel
‌‌
612 views07:41
باز کردن / نظر دهید