Get Mystery Box with random crypto!

•|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•

لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|• م
لوگوی کانال تلگرام romanlove_maf — •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•
آدرس کانال: @romanlove_maf
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.37K
توضیحات از کانال

°﷽°
پارت‌گذاری: روزانه ۲ پارت(به جز جمعه ها)
رمان هام
میخواهم اربابت باشم💦
رمان مافیا 🔥
نویسنده✍: خزان
دلم از اون با هم یکی شدنا میخواد که پاهامون توی هم گره خورده و لبام رو گردنت چسبیده💋
لفت نده🥺میوت کن🔇
🔴هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد🔴

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 6

2021-09-07 13:15:10
اگه طرفدار رمانای احساسی و جنایی هستی،جوین شو از دستش نده
#عاشقانه_غمگین
#عاشقانه‌های_ممنوعه
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
با بغض جلو میرم و میزارم که موجا پاهای برهنه‌م رو نوازش کنن.
صدای کلافه‌ش به گوشم میرسه؛
-:چرا اینجوری میکنی آسو؟چرا نمیزاری درستش کنم؟تا کی میخوای کینه‌ کنی؟
با جیغ به سمتش میچرخم؛
+:کینه؟کینه لامصب؟تو من و از خودت روندی...منی که نطفه وجودمون و تو بطنم داشتم...میفهمی لعنتی؟؟من درد زایمان و تنهایی کشیدم و تو پی الواتی بودی.
جلو میاد و من عقب عقب میرم تو دریا.
موج بلندی میاد که از ترس شهیق میکشم اما بازوهای ایهان منو نگه میدارن.
ترسیده و گریون نگاهش میکنم که پیشونیش و به پیشونیم میچسبونه؛
-:دوستت دارم آسو...
دوستت دارم عشق زندگیم...
بزار برات توضیح بدم.

لرزون دستانو دور کمرش حلقه میکنم؛
+:ماما؟
صدای دخترمون میترسونتم که عقب میرم،زیر پام خالی میشه و ...

#سریع‌جوین‌شو‌ببین‌چه‌بلایی‌سرش‌میاد (بمال رو تکست)
29 views ربات اد تب فروزان , 10:15
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 13:14:26پسره شرط بندی کرده که دختر مذهبی و سر به راه رو حامله کنه اما وقتی دختره قضیه رو می فهمه...

- همه ی کارات #دروغ بود؟ عشقت...ازدواجمون...و حتی این #بچه؟

چشم هام پر از اشک بود و من نمی فهمیدم چی شده:
- نه عزیز دلم...فقط بذار برات توضیح بدم...کار #احمقانه‌ای نکن آسو!

نفسم بالا نمی اومد:
- چی رو میخوای توضیح بدی #نامرد؟ شرط بندی کردن روی #من چیش توضیح داره؟

و یک قدم عقب رفتم که ترسید و فریاد زد:
- باشه #آسو...حق داری...ولی اول حرفام رو بشنو...به بچه امون #فکر کن و بذار توضیح بدم!

جیغ میزدم و سرم رو تکون میدادم که آیهان یک قدم دیگه جلو اومد:
- میدونم #سخته عزیز دلم...میدونم قربونت برم ولی باید به #حرفام گوش کنی‌‌‌...من #دوستت دارم...به عشقمون #قسمت میدم آسو به حرفام گوش کن!

ضربان قلبم بالا بود و به سختی نفس می کشیدم...#قلبم درد می کرد.
دستم روی شکمم چنگ شد:
- برای من و این #بچه‌ی تازه مون که مرد خوبی نبودی آیهان...حداقل برای آوینا یک #پدر خوب باش...نذار کمبود #مادر رو حس کنه!

و یک قدم دیگه عقب رفتم تا پام قشنگ لبه ی ساختمون رو حس کرد.
فقط یک حرکت لازم بود تا کار تموم بشه!
چشم هاش گرد شد و فریاد زد:
- #نکن آسو...لطفا!

نمیدونم چی تو صداش داشت که منصرف شدم اما یهو نمیدونم چی شد که پام #لیز خورد و همزمان با #خالی شدن زیر پام:
- نه...نه...#آسووووو!
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk

یعنی چه بلایی سر دختره و بچش اومد؟
25 views ربات اد تب فروزان , 10:14
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 10:23:17 _ ولم کن. حالم خوب نیست...قلبم داره وایمیسته! این چی بود #تزریق کردی؟

ضربان قلبم از همیشه شدیدتر شده است!

می‌لرزم و او نیشخند می‌زند.

به شدت به خود #می‌لرزم و ضربان قلبم خیال پایین آمدن ندارد!

کف دستش را وسط قفسه‌ی سینه‌ام می‌گذارد که همان لحظه حالتی مانند تشنج پیدا می‌کنم.
سریع چانه‌ام را می‌گیرد.
_ #هیششش! آروم...آروم باش! به من نگاه کن.
دستش را دوباره وسط سینه‌‌ام می‌گذارد و #ماساژ می‌دهد.
_ نفس بکش! یالا نفس بکش.
فوراً مچ دستم را می‌گیرد.
#نبضم را چک می‌کند و لحظه‌ای بعد ترسیده فریاد می‌کشد.
_ #حامله‌ای؟ چرا این نبض عادی نیست! چرا دوتا نبض حس میکنم؟؟

https://t.me/joinchat/sls8ITs7Bm80OTY0

خبر نداره زنش حامله‌اس و با چیزی که تزریق می‌کنه باعث ایست قلبی زنش می‌شه و...
9 views 𝙶𝙰𝚂𝙴𝙳𝙰𝙺 𝚃𝙱 , 07:23
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 09:31:10 ⁠ - همسرتون #باردارن...

آیهان متعجب زمزمه می کند:
- چی؟ چی دارید می گید آقای دکتر؟

دکتر عینکش را جا به جا می کند:
- طبق #آزمایشی که دادن...نشون میده که شما دارید صاحب #بچه می شید!

نفس آیهان گرفت و خشم تنش را #داغ کرد.
وقتی با دختر خاله ی ۱۷ ساله اش #رابطه نداشته چطور #حامله بوده؟

گیج و سردرگم تشکری کرد و به سمت آیسو رفت.
با ورود آیهان، آسو از روی تخت بلند شد و مضطرب گفت:
- چی شد آیهان؟ من چرا #بیهوش شدم؟

که در یک‌ آن فک کوچکش در دست آیهان گرفتار می شود:
- چه #گوهی خوردی آسو؟ زنِ منی بعد با یکی دیگه رابطه داشتی؟ این #تخم حروم رو کدوم بی شرفی توی #شکمت کاشته؟

آیهان حرف زد و ندید چشم های خیس آسو را تا اینکه با حرفی که زد:
- تو از کی پست شدی که به بچه ی #خودت میگی تخم #حروم؟

آیهان پوزخندی زد:
- ما حتی یک #معاشقه ی ساده ام با هم نداشتیم...نمی تونی با #دروغ این حرومی رو بهم بندازی!

آسو دیگه طاقت نیاورد:
- لامصب تو بهم #تجاوز کردی...در اوج بی رحمی #دخترونگیم رو گرفتی حالا داری برای چی من رو مواخذه میکنی؟

آیهان مبهوت غرید:
- چرت و پرت نگو آسو من هیچی #یادم نمیاد!

آسو با بغض تایید کرد:
- معلومه نباید یادت بیاد چون #مست بودی...اونقدر خورده بودی که حتی خودتم نمی شناختی آیهان...بفهم این #بچه ی خودته!

نفس آیهان با شنیدن این حرف ها تنگ شد و ناگهان با یاد آوری هاله ی تیره ای و شنیدن جیغ و #ناله ها...
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
#مخصوص_بزرگسالان
20 views ربات اد تب فروزان , 06:31
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 09:30:29 - وای به حالت آسو اگر بری برای این و اون لنگ هوا کنی...حسابت با کرام الکاتبینه!

با وحشت گوشی رو روش قطع کردم و نگاهم رو به دکتر رو به روم دوختم:
- برای سقط اومدی یا تعیین جنسیت؟ دختر کم سنی هم هستی چند سالته؟

آب دهنم رو قورت دادم و لرزون گفتم:
- هجده سالمه و برای سقط اومدم!

دکتر متخصص با مکث نگاهم ازم گرفت و با سر به تخت پشت سرم اشاره کرد و همزمان گفت:
- خیلی خب...لباس زیرات رو در بیار، بخواب روی تخت و پاهات رو بذار لبه ی اون دو تا پایه!

زیر لب باشه ای گفتم و سعی کردم توجه نکنم که این دکترم مثل آیهان یک مرده...
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم که همون لحظه صدای فریادی بلند شد و چند ثانیه بعد، در با صدای وحشتناکی باز شد:
- تو فقط جرئت داری بکش پایین آسو و توله ی من رو سقط کن...بعد از اون نگاه نمی کنم زنمی، قبر خودت و این دکتر حرومزاده رو همینجا میکنم
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
خودم ریختم برگام مونده
پسر به این خشنی ندیده بودم الله وکیلی
16 views ربات اد تب فروزان , 06:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 09:29:30 - ما قرارمون یک وارث پسر بود پس این سونوگرافی لامصب چی میگه؟

ترسیده دستم روی شکمم مشت شد:
- دختر مگه چه اشکالی داره آیهان؟ بعد...بعد مگه من انتخاب کردم که بچه دختر باشه یا پسر؟

با چشم های سرخ شده آروم زد به شقیقه ام:
- چون بخاطر اون وارثی که قرارمون بود، خون بس بودنت رو فراموش کردم...بخاطر اون بچه هنوز زنده ای ولی امشب چاره ی دیگه ای برام نذاشتی!

ضربان قلبم بالا رفت و عرق سرد رو روی کمرم حس کردم:
- چی...چیکار میخوای بکنی؟

همونطور که دکمه های پیرهنش رو باز می کرد دستور داد:
- بخواب روی تخت و دامنت رو بده بالا...امشب تا یک پسر توی شکمت نکارم ولت نمیکنم آسو
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
ودف
پسرش چقدر وحشیه
پارت بعدش دختر بیچاره رو مجبور میکنه که...
ادامه اش رو خودت بخون

https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
22 views ربات اد تب فروزان , 06:29
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 08:58:44 #عاشقانه‌ای_متفاوت

دارن جرعت حقیقت بازی میکنن که ...

- جرعت یا حقیقت؟
- با افتخار جرعت
- اوم مطمئنی؟
- اره
- خب سیاوشو ببوس
به اجبار نشستم رو پاهای سیاوش ایرانی یا خارجی؟
امیدوار بودم بگن ایرانی که از شانس گند من گفتن: خارجی"!
سیاوش:
- من بوس میخوام یالا یالا یالا!
همه خندیدن
چشمامو بستم و بوسیدمش ولم نکرد رفته بود تو حس بچها از خنده غش کرده بودن!
اقا سیاوش حیا کن بابا جنگل رو رها کن ولش کن تموم شد بچم
درگوشم گفت:
- انقدر خوشمزه ای نارینم که نمیتونم ولت کنم ...
#عاشقانه_خفن
نویسنده ای که #قلم خوب و آرام بخش
#پارت‌گذاری همه روزه حتی جمعه ها و روزهای تعطیل



https://t.me/joinchat/6puc3lxYwgkxYmJk
32 views 𝙶𝙰𝚂𝙴𝙳𝙰𝙺 𝚃𝙱 , 05:58
باز کردن / نظر دهید
2021-09-07 01:21:08 •|ادتـب‌گصترده‌‌soulo|•
•|ادتـب‌چنلای+۱۰۰تا۱۵۰۰میشم ویو+100|•
•|♡سابـقه‌دار و کار‌بلدیم و صد در صد معتبر! |•
•|تا 300+ جذب‌داشتم |•
•|کنترل‌ریزش‌دارم و نمیزارم زیاد ریز بدی
پایه هم بیاری واست خارج رایگان میرم
- - - - - -
•|تگ‌ بنداز پی‌:
@Dl40aram
46 viewsDalaram, 22:21
باز کردن / نظر دهید
2021-09-06 23:37:50 #پارت‌چهل‌سه #میــخــواهم_اربــــابـــت_باشــم نشسته بودم که ویدا با گریه میخواست بیاد اما عماد دستشو گرفت بود نمیذاشت حقم داشت که نزاره بیاد رنگش پریده بود رفتم پیششو دستامو رو صورتش قاب کردم‌گفتم : ویدا اروم باش اروم امیر خوبه . ویدا : هق..…
62 views⋆𝓚𝓱𝓪𝔃𝓪𝓷⋆, edited  20:37
باز کردن / نظر دهید
2021-09-06 23:33:59 #پارت۱۵۳ #رمان_مافیا #به_قلم_خزان دست زدو اومد سمتم گفت : به به لونا خانم اینم بهترین روز زندگیت اینم کیک برا وارد شدن تو شرکت سام! لبخندی زدم گفتم : این کیک زوده سارا زود . آهیل اومد پیشم گفت : خب خوبه حالا بریم‌ سراغ کیک خیلی دلم میخواد بخورمش!…
63 views⋆𝓚𝓱𝓪𝔃𝓪𝓷⋆, edited  20:33
باز کردن / نظر دهید