•|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•

2021-09-13 10:00:49 #عشق_مغرور_من


یه دختر شر و شیطون و خل و چل که از همه پسرا متنفره و عاشق اذیت کردن پسرا و دلقک بازیه عاشق رئیس مغرورش میشه
ولی مردی که دلش از جنس سنگه دلش واسه گلی قصه ما میلرزه


قسمتی از رمان



_چرا اینجوری نگام میکنی؟؟
لبخند به لبم اومد و خبیثانه گفتم:دیدن خر صفا داره..
قبل اینکه واکنشی نشون بده سریع بلند شدم و پا گذاشتم به فرار بین راه زد زیر پام و قبل اینکه بیوفتم زمین منو گرفت و با لبخند عمیقی گفت:
- اینجوری گیر انداختنم صفا داره ها..
بهم نزدیک شد و..
پر از صحنه های عاشقانه و احساسی

https://t.me/joinchat/V2qkgzva4KoUcRyB



از‌همون‌رماناس‌که‌دنبالشی‌بیصدا‌بزن‌روی‌لینک باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 09:14:22 #احساسی_ترین_رمان‌تلگرام
#پارت_رمان_کپی_ممنوع
#ناخدا


من داشتم زندگي کوفتیم رو یجوري میگذروندم.

من حواسم پرت هیچ چشمي نشده بود!
من هیچوقت دلم با صداي خنده هیچکس نلرزیده بود...!
من واسه بودن یه نفر توو زندگیم به آب و آتیش نزده بودم
من خودم بودم و خودم...

تو یهو از کجا پیدات شد...؟!
چرا یادم دادی دوست داشتنُ...؟!
چرا با دستات آرومم کردی؟!
چرا یجوري خندیدي که قبل از تو هیچکس برام اونجوري نخندیده بود؟

چرا دقیقا شبیه همون کسي بودي که باید باشه؟
چرااا لعنتی... ؟!
:)

https://t.me/joinchat/VpJAoGhqSWodb0Z_
https://t.me/joinchat/VpJAoGhqSWodb0Z_
#جوین‌شو_ادامه‌شو_بخون
#عاشقانه‌ای_متفاوت

_به قلم سیتا _ باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 00:08:45 اینم پارت های جدید از هردو رمان
یزره کار داشتم بخاطر همون این ساعت گذاشتم ببخشید
انرژی فراموش نشه لطفا باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 00:07:32 #پارت۱۶۵ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان بیا پایین لونا ... لونا : نمیام باشه پس من میام نه نه نیا بالا الان میام . #لونا از پله ها رفتم پایین از لای در گفتم : چیه بگو! سام دستشو لای موهاش کردو گفت : ببخشید . چی رو ببخشم؟! اومد نزدیکمو گفت… باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 00:07:27 #پارت۱۶۴ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان #لونا ماشالا بابا جون دوستای پولدارم داشتی به ما نگفتی! بابا : اره دخترم داشتم الان نگاه کجا اوردم شمارو ویورو رر نگاه چقدر قشنگ آدم دوست داره یه عمر‌ نگاه کنه! سارا خندید گفت : ماشالا ماهم کماله جون میده… باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 00:07:14 #پارت‌پنجاه‌پنج #میــخــواهم_اربــــابـــت_باشــم داداشو زهرمار شیما اون شب بخاطر ویدا چیزی نگفتم! الانم میبینی که ویدا نیست تا ازت دفاع کنه از این امیر چیه جدا میشی! سریع حوصله سر کله زدن ندارم فهمیدی؟! عصبی گفت : داداششش تو حق نداری درمورد من… باز کردن / نظر دهید

2021-09-13 00:07:11 #پارت‌پنجاه‌چهارم #میــخــواهم_اربــــابـــت_باشــم دامنشو دادم بالا دستمو گذاشتم روی ساق پاش اروم ماساژ دادم . اونی یکی دستمم برد لای موهاش با موهاش بازی کردم تا خوابش ببره درد پاشو حس نکنه! اروم اروم دستام سمت روناش بردم نوازش بار دستامو روی… باز کردن / نظر دهید

2021-09-11 22:53:58 #پارت۱۶۴ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان #لونا ماشالا بابا جون دوستای پولدارم داشتی به ما نگفتی! بابا : اره دخترم داشتم الان نگاه کجا اوردم شمارو ویورو رر نگاه چقدر قشنگ آدم دوست داره یه عمر‌ نگاه کنه! سارا خندید گفت : ماشالا ماهم کماله جون میده… باز کردن / نظر دهید

2021-09-11 22:53:22 #پارت۱۶۳ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان ادامه دادم و گفتم : داداش تو میدونی کی به لونا کمک کرده؟! سام که سرش تو لپتاب بود گفت : نه کی کمک کرده؟ سرفه‌ی کردم گفتم : چیزه داداش کاظم خان کاظم خان به لونا کمک کرده! با تعجب بهم نگاه کردو گفت : یعنی چی؟!… باز کردن / نظر دهید