Get Mystery Box with random crypto!

روضه

لوگوی کانال تلگرام rozeh_1 — روضه ر
لوگوی کانال تلگرام rozeh_1 — روضه
آدرس کانال: @rozeh_1
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 19.09K
توضیحات از کانال

❖﷽❖
کانال اشعار اوج روضه
کپی مطالب با ذکر منبع مجاز است
♦️ کانال مرثیه:
@marsiyeeh
🔹 ارتباط شاعران با ما:
@heydari_am_man
🔸 هماهنگی تبادل و تبلیغات:
@navay_roze

Ratings & Reviews

4.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 105

2022-09-01 14:19:15 #حضرت_رقیه

چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم
پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم

چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟!
یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم

لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم
خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم

تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد
مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم

غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک
به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم

برای من علی اکبر النگویی خرید اما
به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم

زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم
نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم

لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید
خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟

یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد
خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم

در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم
ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم

عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب
نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم

محمدجواد شیرازی

@rozeh_1
2.0K views11:19
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 14:19:15 #حضرت_رقیه

تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد
چشم‌انتظار ماندنِ دختر تمام شد

وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد

بیمارِ انتظار کشیدن شفا گرفت
امن‌یجیب خواندنِ مضطر تمام شد

آنقدر پر کشید دلش تا سر پدر
وقت عروج، بال کبوتر تمام شد

شیرین‌زبان قافله لکنت گرفته بود
دندان که ریخت، قندِ مکرّر تمام شد

دستش رسید روی رگِ غیرت پدر
جایی که کارِ کُندی خنجر تمام شد

یک‌قطره عمر داشت که آن‌هم به جای اشک
با شستشوی رأسِ مطهّر تمام شد

این مصحفِ شریف، که تنها سه آیه داشت
با سرنوشتِ سوره‌ی کوثر تمام شد

رضا قاسمی

@rozeh_1
1.8K views11:19
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 14:19:15 #حضرت_رقیه

پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته
کار عشق است که با آبله ی پا رفته
در دل آتش کوچه، پی مولا رفته
چقدر غربت این بچه به زهرا رفته

هرکه می دید قدش را، به لبش زمزمه بود
می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود

به سرش, شوق وصال پدرش را دارد
بوسه هم از لب او، دردسرش را دارد
او خدا، دست دعا، چشم ترش را دارد
اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد

سر شب در دل او نور امید آمد و گفت
ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:

شب تاریک خرابه! سحرم می آید
عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید
دخترش هستم از او باخبرم می آید
اشک شوق است به چشمان ترش می آید

تا که او هست محال است مرا غم ببرد
تازه او گفته قرار است مرا هم ببرد

می شود عمه مرا باز تو دردانه کنی
تو مرا ناز ترین دختر ویرانه کنی
نظرلطف به بال وپر پروانه کنی
شدنی بود اگر موی مرا شانه کنی

دختر فاطمه ای فاطمه را یاری کن
تا نبیند پدرم موی مرا کاری کند

من خجالت زده از روی به هم ریخته ام
جای زخم است به ابروی به هم ریخته ام
به همم ریخته گیسوی به هم ریخته ام
عمه جان این تو و این موی به هم ریخته ام

دوسه روزی ست به آشفتگی ام می خندند
نا مرتب شده این زندگی ام، می خندند

پدرم را که ببینم گله را میگویم
درد جاماندن از قافله را میگویم
گله ی پای پر از آبله را میگویم
خنده ها کرد به ما، حرمله را میگویم

گله ها دارم ازآن دست، که احساس نداشت
آه از آن روز که این قافله عباس نداشت

ناصر دودانگه

@rozeh_1
1.8K views11:19
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 14:19:15 #حضرت_رقیه

آمدی کنج خرابه آمدی اینجا چرا؟
آمدی حالا که مویم سوخته بابا چرا؟
کاش میشد بهتر از رأست پذیرایی کنم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

دیده ام را آسمانی پر ستاره فرض کن
من پیاده زجر را بابا سواره فرض کن
من تو را با دست بی انگشت و انگشتر تو هم
گوش هایم را بدون گوشواره فرض کن

بعد تو آنها که جا ماندند با هم آمدند
بعد تو تازه مصیبت های ما آغاز شد
تا که فهمیدند دستان عمو افتاده است
تازه پاهای حرامی ها به خیمه باز شد

لحظه ای که زجر سمت گوش‌هایم چشم دوخت
من همان ثانیه قید گوشوارم را زدم
حال من را در همین حد هم بدانی کافی است
چار زانو تا کنار رأس پاکت آمدم

دخترت تنها و بی کس دخترت زار و غریب
در میان آتش کینه شبیه لاله سوخت
آنچنان بر روی جسمم خارها گل کاشتند
آنچنانکه لحظه شستن دل غساله سوخت

محمود یوسفی

@rozeh_1
1.8K views11:19
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 13:45:16
|﷽|
مراسم عزاداری شب شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

زیارت عاشورا:
حاج عباس تقی زاده

سخنران:
حاج محسن حبیبی دولابی

مادحین:
حاج حمید دادوندی
کربلایی امیر خلجی

شنبه ۱۲ شهریور

از نماز مغرب و عشاء

یادبود مرحوم حاج محمد طاهری
به یاد شهیدان حسین و حمید طاهری

سهروردی جنوبی، خیابان ملک، خیابان شهید یوسفیان، نبش بن بست ارغوان

پخش زنده مراسم از صفحه اینستاگرام هیئت محبین الائمه علیهم السلام
https://www.instagram.com/mohebin31/
هیئت محبین الائمه علیهم السلام
1.8K views10:45
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:09:46 #حضرت_رقیه

ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا 
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا 

گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی 
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا 

آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها 
می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا 

از آن لبی که دور و برش خیزرانی است 
یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا 

با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات 
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا 

معجر نمانده است ببندم سر تو را 
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا 

وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری 
بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا 

حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها 
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا 

عمّه ببخش دردسر کاروان شدم 
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا 

احسان محسنی فر

@rozeh_1
2.9K views19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:09:46 #حضرت_رقیه

آن کوچه های شام ... بماند عزیز من
رفتیم بزم عام ... بماند عزیز من

افتاد همچو سیب ، سری از فراز نی
در بین ازدحام ... بماند عزیز من

عباس حیدری

@rozeh_1
2.5K views19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:09:46 #حضرت_رقیه

پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم
تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم
تو بالا سنگ می خوردی و من پایین لگد یعنی؛
میان کوچۀ تنگ یهودی مثل هم بودیم

من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم
تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم
یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و...
من و تو در نداری دردهای مشترک داریم
منو تو هر دو از دلواپسی عمه می ترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم
تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم

پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده
خدا صبرش دهد این نیمه جان را٬ عمه جانم را
که غیر از حرف دشمن٬طعنه های دوستان مانده
پدر حق می دهم از آسمان، خون سر کند آخر؛
سرِ بر نیزه ی تو در گلوی آسمان مانده
تو رفتی و عمو رفت و علیِ اصغرت هم رفت
ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده
سه شعبه رفت٬ سر هم رفت٬ دنبالش پسر هم رفت
رباب اما هنوز ای وای با قد کمان مانده
حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا
نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده
تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا
به لبهای رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟؟؟
دلیل گریه ام این است بابا جان که آن نامرد؛
سرت را از خرابه برده اما بوی نان مانده
رقیه رفت اما غصه ی غسّاله اش باقی ست
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده

مهدی رحیمی

@rozeh_1
2.3K views19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:09:46 #حضرت_رقیه

طفلم اما غم نهان دارم
در دلم درد بیکران دارم

خاطرات بدی ز بزم شراب
شکوه از چوب خیزران دارم

طفلم اما شبیه پیرزنان
موسپیدم قد کمان دارم

سایه ات کم نشد دمی ز سرم
از سرت باز سایبان دارم

سرت از دست خصم میگیرم
تا کمی در بدن توان دارم

جای تو نیست بین تشت طلا
بر سرت جای به از آن دارم

جای خوش کن به دامنم بابا
بقلم کن هنوز جان دارم

ای فدای لب ترک ترکت
بر لبت اشک بی امان دارم

جای سالم نمانده در بدنم
درد جانسوز استخوان دارم

رفتی و خیمه ها به یغما رفت
گله از دست ساربان دارم

اصلا از دخترت خبر داری
که چرا بر رخم نشان دارم؟

دست وپا گیر خواهرت بودم
خجلت از روی عمه جان دارم

میثم تربتی

@rozeh_1
2.1K views19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:09:46 #حضرت_رقیه

سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته

خوش آمدی‌ پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای

هوای اهل و عیالت هوای سوختن‌ است
همان قدم که نداری بروی چشم من‌ است

خبر بگیر ز حالم عجیب بد حالم
شبیه پیر زنی درمیان اطفالم

نه دست‌ مانده برایم نه پا و نه کمری
خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری

مرا ببر که گره خورده است موی سرم
چقدر با ته‌ نیزه زدند روی سرم

مرا ببر که به پیشانیم نشان دارم
کبودی بدی از لطف ساربان دارم

کشیده خوردم از آنکس که بغض حیدر داشت
چه بی مقدمه زد! گونه ام ترک برداشت

لب تو زخم‌ شده چوب خیزران خورده
لبم کبود شده مشت از سنان خورده

همینکه با من‌ مظلوم قاتلت لج شد
میان حلقه زنجیر گردنم کج شد

گرفت حنجره ام‌حرفهام خس خس شد
ز تازیانه دو دستم شکست بی حس شد

سرنماز لگدهای بی هوا خوردم
چه فحش ها که من از بی نمازها خوردم

مقابل من لب تشنه آب میخوردند
گرسنه بودم و پیشم کباب میخوردند

زنان کوفه به عمه اشاره میکردند
لباسهای مرا پاره پاره میکردند

اراذل سر بازار شام را که نگو
و رقص های زنان روی بام‌ را که نگو

غریبه ای به خرابه سرک کشید پدر
چقدر قهقهه زد عمه را که دید پدر

اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت‌ ما
ولی نخورد زمین پرچم قداست ما

زمان غارت معجر خدا حجاب کشید
نگاه هیچ غریبه به موی ما نرسید

سیدپوریا هاشمی

@rozeh_1
2.0K views19:09
باز کردن / نظر دهید