Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 14.36K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 66

2023-03-07 14:29:59
فلاکس دوکاره سیلور طلایی

بعلت نداشتن کارتن فقط
#25هزار

بیش از۱۰۰مدل #سرویس_آرکوپال فقط ۳۵هزار
انواع #کتری_قوری فقط ۳۸ هزار
سرویس#قابلمه فقط ۴۵ هزار

و هزاران قلم اجناس دیگر با قیمت ویژه


https://t.me/+mo65SdoBsOk0YWJk
https://t.me/+mo65SdoBsOk0YWJk
پرداخت کامل درب منزل
975 views11:29
باز کردن / نظر دهید
2023-03-07 14:29:50 سلام میخواستم خانم ها منو راهنمایی کنن. من تقریبا یکسال ازدواج کردم و شهر غریبم از آذر اقدام کردم برای بارداری هیچ قرص و جلوگیری هم تا حالا نداشتم پزشکم هم گفت مشکلی نداری. متاسفانه هنوز باردارنشدم میدونم تا ۶ ماه طبیعی ولی چون مادرم و خاله ها و ... همه زود باردار شدن و میشن ترسیدم. خواستم ببینم دوستان تجربه مشابه دارن. من ۲۸ سالمه، خیلی استرس گرفتم بعد هر پریود گریه میکنم.
974 views11:29
باز کردن / نظر دهید
2023-03-07 14:29:35
ویلاباغ فروش فوری
۳۵۰متر زمین، ۱۵۰ متر بنا
سه خوابه
( مازندران نور )

یک میلیارد کلید تحویل

#اقامت‌_رایگان
#معاوضه_با_خودرو

خانم ثنایگانه 09909307811

برای مشاهده ویلاهای ارزان و اقساطی به کانال مراجعه کنید          
https://t.me/shomallvilaa
986 views11:29
باز کردن / نظر دهید
2023-03-07 14:29:20 سلام یه روز پدر بزرگم رفته بود حموم از اون حمومای قدیمی که با بخچه میرفتن مادرم لباساشا روی بند جمع کرد متوجه نمیشه یه کرست با لباساش جمع میشه ومیره تو بخچه بنده خدا اومد لباس بپوشه اونا میبینه تو لباساش بنده خدا قدیمی نمی دونست چی هست اصلا جلو مردم هی بازش میکرد نمی دونست چیه مردمم تو حموم میخندیدن اومد خونه نشون داد گفتن که چیه براش
1.0K views11:29
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 19:47:07 منم میخوام یه سوتی بگم چند سال پیش عقد خواهرم بودمنم رفتم خونه داماد که فامیلمون هست تا ازاونجا بریم تالار که شوهر خواهرم که میشه آقا داماد گفت میشه پیراهن منو که تو اتاق هست اتو بزنی؟

چون همه مشغول کاری بودن فقط من بیکار بودم رفتم تو اتاق که دیدم یه پیراهن سفید  تو جعبه اش رو تخت هست همین که برداشتم اتو بزنم یهو اتو چسبید به پیراهن

بعد من دیدم که پیراهن رو سوزوندم گذاشتم تو جعبه اش بدون اینکه کسی بفهمه انداختم پشت میز تلوزیون

بعد اروم نشستم رو مبل بعد که شوهر خواهرم اومد گفت پیراهن من رو اتو زدی گفتم نه رفتم تو اتاق من پیراهنی ندیدم از اونجایی که داشت دیر میشد همه مشغول گشتن پیراهن شدن حتی خود من تا زود پیدا کنن

ولی بی فایده بود هرچی گشتن پیدا نشد که نشد آخرش هم مجبور شد از کمد یه پیراهن دیگه بره برای عقد 
خوب ما اینیم دیگه

حالا هم بعد از گذشت چند سال هر وقت که یادش میوفتم از خنده غش میکنم
1.9K views16:47
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 19:44:46 حضور مبارکتون عارضم عروس من کارمنده اولین بچه شو که ب دنیا آورد  
دو روز میداد ب من دو روز ب مامان خودش وسفارش پشت سفارش که چیزی ندید بخوره یک کم شیر خودشو میریخت توشیشه من باید همون چندسی سی رو از هفت صبح تا سه بعداز ظهر بدم بخوره

اولاش من کمی آب جوش با یک حبه قند اضافه میکردم  ولی بچه نمی خوابید کم کم نبات داغ میدادم بچه توپول وخوش خوری هم بود یک روز گفتم چرا آب ببندم ب شکم این بیگناه خاکشیرو نبات میدم یک نعلبکی پر درست کردم سیر خورد وخوابید خیلی هم مواظب بودم دور یقه ش نریزه

بعداز ظهر آمدند بچه رو بردند فردا پسرم زنگ زد گفت مامان جان هرکس که دوست داری ب بچه ما چیزی نده گفتم مگه من دادم گفت دیشب خانمم از دست شما نشسته بود گریه میکرد اگر این چیزا خوب بود دکترش میداد گفتم حالا چی شده

گفت چرا خاکشیر دادین گفتم از کجا فهمیدین گفت همش در آمده تو پوشکش بود جان من اگر میدین بی رنگ بدین مرده بودم از خنده

دخترای حالا بچه رو تا شش ماه فقط شیر میدن ولی زمان بچه داریه من سر شش ماه بچه کله پاچه هم میخورد
1.7K views16:44
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 19:41:22 سلاممممم سلامی به گرمی اتو به نرمی پتوبه شیرینی هلو تقدیم به همتون
دوستان وعزیرای دلم چنروقتی هست سوتی نفرستادم ودلم واسه همتون تنگ شده ندیده همتونو دوست دارممم مامانم چندروزی هست کمرشوعمل کرده و چون چندتابیماری زمینه ای داره خیلی داره اذیت میشه ممنون میشم بادلای پاکتون براش دعاکنیددوباره سرپابشه


دلتونو دردنیارم عشقای من بریم سره سوتی بنده که مربوط میشه به همین موضوع دکتر مامانم که فامیلیشون خسرودادهست ومنشیش خیلی ادم های جدی هستن مامانم چون بعدعمل نوسان فشارخون داشت من بامطب تماس گرفتم تاازدکترش سوال کنم که چیکارباید بکنم حالاخیلی شیک پشت تلفن ژست گرفتم و صدام و صاف کردم و ادای باکلاس هارو درمیاوردم تابه منشی سلام کردم و خواستم خودمو معرفی برگشتم گفتم مادرم دکتر بیمار خسروداد هستن خداسرشاهده خودم یه لحظه یخ کردم منشی کلاهنگ کرد بنده خداهیچی نگفت جالبش این بودکه گوشی و قطع نکردم خیلی تمیزاشتباه خودم و اصلاح کردم و درستش و گفتم
تو اون لحظه :
من
منشی
دکترخسروداد
مامانم



#خانمچه
1.7K views16:41
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 19:40:41 سلام خوب هستید آن شاالله

دو سال پیش مادربزرگم( مادر مادرم) فوت کردن ، منم تو خونه برای دل خودم تیشرت مشکی میپوشیدم، چون راهم دور بود از خانواده کسی منو نمی‌دید حتی برای ختم و چهلمشم نتونستم برم.
خلاصه ی شب شوهر خواهرم زنگ زد گفت میخواد شام بیاد خونمون چون ماشین سنگین داره بار بهش خورده بودو اومده بود خونه ما،
منم تند تند خونه رو مرتب کردم و شام گذاشتمو چون وقتم کم بود خیلی عجله ایی کار کردم بعدم سریع دویدم لباسامم عوض کردم منتظر تا با شوهرم بیان .شوهر خواهرم پسر داییم میشه.
خلاصه اومدن و سر سفره شام بودیم ی نگاه به شوهر خواهرم کردم گفتم این چرا مشکی پوشیده ی نگاه به شوهرم کردم دیدم اونم ی تیشرت سرمه ایی تنشه
یکم فکر کردم یادم افتاد ای وااای مادربزرگم فوت کرده، ی نگاه به خودم انداختم ، دیدم ی شومیز زرشکی ، شلوار زرشکی با خطوط مشکی با ی روسری قرمز مشکی کلا ست قرمز زده بودم
عجله ایی که لباس پوشیده بودم یادم رفته بود مادربزرگم فوت شده.
گفتم الان شوهر خواهرم میگه این دیگه چشم همه رو دور دیده احترامم نگه نداشته
از فرداش دوباره تیشرت مشکی رو تنم کردم
1.8K views16:40
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:21:14 سلام دوستای مهربونم
خواهشا اگه کسی دعایی نذری بلده بگه بلکه با خوندنش دل خدا به رحم بیاد دعامونو بشنوه و ماهم بتونیم صاحب خونه بشیم بخدا خسته شدیم دیگه از مستاجر بودن

میشع بگین باچه دعایی بیشترین حاجتتون رو گرفتین ؟
2.2K views18:21
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:20:46 سلام

ما يه بار با فاميلاي مامانم واسه عصرونه رفته بوديم بيرون
زندايي مامانمم اومده بود كه اسمش كبري س

داشتيم حرف ميزديم يكي از فاميلا گفت من از اسمم خوشم نميادو اينا
خلاصه بحث راجبه اسم گذاشتن بود
مامان منم برميگرده ميگه من از اسمم راضي ام
اگه اسمم قدمخير اينا بود ميخواستم چيكار كنم
منم يهو گفتم اره باباا اگه اسمت كبري،صغري اينا بود چيكار ميخواستي كني
اصلا هم حواسم نبود زندايي مامانم اونجاس
هيچي ديگه دختر خالم بهم اشاره كرد،من تازه اونجا دوهزاريم افتاد ك چه سوتيي دادم
اصن نميشد جمش كرد
ولي بعدش همه خنديدن

من
زندايي مامانم
بقيه
2.1K views18:20
باز کردن / نظر دهید