Get Mystery Box with random crypto!

siavoushan

لوگوی کانال تلگرام siavoushancentre — siavoushan S
لوگوی کانال تلگرام siavoushancentre — siavoushan
آدرس کانال: @siavoushancentre
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 951
توضیحات از کانال

Siavoushan Psychology Centre
www.siavoushan.com
www.zamirenaagah.com
https://www.instagram.com/siavoushan
https://www.instagram.com/siavoushan.children
https://www.aparat.com/siavoushan
t.me/Children_Dep

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2021-05-30 23:24:38 پدران و فرزندان؛ نیمه‌ی تاریک
نویسنده: مریم وحیدمنش


روایت فروید از داستان اُدیپ اثرسوفوکلس، به شکلی درخشان پرده از راز و رمزهای سیمپتوم‌های نوروتیکِ فرزند آدمی برمی‌دارد. داستان از این قرار است که پیش‌گویان زنهار داده بودند که ادیپ، پسر شاه لایوس، سرانجام پدر را خواهد کشت. از این رو لایوس، ادیپ کوچک را در بیابان رها کرد. ادیپ از طرد و بی‌مهری پدر جان بدر برد و از قضای روزگار در بارگاهی دیگر به تاج و تخت دست یافت. این بار پیش‌گویان به ادیپ زنهار دادند که او سرانجام پدرش را به قتل خواهد رساند و با مادرش ازدواج خواهد کرد. دستِ روزگار پیش‌گویی‌ها را به حقیقت مبدل ساخت؛ ادیپ بی آنکه بداند پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد.
پیش‌گویی پیش‌گویان تنها پرده از سرنوشتِ غم انگیز ادیپ بر نداشت، بلکه نشان از حقیقتی داشت که در طالعِ هر کودکِ نازاده‌ی انسان و هر پدر و مادر بالقوه‌ای مقرر شده است؛ عشق و کین درهم آمیخته‌ی والدین و فرزندان به یکدیگر.
در این داستان پیش از آنکه ادیپ به قتل پدر برخیزد، لایوس از بیم آنکه پیش‌گویی‌ها به حقیقت بدل شود و ادیپ او را بکشد، این کودکِ بی‌طاقتِ بی‌جان را در بیابان رها کرده بود. این پیش‌گویی نه برای لایوس که برای هر پدر و مادری حقیقتی تهدید کننده است؛ اینکه روزی فرزندان بزرگ می‌شوند، قد می‌کشند و قدرت و تسلطِ بلامنازع والدین برآنها افول خواهد یافت. این حقیقت که به ناچار، هر پدر و مادری از سریر قدرت کنار خواهد رفت و فرزندان تازه نفس بر جای آنها تکیه خواهند کرد. جنگ و تعارضی که نه فقط میان والدین و فرزندان که میان نسل پیشین و نسل بعد همواره برقرار است.
روایت ادیپ را از هر طرف که بخوانیم، داستان پر پیچ و خم تعارضات والدین و فرزندان است. یکی از زوایای کمتر دیده شده‌ی این داستان، روایت لایوس، پدر ادیپ، و ماجرای پسرکشی است. روایت پدری نارسیسیستیک که فرزندش را مایملک و ادامه خود می‌داند؛ پدری که حیات و ممات فرزندش در دست اوست. پدری که قادر نیست میان خود و پسرش تمایز قائل شود و او را به عنوان موجودیتی مستقل از خود بپذیرد. پدر نارسیسیستیک، پدری است که همچون پدر آغازین، خود را از قانون برتر می‌داند.
لایوس به سبب نارسیسیزم و حسادت مهار نشده‌اش قادر نبود تا حضور و موجودیت مستقل ادیپ را بپذیرد؛ چنین پدری نمی‌تواند آینده‌ای برای فرزندش متصور باشد. چنین پدری اگرچه جبار و مستبد به نظر می‌رسد اما قادر نیست تا قانون و عرصه نمادین را بر کودکش بگشاید. در حکومت ِ کژکار این پدر، قانون جایی ندارد، بلکه پدر مستثنا از قانون و ورای آن است. به سخن دیگر، چنین پدری امکان حل و فصل عقده ادیپ را به کودک نمی‌دهد.
عبور از پدر نارسیسیستیک به قانونِ پدر نمادین از رهگذر پذیرش موجودیت متفاوت و مستقل فرزند می‌گذرد؛ از رهگذر مدیریت تکانه‌های قتل‌خواهانه و محرم‌آمیزانه‌ی پدر؛ آنجا که پدر به جای قتل فرزند، ابعاد نارسیسیستیک و خودمحورانه‌ی خود را به مسلخ ‌برد و فضا را برای عرصه نمادین و قانون می گشاید.
پدر باید بتواند مسئولیت حسادت و رقابتی را که نسبت به فرزندانش احساس می‌کند، بپذیرد. او باید بتواند تکانه‌های تاریکش را والایش کند و آنها را به سمت چارچوب بخشی و قانون‌گذاری هدایت کند. او باید بتواند این تکانه‌های تاریک را در خود نگه دارد و میلش را به تسلط وغلبه، تعدیل و تنظیم کند و مرزی مشخص میان افراط و تفریط برقرار سازد؛ مرزی رهایی‌بخش که کودک را به سوی دنیای بیرون رهنمون می‌شود.
پدر با تعدیل و تنظیم تکانه‌های پرخاشگرانه، نارسیسیستیک، رقابت‌جویانه و محرم‌آمیزانه‌اش قادر به حفظ کارکرد نمادین می‌‌گردد. چنین پدری مهم‌ترین و ارزنده‌ترین خدمت را به آینده خود و کودکش عرضه می‌دارد. او کودکش را قادر می‌سازد که خود را متمایز از دیگری و در عین حال با دیگری به رسمیت بشناسد و با چالش‌های زندگی، غیبت‌ها و محدودیت‌هایش مواجه شود و بتواند از برخی امیالش چشم‌پوشی کند تا حیات سرزنده‌ خود را ادامه دهد.
تجربه کودک انسان با پدر چیزی در نوسان میان پدر نارسیسیستیک، رقابت جو، خشن و بی‌توجه و پدری است که مشتاق شناختن و مسئولیت پذیرفتن نسبت به فرزندش به مثابه سوژه‌ای مستقل است. پدر چیزی در میانه حضور و غیاب، تصدیق و نفی و عشق و نفرت است. پدرِ «به اندازه کافی خوب» بیش از آنکه غایب باشد، حاضر، مسئول و حافظ قانون است.
218 viewsedited  20:24
باز کردن / نظر دهید
2021-05-30 23:23:02
142 views20:23
باز کردن / نظر دهید
2021-05-30 23:22:43 مدّن انسانی بیاندیشد. قانونی که بتواند عطش سیری‌ناپذیر به حذف دیگری را مهار زند تا زایندگی جریان داشته باشد.
137 views20:22
باز کردن / نظر دهید
2021-05-30 23:22:43 کرونوس، پدری فراتر از قانون
نگاهی به ترومای فرزندکشی

نویسنده: سوسن قهرمانی

در توصیف کرونوس به عنوان یک اسطوره ما با این تردید مواجه هستیم که ابتدا از او به عنوان یک پدر یاد کنیم یا یک پسر. او جوان ترین فرزند آسمان (اورانوس) و زمین (گایا) است. کسی است که با ترفند مادر، با داس خویش پدر را تکه تکه و اخته می کند و بر تخت فرمانروایی می نشیند. پس از شکست پدر، کرونوس عهد خویش با مادر را از یاد می برد و همان راهی را در پیش می گیرد که پدرش –اورانوس- در پیش گرفته بود. اورانوس در هنگام مرگ، او را با میراثی شوم ترک می کند. به کرونوس وعده داده می شود که فرزندانش با او همان کاری را خواهند کرد که او با پدر خویش کرده است. حال میراث پدرکشی، فرزندکشی است. کرونوس بعد از هر زایش فرزند، فریاد می زند "پس این کودک چه شد؟" و همسرش (رئا) هر بار فرزند را به سوی بلیعده شدن روانه می کند.
اسطوره‌ها بازتاب واقعیت روانی بشر هستند و همچون آینه¬ای گذشته و امروز را در یکدیگر نمایان می‌کنند. از این رو بررسی اسطوره‌ی کرونوس با توجه به ترومایی که این روزها روان جامعه را بار دیگر جریحه‌دار کرده‌است ضروری به نظر می رسد.
کرونوس ادغامی (condensation) از مفاهیم گسترده است. او را همراه با داسی دو دم و ساعتی شنی ترسیم کرده‌اند. یعنی با اختگی و زمان. داسی که مادرش به او هدیه داده است. داسی که از هر دو سو می برد. شاید این نمادی از اخته‌گری او در هر دو سوی گذشته و آینده باشد. بی جا نیست که او را اسطوره زمان نیز نامیده‌اند. اما به بیان دلوزه (Deleuze) زمانی که کرونوس به آن اشاره دارد زمان "تعلیق" است. گذشته ناپدیده شده اما آینده فرا نرسیده‌است. به محض آنکه آینده سر رسد او آن را خواهد بلعید. بنابراین او هم با گذشته و هم با آینده در نبرد است. در تاریخ اساطیر یونان، کرونوس، بین دو نسل ایستاده است. نسل تیتان‌ها و نسل ایزدان المپ. نسل آدم‌خواران وحشی و نسلی که آغاز تمدّن است. او با حضور خویش تنش میان گذشته و آینده را به شکلی "مزمن" و دهشتناک به تصویر می کشد. مفهوم "نسل" هم این مزمن بودن را در خود نهفته دارد. نسل‌ها دیرپا هستند. نسل‌ها به سختی جای خود را به نسل جدید می‌دهند. به هنگام صحبت از بیماری‌های جسمی و روانی نیز ما از بیماری‌های "مزمن" صحبت می‌کنیم. "مزمن" به این معنا که نشانه‌ها، پدیدار و ناپدید می‌شوند اما از آن‌ها عبور نمی شود. معنای کرونوس چنین ناپایداری و دیرپایی‌ای را در خود دارد. او یک تناقض است. تناقضی که از آن برون رفتی نیست. تناقضی که در ظاهر با کشتن فرزند در جستجوی یک پایان است؛ اما با پدیدار شدن فرزندی دیگر، این تناقض از نو به یاد آورده می‌شود.
کرونوس در حضور خود بی‌نظمی و در عین حال نظمی خود‌ساخته را به نمایش می گذارد. او پسری است که برای ایجاد نظم پدر را می‌کشد و پدری است که فرزند را می‌کشد و در این کار، خود بی بند و بار و لجام گسیخته است. قانون او ساختگی است؛ برای تعلیق است؛ برای ایجاد وحشت. وحشتی که امروز با شنیدن خبر دردناک مرگ فرزند به دست پدر و مادر، ما آن را در جان‌مان احساس می‌کنیم. در جایگاه فرزند، تکه‌تکه شدن را در تن حس می‌کنیم و به عنوان پدر و مادر از خود وحشت می‌کنیم. در شبکه‌های اجتماعی از آن سخن می‌گوییم و با شگفتی به دنبال پاسخ آن هستیم. درباره آن با پدران و مادران‌مان با ترس یا شوخی صحبت می‌کنیم. در خیال‌مان تهدیدهای آنان را به یاد می‌آوریم و از به واقعیت پیوستن گزاره‌های "می‌کشمت"، "سرت را می برم"، "تکه تکه ات می‌کنم" در هراسی مزمن غوطه‌ور می‌شویم. آنچه در خیال بود در واقعیت ما را پیدا کرده است.
کرونوس چهره¬ای است که نمایش دهنده¬ی نقص قانون است. قانونی که دیگری را به ورطه¬ی مرگ می-کشاند اما نمی‌تواند مهاری بر خود او باشد. از این روست که این قانون، نمایشی و ساختگی است. این عبارات استعاره لکان درباره "دهان کروکودیل" را به یاد ما می آورد. شاید بتوانیم آن را معادل "دهان کرونوس" در نظر بگیریم. دهانی که می‌بلعد. کرونوس می گوید "چون بچه خودم است او را می کشم". این همان چیزی است که وحشت ایجاد می‌کند. احاطه و مالکیت شخصی بر "جان". جانی که در نظر هر انسانی عزیزترین است. مهاری بر عطش او وجود ندارد. چگونه باید از چنین چیزی گذر کرد؟ زمانی گذر از این زمان تعلیق و وحشت، میسر می‌شود که قانونی فراتر از شخص بتواند محدویتی برای این بلعندگی ایجاد کند. در داستان کرونوس این مهار از طریق فرزندش زئوس بر او اعمال می‌شود. فرزندی که پدر را نمی‌کشد، بلکه او را به تارتاروس می‌فرستد، جایی که او خود باید پاسخگوی گناهانش باشد. این لازمه ی قانون است که بتواند با احترام تفاوت‌ها را به جای آورد و گذر از مسیر گذشته به آینده را هموار کند. قانونی که فراتر از زمان (کرونوس) باشد، قانونی که در برابر همگان به یکسان اعتبار داشته باشد و بی‌اعتنا به روابط شخصی به حفظ ت
164 views20:22
باز کردن / نظر دهید
2021-05-30 23:21:32
150 views20:21
باز کردن / نظر دهید
2021-05-24 20:33:00 با کریما به صادقی و بریمو کمک کردند مشماهای غذا و دبه‌های آب را توی بار بگذارند و بعد خودشان نشستند توی بار. صادقی اصرار کرد جلو بنشینند اما سیما گفت نه. این جا راحت‌ترند. صادقی گفت پس سرتون رو بگیرید بین زانوهاتون. از همی چهل‌متری دیگه خمپاره‌های عراقی میان برامون. بریمو هم گفت سفتم بچسبید به نرده‌های وانت. مو مجبورم کله‌ای برم. آسفالت هم که انگار کنید آبله‌ی بدجور گرفته.
هم کریما و هم سیما بارها تا خط رفته بودند. برای همین، اُردهای این دو مرد همشهری را زیاد توجه نکردند. نه این که دروغ بگویند یا حتی اغراق کنند. کمابیش می‌دانستند چی در انتظارشان است. واقعا دیگر خرمشهر برای چشمی تا همین دو هفته پیش آشنا، غریبه بود. جز صدای انفجارهایی که بی‌نظمی‌شان قاتل هر نظمی بود، سخت می‌شد صدای دیگری در خیابان‌ها شنید. ارواح و مردگان هم که صدا نداشتند. یا اگر هم داشتند به گوش آن‌ها آشنا نبود. کمتر خانه‌ای بی زخم گلوله‌ی توپ یا خمپاره مانده بود. کمتر خانه‌ای وسایلش را در کوچه‌ها قی نکرده بود. ماهیتابه‌ی دسته‌دار، تکه‌ای از پشتی ترکمنی، پاره‌ای از موکت طوسی، بادگیر مشبک سر قلیان و دفتر مشق و در یخچال و آلبوم عکس عروسی و کتاب سوم ریاضی دبستان. و کابل‌های تکه پاره، پای تیرهای برق. و تا چشم برای نشستن زخم جا داشت خاک. خاک. خاک. و خاک. و جنازه‌ی سگ‌ها و گربه‌های ترکش خورده. سگ‌های شهر دو دسته شده بودند. آن‌هایی که وحشی، بیشتر سمت جنت‌آباد ول می‌چرخیدند و شب‌ها به جناز‌ها حمله می‌کردند و آن‌هایی که ترسیده، هر جای شهر، آدمی اگر گیر می‌آوردند بهش پناه می‌بردند. بارها این سگ‌های بزرگ که از چشمانشان ترس و تمنا می‌بارید دنبالشان راه افتاده بودند و تا حتی تا دم در مسجد جامع به امیدِ پناه آمده بودند. هیچ بهشان برنمی‌خورد از چخه و گمشو و نیا و برو.
121 views17:33
باز کردن / نظر دهید
2021-05-24 20:30:36
|سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد|
به همین مناسبت، تکه‌ای چاپ نشده از رمان ایرانشهر، آخرین اثر نویسنده‌ی گرامی آقای محمدحسن شهسواری را می‌خوانیم. رمان ایرانشهر در پیچ‌و‌خم قصه‌ای طولانی، شرحِ سفری پر رنج، عاشقانه و تلخ است و حکایت مردان و زنانی که تقدیر خاک خود را، با وطن‌پرستی و قلب‌هایی بزرگ و دستانی کوچک تغییر دادند.
آنچه می‌خوانید، بخشی از جلد هفتم این رمان ایرانی است که هنوز به بازار نیامده است.
117 viewsedited  17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-24 08:42:29
|سیاووشان برگزار می‌کند|
سخنرانی ژانویو ویاله-بین

موضوع: مازوخیسم شهوت‌زا
زمان: پنجشنبه، ۶ خرداد، ساعت ۱۷

شماره تماس جهت ثبت نام:
۰۲۱-۲۲۲۶۹۵۵۰
۰۹۰۳۸۷۰۲۷۴۵
173 views05:42
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 18:51:35 خیام، حکیم شادی‌خوار
نویسنده: میثم بازانی

|۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت خیام گرامی باد|


خیام در تاریخ فرهنگی ما جایگاه یگانه‌ای دارد و دارای جهان‌بینی ویژه‌ای است که نظیرش را کمتر می‌توان یافت. او نه به معنای متعارف کلمه عارف است، نه فیلسوف مشائی، نه فقیه و نه شاعرِ عهد خود، چراکه نخستین اشاره به چند رباعی او بیش از یک‌صد سال پس از مرگش کشف شد. او را از نظر شخصیتی منزوی، کم‌گو، کج‌خلق و دیرجوش توصیف کرده‌اند. گوشه‌نشین مشهوری که رباعیات دیریافته‌اش عده‌ای را به وجد می‌آورد و گروهی را به تکفیرش وامی‌دارد، سرمشقی می‌شود برای خیل مقلّدان گمنامی که حجم رباعیات منتسب به او را به طرزی اغراق‌آمیز گسترش داده‌اند. اشعار او طنین‌انداز روح پرسشگر و سرشت معماگونۀ آدمی‌ست. ناپایداری و بیهودگی جهان، غنیمت شمردن دم، آگاهی از لحظه، حیرت، تردید، مرگ و مستی در زمرۀ مسائل مطرح‌شده در رباعیات قرار دارند. خیام زندگی را فانی و گذرا چون ابرها می‌بیند و پیوسته سرگرم گفت‌وگویی میان گذشته، حال و آینده است و از استعاره‌های جالبی چون کوزه بهره می‌گیرد.
داریوش شایگان معتقد است جهان‌بینی خیام بیرون از چارچوب رایج فلسفی و عرفانی دوران اوست. درواقع، خیام را دگرگون‌کننده‌ی هستی‌شناسی افلاطونی حاکم می‌داند. او استمراری ابدی در جهان می‌بیند که در آن وضعیت‌های مشابه با آهنگی جنون‌آمیز تکرار می‌شوند، امّا معتقد نیست که آنچه تکرار می‌شود، انسان است. کوزه‌ی امروز، انسانی چون من بوده و من نیز روزی کوزه‌ی دیگری خواهم شد و این تسلسل به شکل ملال‌انگیزی تکرار می‌شود.

ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک‌چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز

خیام به شکلی بی‌واسطه و بی‌آلایش با موضوع فنا و مرگ و پوچی جهان مواجه می‌شود و با زبانی شیوا در مورد آن صحبت می‌کند. خیام انسان را گرفتار میان دو عدم می‌بیند و این بیانگر بیهودگی ذاتی و ازلی جهان است. میان این دو عدم هستی رنج‌آمیز انسان وجود دارد. انسان از خاک برمی‌آید و بر باد می‌شود. این مواجهه می‌تواند هولناک و وحشت‌افکن باشد و لاجرم نیاز به پادزهر و دارویی برای رنج ناپایداری جهان را پیش می‌کشد.
از نگاه خیام، انسان تنها هنگامی نجات می‌یابد ‌که به آگاهی برسد؛ یعنی آن دم که در فاصله‌ی میان دو توالی قرار می‌گیرد و از این دور تسلسل خارج می‌شود و از هجوم تکرار استمرار در امان می‌ماند. این آگاهی در مهلتی میان دم و بازدم، در گسستی صاعقه‌آسا میان آنچه بوده است و آنچه دیگر وجود ندارد، به وقوع می‌پیوندد. جویبار لحظه‌ها بی‌وقفه جاری‌ست و ما نمی‌دانیم چه در انتظارمان است. حال که زندگی کوتاه است و مشخص نیست که «این دم که فرومی‌بریم برآریم یا نه» باید از لحظۀ حال بهره بگیریم و «این یک دم عمر را به شادمانی گذرانیم».

تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش‌دلی گذارم یا نه
پُر کن قدح باده که معلومم نیست
کین دم که فروبرم برآرم یا نه

این لحظه نوعی حالت روحی است؛ نوعی سرمستی که شراب جنبه‌ی نمادین آن است. به همین دلیل خیام دعوت به مستی می‌کند. او از امیدهای واهی و آرزوهای دور و دراز دست شسته و از زلف نگار و دامن چنگ لذت می‌برد.

صبح است دمی بر می گل‌رنگ زنیم
وین شیشه‌ی نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود باز کشیم
در زلف نگار و دامن چنگ زنیم

او مستی را پاسخی به چیستان زندگی می‌داند و «شراب» را شادی‌آور و غم‌زدا توصیف می‌کند. این مستی مأمنی است در برابر وعده‌ی فردا و لذت‌های پوچ جهان:

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بندۀ آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

مستی استعاره از طرزی از بودن است؛ بهترین شیوۀ زیستن در دنیای فانی و ناپایدار که آغاز و انجام آن بر ما پوشیده و هیچ‌درهیچ است. تجلّی شادی در کاستن از تکرار وضعیت‌های متسلسل و رهایی از یک‌نواختی جهان است، در لحظه‌ای که هستی را در اینجا و اکنون تجربه می‌کنیم. لحظه‌ی سرشاری و لبریزی؛ آن دم که «ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم». شادی آئین خیام است و دمی با طرب را زندگی جاودان می‌داند.

می خوردن و شاد بودن آئین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟
گفتا دل خرم تو کابین من است

توضیحات تصویر:
Lit. Fitzgerald. Omar Khayyam "Rubaiyat"
140 viewsedited  15:51
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 18:42:58
135 views15:42
باز کردن / نظر دهید