2021-11-20 17:19:05
«دلوز: همهمۀ وجود»
قطعهای از كتاب آلن بديو درباره ژيل دلوز(2)
بیگمان، نقطه شروعی که روش دلوز ایجاب میکند همیشه موردی انضمامی است. برای همین است که از نظر او چندان مهم نیست موضوع نوشتارش چه باشد، خواه نوشتهاش بهظاهر رسالهای در باب «اصولی جزمی» باشد (مانند کتاب تفاوت و تکرار)، خواه متنی باشد که در حیطۀ تاریخ فلسفۀ کلاسیک جای میگیرد (اکسپرسیونیسم در فلسفه: اسپینوزا)، خواه گفتگو با متفکر بزرگی معاصر (رسالۀ دلوز دربارۀ فوکو [بنگرید به ترجمۀ سرخوش و جهاندیده، نشر نی])، خواه پژوهشی عام دربارۀ هنری خاص (دو مجلد سینما 1 و سینما 2)، خواه تعمقی دربارۀ نویسندهای بزرگ (پروست و نشانهها). همیشه مسئله بر سر نشاندادن مصداقهای جزئیِ یک مفهوم است. اگر اول از موردی جزئی آغاز نکنید، ادعاتان این خواهد بود که از مفهوم به کثرتی میرسید که در ذیل آن مفهوم جای میگیرد. به این ترتیب، باز تعالیِ صورت مثالیِ افلاطونی را برقرار میسازید و ثابت میکنید به برنامۀ فکری نیچه وفادار نیستید، یعنی برنامهای که دلوز پیوسته به آن استناد میکند، برنامهای که رسالت فلسفۀ معاصر را «سرنگونکردن مذهب افلاطون» میخواند. درونماندگاری ایجاب میکند رحل اقامت همانجایی افکنید که تفکر از پیش در آنجا آغاز شده است، در نزدیکترین فاصلۀ ممکن با موردی یکتا و به حرکتِ تفکر. تفکر «پشت سرتان» روی میدهد و تفکر است که شما را هُل میدهد و پابندتان میکند. و لطف مورد یکتایی که از آن میآغازید همین است.
این نکته همچنین علت پدیدهای را روشن میکند که خیلی وقتها مایۀ حیرت خوانندگان نوشتههای دلوز میشود: استفادۀ دائم از سبک غیرمستقیم آزاد در نوشتار یا نامشخص نگهداشتنِ عمدی جواب این سؤال که «چه کسی دارد سخن میگوید؟» برای مثال، وقتی این جمله را در کتاب «فوکو»ی دلوز میخوانیم که، «انسان چون نیرویی در میان سایر نیروها است نمیتواند نیروهای تشکیلدهندۀ وجود خویش را تا بزند مگر آنکه فضای بیرون خودش را تا بزند و خودی در درون انسان خلق کند» [قیاس کنید با ترجمۀ فارسی، نشر نی، صص. 169-170: «اما انسان به منزلۀ نیرویی در میان نیروهای دیگر نیروهای تشکیلدهندهاش را تا نمیکند، مگر آنکه خارج خودش را تا بکند و در انسان یک خود را حفر کند».]، این سؤال پیش میآید که، آیا این جمله واقعا از فوکو است؟ یا دلوز تفسیری از فوکو ارائه کرده است؟ نکند این جمله تزی از تزهای خود دلوز باشد، چون در همین سطرها میتوان قرائتِ دلوز را از نیچه باز شناخت (یعنی این تز دلوز: بازی نیروهای کنشی و واکنشی است كه سنخهای مختلف آدمیان را شکل میدهد)، همانطور که متوجه حضور یکی از مفهومهای اصلیِ نوشتههای متأخر او میشویم، یعنی مفهوم «تا»؟ درستتر آن است که بگوییم، این جمله زادۀ تکانشی است که بر دلوز تأثیر میگذارد، تکانشِ آن چیزی که، چون بر فوکو تأثیر گذاشته بود، مصداق تکانشی دیگر بود، مصداق قید و بندی دگر. از این حیث، با توجه به اینکه هویتهای هر دو متفکر در این جمله منحل شده است و با توجه به اینکه تفکر همواره مفرداتی غیرشخصی (تکینههایی عاری از ویژگیهای شخصی) را به «سخن» وامیدارد، هم میتوان گفت جملۀ مورد بحث ما فوکوئی میشود هم حق داریم بگوییم این جمله به نحوی دلوزی خواهد شد.
* «سبک غیرمستقیم» اشاره دارد به گفتهها یا افکار یکی از شخصیتها که از زبان راوی بیان میشود. مثلاً «روز گرمی بود. السپت پیش خود اندیشید چرا در چنین روزی باید سنگها را جابهجا کند؟» این شیوه به اندازهی نقلقول مستقیم رایج نیست اما در بیشتر رمانها این رایجترین شیوه برای بیان افکار شخصیتهاست. اصطلاح «گزارش فکر» مترادف «سبک غیرمستقیم» است.
«سبک غیرمستقیم آزاد» به روایتگریِ سومشخصی اشاره دارد که در آن تفکرات و عواطف شخصیت در صدایش نمایان میشود، آن هم بدون استفاده از گیومه یا عبارات رایجی مانند «فکر کرد» یا «او گفت» و بدون استفاده از صیغۀ اولشخص. مثلاً «روز گرمی بود. آخر برای چه در چنین روزی باید این سنگها را جابهجا میکرد؟» در اینجا، جملهی دوم لحن السپت را در خود دارد اما به شیوهی سومشخص و زمان گذشته بیان شده است. اگر او این سؤال را مطرح یا در ذهن خود به آن فکر میکرد، اینطور بیانش نمیکرد.
Deleuze: The Clamor of Being (1999)
Alain Badiou (translated by Louise Burchill)
@thesis11site
362 viewsedited 14:19