Get Mystery Box with random crypto!

siavoushan

لوگوی کانال تلگرام siavoushancentre — siavoushan S
لوگوی کانال تلگرام siavoushancentre — siavoushan
آدرس کانال: @siavoushancentre
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 951
توضیحات از کانال

Siavoushan Psychology Centre
www.siavoushan.com
www.zamirenaagah.com
https://www.instagram.com/siavoushan
https://www.instagram.com/siavoushan.children
https://www.aparat.com/siavoushan
t.me/Children_Dep

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2021-05-17 19:01:27 The account of the user that owns this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 28 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have an owner.
16:01
باز کردن / نظر دهید
2021-05-16 20:58:05 فرهنگ سلبریتی: ریشه های روانی ناآگاه (۱)
نویسنده: مریم محمدی


با نگاهی تاریخی می توان ریشه های روانی ناآگاه در میل به سلبریتی‌شدن و پرستش سلبریتی‌ها را دریافت. این میل و پرستش موضوعی نیست که تنها مربوط به جهان مدرن باشد، بلکه بشر هزاران سال است با شهرت و صاحبانش دلمشغول است (برادی، 1986). به راستی چرا موضوعاتی در خصوص شهرت و سلبریتی¬ها قرن‌هاست ذهن آدمیان را به خود مشغول کرده‌اند؟
اگرچه بررسی ادبیات روانکاوی درین باره حجم عظیمی از تاملات در باب خودشیفتگی و خودنمایشگری به دست می‌دهد، با اینهمه نمی توان این میل را تنها به خودشیفتگی مرضی و یا خودنمایشگری بیمارگون آدمی نسبت داد؛ بلکه می توان در تار و پود آن میل عمیق و درونی افراد به دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن را دریافت. از این حیث روانکاوی به ما فرصتی می دهد تا از زوایای مختلف ریشه‌های این پدیده را مورد مداقه قرار دهیم.
تنها اشارات کوتاه فروید به پدیده سلبریتی و نقش ان در کارکردهای روانی بشر را می توان در مقاله کوتاه "رُمنس‌های خانوادگی" (1909) جستجو کرد. آنجا که کودک در عالم خیال، خود را به والدینی مشهور و صاحب مقام و اشراف‌زاده نسبت می دهد. فروید بر این باور است که این رویاپردازی کارکردی حائر اهمیت در رشد روانی کودک دارد. همین نوشته کوتاه فروید برای درک فرهنگ سلبریتی بسیار به کار می آید و سوالی را در ذهن ما متبادر می کند که آیا ما در بزرگسالی سلبریتی‌ها را در دنیای بیرونی و درونی خود خلق می کنیم و آنها را بر جای همان والدین شهیر فانتزی‌های کودکی می نشانیم؟ تا چه شود؟ آیا هدف ان است که ما را یاری کنند تا از هر آنچه دارند برای ارضای درونیات‌مان استفاده کنیم؟ در واقع آیا سلبریتی‌ها می توانند همان نقشی را برای ما ایفا کنند که فانتزی شاهزاده و شهبانوی کودکی برای ما ایفا می‌کردند؟
هر فرد از ابتدای تولد در برابر حجم عظیم ناتوانی‌ها و نداشته‌هایش با قدرت و عظمت بزرگسالانی روبه¬رو می‌شود که صاحبان همان دارایی‌هایی هستند که سلبریتی‌ها در دنیای بزرگسالی ما از آن برخوردارند. گویی در نگاه کودک خرد و نحیف، والدین ابژه‌هایی بزرگ، قوی و دارای تجربه می‌شوند. آنها از هر آنچه کودک خود را از آن تهی می پندارد، بسیار دارند؛ آنها بسیار توانمندند و بسیار دست نیافتنی. لذا کودک به دیده‌ی وجد یا حسرت و برای استفاده از منابع والدینش شروع به برقراری رابطه با آنها می کند. در این قیاس می‌تواند دید که سلبریتی‌ها در جوامع صاحبان بی‌بدیل قدرت، شهرت، ثروت، زیبایی، تاثیرگذاری و توانمندی هستند و توجه به سلبریتی‌ها و رابطه‌مندی با آنها می‌تواند در عمق روان ناآگاه ما جای گرفته باشد تا امیال درونی و نیازهای ناآگاه خود را در رابطه با آنها ارضا کنیم و از خود در برابر نداشتن، نتوانستن و یا حتی نبودن (دیده نشدن) دفاع کنیم. از این حیث می توانیم از سلبریتی‌ها به مثابه موضوعاتی درونی و در ساحت نمادین و استعاری به عنوان جایگزین پدر و مادر و برای روانه کردن بسیاری از امیال و نیت‌های درونی مان استفاده و یا سواستفاده کنیم درست مثل والدین. ازینجا می توان به مفهوم "استفاده از ابژه‌ی وینیکات" گریز زد. کاربست این مفهوم در بررسی پدیده سلبریتی نشان می دهد که هم سلبریتی‌ها و هم عموم مردم از یکدیگر به مثابه موضوعاتی برای ارضای نیازمندی های خود بهره می‌گیرند.
275 views17:58
باز کردن / نظر دهید
2021-05-16 20:57:52
226 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2021-05-11 21:54:39 سلبریتی: یک صدای بی‌صدا
نویسنده: سحر سخایی

در صحنه‌ای از فیلم «برادرم خسرو» شهاب حسینی به یکی از بازیگران دیگر فیلم درباره‌ی دلیلِ علاقه‌اش به سریال می‌گوید : همین که هیچ‌وقت تموم نمیشه حال می‌ده.. من که دیگه حوصله‌ی هیچ چیز جدی‌ای رو ندارم.
شهاب حسینی و دیالوگش چه‌قدر آینه‌ی مردمی‌ست که در نامتناهی بودن احساسات سریالی، تصاویر فضای مجازی و داستان‌های متلوّنِ چهره‌های معروفش غرق شده‌آند؟ آیا احساس نامتناهی بودن می‌تواند دلیلی بر اقبال چهره‌های نام‌آشنا یا همان سلبریتی‌ها باشد؟
تکلیف خواننده با واژه‌ی سلبریتی تا همین چند سال پیش هم معلوم بود. او یا بازیگر بود، یا فوتبالیست بود، یا خواننده بود و یا دستکم مجری یک برنامه‌ی پرطرفدار. ماجرا امّا به گونه‌ای پیش رفت که اوضاع به کلّی تغییر کرد. این تغییر بخصوص خود را با رواج یافتن اینستاگرام نمایان کرد: هزاران هزار صفحه، هزاران هزار کاربر لایک در مشت و هزاران هزار تشنه‌ی شنیدن و دیدن و خواندنِ چیزهایی که تمام نمی‌شوند. در چرخشی جهانی، حالا میلِ مخاطب، تنها به دیدن فیلم خصوصی فلان چهره معروف نبود بلکه جذابیت تازه، کشف زندگی آدم‌های واقعی بود. آنهایی که این احساس را به او می‌دادند که یکی مثل خودشان هستند. زن یا مرد یا نوجوانی بی‌صدا که در اتفاقی معجزه‌آسا دستش را به زانویش زده، اما لزوماً کار خاصی نکرده، اقبالش بلند بوده و حالا تبدیل به یک صدا شده. حالا سلبریتی‌ بودن در انحصارِ بخشی از جامعه‌ی ورزشی یا هنری نبود. در معادلاتی پیچیده و گاه بی‌منطق، دختری در قلب آمریکا ناگهان تبدیل به یک ارزیابِ محصولات آرایشی می‌شود، یکی دیگر در استانبول با داستان‌های عاشقانه‌اش دل مخاطبان را می‌برد و یک بچه‌ی چهار ساله آنقدر پشتک می‌زند تا پدرش برایش دست بزند و میلیون‌ّها لایک بگیرد. اینها بخش تازه‌ای از سلبریتی‌های روزگار ما هستند. آدم‌هایی عادی با توانایی‌هایی غیرعادی. بت‌من، سوپرمن و اسپایدرمن‌های زمینی شده، با ظاهری معمولی، هوشی معمولی، زندگی‌ای معمولی و بختی بلند. همان که امید داشتنش را می‌توان همیشه در دل زنده نگاه داشت. امیدِ آنکه این داستان‌های تمام‌نشدنی جذّاب اگر بیشتر به خاطر شانس و اقبال باشد، پس اتصال و مصرف هرروزه‌شان می‌تواند مخاطب را به قدرتِ جادویی و همه‌توانی‌ای رشک‌انگیز وصل کند. پس ما هم شاید بتوانیم صاحبِ صدا شویم. داستان ما هم ممکن است یک روز شنیدنی شود. از سوی دیگر همین فضای مجازی به آنها که صدایی از پیش داشته‌اند نیز بلندگویی داده تا صدایشان واضح‌تر به گوش برسد. فضای مجازی برخلاف کافه‌ها و دانشگاه‌ها و سالن‌های همایش و تاترها و تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی و شهری ، تفکیکی بین آدم‌ها قائل نیست. یک صفحه‌ی اینستاگرام شما را فارغ از تجربه‌ی زیسته‌تان، در یک بی‌مرزی غریب‌اشنا در سبد درهم‌جوشی از میلیون‌ها آدم می‌ریزد. اوج این درهم‌ریختگی را در بخشی از اینستاگرام می‌توانید بیابید که تصاویر متفاوتی از متضادترین محصولاتش را کنار هم برایتان در تصویری چل‌تکه نمایان می‌کند. در این تصویر برساخته، داریوش شایگان در کنار همسر سوم فلان بازیگر معروف هندی قرار می‌‌گیرد و در تصویر بعدی سگی دارد برای صاحبش دلبری می‌کند و پنیری اب شده کمی آن سوتر از ساندویچ آقای تِستر سرازیر شده است. سلبریتی در نگاهی دیگر نه آن تک عکس‌ها و تک پست‌ها و تک صورت‌ها که برآیند تمام اینهاست. سلبریتی شکلی از شکل یافتنِ بی‌شکلِ دوران ماست. فَوَران داستان و قحطیِ عاملیت. سرریزِ کاذبِ احساس بودن و تشنگی برای تجربه‌ی یک دقیقه بودنِ واقعی. آیا تقصیر به گردن تکنولوژی‌ست؟ گمان نمی‌کنم. میل سیری ناپذیرِ بشر برای جستجو، برای اتّصال به قدرتی تمام‌نشدنی و برای به زیر فرش بردنِ دردهای اساسی‌ای که حالا می‌داند از حل بسیاری‌شان ناتوان است بخشی از علّتِ شکل‌گیری این معرکه‌ی پیشرفته است. انسانِ قرن بیستم‌و‌یکم، انگار کودکی‌ست که «به‌جا آورده‌» نشده‌است. انعکاسِ کافیِ خود را در چشم و روان والدینش تجربه نکرده است و حالا سرگردان است. مثل ملکه‌ی بدجنس داستان سفید برفی که مدام به یک آینه نیاز دارد تا به او پاسخ دهد که «کی از همه خوشگل‌تر است». اینستاگرام امّا این پاسخ را نخواهد داد. آنجا پاسخ‌ها تنها به تعویق خواهند افتاد و همین، منطقِ ادامه‌ی بازی‌ست. بازیِ آدم‌های بی‌صدا، با آنهایی که درنگی، صاحب صدا شده‌اند و به زودی فراموش می‌شوند، تا بازیگرانِ تازه‌ی این سرای سپنج. سلبریتی بیشتر از آنکه یک آدم باشد، پارادایم زمانه‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم. زمانه‌ای جذاب، ترسناک، تهی، سرشار از تاریخ، بی‌آینده، رنگارنگ و پر از ناکامی. زمانه‌ای که به قول رودکی در آن :
با صد هزار مردم تنهایی
بی‌صد هزار مردم تنهایی
158 views18:54
باز کردن / نظر دهید
2021-05-11 21:53:46
110 views18:53
باز کردن / نظر دهید
2021-05-06 08:04:09 جامعه‌ی نارسیسیستیک
نویسنده: مریم وحیدمنش


بسیاری از روانکاوان به نقش ضروری محیط در رشد کودک تاکید فراوانی داشته اند. این محیط در وهله نخست، چیزی از جنس مراقبت، توجه و نگهدارندگی مادرانه است. در واقع محیط به مثابه مادری است که به نیازهای اساسی کودک می‌پردازد، توجه می‌کند و اضطراب‌های بدوی او را مسئولانه در برمی‌گیرد. با اینهمه، اگر این محیط مادرانه قادر به پاسخ به نیازهای اساسی و اولیه کودک نباشد، چه رخ خواهد داد؟

وینیکاتِ روانکاو بر این باور است که رشد و تحول کودک، بدون ایمان به محیط نگهدارنده، با وقفه‌هایی همراه است و در فرایند انطباق با این محیط کژکار ، سیمپتوم‌های روان‌نژندی پدیدار خواهند شد. رنج این کودک در بزرگسالی، به شکل اجباری برای دست‌یابی به قدرت و یا میلی به تحت انقیاد و سلطه درآمدن، بدل خواهد گشت.


فروید در نوشتار «روانشناسی توده و تحلیل ایگو» ۱۹۲۱ تحلیل در سطح فردی و روانشناسی اجتماعی را با یکدیگر مرتبط می‌داند. شاید بتوان در تصویری فراخ‌تر رابطه میان «کودک و محیط» را به رابطه «فرد و جامعه» گسترش داد. به عبارت دیگر در این تصویر، نهادهای اجتماعی به مثابه «والدین به اندازه کافی خوب» می‌توانند ما شهروندان را دربرگیرند، پناه‌مان دهند و مسئول رشد و تحول ما باشند. جامعه می‌تواند به غرایزمان انسجام بخشد و احساس ارتباط‌مندی را در ما تقویت کند. از سوی دیگر جامعه به مثابه محیط کژکار، این قابلیت را دارد تا ترس‌های بدوی‌مان را شدت بخشد و ظرفیت‌های ویرانگری‌مان را رها کند تا به زندگی و زنده بودن حمله‌ور شویم. بنا به قول وینیکات، امیال ضد اجتماعی ما در بستری سر برمی‌آورد که تامین و مراقبت اجتماعی شکست خورده باشد.

در غیاب نهادهای اجتماعی دربرگیرنده، جامعه به سان کودکی بدسرپرست دچار تروما می‌شود؛ کودکی که به شکل روانی یا عینی رها شده یا مورد سوء استفاده قرار گرفته است. در این جامعه، انگیزه، کنجکاوی، عشق به دانش و امیدِ دربرگرفته شدن خاموش می‌شود و در مقابل مردگی روانی و ترس از رها شدن و بی‌معنایی پدیدار می‌شود. در این وضعیت، جامعه این مردگی را با دفاع‌های مانیکی چون انکار، سرخوشی، اعتیاد، مصرف‌گرایی، خشونت و اوهام همه‌توانی تاب می‌آورد. در اینجاست که جامعه ناامید از ارتباط با محیط، به وضعیتی نارسیسیستیک واپس‌روی می‌کند.

نارسیسیزم یک وضعیت آسیب‌شناسانه‌است که فرد بی میل از ارتباط با محیط بیرون از خود، به وضعیت عشق به ایگو واپس‌روی می‌کند. در واقع نارسیسیزم به عنوان دفاعی با سویه‌های خودبرتربینانه، محصول تروما است. دفاعی که فرد را قادر می‌سازد تا با فاصله گرفتن از آنچه در حال رخ دادن است، در برابر امور دردناک اطرافش بی‌حس شود و زخم‌هایش را در زیر جامه‌ای نارسیسیستیک پنهان کند و شاید در میانه راه، خود به عامل تروما برای دیگری بدل شود.

نارسیسیزم نیاز به عزت نفس را ارضا می‌کند. در جامعه‌ای با جراحت‌های نارسیسیستیک، شهروندانی که هویت فردی لغزان و شکننده‌ای دارند جذب‌ گروه‌های هویت‌بخش و قدرتمند نظامی، ایدئولوژیک و یا نژادپرستانه می‌شوند و یا به فردیت گرایی لگام گسیخته روی می‌آورند. به عبارت دیگر در وضعیتی که محیط قادر به فرونشاندن اضطرابات فروپاشی و نابودی شهروندانش نیست، شهروندان به گروه‌های بزرگ، قوی و همه‌توان متوسل می‌شوند.
توده‌هایی که ذیل لوای نژاد، اندیشه و مذهب مشترک شکل می‌گیرند، به اعضای خود هویت و قدرت می‌بخشند. در این میان ظرفیت تفکر و قضاوت مستقلِ هر یک از اعضا کاهش می‌یابد و سردمدار توده به جای آنها فکر و عمل می‌کند. اعضای این گروه‌ها در احساس خشم و ویرانگری‌شان، با کلیت گروه متحدند و در عین حال نسبت به این نفرت و تخریب غیر پاسخگو هستند. آنها گوش به فرمان سرپرست توده هستند و خود را در یگانگی با این منبع قدرت، از موانع اخلاقی رها می‌بینند.
https://www.instagram.com/p/COfz2RRtX5V/?igshid=170cgt3o398cs
348 views05:04
باز کردن / نظر دهید
2021-05-05 19:06:12 اکونارسیس: صدایم را از دست داده‌ام
نویسنده: سوسن قهرمانی


صدا، صدا،تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می ماند.

در شاهکار جاودانه ی اوید که متامورفوسیس نام دارد، اکو پری‌ای پرحرف است که از زبان و آوای خود برای منحرف کردن توجه دیگری از خواسته اش استفاده می کند. بدین سبب گرفتار نفرینی می شود که در آن توانایی سخن گفتن به خواست خود را از دست می دهد. او جز تکرار آواها و واژگان دیگری، قادر به تولید کلامی از سوی خود نیست. پس از این نفرین است که دل در گرو عشق نارسیس می‌نهد اما صدایی برای بیان این عشق ندارد. آنچه جالب توجه است این است که گرچه او نمی تواند احساس خود را بیان کند اما به طور کامل انتخاب و توانایی اش را از دست نداده است. به جز واژه ها، آهنگ و تکرار کلام با او هستند. به بیان دریدا او خودش را درون صدای دیگری قرار می دهد و با تکرار بخش هایی از آن، عشق خود را بیان می کند. برای مثال در اولین برخوردش با نارسیس زمانی که نارسیس صدا می زند "آیا کسی اینجاست؟" او واژه "اینجاست" را تکرار می کند و زمانی که نارسیس می گوید "ما باید همدیگر را ببینیم" او "همدیگر را ببینیم"را تکرار می کند. بنابراین او منتظر می ماند و هر آنجا که شرایط اجازه می دهد صداها را می شنود، انتخاب می کند و با تاکید بر واژه ها تمنای خود را بیان می کند.
در ادامه داستان می‌شنویم که با تمام تلاش های اکو برای بیان عشق، نارسیس از این عشق گریزان است و آن را به سخره می گیرد. نارسیس در پژواک کلام او، صدای عشق را می شنود اما گویی آن را نشنیده است. در اینجا ما با دو پدیده روبرو هستیم: یکی کلام ناقص اما پر اشتیاق اکو و دیگری گوش ناشنوای نارسیس. در پایان داستان ما شاهد صحنه ای غم‌انگیز هستیم که در آثار نقاشانی چون واتر هاوس به زیبایی به تصویر کشیده شده است. نارسیس به جنگل پناه برده است. به جایی که برای اولین بار در پی شکار، اکو را در آنجا یافته و اسیر خویش نموده است. اما این بار به جای اکو خویشتن را در آب می یابد و شکار خویش می شود. او در دام این تصویر می افتد چنانکه اکو در دام تصویر او افتاده است، در آخرین همراهی اکو و نارسیس، شاهد آنیم که نارسیس به آب می نگرد و می گوید "آه... من " و اکو با اندوهی دو چندان تکرار می کند "آه ... من"... پس از این تکرار است که صدا و تصویر هر دو آن ها به تدریج ناپدید می شوند.
اگر در اتاق روان کاوی در ارتباط روان کاو و آنالیزان به تماشای جلوه های این اسطوره ها بنشینیم چه چیزهایی دریافت خواهیم کرد؟ در ابتدا با کسی روبرو هستیم که با واژه های ناگفته یا تکرارها وارد اتاق می شود و آن دیگری که فرض بر این است که منتظر است تا بشنود. اما مساله اصلی این است که در جریان این ارتباط هر کدام از این دو در درون خود تا چه حد با جلوه های اکو و نارسیس خویش در کشمکش هستند. روان کاو تا چه حد گوشی آماده برای شنیدن دارد؟ تا چه حد درگیر تصویر خویشتن است؟ زمانی که روان کاو قرار است واژگان و تجربه ها را دریافت کند تا چه حد می تواند درون صداها جای گیرد، در یاد آوری اشتیاق خاموش آنالیزان او را همراهی کند و او را از نفرین تکراری که به آن گرفتار است رها کند؟ آنالیزان در کدام جایگاه نشسته است؟ او تا چه حد درگیر تصاویر و پندارهای خویش می ماند؟ تا چه حد آمادگی جدا شدن از تصویرها و صداهای تکرار شونده را دارد؟ چنانچه جدا شدن تدریجی از تصویرها و صداهای تکراری در این فضا رخ ندهد و هر دیدار روان کاو و آنالیزان تبدیل به ملاقاتی در کنار آب می شود که یکی در آن به خویش می نگرد و می گوید ... آه من و آن دیگری تکرار می کند آه من....
84 views16:06
باز کردن / نظر دهید
2021-05-05 19:05:57
83 views16:05
باز کردن / نظر دهید
2021-05-01 17:59:26 ... معطوف به آینده امکان‌پذیر می‌شود. در حقیقت این میل، یا این کوششِ مستمر برای صیانت از ذات، علاوه‌بر ذهنیات، ارتباط وثیقی با بدن و بدن‌مندی دارد و هم‌زمان به هر دوی آن‌ها ارجاع دارد. اما سوژه هنگامی بر این میل وقوف می‌یابد که آن را به «خواهش» و «خواست» تبدیل کند. «خواهش، میلی است که از آن آگاهیم».
87 viewsedited  14:59
باز کردن / نظر دهید
2021-05-01 17:59:26 کارگران و میلِ طبقاتی
علی هداوند

(به مناسبت اول ماه مِی، روز جهانی کارگر)

در دانش روان‌کاوی پرسشی بنیادین از هدف نهایی روان‌کاوی وجود دارد که منجر به ایرادِ پاسخ‌های پُر‌مناقشه‌ای شده است. آیا کار‌ویژه‌ی روان‌کاوی کمک به «تقویت ایگو»؛ «سازگاری با واقعیت» و در نهایت «خوشبختی» است؟ در روان‌کاوی لکانی همه‌ی این موارد کژفهمی‌هایی تلقی می‌شوند که در پاسخ به پرسش از اهداف روان‌کاوی و پایان پروسه‌ی روان‌کاوی طرح‌ریزی شده‌اند. از نظر لکان پایان روان‌کاوی به معنای محو شدن سمپتوم [نشانگان] و یا معالجه‌ی یک بیماریِ بنیادین نیست، زیرا روان‌کاوی اساساً فرایندی درمانی نیست، بلکه جستجویی برای حقیقت است، حقیقتی که البته [برای وضعیتی که درش به سر می‌برد] همواره سودمند نیست! در واقع هدف این است که فردِ تحتِ روان‌کاوی به سمت صورت‌بندی و سامان‌بندیِ حقیقت درباره‌ی میل‌اش سوق داده شود تا از این طریق گفتاری حقیقی ظاهر شود و سوژه بر تاریخچه‌اش وقوف پیدا کند. در این فرایند، سوژه امیالِ خود را شناسایی، بازیابی و از آن محافظت می‌کند و اجازه نمی‌دهد تا به‌وسیله‌ی موانع از کار بیفتد یا توسطِ «دیگری بزرگ» متزلزل شود و در نوسان قرار گیرد. بدین اعتبار می‌توان گفت که هدف روان‌کاوی مستلزم تغییری بنیادین در جایگاه سوژگانی تحلیل‌شونده است، فرایندی که از دلش سوژه‌ای «خودآیین» تقویم می‌یابد.
حال آیا می‌توانیم، با اندکی جرح و تعدیل، این مفاهیم را در چارچوبی اجتماعی به کار ببندیم؟ پرسش‌هایم را این‌گونه تصریح می‌کنم: «سوژه‌ی جمعی و طبقاتی چیست؟»؛ «مِیلِ آن چگونه کار می‌کند؟» و «چگونه بر آن وقوف می‌یابد؟»
«طبقه‌ی کارگر» به چند دلیل برای به کار بستن این تحلیل از اهمیتی کلیدی برخوردار است که در اینجا صرفاً به برخی از آنها اشاره می‌کنم: کارگران «نیروی پیش‌ران تولیدند»؛ «بازتاب‌دهنده‌ی بخشی اساسی از مناسبات و رویه‌های موجودند»؛ «نقطه‌ی امکانی برای طرح‌ریزی فرم‌های دگرگونه‌ی زیست جمعی‌اند»؛ «عاملی تاثیر‌گذار در روند‌های تاریخ اجتماعی‌اند»؛ «به میانجی نقش و جایگاه‌اش در تولید، توان اثرگذاری بالایی بر دیگر طبقات دارد» و غیره که چرایی و چگونگی هر کدام مستلزم توضیحی است که در این یادداشت نمی‌گنجد.
همان‌طور که در روان‌کاوی لکانی «سوژه» نه به معنای یک هویتِ تمامیت‌یافته و ایزوله بلکه موجودیتی است شکافته‌شده (توسط ضمیر ناآگاه)، ارتباطی و چند‌وجهی که مُدام در حالِ اتصال به شبکه‌های دلالتی است، سوژه‌ی جمعی طبقه‌ی کارگر نیز نه یک هویتِ دُگماتیکِ از پیش موجود که با انگشتِ اشاره می‌توان آن را نشان داد، بلکه پیش از هر چیز به میانجیِ مجموعه‌ای از روابط و مناسبات تعریف می‌شود، و نه با چشم غیر مسلح بلکه با تحلیلی انتقادی رویت‌پذیر می‌شود. برای این کار نیاز به روزآمد کردن مفهوم «طبقه‌ی کارگر» و کلیشه‌زدایی از تصویر سنتیِ «کارگرِ کارخانه‌ای» داریم. امروزه باید این مفهوم را در سرشت چند‌ریخت، سیال و ارتباطی‌ای در نظر گرفت که تمام مزدبگیران را اعم از بی‌ثبات‌کاران، نیروی خدماتی، آموزشی، تولیدگران غیر‌مادی و بسیار اشکال دیگری که تارو‌پودِ هستی اجتماعی را می‌تنند تحت شمولیت قرار ‌می‌دهد.
واکاوی تبار مفهوم «سوژه» در فلسفه، حقوق، زبان‌شناسی و البته روان‌کاوی یک دوسویگی را به ما نشان می‌دهد، «سوژه» در عین اینکه حاویِ وجهی فاعلانه و اختیاری است، در عین حال متضمن وجهی مفعولی و انقیادی نیز هست و اساساً تنشِ مدامِ این دو وجه است که سوژگی را برمی‌سازد. در «پایان روان‌کاوی» سوژه، واقعیتی جدید را از خلأ بنیان نمی‌نهد بلکه به شکلی رادیکال رابطه‌ی خود را با میل و تاریخچه‌اش بازتعریف و باز‌صورت‌بندی می‌کند، به همین طریق سوژه‌ی جمعیِ طبقه‌ی کارگر نیز «تاریخ خود را می‌سازند ولی نه آن‌گونه که دلشان می‌خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایطِ داده‌شده‌ای که میراثِ گذشته است و خودِ آنان به‌طور مستقیم با آن درگیرند».
اما اگر مفهوم «میل» Desire در روان‌کاوی لکانی، به میانجیِ الکساندر کوژِف، سویه‌ای هگلی دارد و در نسبت با فقدانی صورت‌بندی می‌شود که طی آن چون چیزی را به عنوان «امر خوبِ» از‌دست‌رفته تلقی می‌کند پس در جهتِ نیل به آن نیز تلاش می‌کند. «میلِ» appetitus طبقاتی بیشتر دلالت به معنای اسپینوزایی‌اش دارد و بدان جهت که برای رسیدن به آن تلاش می‌کند و آن را می‌طلبد و می‌خواهد، خوب می‌شماردش. از همین‌رو می‌توان این میل را «درجه‌ی توان» یا «خواست توانستن» نامید که وظیفه‌اش «کوشش برای صیانت از ذات [کوناتوس]» و بسط و گسترش آن در پیوند با میل‌های دیگر است. آگاهی از این میل چیزی نیست که پیشاپیش درونِ سرِ این طبقه وجود داشته باشد بلکه از رهگذرِ رنجِ مندرج در بدن‌ها، تجربیات، کنش و کردار‌های روزمره، و مداخله‌ای دائمی در به‌دست گرفتن سرنوشت خود در متنِ واقعیتِ موجود و طرح‌ریزی تخیلی ...
104 viewsedited  14:59
باز کردن / نظر دهید