2022-01-31 22:31:57
@theamywestern
#poisonkiss
#part419
سرش به صفحه ی سفتی برخورد کرد و بهوش آمد.لای چشمانش را باز کرد و اولین چیزی که دید نور ماشینهایی بود که جلو و اطرافشان در حرکت بودند.
"آخ شرمنده!خیابونا خیسن یه لحظه ماشین لیز خورد..."با شنیدن صدای آشنای جوانی که برای نجاتش آمده بود،سعی کرد سرش را از شیشه ماشین جدا کند و نگاهش کند ولی فقط توانست خود را به پشت داخل صندلی پرت کند و دستهای هنرمندانه ای را که دنده عوض میکرد و فرمان را میچرخاند ببیند.
"باورم نمیشه هنوز...زنده ام!"و سعی کرد دستش را بالا بیاورد و زخم
گردنش را لمس کند اما چنان ضعف داشت که نمی توانست بدنش را حرکت بدهد.
مورات زیر چشمی نگاهی به اوانداخت و با طعنه پرسید:"یه آدم چقدر میتونه احمق باشه زیبایی های هیلمی رو نبینه؟!"
آلپرن دوباره نگاهش را به حرکت درآورد و از گوشه چشم توانست نیم رخ و و شانه ی خونالود لباس پسرک بلوند را ببیند:"مجبور شدی...کولم کنی؟!"
مورات بجای جواب دادن سرش را با تاسف تکان داد:"چطور تونستی بهش سیلی بزنی و عشقشو رد کنی؟نمیتونم درکت کنم"
آلپرن با حس تشنگی شدید سعی کرد آب دهان خشکیده اش را قورت بدهد
"تو...کی هستی؟!"
مورات همچنان با خودش درگیر بود و زیر لب نق میزد:"اونم احمقه!با اینکه قلبشو شکستی میخواست بیاد کمکت درحالیکه تو لیاقتشو نداری...لیاقت هیچی رو نداری...از اولشم نداشتی!"
آلپرن حس میکرد پرده ی سیاهی مرتب جلوی چشمانش را میگیرد و دیدش هر لحظه تارتر و تاریکتر میشود:"خواهش میکنم...عجله کن!"
ولی مورات برعکس سرعت ماشین را کم کرد و فرمان را به سمت دیگر چرخاند. ماشین بعد از کمی تکان خوردن در دست انداز ایستاد!
"بهتره قبل از اینکه دوباره از حال بری انتخاب کنی!"
با حرف او آلپرن بزور پلکهایش را باز نگه داشت:"چی؟چیو؟!"
مورات دکمه را زد تا شیشه ی پنجره ی سمت آلپرن پایین بیاید.
"بیمارستان اونجاست...میبینی؟!"
با باز شدن شیشه ی بخار گرفته ،باد سردی به صورت و تن آلپرن زد و تازه متوجه خیس بودن لباسش از خون شد!
مورات فوتی کرد و اضافه کرد:"اگر ببرمت شاید موقتاً نجات پیدا کنی اما به موجودی مثل آراس تبدیل میشی!هر روز بدحال میشی و به خون نیاز پیدا میکنی و اگر نخوری میمیری!"
آلپرن باورش نمیشد ماشین رابرای شنیدن چنین حرفهای تخیلی نگه داشته!
"تو مشکلت چیه روانی؟!زود باش منو ببر بیمارستان!"
مورات با تاسف سرش را تکان داد و دوباره شیشه را بالا زد:"میتونم از خون خودمم بهت بدم اونوقت هم به ژن اصیل تبدیل میشی...نامیرا میشی و خب...من چنین چیزی نمیخوام!چون ازت متنفرم و ترجیح میدم بمیری!"
آلپرن با نفسهای سختی که از سینه ی یخ کرده اش خارج میشد نالید:"این مزخرفات چیه میگی...ماشینو روشن کن تورو خدا!من...من نمیخوام بمیرم!"
مورات آه دلسوزی کشید و رو به او کرد.سفیدی غیرطبیعی پوست و سیاهی زشت زیر چشمانش وخامت حالش را نشان میداد.
"باور کن توی این شرایط...مرگ برای تو بهترین گزینه است!"
چشمان آلپرن از اشکهای منجمد شده سوخت و بغض، گلوی خشک شده
اش رابدرد آورد:"بخاطر...بخاطر هیلمیه نه؟بخاطر اون میخوای منو بکشی؟!"
مورات از سادگی او بخنده افتاد:"هیلمی بهرحال دیگه مال منه و اجازه نمیدم نه تو و نه کس دیگه ای ازم بگیره حتی اگر مجبور شم همتونو بکشم"
برای اولین بارترسی بدتر از مرگ قلب آلپرن را لرزاند:"یعنی...اینقدر دوستش داری؟!"
مورات به جلو چرخید و خیره به ساختمان بزرگ بیمارستان زمزمه کرد:"تو هیچوقت نخواستی بفهمی که داشتن و دوست داشتنش چقدر زیباست!"
آلپرن دیگر حتی اگر میخواست نمی توانست چشمانش را باز نگه دارد. پلکهایش روی هم افتاد و تک قطره اشکی که بزور در گوشه ی چشمش تشکیل شده بود روی گونه اش رها شد:"بهش بگو...دوستش داشتم..."
87 viewsAmy Western, 19:31