Get Mystery Box with random crypto!

•|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•

لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|• م
لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•
آدرس کانال: @romanlove_maf
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.37K
توضیحات از کانال

°﷽°
پارت‌گذاری: روزانه ۲ پارت(به جز جمعه ها)
رمان هام
میخواهم اربابت باشم💦
رمان مافیا 🔥
نویسنده✍: خزان
دلم از اون با هم یکی شدنا میخواد که پاهامون توی هم گره خورده و لبام رو گردنت چسبیده💋
لفت نده🥺میوت کن🔇
🔴هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد🔴

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 62

2021-07-03 17:53:01 #پارت۱۵ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان من تعجب کرده بودم و گفتم : مغزت تکون خورده سام : نه چون خنده هات واقعا زیباست و قشنگه من : الان واقعا فهمیدم که تکون خورده سام : دو......س فرانک : آقا آقا آقا دوستتون آقا کاوه زخمی شده سام سریع رفت منم…
16 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 14:53
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 17:52:25 #پارت۱۴ #رمان_مافیا چند ساعت بعد بهوش اومدم .... دیدم سام داره موهامو نوازش میکنه چشمامو باز نکردم فکر کرده بود خوابم ... زیر لب یه چیزای میگفت نفهمیدم چی میگه ... یهو بلند شدم و گفتم : اینجا چی کاار میکنی ! چی شده ؟ سام : تیراندازی شده…
17 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 14:52
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 16:35:58 آرتان با #غیض گفت: نباید این این کار و #میکردی!
دهن #کجی کردم و گفتم: دختره ی #ایکبیری با اون دماغ عملیش و #لبای شتریش جوری حرف میزد انگار من #کنیزشم اینجا، نخیر جناب من اینجا #منشی شما بودم که لطف کردم و دوتا قهوه بردم!
اخمش و #بیشتر کرد و گفت: خب سوزوندی دختره رو که، از این بی نظم بازیا و #کثیف بازیا متنفرم!
شونه انداختم بالا و همونطور که میرفتم سمت در گفتم: باشه #رئیس همچین کاری نمیکنم ولی قول نمیدم دیگه تو قهوه ها #تف نکنم!
با #نعره گفت: دختره چندش من این همه وقت قهوه تفی #میخوردم؟
از بین در نگاش کردم و گفتم: توی قهوه ادمایی که ازشون متنفرم اره #تف میکردم اما توی قهوه تو نه

http://t.me/joinchat/WDODCEn12wu2X61b

#جررررررررر
#این‌رمان‌عالیهههههه
14 viewstida♡, 13:35
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 14:54:44 یه روز خستگیامو میفروشم
باهاش آرزوهامو میخرم :)

@saoked_memories
20 viewsℒ𝒴𝒟ℐ𝒜 𝒯ℬدرحال پایه گیری, 11:54
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 11:20:42 #پارت۱۳ #رمان_مافیا اومد سمتم .... سام : میدونم اونجای ! چرا فرار میکنی ؟ من که کاریت ندارم من ساکت وایساده بودم هیچی نمی گفتم دیدم صدای قدماش داره نزدیکتر میشه سریع بدون اینکه کیفمو بردارم فرار کردم سام اومد دنبالم خوردم زمین سامم اومد روم…
32 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 08:20
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 11:20:24 #پارت۱۲ بعد رفتم اتاقم رو تخت دراز کشیدم به این حرف های که تو سالن گفتن فکر کردم ... من : اسلحه .... اس...لح..ه نگهبان .... ویلای بزرگ .... همش ک..ت شلوار .... رنگ مشکی .... اینارو هم تکرار میکردم ... یهو یاد یه فیلم خارجی افتادم که همه‌ی…
30 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 08:20
باز کردن / نظر دهید
2021-07-03 02:07:05 زندگیت رو به جهنمی تبدیل می کنم که برای ذره ای کمک به آب و آتیش بزنی کاوه

از خواب #بیدار شدم؛ به بدنم‌نگاهی #انداختم.
برهنه روی تخت #افتاده بودم؛ بدنم کبود کبود شده بود.
هر چی فکر کردم چیزی یادم #نیومد...!

تقه ای به در خورد و بعدش سریع #ملحفه رو دور خودم‌ پیچیدم.
#سارا بود که وارد اتاق شد.
با دیدنم‌چشم هاش به #غم‌آغشته شد و به سرعت سمتم‌اومد و #محکم در آغوشش گرفت.

اشک هام راه #خودشون رو در برگرفتن که سارا آروم اشک هام رو پاک‌کرد.
_ آروم باش #قربونت برم!

_ سارا چه #بلایی سرم اومده!
چرا کمرم و دلم درد می کنه؟

سرش رو پایین انداخت و #نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ کاوه #عوضی...


با خشم زیادی رو به #سارا کردم و گفتم:
_ سارا باید #بفهمم چی شده!
باید انتقام تک‌تک این #اشک هایی که از چشمم ریخت و درد هایی که کشیدم و ازش بگیرم.
روزی می رسه #التماسم‌می کنه تا #کمکش کنم، اون روز زیاد دور نیست.

http://t.me/romanlove_maf
کاوه پسری که در #خواب و بی رحمانه به لونا #تجاوز می کنه و تمامی عکس ها و فیلم های اون شب رو به طرز دردناکی #پخش میکنه
لونا مدتی از اون #شهر فرار می کنه و می ره
اما بعد از دوسال برگشته و دنبال انتقامِ
انتقام از کسی که باعث شد #عشقش رو از دست بده.

فقط 10 نفر به چنل vip عضو بشن چنل قفل و دیگه به هیچ عنوان لینکش داده نمی شه
507 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, edited  23:07
باز کردن / نظر دهید
2021-07-02 19:02:26 #پارت۱۱ تا اینکه بعد یه سال سارا بهم زنگ زد و کمک خواست که بتونه پولای باباشو بالا بکشه سارا پدر واقعیش فوت کرده و تمام اون مالی که دست پدر ناتنیش هست ثروت بابای واقعیشه گفت که با یه پسر آشنا شده و عاشقشه منم باور نکردم چون میدونستم سارادچه…
33 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 16:02
باز کردن / نظر دهید
2021-07-02 19:02:16 #پارت۱۰ سام : خب ، همه چی از اون روزی که تو بهم خوردی شروع شد #روز_برخورد_لونا_به_سام من : ممنون ازتون من باید برم آقا سام : باشه خداحافظ #سام تلفنم زنگ خورد من : الو همین دختره است ؟ سارا : اره من : باشه حواسم هست #زمان_حال…
26 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 16:02
باز کردن / نظر دهید
2021-07-02 19:02:07 #پارت۹ #رمان_مافیا #خزان رفت چای اورد و نشستیم روی مبل اتاق . من : خب میشه بیشتر درمورد ریئست توضیح بدی ؟ مثل اسمش ، فامیلش یا شغلش ... فرانک : خب آقای سام کبیر هستن دور از خانوادشون زندگی میکنن قبلا با پدرش دعوا کرد بود پدرشم از ارث محروم…
24 views☬✞𝐤𝐡𝐚𝐳𝐚𝐧✞☬, 16:02
باز کردن / نظر دهید