Get Mystery Box with random crypto!

سوتی لند😅😉

لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉 س
لوگوی کانال تلگرام sooti_lande — سوتی لند😅😉
آدرس کانال: @sooti_lande
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 14.36K
توضیحات از کانال

به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 67

2023-03-05 21:19:06 چندسال پیش با خانواده و یکی از فامیلا رفتیم مشهد بعد یه روز تصمیم گرفتیم بریم شاندیز وطرقبه بگردیم ولی زیاد تیپ رسمی نزدیم و با دمپایی لا انگشتی و تیپ راحت رفتیم گشتیم

شب شد گفتیم بریم رستوران شام بخوریم گشتیم یه جا پیدا کردیم سرسبز وخووب وشیک گفتیم بریم داخل یکم رفتیم جلو دیدیم زنونه مردونه جداس

گفتن آقایون این طرف خانوما اینطرف. ماهم رفتیم ببینیم چه خبره وارد که شدیم دیدیم وااااااای اینجا عروسیه حالا کجا وسط پیست رقص وایساده بودیم هاج و واج با این تیپامون همه نگامون میکردن عروس هم خوش آمد گفت یکی اومد گفت بفرمایید بشینید ما فقط دوتا پا داشتیم دوتا هم قرض و الفرار رفتیم دیدیم شوهرامونم از خنده که اینجا کجاس ما اومدیم وااای یادمون میوفته فقط میخندیم چقدرم خجالت کشیدیم
1.9K views18:19
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:17:29 پدر من راننده هستن خلاصه پدرم بار داشتن برای تهران که ازسمت تیران میخواستن برن که متاسفانه ماشین چپ میکنه......

اقا منم نمیدونستم تا مامانجونم اومدو گفت که چه اتفاقی افتاده....من ناراحت بودم تا اینکه ساعت دوازده اومدن خونه

منم توحیاط داشتم باهاشون صحبت میکردم واونا هم جواب میدادن
خلاصه فردا صبح همسایه مون اومد دم در گفت دیشب چتون بود سروصدا میکردین ، من داشتم تعریف میکردم که همسایه گفت کجا اینجور شده اومدم بگم تیران گفتم کیران 

حالا اولش خودمم متوجه نشدم چی گفتم که دوباره پرسید کجا؟؟؟؟
تازه متوجه شدم چی گفتم ولی اصلا به روی خودم نیاوردم گفتم تیران
ولی تا چند روز میدید میگفت بابات کجا چپ کرده بود
1.8K views18:17
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:16:05 من و خواهرم خونه هامون تو یه کوچه است.چند سال پیش شوهرمن رفت شمال قرارشد خواهرم شبا بیاد پیش من و پسرم بخوابه.این خواهر من ازمن قدش کوتاه تر و موهای خیلی پر ولی وز وزی داره مثل کلاه گیس. حالا ما شب خوابیدیم با اینکه تابستون بود خواهرم سرماییه و همیشه باید یه پتو کلفت روش باشه. خلاصه ما خوابیدیم و این خواهری هم رفت زیر پتوش.یه چند ساعتی گذشت نصف شب من بیدارشدم و یه نگاه کردم دیدم پتو خواهرم قلمبه است و زیرش خوابیده.تا چرخیدم دیدم یااااا ابوالفضل تو تاریکی آشپزخانه یه مرد قد کوتاه با موهای پف کرده تو آشپزخانه وایساده یعنی بخدا قسم چنان تکونی خوردم فکرکنم یه سکته ناقصی زدم و همینطور نشسته توجام میلرزیدم و فقط به این فکر میکردم این مرد چه طوری با درو پنجره بسته اومده طبقه سوم.زبونم بند اومده بود وهیچ حرکتی نمیتونستم بکنم تا یهودیدم مرد حرکت کرد واومد اومد من قشنگ میلرزیدم دیدین وقتی میترسیم صدامون ازگلو در نمیاد .من مثل ماهی دهنم بازوبسته میشد ولی صدا نمیدادم.خلاصه مرد اومد یه نگاه به من کرد و پتو رو تا زد کنار بخوابه دیدم اینکه خواهرررمه تازه یک کم تو جاش نشست و گفت تشنه ام بود .چته پس؟؟بخواب. و راحت گرفت دوباره خوابید. من بیچاره تا یکساعت هنوز بدنم قفل بود و لال شده بودم تا صبح که نتونستم بخوابم. صبح که برای خواهرم تعریف کردم اینقدر خندید .گفتم بیمعرفت نکردی ببینی من چمه حداقل یک کم آب بریزی دهن من بینوا. حالاهم هرباری یادش میکنیم و باهم میخندیم
1.8K views18:16
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:09:33 سال ۵۹توسط عمه ام خواستگار برام اومد من ۱۷سالم بود یک دختر چشم وگوش بسته با نظر مادرم قبول کردم
قرار نامزدی هفته بعد گذاشتن قبل نامزدی خواهرم به من گفت میدونی پسر زن داشته طلاق داده ی بچه هم دار من با کمال تعجب گفتم نه پس چرا مامان قبول کرد انقدر چشم وگوش بسته بودم اصلا روم نشد بگم نه شب نامزدی فرارسید بحث شیر بها شد با چک و چونه هایی که زدن به این نتیجه رسیدن نه شیر بها بدن ونه پدر من جهیزیه مادر دل سنگ منم قبول کرد کلا بیست روز نامزد بودم یک جشن عصرونه برام گرفتن ومن بدون جهیزیه به خونه بخت که چه عرض کنم خونه سخت رفتم
بگذریم که خانواده شوهرم چه سر کوفت هایی که به من زدن با مادر شوهرم باهم زندگی میکردیم ی اطاق به من دادن
عروس که نبودم حمال مادر شوهر بودم کادو هایی که افوام برام اوردن از اینور مادرشوهر برداشت از اونورم مادرم
خلاصه بعد از دوسال سال خدا به من دو بسر داد بیست سال تو ی اطاق زندگی کردم با تلاش خودم صاحب خونه شدیم بچه هام بزرگ شدن و الان صاحب زن و بچه هستن ولی هیچ وقت این سنگ دلی مادرمو فراموش نمیکنم
در ضمن من هیچ عیب و نقصی نداشتم
که مادرم منو به ی مرد بیوه با ئ بچه بدون جهیزیه داد
ای مادر سنگدل
ای مادر سنگدل
1.8K views18:09
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:07:20 سلام‌به‌سوتی‌لندا‌ و ادمین‌گل‌وگلاب
من‌همونیم‌که‌‌به‌شوخی‌به‌همسایمون‌گفتم‌بیا‌‌‌فالتو‌بگیرم‌و‌‌‌از رو دستش‌‌ براش‌چند‌تا‌ درے ورے گفتم‌‌و ‌متاسفانه‌یا‌خوشبختانه‌همش‌درست‌از‌آب‌در‌اومد ‌چند‌ماه‌پیش‌‌فرستاده‌بودم‌‌‌نمیدونم‌یادتونه‌یانه
خوب‌حالا‌‌،بگذریم‌‌ بریم‌سراغ‌سوتی‌چند‌روز‌پیشم‌
عرضم‌به‌ حضور تون‌،
مایه‌همسایه‌داشتیم‌‌‌به‌اسم‌خورشید‌خانم‌‌‌(تازه‌درگذشته‌خدارحمتش‌کنه)‌پیربود‌‌‌،این‌ واینجا‌داشته‌باشین
یه‌روز‌صبح‌ننه‌خورشید‌اومد‌ دم‌ در ما وگفت‌ 《یکے در خونه‌ ما‌ رو میزد تو ندیدے کے بود؟》(اینم‌بگم‌که‌‌‌چون‌خونه‌هامون‌به‌هم‌نزدیکه‌‌‌‌‌اگه‌کسی‌‌در خونه‌ اونا رو بزنه من‌متوجه‌میشم‌‌)
منم‌گفتم‌‌‌نه‌‌‌‌‌‌کسی‌نبود‌‌‌‌‌‌ برو‌توخونت‌ تو این‌سرما اومدی‌سرما‌میخوری‌وبعد‌به‌شوخی‌گفتم‌‌ننه‌خورشید‌‌شاید‌عزرائیل‌‌در‌میزده‌‌‌‌ وبعد‌خندیدیم‌و‌اونم‌رفت‌‌‌‌
منم‌اومدم‌‌توخونه‌‌وصبحونه‌‌رو‌خو‌ردیم‌وبعد‌‌‌‌‌‌ دیدم‌تو‌محله‌سرو‌صدایی‌میاد‌ رفتم‌بیرون‌دیدم‌درخونه ننه‌خورشید‌باز‌ه‌و‌‌‌ننه‌خورشید‌هم‌تو‌خونش‌رو‌به‌قبله‌تموم‌کرده‌
درعرض‌‌نیم‌ساعت‌‌...زبونم‌بند‌اومد‌ه‌بود‌‌‌ومیخکوب‌شده‌بودم‌‌
یعنی‌واقعا‌اونی‌که‌در‌میزد‌‌عزرائیل‌بود؟؟؟
1.8K views18:07
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 21:06:06 سسسلام به همه عزیزان
خاطرات سوپرایز دوستان و خوندم واسه تولدشون
یاد یه خاطره از خودم افتادم

شش سال پیش بود فک‌ کنم

خواهرم نامزد بود با دامادمون رفته بودن بیرون
وقتی اومدن خونه یه راست رفتن اتاق مهمان و من ندیدمشون
همه دور هم نشسته بودیم خواهر و دامادمون بیرون اومدن حالا یه کیک دست خواهرم و یک بسته کادو پیج شده هم دست دامادمون
منم هاج و واج ک امشب چه خبره
ک‌دیدم خواهرم اومد کیک و گزاشت جلو من
دیگه اصلا به روی مبارکم نیوردم همچنان مث مجسمه داشتم نگاه میکردم اینا دست میزدن و اهنگ شادم گزاشته بودن
خلاصه خواهرم اومد نزدیکم ک کادو بده صورتمو بوسید
تو گوشش یواش گفتم چه خبره این کیک و اینا واسع چیه
گفت وااا خوب تولدت هست خواستم سوپرایزت کنم
گفتم تولد من ک امروز نیست

گفت یعنی چییییی
مگه امروز پنجم نیست گفتم اره ولی تولد من پونزدهمه نه پنجم
خلاااااااصه ک گفت رها جان من صداشو در نیار جلو اصف
دیگه هیچی ما هم ادامه دادیم ب ادامه جشن
من ۱۰ روز قبل سوپرایز شدم

کادوش هم مبایل بود

رها از افغانستان
1.9K views18:06
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 10:12:37 کوچیک ک بودم یک نجار اومده بود خونمون کمد درست کنه مامانم مارو نشونده بود کنارش کارش رو نگاه کنیم من به نجاره گفتم آقای فلانی من خیلی دلم برات می سوزه گفت چرا عزیزم گفتم: آخه قیافتون مثل میمون میمونه !! مادرم انقدر کتکم زد که نگو اینم شد زندگی؟؟؟
2.3K views07:12
باز کردن / نظر دهید