2021-01-20 11:03:11
مردم ترامپ [مردمی که به نام او خوانده و شناخته میشوند] جلوه و بیان اقشارِ اجتماعیِ دررنج و درجستجوی یک حامی نیست. پیش از هر چیز، مردمِ تولیدشده توسط نهادِ مستقرِ خاصی است که بسیاری اصرار دارند آن را جلوه عالیِ دموکراسی ببینند: دموکراسیای که رابطه بیمیانجی و دوجانبهای را وضع میکند بین فردی که قرار است تجسمِ قدرت همگان باشد و جمعی از افرادی که قرار است خود را در او بازشناسند. در وهله بعدی، این مردم توسط نوع خاصی از خطاب ساخته میشود، یعنی همان خطابِ شخصیسازیشدهای که بهواسطه تکنولوژیهای ارتباطی جدیدی میسر شده که در آنها رهبر هر روز با هرکس و همهکس، در آن واحد هم در مقام شخص حقوقی و هم شخص حقیقی، صحبت میکند و همان شکلهای ارتباطاتیای را به کار میگیرد که به هرکس و همگان اجازه میدهد هر روز هر آنچه را در ذهن یا در دل دارند بگویند.
دستآخر، این مردم توسط نظام ویژهای از عواطف ساخته میشود که دونالد ترامپ آن را از طریق این سیستمِ ارتباطی حفظ کرده است: نظامی از عواطف که محدود به هیچ طبقه خاصی نیست و نه از حس سرخوردگی، بلکه از حس رضایتمندی فرد از وضعیتش ارتزاق میکند، نه از حس نابرابریای که باید جبران شود، بلکه از حس برخورداری از امتیازی که باید حفظ شود در مقابل هر کسی که میخواهد به آن حمله کند.
در شور و شوقی که ترامپ به آن متوسل میشود هیچ رمزو رازی وجود ندارد، این شورِ نابرابری است که هم به ثروتمندان و هم به فقرا اجازه میدهد برای خود انبوههای از مردمان پستتر را پیدا کنند که باید به هر قیمتی برتریشان را نسبت به آنها حفظ کنند. در واقع، همواره گروه برتری وجود دارد که میتوان به آن ملحق شد: برتری مردان نسبت به زنان، زنان سفیدپوست نسبت به زنان رنگینپوست، کارگران نسبت به بیکاران، کسانی که شغل آیندهدار دارند نسبت به بقیه، کسانی که از بیمه خوبی برخوردارند نسبت به کسانی که به خدمات دولتی وابستهاند، بومیان نسبت به مهاجران، اهل یک ملت نسبت به خارجیها و شهروندان کشورهای مهد دموکراسی نسبت به باقیِ بشریت.
حضورِ همزمانِ پرچم مستعمرات سیزدهگانه و پرچمِ کنفدراسیون جنوب در دستان اوباش ترامپیستی که ساختمان کنگره را اشغال کردند بهخوبی نشانگر این مونتاژ منحصربهفردی است که برابری را به بالاترین شاهد و مدرکِ نابرابری و طلب خوشبختی را به عاطفهای مملو از نفرت تبدیل میکند. اما این یکیانگاریِ قدرت همه با مجموعه بیشماری از برتریجوییها و نفرتها را همانطور که نمیتوان به یک قشر اجتماعی خاص نسبت داد، به اتوس [ethos / منش] یک ملت خاص نیز نمیتوان منتسب دانست. ما با نقشی که این تقابلها اینجا در فرانسه بازی کردهاند آشنایی داریم: تقابل بین فرانسه کارگری و فرانسهای که کمکهای دولتی دریافت میکند، بین کسانی که جلو میروند و آنهایی که در یک نقطه از نظامهای کهنه و منسوخ حمایتِ اجتماعی درجا میزنند، یا بین شهروندان کشور فیلسوفان عصر روشنگری و حقوق بشر و جمعیت عقبمانده و متعصبی که تمامیت این کشور را تهدید میکنند. و میتوانیم هر روز در اینترنت نفرت از صورتهای گوناگون برابری را شاهد باشیم که در بخش نظرات خوانندگان روزنامهها موج میزند.
همانطور که پافشاری در انکار نه نشانه اذهان عقبمانده بلکه واریاسیونی یا نسخهای از عقلانیت حاکم است، فرهنگ نفرت نیز ربطی به اقشار اجتماعیِ محروم ندارد، بلکه محصول سازوکارِ نهادهای حاکم ماست. این یکی از روشهای مردمسازی است، شیوهای برای خلق مردمی که به منطق نابرابریخواهانه تعلق دارند. نزدیک به دویست سال پیش، ژوزف ژاکوتو، متفکر رهاییبخشی فکری، بهخوبی نشان داد که چگونه جنون و نابخردیِ نابرابریخواهانه میتواند یک جامعه را به جایی بکشاند که هر فرد زیردست و کهتری بکوشد زیردستی برای خود پیدا کند و از برتریاش بر او لذت ببرد. همین ربع قرن پیش، من نیز به نوبه خود خاطرنشان کردم که یکیگرفتنِ دموکراسی با اجماع و توافق به جای مردم باستانیِ تقسیمبندی اجتماعی، مردمی بسیار کهنهتر و باستانیتر را بر اساس عواطفِ نفرت و طرد خلق میکند.
رخدادهای پایان ریاستجمهوری ترامپ، به جای آنکه بهراحتی ما را اسیر خشم یا تمسخر کند، باید ما را وادارد به واکاوی دقیقترِ طرز فکرهایی که آنها را عقلانیت مینامیم و انواع اجتماعاتی که آنها را دموکراتیک مینامیم.
منبع: رادیو زمانه
www.thesis11.com
https://t.me/thesis11site
1.6K views08:03