2021-07-04 10:35:08
دختره عرق سگی میخوره، ببین فقط چطوری پدرِ پسره رو در میاره
تو حالت گیجی به دستشوی رسیدم که یهو به طور کامل همه بدنم #لش کرد!...
اما به زمین نرسیده بودم که تو آغوش گرمی فرو رفتم و از اخر روی جای نرم فرود اومدم و کسی خواست از روم کنار بره اما ناخواسته بوی عطرش، باعث شد دست بندازم دور گردنش و بیفته روم!...
سنگین بود، اما سنگینیش و تو عالم مستی دوست داشتم! پاهامو دورش حلقه کردم به خودم فشردمش که در گوشم صدای مردونه ای شنیدم:
_اهو چقدر خوردی که حالیت نیست داری چه غلطی میکنی!؟
وتازه فهمیدم این صدای خشن، فقط مطلق به #سامیارِ راده
+من چی خوردم؟ بابا تورو گَندِت بزنن با این مهمونیات...
و قش قش خندیدم... که نگاهم به نگاه تیزش گره خورد!... از روم کنار رفت و خشن لب زد:
+پاشو گمشو برم سر و صورتت و آب بزنم!...تو اصلا اینجا چه گوهی میخوری...؟ مهمونیه منه، ولی مگه دعوتت کردم سرتو مثل گاو انداختی و اومدی شدی دلبر چهار تا چشم هرزه؟
لش #لش بودم و بی توجه نسبت به حرفاش، از رو تخت پاشدم و سمت در توالت رفتم!... بعد از پاشیدن چند مشت اب خنک تو صورتم!... شیر آب بست که از #پشت، پرت شدم تو #بغلش و چون تِلوتِلو میخوردم،منو تو #آغوشش کشید که یهو بوی خوبِ عطرش، باعث شد سرم و داخلِ #گردنش فرو ببرم و آه بکشم!...
یهو ایستاد و خنثی لب زد:
+نکن اهو..نکن.. بد میبینی....
مستانه خندیدم و دوباره کارم و تکرار کردم.
که دوباره رو تخت پرت شدم....و دیدم دونه دونه لباساشو از خودش #کَند و روم خیمه زد و بدون مکث، حرارت لباش و حس کردم!...
ناخواسته دستم، دور گردنش حلقه شد که سرشو برد تو گردنم و فقط تند تند مِک میزد.. یهو از درد و حس کوفتگی، ترسیدم و خواستم ولم کنه.... ولی تا تقلاهام و دید، سرش و آورد بالا و #هوس برانگیز زمزمه کرد:
_چیه کوچولو!؟... خودت این آتیش روشن کردی خودتم باید بخوابونیش!
که عرق سگی میخوری ها؟....نه ویسکی نه شانگون، رفتی شاه و برداشتی....پس منتظر عواقبشم باش دیگه...
https://t.me/joinchat/DJgOfF_CP4wwOTk8
#بهترین_رمان_سال_۱۴۰۰
#صحنه_های_باز_و_جذاب
از نویسندش نگم که خون گرم تر از این،جایی نیست
هم خودش هم قلمش، عااااالی
23 viewsادمین تب" بانوی ماه" (درحال پایگیری), 07:35