Get Mystery Box with random crypto!

شفیعی کدکنی

آدرس کانال: @shafiei_kadkani
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 42.21K
توضیحات از کانال

معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران
◾ادمین اداره می‌کند.
◾اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ارتباط با ادمین:
mshafieikadkani@gmail.com

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2024-03-21 05:09:04 شیخِ ما [ابوسعید ابوالخیر] در آخرِ عهد
در وصیت روی به جمع کرد و گفت:
قحط خدای آمد
قحط خدای آمد
قحط خدای آمد
[پیش ازین قحطِ نان و آب بوده است
اکنون قحطِ خدای آمد.]

اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی‌ سعید
جلد ۱، صفحهٔ ۳۳۸
به مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
#حکایت_خوانی
17.1K viewsedited  02:09
باز کردن / نظر دهید
2024-03-20 23:33:49
ما همگی با هم می‌نازیم که به سرزمینی تعلق داریم که از دیرباز مردمانِ آن خوش اندیشیده‌اند و سنگ و بت نپرستیده‌اند. در ژرفایِ اندیشه‌شان به خدایی در فراسو ایمان داشته‌اند. ما با هم فرهنگِ مشترک داریم. فرهنگش شکاف برنداشته است؛ در میان آن دیوار نکشید!
از گذشته‌مان واهمه نداشته باشید. ما یک فرهنگ مداوم داریم. ما همانی هستیم که کاخ پاسارگاد و ستون‌های تختِ جمشید به دست ما بنا شده است و ما در صحنهٔ بیستون تاریخ نگاشته‌ایم و در ضمن، همانی هستیم که زیباترین کاشی‌ها را در مسجدِ شیخ لطف‌الله به کار گرفته‌ایم و معماران ما اصفهان را نصف جهان کرده‌اند.

این تداومِ فرهنگی است نه گسستگی؛ ما همیشه بوده‌ایم، گاهی اجباراً خاموش شده‌ایم ولی نمرده‌ایم. به موقع، سَر برافراشته‌ایم، گُل کاشته‌ایم. ما با زنده نگاه داشتنِ آیینه‌هایمان نگذاشتیم ریشه‌هایمان خشک شود. ما مانندِ ایزد رپیتون هستیم که در سرمایِ زمستانی به زیرِ زمین می‌رود؛ ریشهٔ گیاهان و آب‌های زیرزمینی را گرم نگاه می‌دارد. ما هم در بدترین شرایط، ریزه‌کاری‌های فرهنگ‌مان را در آغوش فشرده‌ایم، از جان‌مان شیرش داده‌ایم تا همچنان ببالد و ببالد.
دکتر ژاله آموزگار
24.5K views20:33
باز کردن / نظر دهید
2024-03-19 15:25:36
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
ای‌ خزان‌های‌ خزنده‌ در عروق‌ِ سبزِ باغ‌
کاین‌ چنین‌ سرسبزی‌ ما پای‌کوبان‌ِ شماست‌
از تبارِ دیگریم‌ و از بهارِ دیگریم‌
می‌شویم‌ آغاز از آنجایی‌ که‌ پایانِ شماست‌.

از مجموعه شعر «طفلی به نام شادی»
17.2K views12:25
باز کردن / نظر دهید
2024-03-19 14:36:27 @shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
چه انتظار خوشی بود!


از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» می‌گفتیم که از قدیم‌ترین زمان از روزهای پرمعنای سال بوده بود؛ زیرا می‌بایست مقدّمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز به‌هرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانه‌تکانی، سایر نظافت‌های گاه‌به‌گاهی نیز که در طی سال نشده بود، می‌شد: چراغ‌ها و لامپاها، سماور و شیشه‌های پنجره و ظرف‌های مس را می‌دادند سفید کنند. همه‌ی گوشه‌های دوردست منزل رُفته می‌شد. رخت‌های بهاری را می‌شستند و روی بند می‌انداختند و آن‌گاه تهیه‌ی خوراکی‌های خاصّ نوروز بود.
شیرینی که به‌آن «حلوا» می‌گفتند، البتّه از شهر آورده می‌شد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که می‌بایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آن‌چه که در مجموع «آب‌کرده» می‌گفتند؛ یعنی میوه‌های خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگه‌ی شفتالو و زردآلو که در آب خیس می‌شد. از این «آب‌کرده» رسم بود که یک لیوان به‌ هر مهمانی که وارد خانه می‌شد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقّلات گرمی‌شان می‌کند و نوشابه‌ی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچه‌ای روی آن که در آن می‌زدند و توی نیم‌کاسه یا لیوان برای تازه‌وارد می‌آوردند...

یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغال‌کِش -که از شهر می‌رسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود. عطّارها می‌دادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزان‌قیمتی -که از شیره‌ی انگور و مغز گردو درست می‌شد- بیاورند که به‌مصرفِ عیدِ فقیرترها می‌رسید، زیرا آن‌ها دسترسی به‌ خرید حلوای اصلی نداشتند؛ بنابراین این کاروانِ پیش از شبِ عید، کاروان مخصوصی بود. علاوه بر آن، مقدار اضافه‌تری قند و چای و ادویه و پارچه با خود می‌آوردند: شیرین‌کننده‌ی کام و نونوارکننده‌ی کسانی بود که در دِه دستشان به‌دهن‌شان می‌رسید. شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کم‌تر از آن‌چه بدن احتیاج داشت، به‌آن می‌رسید. به‌ چربی (به‌علت وجود گوسفند) کم‌ و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر به‌شمار می‌رفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.

پنج روز «پنجه» در خانه‌ی ما کارهای عید تهیّه می‌شد. نخستین نشانه‌ی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا می‌آوردند، آغاز می‌گشت. این شیر را کمی می‌جوشاندند که سفت می‌شد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» می‌خواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفته‌ی اول زایمان، شیر بز را می‌شد به‌این صورت درآورد، بعد از آن دیگر به‌مصرف ماست می‌رسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای ارباب‌ها فرستاده می‌شد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گله‌ی خویشاوندان برای ما نیز آورده می‌شد.
رسم بر این بود که تشریفات عید به‌بهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش به‌همان اندازه‌ی مناسک مذهبی واجب شمرده می‌شد. آدابی که در کبوده به‌کار می‌رفت، نسبت به‌ آن‌چه من بعد در تهران دیدم، گمان می‌کنم که ریشه‌ی قدیمی‌تر و دست‌نخورده‌تر داشت؛ مثلاً ما هفت‌سین نمی‌شناختیم.

روز عید، چنان‌که در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه می‌بایست به‌حمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زن‌ها با زینت‌هایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزه‌ی خود را به‌تن می‌کرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو می‌رفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آن‌ست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم به‌تن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آن‌ها خوابانده شده بود، می‌داد.
همه دم به‌روشنی می‌زد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خال‌ها یا گل‌های خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم می‌پوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!


روزها (سرگذشت)، استاد محمدعلی اسلامی ندوشن، یزدان، تهران، ۱۳۶۳، جلد یک[چاپ چهارم ۱۳۹۲]
صص ۸۷–۸۴
#نوروز_خوانی
18.0K views11:36
باز کردن / نظر دهید
2024-03-16 23:49:18 ترکِ دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غَلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کَس

سعدی
گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان
سیم: نقره، پول
غَلّه: گندم، جو
#حکایت_خوانی
13.5K viewsedited  20:49
باز کردن / نظر دهید
2024-03-16 04:25:33 ای مسکین!
در خدمتِ سلطان محمود،
عمرِ عزیز خود خرج می‌کن!
تو را با خدمتِ کفشِ مردان چه شمار؟!
عاشقان راه خدا دیگرند و بندگان سلطان محمود دیگر.
حاشا! تو را از دین مردان چه خبر؟
وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَ

عین القضات همدانی
نامه‌ها
آیه:
و آنان را که دین خود را بازیچه و سرگرمی گرفتند و زندگانی دنیا آنها را فریب داد، به حال خود واگذار.
#حکایت_خوانی
13.9K viewsedited  01:25
باز کردن / نظر دهید
2024-03-14 23:51:34 احمد بن فاتک گوید:
به حلاج گفتم :«مرا وصیّتی کن.»
گفت: «به نفْسِ خود پرداز
که اگر تو آن را مشغول نکنی،
آن تو را مشغول خواهد کرد.»

اخبار حلاج
به تصحیح لویی ماسینیون و پل کراوس
ترجمهٔ حمید طبیبیان
#حکایت_خوانی
14.6K viewsedited  20:51
باز کردن / نظر دهید
2024-03-14 20:45:05 ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
يک روز می‌توانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.

کوچ بنفشه‌ها
با صدای فرهاد مهراد
13.1K viewsedited  17:45
باز کردن / نظر دهید
2024-03-14 20:43:55
در روزهای آخر اسفند،
کوچِ بنفشه‌های مهاجر،
زيباست.
در نيم‌روزِ روشنِ اسفند،
وقتی بنفشه‌ها را از سايه‌های سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
- ميهن سیّارشان –
در جعبه‌های کوچکِ چوبی،
در گوشهٔ خيابان می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
يک روز می‌توانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.
اسفند ۱۳۴۵
کوچ بنفشه‌ها
دفتر «از زبان برگ»
محمدرضا شفیعی کدکنی
عکس: سهیلا ادیب
18.2K views17:43
باز کردن / نظر دهید
2024-03-13 00:33:03
ما باید دنبال چه فرهنگی باشیم؟

ما فرهنگمان باید دنبال فرهنگی باشد که یک سمتش زردشت و گات‌ها هست و یک سمت دیگرش حافظ و فردوسی و سعدی و مولوی‌ست.
همان اندازه که نیمی از سابقهٔ فرهنگ ما، نیمی از سنت فرهنگ ما، مربوط به دورهٔ پیش از اسلام است، نیم دیگرش مال دورهٔ اسلامیه.
و ما اگر خدایی‌نکرده، در ذهن بعضی از همکارانمان و دوستانمان، این فکر پیدا بشود که فرهنگ یکی از این دو نیمه،
یکی از دو نیمهٔ فرهنگ ما قابل ملاحظه نیست و باید کنارش گذاشت و به آن نیم دیگرش چسبید، فرهنگ ما از اصالت واقعیش کاسته می‌شود‌.
هیچ‌کدام از این دو سمت را ما نمی‌توانیم به نفع سمت دیگرش نادیده بگیریم.

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب
19.3K viewsedited  21:33
باز کردن / نظر دهید